نمکتاب



گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان

گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان

گلستان یازدهم : بهناز ضرابی زاده

بریده کتاب:

گفتم: علی آقا، این حرفا چیه! راضی به رضای خدا باش.»
گفت: تو هستی؟»
با اطمینان گفتم: بله که هستم.»
با خوشحالی پرسید: اگه من شهید بشم، باز راضی‌ای؟ ناراحت نمی‌شی؟»
کمی مکث کردم، اما بالاخره جواب دادم.
– ناراحت چیه؛ ازغصه می‌میرم. تو همسرمی، عزیزترین کسم، فکرش هم برام سخته. اما وقتی خواست خدا باشه، راضی می‌شم. تحمل می‌کنم.
یک دفعه خوشحال شد. زود پرسید: واقعاً؟!»
از این حرف‌ها گریه‌ام گرفته بود. منتظر جواب من نشد. ادامه داد: فرشته، این دنیا صفر تا صدش یه روز تمام می‌شه. همه بالاخره می‌میریم. اما، فرصت شهادت همین چند روزه‌ست». بعد رو به قبله نشست. دست‌هایش را به شکل دعا بالا گرفت و با التماس گفت: خدایا، خودت ازنیازهمهٔ بنده‌هات آگاهی، میدانی برام تو رختخواب مُردن ننگه، خدایا، شهادت نصیبم کن.»
هیچ‌وقت پیش کسی گریه نمی‌کرد. دراوج غم و ناراحتی سرخ می‌شد. اما گریه نمی‌کرد. اما، این بار پیش من زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: وقتی تازه مصیب شهید شده بود، یه شب خوابشِ دیدم.
دستشِ گرفتم و گفتم: مصیب، من و تو همه راهکارها رِ با هم قفل کردیم. تو رو خدا این راهکار آخری به من بگو.” مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. می‌دانستم اَگه تو خواب دست مرده رِو بگیری و قسمش بدی، هر چی بپرسی جواب میده. گفتم: ولت نمی‌کنم تا راهکارِ بهم نگی.”
فکر می‌کنی مصیب چی گفت؟ گفت: راهکارش اشکه اشک.” فرشته، راهکار شهادت اشکه.»
دوباره دستش را به حالت دعا بالا گرفت و گفت: بارالها، اگه شهادت با اشک می‌دی، اشکا و گریه‌های من عاجزِ روسیاهِ قبول کن.»


کتاب دلم برایت تنگ شده: خاطرات مردی از جنس دریا با دلی پر از محبت مولا

کتاب دلم برایت تنگ شده: خاطرات مردی از جنس دریا با دلی پر از محبت مولا

کتاب دلم برایت تنگ شده : محمدعامری

معرفی:

شنیده بودم روز بعد از تشییع، صبح زود بعد نماز صبح، آقا سر قبرشون حاضر بودن و به خانوادشون که بعد از ایشان رسیدن اونجا گفتن دلم برای صیادم تنگ شده بود »
وقتی این کتاب رو خوندم فهمیدم که باید چه دل دریایی ای داشته باشی، دلی پر از محبت مولا که دل نائب امام زمان برایت تنگ شود…

بریده کتاب:

وقتی مراسم تمام شد، در راه برگشت پرسیدم: علی آقا، موقع سخنرانی آقا چی می نوشتی؟
گفت: خب معلومه صحبت های آقا رو یادداشت می کردم.
گفتم: صحبت های ایشون رو که تلویزیون پخش می کنه؟
گفت: نه دیگه، شما حقوق خونده ای، نه؟
گفتم: بله ولی چه ربطی داره؟
گفت: ببینم مگه اجرای امر فرمانده برای ما لازم نیست؟
گفتم: چرا لازمه؟
گفت: تاخیردراجرای امرفرمانده هم برای ما زشته، مگرنه؟
با بی صبری گفتم: بله زشته، ولی من جوابم رونگرفتم.
گفت: خیلی خب، من که باید از صحبت های آقا یادداشت بردارم، دیگه چرا باید منتظر اخبار ساعت ۲ بشم؟ همون موقع یادداشت می کنم. بعد توی فاصله ای که می شینیم توی ماشین، این صحبت ها رو تبدیل می کنم به دستور العمل. وقتی به ستاد کل رسیدیم می دم اونا روتایپ کنند بعد هم می ره برای اجرا. تو شاید حرفهای آقا رو سخنرانی تلقی کنی، ولی برای من این حرفها سخنرانی نیست دستوره. از همون لحظه ای که می شنوم تکلیف به گردنمه که امری رو که از فرمانده گرفتم باید اجرایش کنم. برای همین هم تا موقعی که به ستاد کل برسم وقت را تلف نمی کنم.


خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی

خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی

خاطرات مرضیه حدیدچی : محسن کاظمی

معرفی:
مرضیه ناآرام است. پرهیجان و پرتوان و متفاوت از دختران هم سنش است. سر نترسی دارد که همه را می ترساند که نکند روزی با کارهایش، سرش را به باد بدهد. وارد گروهی می شود که همه مرد هستند و کارهای عجیبی می کند و تنها او به عضویت پذیرفته می شود.
این کتاب خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی است.

بریده کتاب(۱):
در شهر بهار همدان قهوه خانه ای پاتوق معتادان بود و مواد مخدر پخش می کردند. ادامه این وضعیت به صلاح نبود و باید یک فکر اساسی برایش می شد.
شبی با چهارنفر از برادران به آنجا حمله کردیم. من در حالی که مسلسلی به دست داشتم محکم با لگد در را باز کردم و داخل قهوه خانه شدم، با غضب میزهایشان را واژگون کردم و فریاد زدم: خجالت نمی کشید لانه فساد درست کرده اید”
قماربازها و معتادها با اینکه فکر می کردند تنها هستم از شدت وحشت به تته پته افتاده بودند و نمی توانستند چیزی بگویند. در این لحظه بچه ها وارد شدند و آن ها را دستگیر کردند و آن مکان پلمپ شد.

بریده کتاب(۲):
من با همسرم بیش از ۱۵ سال اختلاف سنی داشتم و به همین دلیل در ابتدای زندگی فهم برخی مسائل برایم سخت بود. من دختر بچه و نوجوان، با آن طبیعت ناآرام و بی تجربه باید همراز و همسر کسی می شدم که سرد و گرم روزگار را چشیده بود. ازاولین برخوردهای همسرم دریافتم که با او بودن فرصت مغتنمی است برای هرچه بهتر یافتن خودم و دنیای پیرامونم … دل به او سپردم …


خاطره ی مهمانی

خاطره ی مهمانی

خاطره ی مهمانی»
راستش رو بخواین، یکم استرس داشتم.نمی دونستم چه برخوردی باهام میشه و خودم رو حتی برای طعنه و کنایه شنیدن از فامیل آماده کرده بودم.
یک ساعتی از مهمونی و خوردن و خندیدنش گذشته بود که دیگه می خواستم با هماهنگی صاحبخونه شروع کنم.
زیر لب صلوات خاصه حضرت زهرا (س)رو خوندم و چند بار یا صاحب امان ارشدنی” گفتم. از تو کیفم درشون آوردم و جلوی خودم چیدم روی هم.

ده- دوازده تا کتاب بود، بیشترشون کوچولو ، لاغر و باریک. وفقط چندتا رمان و یه دفتر خط کشی شده:

نام /نام خانوادگی /نام کتاب /رفت /برگشت
نگاه بعضی افتاده بود به کتاب ها که شروع کردم:
خخخببببب حالا میرسیم به مهمون های خاص و ویییییییییژه!
همین کتاب های خیلی قشنگ و جذاب که تا حالا دل خیلی ها رو بردن.
الآن هم هرکی بخواد می تونه امانت ببره و بخونه تا مهمونی بعدی.

یه چند نفر شروع کردن ریز ریز غر زدن” که نمی رسیم و خودمون کلی کار داریم و… بحثی نکردم باهاشون.
چند نفر دیگه هم انگار دلشون نمی اومد برای این همه طلا پول بدن، ولی خیالشونو راحت کردم و مهربون گفتم: امانته، پولی نیست. حالا شاید بعدهاااا براتون نقشه هم کشیدم اما الآن نه.
کتاب به دست بلند شدم، دور مجلس دور میزدم و مثل چای تعارف میکردم:

-زن عمو به شما چی بدم؟
+من خیلی لاغر می خوام، حوصله ام نمیکشه.
(می دونستم مذهبی دوست دارن، لاغر هم باشه، پس… آهاااان: فریادرس”)
-عمه جون شما که اهل کتابی چی؟ رمان نامیرا” عاااالیه.
-مهناز جون، فاطمه جون(عروس عمه هام) شما چطور؟ این کتاب کوچیک، یه داستان عاشقانه واقعی و فوووق العاده ست: اینک شوکران” .
-عمه زهرا؟
-کوثر جون، دختر عموی گلم؟
-عطیه جان شما چی؟
-زینب جون به شما چی بدم؟


از او(جلد۱: ناخدا رحمت): این کتاب را بخوان تا بتوانی پر انرژی و پر قدرت برای امامت بدوی و کار کنی.

معرفی:
یکی از دوستام که این کتاب رو خونده می گفت:
” این کتاب رو گذاشتم جلوم که هفته ای یه بار بخونمش، انگیزه کار کردن پیدا کنم.” اگر می بینی سختته از جات پاشی و حرکت کنی، اگه بی حوصله ای، اگه …  این کتاب رو از دست نده!

بریده ای از کتاب:

چند ماه بود که لثه ها و فکش به شدت درد می کرد. توی تهران، دکتر پس از دیدن عکس ها و جواب آزمایش گفت: ایشان سرطان لثه دارند. بروید، دو هفته ی دیگر برای عمل بیایید.
باید فک پایین را بر می داشتند. عمل سنگین و پر خرجی بود. در مسیر بازگشت، حاجی به پسرش گفت: اگر خدا بخواهد و مریضی خودش برطرف شود، با پول عمل برای سید فقیری خانه می سازم.
دو هفته بعد که رفتند، دکتر اثری از بیماری ندید. با تعجب گفت: برو! دیگر هم نیاز نیست پیش من بیایی.

 


۱۱۴ داستان از بزرگواری ائمه: راه حل هایی برای گشایش درمسائل زندگی

۱۱۴ داستان از بزرگواری ائمه: محمد حسین محمدی و محمد مقدسی

معرفی:

خیلی از مسائل زندگی است که می مانیم چگونه با آنها برخورد کنیم و مضطرانه دنبال راه حل برای گشایش می گردیم اما غافلیم ازاینکه داستان های اهل بیت پر از راه حل هایی است که هم مارا به نتیجه مطلوب می رساند هم آرامش بخش است.

بریده کتاب(۱):

روزی جماعتی نزد امام زین العابدین مهمان بودند . یکی ازغلامان آن حضرت مقداری غذا در ظرفی مسی نهاده و با سرعت برای مهمانانی که در طبقه ی دوم ساختمان بودند می برد. در این میان ظرف سنگین مسی از دست آن غلام رها شد و بر سر یکی از اطفال آن حضرت افتاد باعث مرگ آن کودک گردید. غلام حیران و مضطرب شد. آن حضرت که غلام را به آن حالت دید، در نهایت بزرگواری خطاب به وی فرمود: تو را در راه خدا آزاد نمودم و میدانم که این عمل تو از روی عمد نبود. آنگاه آن حضرت مراسم تجهیز آن کودک را به جا آورده، او را دفن نمود.

بریده کتاب(۲):

روزی امام حسن مجتبی حین غذا خوردن، جلوی سگی که در نزدیکی ایشان نشسته بود، چند لقمه غذا انداخت. کسی گفت: یابن رسول الله! اجازه می دهید سگ را دور کنم؟ حضرت فرمود: به آن حیوان کاری نداشته باش! من ازپرودگارم حیا می کنم که جانداری به غذای من نگاه کند ومن آن را ازخود برانم وغذایش ندهم.


آداب عشق ورزی: آموزه هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران

آداب عشق ورزی: آموزه هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران

آداب عشق ورزی: آموزه هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران

آداب عشق ورزی: علی اکبر مظاهری

معرفی:

کتاب مجموعه­ ایست از آموزه­ هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران با یک نگاه جامع به جنبه­ های مادی و فیزیولوژیکی و روان­شناختی زن و مرد (که شامل تفاوت­های آن­هاست) و جنبه­ هایی معنوی و الهی. البته نگاهی عاقلانه و دقیق در آسیب­ها و مشکلات جنسی مطرح در کتاب که به صورت داستان­های کوتاه و واقعی ذکر شده است.


خاطره : گیج بازی

خاطره : گیج بازی

خاطره گیج بازی
از قبل نیت کرده بودم حرم که رفتیم با خودم کتاب ببرم.
وارد صحن حرم شدم . به کی کتاب بدم ؟ چشمانم در حد عقاب دنبال سوژه می گشت. هر کسی مشغول کاری بود یکی زیارت نامه، یکی نماز می خواند، یکی قرآن تلاوت می کرد، و دیگری با دوستش گرم صحبت بود یکی هم همین طوری با بچه هایش مشغول بود.
نشستم و سرم را به سمت آسمان کردم: خدایا به کی کتاب بدم؟» دقیقا جلوی من خانمی بود با چادر مشکی ساده و شال بافت سفید مشکی که روی چادر، مقداری از صورتش را پوشانده بود؛ نگاه کردم دیدم کتاب زیارتنامه را بست و ظاهرا دعا خواندنش تمام شد. به دخترم گفتم: مامان، برو جلویش بشین و بهش کتاب بده»
وقتی کتاب را گرفته بود، شاید عادی به نظر می رسید. بعد از حدود سی دقیقه که می خواستیم وسایل را جمع کنیم و برویم به طرف خانه، کتاب را طوری که دوست داشت ندهد، پس داد. چند سؤال هم پرسید: خودتون به ذهنتون رسید که کتاب بدهید یا ا زطرف جایی کار می کنید ؟ و … » گفتم: آخه این کتابا خیلی قشنگن، بنظرم رسید حیفه، خیلی ها هنوز نخوندنش بخاطر همین جدیدن هر وقت میام حرم… »
بعدش هم خیلی تشکر کرد و گفت: می تونم این کتاب ها را از جایی بخرم؟» من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم: من شماره شما را می گیرم و ادرس کانال کتابدونی رو براتون می فرستم، می توانید اینترنتی بخرید.» بعد دیدم خیلی دوست دارد همین الان این اتفاق بیفتد، گفتم: می خواهید این کتابها را ببرید بعد پولش رو به حساب بریزید؟»
ذوق مرگ شده بود، پسر کوچک ۲ساله ام خیلی بازیگوشی می کرد. به سختی شماره کارت را پیامک کردم، پیامک نرفت، دوباره امتحان کردم و بالاخره رفت، خداحافظی کردم، از بس تشکر کرد خجالت زده شده بودم . در راه برگشت با خانواده در مورد فروش با بیست درصد تخفیف و خانم کتابخوان و … حرف زدیم.
آخر شب رفتم سر کیفم کتابهایی که برداشته بودم را شمردم، دیدم کم نشده همان پنج کتاب است یکبار دیگر چشم هایم را بیشتر باز کردم، نخیر! درست می دیدم موقع پیامک دادن و شماره دادن کتاب ها را به خانم کتابخوان نداده بودم، سوتی بزرگی بود… وقتی صحنه های تشکر خانم کتابخوان جلوی چشمم می آمد شرمنده می شدم، دیدم چاره ای نیست، پیامک زدم و معذرت خواهی کردم و آدرس چند کانال را که می شناختم رو بهش دادم (کانال های یاران صمیمی و نمکتاب… ) را فرستادم. خیلی تشکر کرد برایش نوشتم که می شود از نمکتاب خرید اینترنتی کند. او هم من را عضو کانال خودش کرد.
وقتی پیام ها را می خواندم متوجه شدم در تهران طب سنتی – اسلامی خوانده است و طبابت می کند،
خلاصه آن شب از این که کتابها یک دور خوانده شده بود خوشحال بودم، امیدوارم امامم هم راضی باشد.
گیج بازی آن شب خیلی بد بود اما باعث شد بیشتر همدیگر را بشناسیم و دوست جدیدی پیدا کنم.


خاطره : کتاب سرمایی

خاطره : کتاب سرمایی

فصل بهار بود با بوی گل های زیبا و معطرش.
توی اتاق نشسته بودم و داشتم کتاب گرگ ها از برف نمی ترسند» رو می خوندم، حسابی سردم شده بود.
رفتم تو آشپزخونه و به مامانم گفتم: چقدر هوا سرد شده ها!»
مامانم گفت: هوا به این خوبی، کجاش سرده؟»
یه چیزی خوردم و اومدم نشستم بقیه کتاب رو خوندم. از روحیه نوجونای کتاب پر از انرژی
شده بودم، از تغییرهای خوب شخصیت های داستان طی این سختی ها شگفت زده شده بودم و دلم برای نوجوونهای توی کتاب سوخت که تو اون برف و کولاک، بدون هیچ کمکی گیر افتاده بودن. دیگه واقعا داشتم یخ می زدم. دوباره رفتم تو آشپزخونه، به مامانم گفتم: ولی مامان واقعا هوا سرده ها، من دارم یخ می زنم.»
مامانم گفت:الآن که نزدیک ظهره و هوا گرم ترم شده، سرماش کجا بود؟!»
دستامو گرفت تو دستش و گفت: واااای چقدر یخی! تو حالت خوبه؟ سرما خوردی؟»
گفتم: آره خوبم. فک کنم مال کتابیه که دارم می خونم. بیچاره اون پسرا که تو یخ و برف گیر کردن!»
خلاصه تا عصر که کتاب تموم شه، حسابی یخ زدم و حالم بد شد از شدت سرمای کتاب!
بنظرم از دستش ندید، خعلی قشنگه اما انقدر به سرمای کتاب فکر نکنید…


پشت پرده وهابیت: کتابی روان و جذاب و در عین حال عمیق، درباره وهابیت

پشت پرده وهابیت: کتابی روان و جذاب و در عین حال عمیق، درباره وهابیت

 

پشت پرده وهابیت ، نویسنده: علیرضا جوادی

خلاصه:
مجموع اشکالات و شبهاتی که از ناحیه وهابیت و طرفداران آن ها مطرح می شود، اغلب یا از جهل و نادانی به مکتب و سیره اهل بیت(ع) ناشی می شود، یا از جدی نگرفتن توطئه ها و دست های پشت پرده استکبار جهانی در ایجاد اختلاف میان اهل سنت و شیعیان است.


این کتاب در پنج فصل تنظیم شده است.
در فصل اول: پیشینه وهابیت معرفی می شود.
در فصل دوم: عقاید آن ها و
در فصل سوم: تراژدی های خلق شده در تاریخ توسط این فرقه انحرافی بیان می شود.
در فصل چهارم: شبهات مطرح شده توسط وهابیون بررسی و پاسخ داده می شود و
در فصل پنجم: امامان شیعه در منابع اهل سنت بررسی می شوند.


 

#مادر
#جوان_اهل_بیت
#نشر:عهدمانا
#نویسنده:نرجس_شکوریان


قیمت:۵۵۰۰ تومان
تخفیف ویژه جهت نذری کتاب
#سفارش از طریق
@sefaresh_namaktab


 

راست و درست زندگی کردن
قاعده‌های خوش‌بختی را در زندگی کسی دیدن
چند روزی، چند ساعتی، لحظاتی با یک عزیز بی‌همتا گذراندن،
در خانه‌ی او تکیه به دیوارش دادن و چشم دنبالش داشتن،
فکر و ذهن را میزبان صحبت‌هایش کردن،
دل را در کنارش بزرگ کردن . تا بی‌نهایت.
یک آرزوست.
این کتاب لذت این آرزو را اندکی به جان می‌نشاند. اندازه‌ی قطره‌ای.
مهمان خانه‌ی مادر عالم شدن خوش‌آمد دارد.
خوش آمدید.
فیض نخست و خاتمه
نور جمال فاطمه.

مادر : بیایید چند روزی، چند ساعتی، لحظاتی، با یک عزیز بی‌همتا بگذرانیم.

مادر : بیایید چند روزی، چند ساعتی، لحظاتی، با یک عزیز بی‌همتا بگذرانیم.

 

بریده ای از کتاب(۱):
قبول کنید که سخت است خیلی چیزهایی را که درونت عوض شده ندیده بگیری و نشنیده‌‌ها را باور کنی. البته امید دارم بشود لذت زندگی را که برایم از بین رفته در همین‌جا پیدا کنم.

 


بریده ای از کتاب(۲):
یک خانه‌‌ کاهگلی بود از این قدیمی‌‌ها که وقتی واردش می‌‌ شوی از در و دیوارش انرژی‌‌های مثبت می‌‌خورد به سر و صورتت. به‌ قول دوستی، خانه روشن است انگار… اول حیاط بود، بعد هم اتاق‌‌ ها.
وسایل خانه خیلی کم و معمولی بود. اما یک چیزهای نابی از اهل خانه تعریف کرده بودند که حسّت حسرت این را می‌‌خورد؛ کاش حداقل یک‌ ساعتی می‌‌توانستم در فضای این خانه و اهل و عیالش مهمان باشم یا حداقل بشود یکی‌ دو ساعتی ماند و به دیوارهایش تکیه زد…

می‌‌دانی چه حالی می‌‌شوی وقتی در فضای پر تنشی که مثل تار عنکبوت دورت تنیده شده و داری میانش دست‌ و پا می‌‌زنی یکی بیاید برایت از آرامشی تعریف کند که رؤیایی است… خُب هوش‌ و حواست را می‌‌برد.


بریده ای از کتاب(۳):
البته من بگویم که اعتقادم این است: روحِ آرامش را هم، آدم‌‌ ها به اجسام می‌‌ دهند، وگرنه که شیء، شیء است. حتماً ساکنان این خانه یک هوایی داشتند مثل حال‌ وهوای اول صبح که آسمان شعف حضور طلایی خورشید را دارد.
داستان کتاب، همین حال و هوا را دارد… لذتش را می‌‌شود بعدها با چشمان بسته هم در ذهن زمزمه کرد…


ماه بندان: حواشی جالب، بامزه و احساس برانگیز سفر رهبرمان به خراسان شمالی.

ماه بندان: حواشی جالب، بامزه و احساس برانگیز سفر رهبرمان به خراسان شمالی.

ماه بندان ، محمد رضا شهبازی

معرفی:

واژهحاشیه» شما رو یاد چی میندازه؟ فوتبال، رومه، فیلم و سریال… اما حاشیه بعضی چیزا یه کم جدید و دست نیافتنی می شه.
تا به حال راجع به سفرهای رهبر عزیزمون زیاد شنیدید ولی راجع به اتفاقات و حاشیه های اون چیز زیادی نمی دونیم.
این کتاب خاطرات جالب، بامزه و در بعضی مواقع احساس برانگیزی رو به نگارش درآورده.

 

بریده کتاب:


کنار پسرجوانی نشسته است تی شرت آستین کوتاه و چسبانی پوشیده که رنگش به سبز یشمی می زند. پشت و روی تی شرت هم چیزی نوشته که از زبانش سر در نمی آورم. زنجیرنقره ای به گردن انداخته که یک M  طلایی رنگ را روی سینه جوان نگه داشته است.
– چطوری کارت ورود به جلسه را گرفتی؟
– از شنبه تا چهارشنبه ثبت نام کردند. چهارشنبه تو آمفی تئاتر دانشگاه قرعه کشی کردن و کلا به ۴۵ نفر کارت دادن که خوشبختانه اسم من هم دراومد.
می گوید: تلویزیون رو که روشن می کنم و می بینم آقا داره صحبت می کنه حتما گوش میدم.
– چرا؟
– خب فکرمی کنم برای من داره صحبت می کنه.
– ولی قیافه ات خیلی حزب الهی نیست ها!
– ما با همین قیافه هم آقا رو دوست داریم . حالا نمی دونم آقا هم ما رو دوست داره یا نه؟ تازه من بیرون موهام رو هم فشن می کنم . واسه اینجا دیگه بی خیال موهام شدم، گفتم شاید دم در گیر بدن.
– فکر کردی اگه یه روز آقا رو از نزدیک ببینی چی بهش می گی؟
– آره… می گم خیالت از بابت من جوون راحت باشه.
به گردنبند M اشاره می کنم: این رو واسه چی انداختی؟     
– خب… راستش اول اس!
-همه اش همینه؟                                 
– خب… راستش نه… یه چیزای دیگه ای هم هست.
یه تیری تو تاریکی…
میگم: – ایشالابهش برسی!                      
چشمش برق می زند و با صدای بلند می خندد.

namaktab.ir

 


 

روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریبتر! این چه روزگاری است که یک راز آفرینش زن را در خود تحمل نمی کند. این چه عالمی است که دردانه ی خدا را از خویش می راند؟
آنجا جای تو نیست.دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم. بیا تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی. تو از بهشت آمده بودی

 

✂️برشی از کتاب✂️
▫️گریه نکنید عزیزان من!
از این پس جای گریستن بسیار دارید.
بر هر کدام از شما مصیبت ها می رود که جگر کوه را کباب می کند و دل سنگ را آب.
▫️حسن جان! این هنوز ابتدای مصیبت است، رود مصیبت از بستر حیات تو عبور می کند.
مظلومیت جامه ای است که پس از پدر قاعده ی تن تو می شود.
حسین جان! زود است برای گریستن تو!
تو دیگر گریه نکن! تو خود دردانه ی #اشک آفرینشی✨

#کشتی_پهلو_گرفته
#سید_مهدی_شجاعی
#نیستان


مجموعه یک: شامل معرفی، خلاصه و بریده ی کتب می باشد؛بصورت فایل بندی شده بر اساس حروف الفبا

فایل زیبپ شده را از اینجا دانلود کنید.

فایل زیپ شده جهت چاپ

 

مجموعه دو: شامل یک منوی خوشمزه ی کتابی

 

فایل زیپ شده را از اینجا دانلود کنید.

 

 

 


نکته های ناب(۲): دستورکار زندگی میخواهی، این کتاب را بخوان.

نکته های ناب(۲): دستورکار زندگی میخواهی، این کتاب را بخوان.

نکته های ناب: حسن قدوسی زاده

معرفی:

شایدخیلی ها براشون سؤاله که بخوان بدونن بالاخره به عنوان یه جوون باید چی کار کنن و وظیفشون تو این کشور چیه؟این کتاب بیانات رهبرمونه که الحق پدری مهربان ودلسوز و گران قدر برای همه ما هستن.

بریده کتاب(۱):

تهاجم فرهنگی بزرگ تر، این است که این ها درطول سال های متمادی به مغز ایرانی وباور ایرانی تزریق کرده اندکه تو نمی توانی.
آنها می دانند که علم چقدر درقدرت بخشیدن به یک ملت ویک کاثیردارد.لذا اگ بخواهند رابطه سلطه گر وسلطه پذیر باقی بماند,باید نگذارند آن بخش سلطه پذیر,دارای علم شوند.این استراتژی است والان رفتارشان همه در دنیا برهمین منوال است. لذابایدبرای کسب علم وتحقیق جهادکرد.بایدکارکرد.

بریده کتاب(۲):

گاهی باخودفکرمی کنم جوان که در بهترین اوقات عمرخودبه سرمی برد,اگربخواهد سرمایه ای بدست آورد که موفقیت دنیایی وآخرتی او را تضمین کند,دنبال چه چیزی باشد؟
جوابی که من به آن رسیده ام,یک کلمه است((تقوا))! اگرجوان در دوره جوانی سعی کند تقواداشته باشد.بزرگ ترین سرمایه راهم برای درس هم برای فعالیت های سازندگی ,هم برای عزت دنیوی, هم برای به دست آوردن آوردن دستاوردهای مادی, هم برای معنویت-اگراهل معنویت است – بدست آورده است.

بریده کتاب(۳):

تقوایعنی مراقب خودبودن ,تقوا یعنی یک انسان بداند چه کار دارد می کند.این اقدام, این حرف,این رفاقت,این درس,این فعل ودرک, آیادرست است یادرست نیست.همین که اوفکرمی کند درست است یا نیست,این همان تقواست.
اگراومتدین هم نیست, این حالت او را به دین راهنمایی خواهدکرد.((هدی للمتقین))نمی گوید((هدی للمومنین))

بریده کتاب(۴):

موسیقی ای که انسان را به بیکاری وابتذال وبی حالی و واخوردگی از واقعیت های زندگی وامثال اینها بکشاند,موسیقی حلال نیست,حرام است.
موسیقی چنانچه انسان را ازمعنویت ,از خدا و ذکر غافل کند,حرام است.
موسیقی ای که انسان رابه گناه وشهوت رانی تشویق کند,حرام است.


کار باید تشکیلاتی باشد:برای باقی ماندن، تشکیلاتی شوید، تشکیلاتی بمانید و تشکیلاتی کار کنید.

کار باید تشکیلاتی باشد:برای باقی ماندن، تشکیلاتی شوید، تشکیلاتی بمانید و تشکیلاتی کار کنید.

کار باید تشکیلاتی باشد: به کوشش محمد زارعی

معرفی:

من کار می کنم، تو کار می کنی، او کار می کند… این خیلی خوب است.
 اما اگر ما” نشویم، خودمان را ببینیم و جمع و کار تشکیلات را نبینیم فایده ندارد. در طوفان ها حذف و جذب می شویم.
برای باقی ماندن، تشکیلاتی شوید، تشکیلاتی بمانید و تشکیلاتی کار کنید.

بریده کتاب(۱):

یک کار تشکیلاتی،یک کار جمعی،خصوصیتش این است که فرد باید خودش را در جمع حل کند،گم کند،که این گم کردن عین بازیافتن به نحو درست است.

بریده کتاب(۲):

اگردرجایی احساس کردید مسئولیت شما موجب این است که کارها راکد بشود حتما مسئولیت را واگذار کنید.

بریده کتاب(۳):

مادامی که شما ایمان و تقوا وعمل صالح را برای خودتان حفظ میکنید تمام قدرت خدا،تمام نوامیس طبیعت وتمام امکانات یک گروه برگزیده در اختیار شماست.

بریده کتاب(۴):

تشکیلات یکی از فرایض هر گروه مردمی است که یک هدفی را دنبال می کند. تشکیلات یک چیز خوب بلکه یک چیز ضروری است. هیچ کاری در دنیا بدون تشکیلات پیش نمی رود.

بریده کتاب(۵):
اگر تشکیلاتی به وجود آمد، اما هدف روشنی نداشت، یا هدف داشت لیکن برنامه ریزی برای رفتن به سمت آن هدف انجام نگرفت و تشکیلات بی کارماند به خودی خود تشکیلات از هم می پاشد.


قایق راندن به اقیانوس: روایتی خواندنی از سفررهبرمان به یزد

قایق راندن به اقیانوس: روایتی خواندنی از سفررهبرمان به یزد

قایق راندن به اقیانوس: نویسنده مظفرسالاری

خلاصه:

مظفر سالاری نویسنده­ ی رویای نیمه شب در حالی که خودش یزدی است و در سفر سال هشتاد و شش همراه خبرنگاران و عکاسان دعوت می­شود تا کتابی از سفر به استان یزد بنویسد. بسیار جامع نوشته. هم با زندگی خود نویسنده کمی آشنا می­شویم و هم در غالب خاطرات بسیار شنیدنی جذاب و خنده ­دار با یزد و علمای آن و زندگی طلاب و جاهای دیدنی یزد آشنا می­شویم. از طرف دیگر با نوع استقبال و شور و اشتیاق و لحظات حضور رهبری و سخنان ایشان آشنا می­شویم. بسیار جامع، جذاب، لطیف، خنده ­دار، پرمحتوا و پراطلاعات است.

بریده کتاب(۱):

آن ها که شیخ را با عبا و عمامه دیدند چندان تعجب نکردند هنگام سوار شدن شیخ به سید شبیر گفت: از قیافه و چهره من معلوم است چه کاره ام . در استخر هم که باشم به من می گویند حاج آقا . در دوره دبیرستان معروف بودم به شیخ کلاس یکی از رفقا می گفت : تو اصلا شیخ به دنیا آمده ای…

بریده کتاب(۲):

مدتی گذشت . در یک دیدار دیگر مشغول عکاسی بودم . وقتی به آقا نزدیک شدم تا عکسی بگیرم از من پرسیدند: سر دردت چه طور است؟ تعجب کردم که یادشان است . گفتم: به لطف دعای شما بهترم . دو ماه بعد باز هم جلسه ای بود و من مشغول کارم بودم که احوالم را پرسیدند . سه چهار ماه بعد باز این قضیه احوالپرسی تکرار شد . محبت ایشان به یک عکاس ساده خیلی برایم عجیب بود.

بریده کتاب(۳):

یکی از این بچه ها که گاه حد شوخی را نمی دانست . پشکلی تازه را که از آن بخار بر می خاست سر چوب بلند و باریکی زد و به طرف او گرفت و گفت: لطفا این را یادگاری از من قبول بفرمایید .

شیخ آن را همچون شاخه گلی تحویل گرفت و با خونسردی و لبخند پاسخ داد: مطمئن باشید که هر وقت به این یادگاری نگاه می کنم به یاد شما می افتم .

بچه ها خندیدند و طرف حساب کار دستش آمد که با دم شیر خفته بازی نکند .


از دیارحبیب: روایتی جذاب ازشهیدی که دوبار جانش را فدای امام حسین کرد.

از دیارحبیب: روایتی جذاب ازشهیدی که دوبار جانش را فدای امام حسین کرد.

از دیارحبیب: سید مهدی شجاعی

معرفی:

این که میگن عشق سن و سال نمیشناسه راسته. مهم اینه که طرفت کی باشه و توقرار باشه تو این عشق چی نصیبت بشه. اگه به حرفی که زدم شک داری این کتابو بخون اگرم شک نداری بازم این کتابو بخونش تا یقین قلبی پیدا کنی.

خلاصه:

امام در کربلا یک بار شهید نمی شود. او در تک تک یاران خویش به شهادت می نشیند و هر اذن جهادی انگار تکه ای از جگر امام است که کنده میشود و بر خاک تفتیده ی نینوا می افتد.
و اکنون در محضر امام در میدان جنگ او پیرمردی هفتاد هشتاد ساله نیست، جوانی است در اوج رشادت و مردی که خود را به تمامی از یاد برده و لجامِ دل به دست عشق سپرده.
پیرمردی که چهره ی گلگون و گیسوان رنگ شده ی بلندش از دور داد میزند حبیب بن مظاهر است.

بریده کتاب:

خیال میکند من دل ندارم، بی دلم. من اگرچه سواد خواندن عشق را ندارم اما دل عاشق شدن دارم. دل که برای دوست داشتن نیاز به الفبا ندارد. بگذار ببوسم چشمهای تو را که تا ساعتی دیگر رو به معشوقم گشوده می شود.


پهلوانان نمی میرند ورزش می کنند: ورزش از نگاه رهبرمان

پهلوانان نمی میرند ورزش می کنند: ورزش از نگاه رهبرمان

 

پهلوانان نمی میرند ورزش می کنند: سید علی ای

معرفی:

ورظش: اگر می خواهی بدونی که فرق این ورظش و اون ورزش از کجاست تا به کجا حتماً این کتاب رو بخون، اون وقت می فهمی که این جسم طوری آفریده شده که اگر شما ورزش نکردید مثل این است که نخوابیده اید ، مثل این است که غذا نخورده اید .

بریده کتاب(۱):

من قهرمان ها را دوست می دارم . علاوه بر این که هم ورزشکارها را در همه ی رشته های ورزشی دوست می دارم ، قهرمانها مورد علاقه ویژه در قلب من هستند . البته یک علت و انگیزه محبت و پیوند قلبی من این جوانان این است که اینها روی سکو می ایستند ، افتخار می آفرینند و می درخشند .

بریده کتاب(۲):

خیلی ها زور هم دارند ، اما حتی اراده ی این را هم ندارند که وقت معینی در روز بایستند و ورزش کنند و خودشان را سالم نگه دارند . ورزش اراده می خواهد ، کار آسانی نیست.


اپلای: رمانی جذاب درباره یک دانشجو و نخبه ایرانی که دانشگاه‌های اروپایی او را دعوت به همکاری می‌ کنند.

اپلای: رمانی جذاب درباره یک دانشجو و نخبه ایرانی که دانشگاه‌های اروپایی او را دعوت به همکاری می‌ کنند.

اپلای ، نویسنده نرجس شکوریان فرد
خلاصه:

این داستان، به مشکلات تحصیل در کشور و انگیزه‌های مهاجرات دانشجویان از ایران پرداخته است. نویسنده تلاش کرده است با به تصویر کشیدن توان‌ مندی‌های جامعه ایرانی برای کار و پیشرفت و نیز جاذبه‌های غرب برای تحصیل و کار، علت ماندن یا رفتن دانشجویان را توجیه کند.

میثم، شخصیت اول داستان، دانشجوی نخبه ایرانی است که از طرف دانشگاه‌های اروپایی دعوت به همکاری می‌شود. این در حالی‌ست که میثم در فرصت مطالعاتی توانمندی‌ها و امکانات اتریش را لمس کرده‌است، در این میان میثم درگیر ابراز علاقه‌های افراطی یکی از هم‌ دانشگاهی‌ هایش به‌ نام سوسن می‌شود. چیزی که درگیرش کرده است و در نهایت…
شکوریان فرد پیش از این با رمان رنج مقدس»، توانسته بود در فهرست پرفروش‌ترین آثار داستانی دهه ۹۰ قرار بگیرد.

بریده ای از کتاب(۱):
ته دل گاهی یک چند قلپی خون است که فقط با انگیزه جابه جا میشود اگر همه ی خون با پمپاژ پر و خالی می شود این چند قلپ فقط گیر چند کلمه یک نگاه یا یک خوش آمد است. جوابش را دادم که خوبم» همین. هر چند قلپ های خون را ظاهرا کنترل کردم اما بابش باز شده بود دیگر. مخصوصا از وقتی که وحید آدرس پیجم را به همه داد پاین پست هایی که چند شب یک بار می گذاشتم حتما سوسن کامنت می گذاشت و گاهی هم در دایرکت بعضی از نظراتش را…

بریده ای از کتاب(۲):
دسته را می دهد دستم و مشغول میشود. تا خود صبح شبم را می سوزانم.
روز گاهی شاید بسوزد. شب گاهی شاید بسوزد اما وقتی توالی شب و روزت سوخت می شود و روشنایی پشتش نیست تمام زندگیت از آبادی به ویرانی می رود.

بریده ای از کتاب(۳):
هواپیمایم که در فرودگاه وین نشست، یک لحظه حس کردم فرصت‌هایم جمع شدند دورم و همه‌جا شد پنجره‌ای که در یک دنیای متفاوت برایم باز شده است. پنجره‌ای که تمام زوایای شهر وین را نشان می‌داد. اولینش هم نظم زمان بود. برای امثال من که دوست داریم از هر ثانیه، یک برداشت داشته باشیم این منظم بودنِ همه‌چیز، یک دریچه بود به سمت پیشرفتی که آرزویمان بود. زیبایی خیابان‌ ها و ساختمان‌ ها و هستۀ سکوت‌ مدارانۀ شهری که در وین جریان داشت چشم پر کن بود…


اخلاق باید محمدی باشد: بیایید درس های پیامبرمان رامرورکنیم، زندگی بهتری خواهیم داشت.

اخلاق باید محمدی باشد: بیایید درس های پیامبرمان رامرورکنیم، زندگی بهتری خواهیم داشت.

اخلاق باید محمدی باشد: علی

بریده کتاب(۱):

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله   به مردم فرمودند: هیچ کس درباره ی اصحابم به من چیزی نگوید. دائماً نزد من نیایید و از همدیگر بد گویی نکنید. من مایلم وقتی که میان مردم ظاهر می شوم و به میان اصحاب خود می روم سلیم الصدر باشم یعنی با سینه ای صاف و پاک و بدون هیچ سابقه و بدبینی به میان مسلمانان بروم.

بریده کتاب(۲):

وقتی ابوسفیان شب قبل از فتح مکه به وسیله ی عموی پیامبر مخفیانه در اردوگاه مسلمین گردش می کرد و صبح دید مردم آب وضوی پیامبر را از یکدیگر می ربایند و به سر و صورتشان می ریزند به عباس گفت: من کسری و قیصر پادشاه ایران و روم را دیده ام اما شوکتی که برادر زاده تو داردهیچ کدام ندارند. آنها به زور سر نیزه به مردم حکومت می کنند اما این مرد بر دلها حکومت میکند.


داستان سیستان: حیف است لبنانی ها، فلسطینی ها، بحرینی ها، یمنی ها و عراقی ها این قدر رهبر را بشناسند و تو خیلی کم .

داستان سیستان: حیف است لبنانی ها، فلسطینی ها، بحرینی ها، یمنی ها و عراقی ها این قدر رهبر را بشناسند و تو خیلی کم …

داستان سیستان ، نویسنده رضا امیرخانی
معرفی:
به محافظان سید حسن نصر الله گفته بودند که سید حسن را چقدر قبول دارید؟
جواب داده بودند به اندازه ای که اگر بگوید خودتان را از ساختمان بلندی پرت کنید قبول می کنیم .
پرسیده بودند : آقای ای را چقدر قبول دارید ؟
جواب داده بودند: به اندازه ای که اگر آقا بگویند سر سید حسن را ببرید حرف آقا را گوش می دهیم.
حیف است لبنانی ها، فلسطینی ها، بحرینی ها، یمنی ها و عراقی ها این قدر رهبر را بشناسند و تو خیلی کم …

بریده ای از کتاب(۱):
آقا نگاهی به مقبره می کند ناگهان شروع می کند به بالا آمدن.
شروع می کند به تندی به سمت قله گام بر می دارد، چیزی نزدیک به دویدن.
سردار، پله ها را نشان می دهد اما آقا از مسیر مستقیم به سمت مقبره می آید…
مسئولان یکی یکی جا می مانند حتی یکی از محافظ ها نیز، کم کم مسئولان فربه و همراهان تنبل از بقیه عقب می افتند، جا می مانند و می ایستند تا نفس تازه کنند و آقا همچنان به سرعت بالا می آیند… مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد. (صفحه ۹۶)

بریده ای از کتاب(۲):
ره بر مکبر را صدا می کند. مکبر که از بچه های مسجد است، جلو می رود و دست آقا را می بوسد.
هول شده است . آقا هرچه را گفته بود ، دوباره می گوید و تفهیم می کند انگار. قامت می بندیم برای نماز…
صف اول اهل سنت نیز به آقا اقتدا کرده اند. تصویری بسیار زیبا و بدیع. نیمی از اهل سنت و نیمی از شیعیان در صف اول ایستاده اند. شانه به شانه. بعضی با دست های بسته و بعضی با دست های باز.
آقا نماز را شروع می کنند. کمی دل گیرم که چرا نماز ظهر و عصر می خوانیم و صوت حمد و سوره ی ره بر را نمی شنویم؟
دوستی عرب دارم که می گفت : از میان شما ایرانی ها، فقط آقای ای است که قرائتش صحیح است! آن هم در این روزگار که اختلافات قرائات خیلی مد شده است! ( صفحه ۱۷۸ )

بریده ای از کتاب(۳):
یادم هست ایشان را. یادش بخیر، ما آن زمان منزل شما آمدیم، دوغ خوش مزه ای هم خوردیم…
رنگ از چهره مولوی عبدالصمد پریده است! انگار خودش هم تازه آقا را به جا آورده است؛ شیعه ی تبعیدی جوانی را که حتا خوش بین ترین افراد  نیز نمی توانست در خفقان زمان شاه برایش چنین آینده ای را پیش بینی کند! ( صفحه ۱۴۸ )

بریده ای از کتاب(۴):
جمعیت هم چنان مرا به  سمت جلو می دهد و راه می برد و من مانن پر کاهی در این نسیم برای خودم می غلتم و وا می غلتم.
آقای همدانی مرا حل می دهد جلو و می گوید:
آقا! این هم آقای امیر خانی…
جلو می روم . سکوتی مطلق همه جا را فرا می گیرد . به جز صدای رهبر هیچ نمی شنوم . انگار زمان ایستاده است.
می خواهم دست ره بر را ببوسم . اما او عصایش را به دست محافظ می دهد و دو بال عبایش را باز می کند و مرا در آغوش می گیرد. ( صفحه ۲۹۹ )


خرید کتاب: نحوه سفارش  و درصد تخفیف کتاب ها

خرید کتاب: نحوه سفارش و درصد تخفیف کتاب ها

 

خبر خبرخبر خبر
ارسال کتاب های پویش به سراسر کشور

✅شماره سفارش کتاب های پویش نمکتاب
فقط بصورت پیامکی✉ با شماره
09050660225
✅ کتاب ها با ۲۰ درصد تخفیف بفروش می رسد.
معرفی کتاب به معنای موجود بودن آن نیست
کتاب های پویش در مرحله اول در لیست سفارشات قرار می گیرد.

******

نحوه سفارش و خرید کتاب از کانال نمکتاب @namaktab_ir
          ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
✉ابتدا نام و تعداد کتابهای درخواستی خود  به شماره
09050660225
(فقط پیامک) کنید تا سفارش شما بررسی شده و هزینه آن محاسبه گردد.
           ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
بعد از اعلام مبلغ نهایی(قیمت کتابها + هزینه ارسال)، بعد از واریز کردن مبلغ به شماره کارت رسالت
۵۰۴۱۷۲۱۰۴۹۴۷۰۸۵۰
به نام جعفر قاسمی سردابرود واریز نمایید.
             ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
پس از واریز، تصویر فیش واریزی را به همراه
1⃣ نام و نام خانوادگی
2⃣ شماره همراه
3⃣ آدرس پستی دقیق
4⃣ کد پستی
  پیامک کنید تا سفارش شما در اسرع وقت ارسال شود.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
 @sefaresh_namaktab
@namaktab_ir

 


برای دانلود پوسترها با کیفیت بالا روی عکس ها کلیک  کنید.

 

پرزیدنت آکتور سینما

- داستان یک پیروزی بدون جنگ

- داستان واقعی مردمی قدرتمند
که نخواستند جشم بر داشته هایشان باز کنند و فقط نداشته هایشان را دیدند تا آنجا که بخش مهمی از داشته های کشورشان را به بهایی ناچیز از دست دادند.
مردمشان بعد از 15 سال به خود آمدند و سرانجام این قمار تدریجی پایان یافت اما به چه قیمتی؟بهایی بزرگ.

و اکنون این داستان تمام نشده و تاریخ برای ملت ها و حتی ملت ما تکرار می شود، هرچند ما مجبور به تکرار تاریخ نیستیم و ملتی که تاریخ نمی داند مجبور می شود تاریخ را تجربه کند. هرچند با بهایی سنگین.

داستان مذاکرات شوروی و امریکا و اینکه آمریکا چطور توانست با تکیه بر همین مذاکرات ، شوروی را که در ان زمان ابرقدرت بود ،را به خاک سیاه بنشاند وخود یکه تاز مسند قدرت شود.

 

 

فرزندان آفتاب

چقدر تربیت بچه ات برات مهمه؟
دوست داری چطور تربیت بشه؟
ما ایرانی هستیم و هزاران قهرمان ملی داریم،
اما،
الگوی بچه های ما شده: مرد عنکبوتی، بت من و.
انیمیشن فرزندان آفتاب داستان قهرمانان کوچک سرزمین مان است که بزرگ مردانی با جثه های کوچک هستند،
داستان کودکان ایرانی است که فردای ایران را ساختند،
انیمیشنی جذاب برای کودکان شما

چند پسر بچه کودک

در سال های 50 به بعد درگیر اتفاقات داخلی ایران میشوند

این ها هم دلشان میخواهد قهرمان باشند و در وقایع انقلاب شرکت میکنند

جوانی ان ها میشود ایام جنگ

در 50 قسمت جذاب تاریخ و وقایع دو دهه ایران به صورت کارتنی جذاب به نمایش در می اید

 

ماجرای نیمروز

جوانان ایران نیم روزهای زیاد و خاطره انگیز زیاد دیده اند اما طعم این فیلم برای دختر و پسر ایرانی در کوچه پس کوچه های تهران طعم فریب است و خون و قهرمانی.

-داستان از ابتدای انقلاب و با غیر مشروع دانستن انقلاب توسط گروهک منافقین شروع می شود و با ترور شهید رجایی ادامه می یابد و باتلاش اطلاعات و موفقیت آنها در یک نیمروز برای پایان دادن به کار این گروهک در ایران پایان می یابد.
-در محله های پر آشوب تهران در پیچاپیچ خیابان ها و کوچه ها و در پستوی خانه ها سرگردان و حیران.
آیا این جستجو را فرجامی هست؟

 

یتیم خانه ایران

-برگ مهم و گم شده ای از تاریخ این سرزمین.

- می شود ایرانی باشی و اینفیلم را ندیده باشی؟؟؟

- یهودیان با افسانه کوره های آدم سوزیشان گوش همه مردم دنیا را کر کرده اند،

-این فیلم داستان خیانت و واقعه ای است که لازم است همه دنیا بدانند اما حتی ما ایرانی ها هم ازآن اطلاعی نداریم و حتی اسمی از این واقعه در کتب درسی مان هم نیامده.

داستان این فیلم در سال ۱۲۹۵ تا ۱۳۰۰ می‌گذرد که در زمان احمدشاه قاجار، بر اثر قحطی ناشی از خیانت انگلیس‌ها، ۹ میلیون(تقریبا نیمی از جمعیت) از مردم ایران جان باختند. در ان زمان جمعیت ایران ۲۰ میلیون بود.

 

اصول عقاید (استاد عظیمی)

  • اگر می خواهی بدانی کیستی،
    اگر دنبال قدرت، زیبای، مقام و تمام لذتها. تا بی نهایت هستی ،
    و حتی می خواهی درباره رابطه خودت با پروردگارت بیشتر بدانی ،
    کافی است  صحبت ها ی این مجموعه را دنبال کنی،
    تا تو را بی نهایت  برساند .
  • غالب دوستانی که این مبحث را گوش می دهند میگویند تازه داریم موحد میشویم فقط کاش کسی زودتر به ما گفته بود .
  • تمایل به پرستش در فطرت های همه است . استاد عظیمی دین را متفاوت از ان چه دشنیده ایم بیان میکند.


 

 

مجموعه مباحث شیرین و پرمحتوای اعتقادی است که به شناخت عظمت، مقام و صفات و بی­نهایت الهی پرداخته است و اینکه انسان چگونه و در چه مسیری می­تواند به کمال اسناسنی و به لذت بی­نهایت که خداوند برایش در نظر گرفته برسد.

  •  
 

بعد از خمینی

تاریخ همواره پر است از وقایع مبهم و ناگفته هایی که یافتن و رمز گشایی از آنها می تواند چراغ راه آینده باشد. غبار زدودن از صفحه های خاک گرفته اشکار سختی است؛ که جرأت و همت را همزمان با هم می خواهد اما حقیقتا به سختی اش می ارزد!…  مستند بعدازخمینی تلاشی است از همین جنس توسط عده ای که آنها را نسل_سوم ی صدا می زنند.     توصیه می کنیم:  
اگر_دنبال_حقیقت_هستید_این_مستند_را_ببینید!

8 قسمت نیم ساعته.

مطرح کردن 8 برهه مهم و حساس بعد از انقلاب و نقش خواص در درست یا اشتباه پیش رفتن در هر یک از این اتفاقات و مطرح نمودن نهایت امر.

 

تنها مسیر (سخنرانی استاد پناهیان)

اگردوست داری سخنرانی گوش کنی که راجع به مهم ترین مبحث زندگیت باشه، باعث بشه خیلی رشد کنی، سخنرانش ناب حرف بزنه وقدم به قدم تو رو ببره جلو؛
این مجموعه را از دست نده.

اسلام تنها رسیدن به خدا و رضایت های اوست با نگاهی نو و متفاوت در این سرگردانی عالم سیر زندگی را پیدا کردن نیاز همراه است . این مجموعه بحثی اخلاقی اعتقادی درباره شاهراه رشد انسان .
محوری ترین موضوعی که باعث ارزشمندی انسان می شود.

 

توقف ممنوع

کلیپ هایی جذاب از نا گفته ها.
ببینید تا بدانید هر آنچه که با ندانستن آن شما را فریب می دهند.
هر آنچه که می خواهند بدانید با هر سلیقه و تیپ شخصیتی که هستید
فقط بدانید که در این مسیر توقف ممنوع است.

خیلی از اتفاقات ، شبهه ها ، تجربیات ،حرف هابه صورت صوتی تصویری در فضای مجازی موجود است اما از ان خبر نداریم . توقف ممنوع مجموع کلیپ هایی است که با دیدن ان ها از خیلی از حقایق مطلع میشویم و جواب سوالات زیادی را میتوانیم بدهیم

 

خارج از دید

  • ماجراهایی شنیدنی و بدون سانسور از آنچه سال 88 رخ داد و خارج از دید ما بود.
  • همه درگیر بودند ؛ی و مذهبی و بی قید ،کودک و بزرگ ،زن و مرد .

همه جا درگیری بود ؛خیابان و کوچه و مترو .

ایران التهاب بود ،نه سال 57 ، سال 88. حق با که بود و سرانجام چه شد؟.

10 قسمت مستند 40 دقیقه­ای

روایتگر جز به جز حوادث و اتفاقات پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 و آشوب­های پس از آن است.

 

 

 

 

قائم مقام

روایتی بدون سانسور از زندگی آیت الله منتظری:
- اهمیت و جایگاه ایشان نزد امام و. ،

-چطور شد که قائم مقام رهبری شدند؟
- چرا امام با این تصمیم موافق نبودند؟
-تصمیم درست چه بود؟
-بازیگردان این ماجراها که بود؟
 

مستند " قائم مقام " روایتی بدون سانسور و منصفانه از زندگی آیت الله منتظری را به تصویر کشیده است. این مستند روایتی از مبارزات پیش از انقلاب تا فوت ایشان را شامل می شود و برای اولین بار به طور تفصیلی به فراز و فرود وی در نظام ی ایران پرداخته است. دوران قائم مقامی آیت الله منتظری و سال های پس از عزل او، از مقاطعی است که به دلیل حساسیت های ی فراوان کمتر به آن پرداخته شده است، بسیاری از شخصیت های ی هم یا درباره این مساله حاضر به گفتگو نیستند و یا به سختی حاضر به مصاحبه می شوند.

 

 


 

 

دانلود

 

ای لشکر صاحب زمان

ای لشکر صاحب‌ زمان آماده باش، آماده باش

بهر نبردی بی‌امان، آماده باش، آماده باش

سخته ولی باید دل کند

به خاطر تو از دنیا

مردای مرد این رو گفتن

لحظه ی آخر با مولا

می دونیم که همیشه روسپیدن

از دنیا مث مولا دل بریدن

خونین تن مث ارباب شهیدن

همه سفیرای عشقیم

زینبیای دمشقیم

با نغمه ی یا زینب

 با اقتدا به ساقی

از عمر کفر و تکفیر

چیزی نمونده باقی

ای همسنگر بیا

با بانگی آشنا

الله اکبر

الله اکبر

ای رهبر ازاده

آماده ایم آماده

ای لشکر صاحب امان آماده باش آماده باش

بهر نبردی بی امان آماده باش آماده باش(2)

سجاده شدن سنگرها

گرم صلواتن سر ها

دوباره با صبر و ایمان

 چشم به راهن مادرها

(تا هستم عشق من بی مرز و پاکه

با عزمم، لشکر دشمن هلاکه

جان من، خسته از زندون خاکه)(2)

حسینی ام تا قیامت

سر شهادت سلامت

طاعون قوم طاغوت

با تیغ ما دوا شد

فریاد رهبر ما

کابوس دشمنا شد

ای همسنگر بیا

با بانگی آشنا

الله اکبر

الله اکبر

ای رهبر آزاده

آماده ایم آماده

 


 

 

دانلود

 

 

جرعه جرعه تشنه‌ی شهادتم و

تشنه‌ام به خون خصم آل علی

(سرنگونی رژیم آل یهود

این همیشه بوده رسم آل علی)(2)

ای که تا همیشه سر به زیر خیبری

پشت قلعه‌اند شیعه‌های حیدری

تا نماز جمعه در حریم بیت قدس

مانده یک خروشِ یا حسین دیگری

بشنو از میان لشکری که آمده‌ست

این صدای پای ارتش محمد است

آمده به جنگ مرحبِ یهودیان

یک علی که سید از دیار مشهد است

8  حزب‌الله هُمُ الغالبون»

قطره قطره خون کودکان یمن

همچو سیل میرود به سوی ریاض

مژده مژده ای خمینی روح خدا

تیغ تو رسیده تا گلوی ریاض

ای که تا همیشه خار چشم دشمنی

باغبان نخل انقلاب بهمنی

کاخ دشمنت چنان کَفی‌ست روی آب

کوخ تو ولی چنان کوه آهنی

دشمنت اگر سرش به زیر مانده است

امّتت اگر که با غدیر مانده است

آن که بود امیر، اگر امیر مانده چون

پای نهضتت علی چو شیر مانده است

7حزب‌الله هُمُ الغالبون»

امّتی که مانده در پناه حسین

تن نمیدهد به فتنه‌های یزید

در قلوب شیعیان هراس نبُوَد

از قماربازهای کاخ سفید2

خورده‌اید اگر میان منطقه شکست

بند ائتلافتان اگر ز هم گسست

با اطاعت از ولی به کوری شما

شیعه فاتح نبرد اقتصادی است

امت خمینی از جهاد خسته نیست

شیعه از ندای اتّحاد خسته نیست

مردم از مدیر ناتوان خسته‌اند2

ورنه اصل روح اقتصاد خسته نیست

7حزب‌الله هُمُ المُفلِحون»

(وای اگر که سوی قبضه‌های جهاد

دست شیعیان بوتراب برود)(2)

کور خوانده‌اید اگر گمان بکنید(2)

قدس پایتختتان حساب بشود(2)

هر معامله که میشود خیالی است

قدس سهم مردم همین حوالی است

روح غزّه روح عزّت و شهامت است

دست او اگرچه از تفنگ خالی است

سرپناه شیعیان امام مهدی است

شیعه تیغ خارج از نیام مهدی است

آخرین کلام شیعیان همین و بس

قدس پایتخت صبح و شام مهدی است

حزب‌الله هُمُ الغالبون»

 


طریقت تزویر: روایتی تلخ ازدنیای درویشی

طریقت تزویر: روایتی تلخ ازدنیای درویشی

طریقت تزویر: نویسنده ح.کرمی

معرفی:

در همه شهرها آوای آدمهایی که جوان ها را به سمت دین های جدید غیر از اسلام می خوانند پیچیده و این شده معضل نسل جدید که جذب آدم هایی با آداب و افکار جدید که ضد اسلام است می شوند .
این رمان در بیداری ما اثر زیادی دارد.


 

 

برای دانلود اینجا کلیک کنید

 

نوای یاس

تو ای نازنین یوسف فاطمه، چقدر حرف تو بغض نشکفتمه.

نمیخوام چیزی برای خودم، همین بس که من بی قرارت شدم.

چشامون . به راهت . که شاید . نگاهت.

بیفته به این اشک هایی که بر زخم تو مرهمه

همون زخم سیلی، همون روی نیلی، همون دست بسته،دلای شکسته

همون زخم سینه، همون زخم سینه، دلم کرده بازم هوای مدینه

میدونیم برای تو کاری نکردیم، ولی از فراق تو دریای دردیم

یعنی میشه امسال از دست های تو عیدی بگیریم

غدیری بمونیم، غدیری بمیریم

دلدارم / فکیف أصبر علی فراقک

ای جانم/ فکیف أصبر علی فراقک

 ای یارم. فکیف أصبر علی فراقک

دست بالا بیار

به اشکای حسین( ع )نگا کن

صدای خسته تو رها کن

یکم برا خودت دعا کن.

دست بالا بیا                                                     دعات باشه غریب حیدر(ع)

منم بشم خادم این در

شهید بشم برا تو دلبر(2)

(صاحبمی

بذار ببینمت امیرم )2

(بدم ولی

به تار موی تو اسیرم.2)

شرمنده ات شدم،

به خاطرم دیدی تو آزار

به روم نیاورده ای هر بار

دلت شکسته از من انگار.

یابن فاطمه ، بیا قرار قلب زارم

غم تو کرده بی قرارم

که من بجز شما ندارم.(2)

دلدارم/ فکیف اصبر علی فراقک

 ای جانم/ فکیف اصبر علی فراقک

ای یارم./ فکیف اصبر علی فراقک                                        


 

تقدیم به کسانی که آرامش را ترویج میدهند»

مسئله موسیقی بسیار فراگیر میباشد، تقریبا کمتر آدمی را پیدا میکنیم که موسیقی گوش نکنه، خیلی خیلی کم، حالا این موسیقی یک بار برای یک نفر یک نوحه هست که یک نوع موسیقیست برای یک فرد قرآنه که یک نوع موسیقیه، برای فرد دیگری موسیقی داخلی، برای فردی موسیقی خارجیه، شاخص تعیین اینکه ما چه موسیقی ای گوش بکنیم یا نکنیم چیه؟

 

وجود موسیقی در متن زندگی

موسیقی، بالذات در دل و جان انسان نفوذ دارد یعنی اگر یه نفررا دیدید که فاتحه موسیقی رو پیچید و آن را کنار گذاشت، بدونید آن انسان موسیقی رو نشناخته است؛ شما در هر کجا که باشید موسیقی رو حس میکنید. استاد دانشگاه وقتی مطلب مینویسه، جایی که کلمه اش تموم میشه گچ رو دوبار به تخته میکوبه، چون ریتم موسیقیایی برای نوشتنش گرفته است. صحبت کردن ما موسیقی داره، فرود و فراز داره، اگر یک نفر بر اساس موسیقی صحبت نکنه اعصابتون خورد میشود.

بسیاری از اعراب عصر جاهلیت به خاطر موسیقی قرآن بود که  به پیامبر ایمان آوردند؛ قرآن موسیقایی هست اذا الشمس کورت و اذا النجوم انکدرت و اذا الجبال سیّرت و ببینید همه اش موسیقیایی هست و سجع داره؛ حال آیا میتوانید از قرآن، موسیقی را بگیرید؟ لذا اون دسته از افرادی که موسیقی را  درک نکردند و متحجرانه میخواهند از اساس موسیقی را انکار کنند اشتباه میکنند اینها اصلا قرآن رو نفهمیدند.

اثر موسیقی بر اعصاب وفشارخون:

 یک دانشمند غربی یک کار جالب انجام داد،  دستگاه فشار رو به خودش وصل کرد هدفون رادیو رو هم روی گوشش گذاشت یه رادیو مثل رادیو پیام که پشت سر هم آهنگ میخوند را  انتخاب کرد، اولین آهنگ شاد بود، در کمتر از چند ثانیه دید فشار خونش رفت بالا، بعد آهنگی مثل آهنگ شجریان پخش شد، فشارش اومد پایین یک مسئله دیگر رو هم کشف کرد، دید از هر آهنگی خوشش میاد فشارش میره بالا از هر آهنگی بدش میاد فشارش میاد پایین، تا جایی که ایشون در کتاب خودش نوشته: ”من از سلامت خودم ترسیدم و دستگاه رو از خودم جدا کردم” چه اتفاقی افتاده؟ زمانی که شما آهنگای ریتمیک میشنوید سریع آدرنالین ترشح میشه کورتیزول ترشح میشه رگها تنگ و فشار خون زیاد و مردمکها گشاد، منتها میدونید چه بلایی سرتون میاد؟ اینجاست که دچار بیماری ضعف اعصاب ،کم شنوایی، آسیب قلب، بیماری مانی که نوعی جنون هست، میشوید. عنایت داشته باشید که ”بتهوون ” و ریچارد واگنر” دو موسیقی دان معروف و مشهور بخاطر بیماری ضعف اعصاب از خدا  طلب مرگ کردند!

در آزمایشی دیگر که خیلی جالبه، دکتر پاول مقداری از گلبولهای سفید و قرمز خون را درون یک لوله بلوری جای داد و در لوله را محکم بست و سپس آنرا در بین حوضچه ای پر از آب قرار داد و بوسیله برق امواجی در آب ایجاد کرد امواج موسیقیایی، که آهنگهای ترس آوری از آن بر میخواست در فاصله 10 دقیقه که این امواج با آوای مخوفش ادامه داشت، یک نیمه از گلبولها جان سپردند و یک نیمه دیگر در آستانه مرگ قرار داشتند در حالیکه، در حالت عادی 10 برابر عمر گلبولها بیشتر بوده! موسیقی چه اثرات بدی  این روی سلولهای مغزی و گلبولهای خون  شما می گذارد!

 

اثر موسیقی بر شنوایی:

گوش سه قسمت دارد: بیرونی، میانی، درونی؛ صدا در حفره گوش بیرونی، میچرخه، بعد از سه استخوان سندانی رکابی چکشی میگذره،  تا آخر به سلولهای عصبی میرسه، زمانی که شما موسیقیهای مختلف با زیر و بم های بسیار بالا گوش میکنین همون بلا، سر گوش میاد، در هر بار گوش کردن این نوع موسیقیها تعداد بسیاری از میلیونها سلول شنوایی شما از بین میرود؛ آرام آرام انسان شنواییاش رو از دست میده، آرام آرام کر یا کم شنوا میشه، مخصوصا  افرادی که موسیقی رو با صدای بلند گوش کردن، که شما میدونید ”روبرت  شمان” و ”بتهوون” که دو تن از موسیقیدانان معروف میباشند هر دو کر میشوند و بعد میمیرند.

 

اثر موسیقی بر قلب:

قلب انسان در بیست و چهار ساعت نزدیک به صد هزار مرتبه میزند؛ به صورت متوسط در هر دقیقه 70-75 بار، تند نمودن و کند نمودن ضربان قلب، طبق دستور اعصاب سمپاتیک و پارا سمپاتیک انجام میشه، یکی دستور تند کردن و دیگری دستور کند کردن ضربان رو میده، حالا فکر کنید  این قلب ما مدام  شل کن سفت کن راه بندازه، یا در جایی که نشسته و آمادگی نداره، فشار خون بیخود بره بالا یا بر عکسش، وقتی که انسان میخواد بره ورزش آهنگ ملایم گوش بکنه، این آهنگ باعث پایین اومدن فشار خون میشه در حالیکه سلولهای بدن به اکسیژن و غذا نیاز دارند، این باعث از بین رفتن سلولهای مغزی میشه اینها آرام آرام بر سلامتی شما اثر میگذارند، یکی از دلایل اصلی کاهش عمر، همین موسیقیه،  امروزه پزشکی پیشرفت کرده، جلو بیماریهایی مثل وبا گرفته شد پس  چرا سکته اینقدر زیاد شده؟

اثر موسیقی بر خرد و تفکر:

نکته بعدی در مورد مسئله موسیقی این است که هنگام گوش کردن موسیقیهای عاشقانه  احساسات بر ما حکومت میکند یعنی وقتی موسیقی میشنوی شعور و فهم را به انباری وجودمان میفرستیم؛ به عنوان مثال فردی نشسته یه آهنگ عاشقانه گوش میکنه و در عالم خیال سیر میکنه به خودش میگه: ”عجب اشتباهی کردیم این دختره رو ولش کردیما، ولش کن حالا عیبی نداره با دو نفرم رفیق بوده، قول داده بعد از ازدواج نباشه”! اینجا تفکر میره کنار، هیجان بر تو غالب میشه و تصمیمهایی میگیری که بعدا بخاطرش پشیمون میشی، و فقط موسیقی اینکار رو نمیکنه شعر هم همین تاثیر رو میذاره. در همچین شرایطی وقتی اعصاب و سلولهای مغزی آسیب ببینند، وقتی آنزیمها بهم بریزند، آرام آرام نیروی خرد تضعیف شده و انسان دچار بیماری جنون افراطی میشود. بتهوون، شوبرت، شومان، نیچه، این 4 نفر، در اثر جنون و دیوانگی، میمیرند، بتهوون هم کر شد و هم جنون گرفت،  خیلی عجیبه ! دقیقا آثار موسیقی بر بدنش ظاهر شده، ”شوبرتمندلس” و ”باخ  بر اثر اغتشاشات روانی تا سر حد جنون پیش میروند، کسانی که با موسیقی آشنا هستند میدانند که، اینها از بزرگترین اسطوره های موسیقی دنیا هستند.

 

اثر موسیقی بر تولید هیجان و التهابات:

دکتر مونتاکو که مولف کتاب اختلالات عصبی معده هست، میگوید: ”آنچه میخورید باعث زخم معده نمیشود بلکه آنچه شما را میخورد، یعنی هیجان و التهاب، باعث زخم معده میشود ”بارها شنیدید که میگویند زخم معده بر اثر اعصاب ایجاد میشه، درسته؟ موسیقی هم باعث ایجاد هیجان و التهابه، بنابراین موسیقی باعث ایجاد زخم معده هم میشه.

 تحقیقات اینو نشون داده،  نویسندهای در کتابش چنین نوشته است: من زنی رو دیدم که دچار بیماری سیکلوتمی” شده بود و دلیل بیماری او این بود: بچهاش میمیره، بعد از مرگ فرزندش اطرافیان میبینند که این زن دو سه روز پشت سر هم گریه میکند، میان براش آهنگ شاد میذارن که از این حالت غم درش بیارن بعد از چند روز که این اتفاق تکرار میشه، میدونی چه بلایی سر طرف اومده بوده؟ یک دقیقه گریه میکرده یک دقیقه میخندیده، دچار بیماری سیکلوتمی شده، ولی چرا؟ چون بدنش به اون گریه نیاز داشته، گریه بهش تسکین میداده، ولی آهنگ میگه فشار خون رو ببر بالا، آهنگ میگه شاد باش بخند، این آهنگِ ریتمیک تورو باید به خنده وادار بکنه، و در نتیجه بدن قاطی کرده، یک دقیقه گریه میکرده یک دقیقه میخندیده.

سایر آثار موسیقی بر بدن:

اضطرابات گوناگون، عصبانیت، سستی،بیارادگی ، سرگیجه، مالیخولیا، نفخ معده، تحریکات قلبی، تپش قلب، بینظمیآنژین، اختلالات غدد مترشحه داخلی مخصوصا تیروئید و تخمدان، اسپاسم لوله گوارش، آسم، مرض مانی، پارانویا و غیره، اینهمه بیماری در اثر موسیقی است،  بهتر است بگوییم این همه بیماری در اثر این است که ما دارو را اشتباه بخوریم.

 دکتر رابرت متخصص روانشناسی کودک اثبات کرد که اطفال در رحم مادر تحت تاثیر بسیار زیاد موسیقی قرار میگیرند، اگر برای کودکی که بعد از تولد، مادرش در کنارش نیست و خوابش نمیبرد، صدای ضبط  شده قلب مادرش را بگذارید، سریع خوابش میبرد، چون این صدا مدت های مدید در گوشش بوده و با این صدا آرامش دارد؛ باید توجه کنید که  ما موسیقی را به طور کلی رد نکردیم؛ به عنوان مثال در فضای جنگ باید آهنگ های حماسی خوانده شود تا انسان را برای حماسه سازی آماده کند.

گویند روزی فارابی عودی با خود داشت به لباس ترکها به مجلس صیف الدوله رفت وی عود خود را آماده ساخت تارهایش را چید، تنظیم نمود و آهنگی نواخت و همه را به خنده وادار کرد، سپس به شکل دیگری تارها را تنظیم کرد و باز هم آهنگی دیگر نواخت همه اهل مجلس را گریانید، و باز هم تارها را تنظیم کرد و آهنگ سوم را نواخت و همه را به خواب برد و خود مجلس را ترک کرد،  موسیقی این توانایی رو داشته است که بلافاصله پشت سر هم این تاثیرها رو بگذارد؛ فارابی یک دانشمند بزرگ است که برای اولین بار تونسته شعاع کره زمین رو حساب کند و چون ریاضی رو خوب میدانسته، موسیقی را خوب میفهمیده است.

مسعودی در تاریخ خودش میآورد: در زمان یکی از خلفای  بنی امیّه که لهو و موسیقی خیلی رایج شده بود به خلیفه خبر دادند که فلان کس خواننده است و کنیز زیبایی دارد که او هم خواننده است و تمام جوانان مدینه را فاسد کرده و اگر جلوی او را نگیرید، این زن تمام مدینه را فاسد میکند خلیفه دستور داد غل به گردن آن مرد انداختند؛ وقتی به حضور خلیفه نشستند، آن مرد (نوازنده) گفت معلوم نیست آنچه او (زن) میخواند موسیقی باشد، از خلیفه خواست که خودش امتحان کند، خلیفه پذیرفت، فلذا دستور داد که کنیز بخواند، او شروع به خواندن کرد و مرد هم شروع کرد به نواختن، کمی که خواند، دیدند سر خلیفه تکان میخورد آرام آرام ریتم گرفت، کم کم کار به جایی رسید که خود خلیفه شروع کرد به چهار دست و پا راه رفتن و به آن کنیز میگفت، بیا جانم بر این مرکب خود سوار شو!!!

 سخن چند تن از بزرگان درباره موسیقی:

ویکتور هوگو نویسنده مشهور فرانسوی میگوید:علت اینکه ما از موسیقی خوشمان میآید این است که در عالم خیالها و رویاها و وهمیات فرو میرویم».

تولستوی، نویسنده مشهور روسی میگوید: موسیقی مسئول تحریک احساسات و هدف احوال نفسانی و عواطف انسانیست، هیچ جایی از تفکر و تأمل در موسیقی وجود نداره».

کانت، فیلسوف  مشهور آلمانی: موسیقی اگر از همه هنرها مطبوعتر باشد، ولی چون به بشر چیزی نمیآموزد از تمام هنرها پستتر است»

” آرتور شوپن هاور ” آلمانی: عیبی که موسیقی دارد این است که ما را به طور کامل از واقعیات بر کنار میکند.

تاثیر موسیقی بر طول عمر:

اکنون به سن از دنیا رفتن برخی از اساتید موسیقی اشاره میکنیم:

نیکولا گوبرینی، فرانسوی در27 سالگی مرده.

ژرارلد بیژه یا ژان بیژه، نوازنده فرانسوی در 37 سالگی مرده.

مندلس، نوازنده آلمانی در 38 سالگی مرده .

هوگو ولف، نوازنده آلمانی در 43 سالگی مرده.

مارکس ورگر، نوازنده آلمانی در 43 سالگی مرده.

موتزارت نوازنده اتریشی در 35 سالگی مرده .

شوبرت، در 33 سالگی مرده، ایشون هم اتریشی هست.

لانر ، در42 سالگی مرده.

بتهوون، در 30 سالگی به کلی کر و از ضعف اعصاب سر انجام دیوانه می شود.

                                                   

 

 

 


کتاب : غزل هایی با مفاهیم زندگی

کتاب : غزل هایی با مفاهیم زندگی

کتاب ، نویسنده فاضل نظری

بریده کتاب:

هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد

آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد

گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم

به پریشانى گیسوى تو سوگند نشد

خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند

تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد

من دهان باز نکردم که نرنجی از من

مثل زخمى که لبش باز به لبخند نشد

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند

بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد


فریاد درتاکستان: خاطرات زندگی پزشکی که درمانگرزندگی آدمهاست.

فریاد درتاکستان: خاطرات زندگی پزشکی که درمانگرزندگی آدمهاست.

فریاد درتاکستان: نویسنده محمدخسروی راد

معرفی:

مردی است با لباس سفید که دستانش شفا دارد و نفس راحت را که نیاز مردم است در چهره ها می خواند و به مردم هدیه می دهد.
کتاب دکتر را بخوانید. دست که بگیرید نمی توانید زمین بگذارید….


فرقه های نوظهور: بررسی فعالیت ها و خصوصیات فرقه های نوظهور به همراه راهکارهای مصون سازی

فرقه های نوظهور: بررسی فعالیت ها و خصوصیات فرقه های نوظهور به همراه راهکارهای مصون سازی

فرقه های نوظهور: نویسنده حمیدنگارش

معرفی:

دراین کتاب به بررسی فعالیت ها و خصوصیات فرقه هایی از جمله اُشو، دالایی لاما، رامالله، سای بابای و برخی فرقه های شیطان پرستی رایج در ایران، پرداخته و در آخرراهکارهای مصون سازی در برابر این نفوذ بالای فرقه ها در بین جوانان را ارائه کرده است.


خدایا فرزند سالم و صالح می خواهم: بارداری برای نسلی سالم و صالح

خدایا فرزند سالم و صالح می خواهم: بارداری برای نسلی سالم و صالح

خدایا فرزند سالم و صالح می خواهم ، نویسنده زبیده خدایی

معرفی کتاب:

خدایا فرزند سالم و صالح می خواهم ، کتاب جامعی است درباره مراقبت های جسمی و روحی برای آماده شدن جهت بارداری، با بررسی آیات و روایات و کتب پزشکی.
سه ماه دوره پاکسازی برای هم آقایان و هم خانم ها جهت آماده شدن برای بارداری، با دستور العمل های مراقبتی و تغذیه ای ، با استفاده از آیات و روایات، سنت و پزشکی روز.

بریده ای از کتاب(۱):

تاخیر در ازدواج و فرزندآوری از عوامل عقیمی و بد زایی است. زیرا اسپرم ها و تخمک ها با افزایش سن، ضعیف می شوند.

بریده ای از کتاب(۲):

دکتر هوبرت نبسون استاد دانشکده پزشکی، در کنفرانسی که در دانشگاه هاروارد در آمریکا برگزار شده بود درباره ارزش دعا در درمان بیماری ها چنین میگوید: دعا خواندن، مغز را به کار می اندازد، عوارض ایدز را کاهش می دهد، از فشار خون می کاهد و نازایی را درمان می کند. شکافی بین علم و معنویت در درمان انسانها وجود ندارد.

بریده ای از کتاب(۳):

چهره های خسته و گونه های زرد جوانان امروز، تهدید افزایش سقط در میان نسل جدید، شیوع سمومیت های دوران بارداری کاهش و فقدان نعمت شیر مادران جوان، فزونی افسردگی بعد از زایمان و بالاخره افزایش مشکلات عجیب و غریب دوران بارداری که آنان را به شدت رنج داده و موجب بحران های روحی و روانی گردیده است. (صفحه۱۶)



رویای یک دیدار/ سید ناصر هاشم زاده


رویای یک دیدار : قصه نوجوان زرتشتی که برای یافتن حقیقت  تنها به خارج مسافرت می کند.

رویای یک دیدار : قصه نوجوان زرتشتی که برای یافتن حقیقت تنها به خارج مسافرت می کند.

در مورد کتاب
ما مسلمانیم اما "سلمان" نیستیم.
سلمان انقدر عزیز زمین و آسمان بود که اهل_بیت او را از خودشان می دانستند.
این کتاب فوق العاده زیبا ،فوق العاده عمیق و جهت دهنده و حرکت بخش کمی ما را به سلمان نزدیک می کند.

برشی از کتاب:
آیا درراه راهن اموالت راغارت کرده اند ؟از سرزمین پارس که چنین ژولیده و فقیرانه بیرون نیامده ای ؟
نگاهی به چشمان کشیش انداخت نگاهی که تاعمق نگاه کشیش پیش می رفت .
-هرچه داشتم مسیح از من گرفت .
-مسیح ؟
-آری  او از همه راهن تیز تر ومهارت دار است .او پدر ومادرم را ازمن گرفت ومرا سرگشته بیابان ها کرد .(ص 126)


نقد کتاب را از اینجا بخوانید

پوستر کتاب "او سلمان شد" را از اینجا بخوانید

پوستر دوم از کتاب "او سلمان" شد


ماه به روایت آه: روایت زندگی ماه بنی هاشم

ماه به روایت آه: روایت زندگی ماه بنی هاشم

ماه به روایت آه: نویسنده ابوالفضل زرویی نصرآباد

معرفی:

همیشه وقتی آه می کشی که هیچ راهی نداری تا از رنج و سختی رها شوی، تنها میتوانی آه بکشی و دیگر هیچ…
اما می شود که آه تو آنقدر سنگین باشد و آنقدر عمیق، که دلهای همگان را تا انتهای تاریخ بسوزاند…
آنقدر هم آتشش تند است که می شود راجع به آن داستان های طولانی و بلند نوشت و خواند و گفت…

خلاصه:

ماه به روایت آه” روایت زندگانی ماه بنی هاشم، حضرت ابوالفضل عباس است. زرویی برای نگارش این کتاب، به بیش از ۶۰ منبع پژوهشی در ارتباط با حضرت عباس مراجعه کرده است.
او با قلمی استوار و جذاب، با سبک داستانی، به نقل زوایایی از زندگانی شخصی و شخصیت حضرت قمر بنی هاشم به روایت ۱۲ تن پرداخته است که برخی، مانند حضرت ام البنین، بانو لبابه(همسر) و جناب عبیدالله (فرزند)، از خاندان حضرت عباس می‌باشند، اما برخی هیچ نسبتی با ایشان ندارند.
ویژگی ممتاز کتاب، نقل روایت‌هایی از زندگانی حضرت عباس است که کمتر شنیده و یا اصلا نشنیده‌ایم. دیگر ویژگی قابل توجه کتاب، تطبیق تاریخ وقایع، با تاریخ شمسی است.

بریده کتاب(۱):

اگر چه مرسوم و معمول نبود ولی می‌گفتند ثروتمندان و اعیان مدینه، تلویحا و با زبان بی زبانی، از او برای ازدواج با دختران‌شان خواستگاری می‌کنند.
اما زیباترین، رشیدترین و محجوب‌ترین جوان مدینه، آهوی دست‌آموز و کبوتر صحن و سرای برادرش حسین بود.
آن روز، وقتی پدرم سرزده به خانه بازگشت، به شدت نگران شدیم. اما وقتی با خوشحالی خبر داد که حسین بن علی از من برای برادرش عباس خواستگاری کرده است، مادرم با چشم و دهانی بازمانده از تعجب و شادمانی، ابتدا لحظه‌ای مکث کرد و سپس پرسید: چه گفتی؟! حسین؟ عباس؟ لبابه؟!

بریده کتاب(۲):

وقتی همسرم عباس، با لبخند از سخت‌گیری‌های مادرش در تربیت فرزندان می‌گفت و می‌گفت که مادرش نخستین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او و برادرانش بوده، نمی‌توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی‌نقص لطافت و نگی، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد.

بریده کتاب(۳):

از دور صدای عمربن سعد را می‌شنویم که بر سر عمروبن‌حجاج زبیدی فریاد می‌کشد: خدا رویت را سیاه کند ای عمرو، مگر تو را با پانصد نفر مامور بازداشتن یاران حسین از آب نکرده ایم؟ می‌شود بگویی چه طور با پانصد سپاهی نتوانسته‌ای مانع چهل- پنجاه نفر بشوی؟
-آخر ای امیر، فقط آن چهل- پنجاه نفر نبودند. عباس بن علی هم با آنان بود.
– عباس؟ خوب، چند نفر لازم داری تا دیگر از عباس نترسی؟ هزار نفر؟ دو هزار نفر؟
– اگر چهار هزار نفر در اختیارم بگذارید، خیال‌تان را از بابت آب، آسوده خواهم کرد.

بریده کتاب(۴):

در میان هق‌هق گریه از او خواستم از جانب من از برادرانش، به ویژه عباس، حلالیت بطلبد و خداحافظی کند‌. ضمنا از آنان دعوت کردم که اگر به شام آمدند، محنت‌سرای مرا نیز متبرک کنند‌.
جعفر با لحنی محجوب گفت: برادرم عباس بر شما درود فرستاد و گفت بگو ای زید، دیری نخواهد گذشت که من و برادرانم در معیت سرورمان حسین بر تو خواهیم گذشت و از بلندا، سلامت را پاسخ خواهیم گفت.
امروز وقتی چهره زیبای عباس را با آن لب‌های خشک و ترک‌خورده، بر بلندای نیزه دیدم، گریان و بر سرن، پیش رفتم و عرض کردم: خوش آمدید مولای من…” آن گاه نالیدم: آیا چنین است شیوه کریمان در وفای عهد؟ مگر نه این که مرا بشارت دادید به این که سلام و درودم را پاسخ خواهید گفت؟
آه آه آه… به خدا قسم هنوز جمله‌ام را به پایان نبرده بودم که آن لب‌های خشکیده، با همان لبخندِ شیرین و محجوب به حرکت در آمد: سلام بر تو ای زید …

بریده کتاب(۵):

– می‌شنوی رقیه جان؟ این صدای پا را می‌شناسی؟
لحظه‌ای آرام می‌گیرد و در سکوت، گوش می‌خواباند.
– بله‌. این عمویم عباس است.
– آفرین. پس تا عمویت عباس هست، نباید از هیچ چیز بترسی.
– عمویم آن بیرون نمی‌ترسد؟
– عمویت جز از خدا از هیچ کس و هیچ چیز نمی‌ترسد. تا او هست، هیچ کس نمی‌تواند به ما آسیب برساند.

بریده کتاب(۶):

ببین‌. خوب ببین. این هم اردوگاه سپاه جرّار حسین.
جز سه چهار خیمه که مشخصا جان‌پناه بانوان و اطفال بود و دو سه چادر که سایبان و استراحتگاه مردان به نظر می‌رسید، چیزی دیده نمی‌شد.
در برابر همین خیمه‌گاه، صفوف نماز در حال شکل‌گیری بود‌.
در کوفه می‌گفتند: حسین نیز همچون پدرش علی، قواعد سنت و شریعت را فروگذاشته، نماز را ترک گفته و با گردآوری سپاهی عظیم بر علیه خلیفه اسلام خروج کرده و عَلَم محاربه افراشته است.
خدایا، این چه معمایی است؟


وظایف در شرایط فتنه

وظایف در شرایط فتنه

وظایف در شرایط فتنه: مؤسسه فرهنگی قدر ولایت

معرفی:

کتاب در چند بخش ارائه شده : ۱) وظایف نخبگان وخواص در شرایط فتنه    ۲) وظایف شعرا و دانشمندان      ۳) وظایف دانشجویان ودانشگاه ها     ۴) وظایف طلّاب ومبلّغین    ۵) وظایف بسیجیان         ۶) وظایف مردم     ۷) وظایف مسئولین   ۸) وظایف مطبوعات

بریده کتاب(۱):

از وظیفه نخبگان : شاخص برای ما بین خودمان وخدا ، این است که نگاه کنیم ببینیم دربیان این حرف اخلاص داریم یا نه؟ به فکر خدائیم یا نه؟ من دارم برای خاطر خدا ، رضای خداحرف می زنم یا برای جلب توّجه شما دارم حرف می زنم؟ برای خاطر خداست یا برای خاطردل مستمع وغیر مستمع است؟ معیارش این است ، به خودمان مراجعه کنیم. اقضی القضات نسبت به خود انسان ، خود انسان است. خودمان را فریب ندهیم. بفهمیم چه کار می کنیم،بفهمیم چه می گوئیم ، چه حرکتی می کنیم.

بریده کتاب(۲):

از وظایف دانشگاهیان: بصیرت شرط لازم است ولی کافی نیست!
امیرالمؤمنین می فرماید: بصیر آن کسی است که بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد،وقتی شنید بیندیشد. هر شنیده ای را نمی شود به صرف شنیدن رد کرد یا قبول کرد ؛ بایداندیشید. ایراد کار بسیاری از کسانی که در لغزشگاه های بی بصیرتی لغزیدند وسرنگون شدند، این است که نگاه نکردند وچشم خودشان را بر یک حقایق واضح بستند. انسان بایدنگاه کند، وقتی که نگاه کرد آنگاه خواهد دید. ما خیلی اوقات اصلا حاضر نیستیم یک چیزهایی را نگاه کنیم!

بریده کتاب(۳):

از وظیفه های مردم: بی انصافی وبی عدالتی را کنار بگذارید، برادر وهمکار باشید. بعضی ها میخواهند اختلاف ها وشکاف ها را بیشتر کنند ؛ نه ، نباید اختلاف به وجود بیاید ؛ همه با هم برادرند. همه باهم همکاری باید بکنند ؛ همه باید برای ساختن کشور به یکدیگرکمک بکنند. کسی را نباید به خاطر یک امر، از همه آن چیزهایی که صلاحیت محسوب میشود ، انسان او را نفی بکند. با انصاف باید بود. با انصاف باید عمل کرد ؛ با انصاف باید حرف زد. خدای متعال در مورد دشمنان می گوید :ولا یجرمنکم شنآن قوم علی الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی » اگر با کسی دشمنید ، این دشمنی موجب نشود که نسبت به او بی انصافی کنید ، بی عدالتی کنید ، حتّی نسبت به دشمن ، حالا آن که دشمن هم نیست.


ازهرچی بدت میاد سرت میاد: حتی اگر یه کتاب باشه.

ازهرچی بدت میاد سرت میاد: حتی اگر یه کتاب باشه…


شنیدی می­گن: از هر چی بدت بیاد سرت میاد؟! و اینکه الان جریان راه انداختن که قضاوت نکنیم؟

حکایتشون، حکایت منه!

من تو مدرسه ­های مختلفی کتاب­ های رمان و داستان می ­بردم تا بچه­ ها به مطالعه عادت کنند و هیچ زاویه از فکرشون تاریک نمونه و وسعت نگاهشون به دنیا زیاد بشه و خلاصه چشم و گوش بسته نمونن.

اما تو این جریان هر وقت می­ خواستم کتاب­ ها رو جمع کنم ۲ تا کتاب بود که اصلا اون ها رو برای بردن به مدرسه برنمی­ داشتم کلاً هیچگونه رغبتی برای به مدرسه بردن و  خرید و یا حتی برای مطالعه سرسری شان پیدا نمی­ کردم.

یکی از این کتاب­ ها اسمش شب و قلندر” بود.

یک روز بخاطر انجام یک کاری همکارم من را مجبور به مطالعه چندتا از کتاب­ ها کرد که یکی از آن­ها همین کتاب بود هر چه عجز و التماس کردم قبول نکرد که کتاب را به کس دیگری بدهد. من هم در نهایت اکراه و اجبار کتاب را برداشتم و شروع کردم به خواندنش.

واقعا فوق­ العاده بود!

دقیقا برخلاف تصورم – بخصوص برای من که عاشق تاریخ هستم- این کتاب یکی از معشوقه­ های گمشده ­ی ام بود…

بعد از مطالعه این کتاب به نظرم خانم آرمین یه نویسنده واقعا حرفه ایه!

نمی­دانم بخاطر طرح جلدش بود که به دلم نمی­نشستند یا اینکه بخاطر اسمشون جذب نمی­شدم…

هرچی بود باعث شد خیلی دیر به زیبایی این کتاب پی ببرم!


گزیده اشعار قیصر امین پور: مجموعه ای زیبا برای طراوت روح

گزیده اشعار قیصر امین پور: مجموعه ای زیبا برای طراوت روح

گزیده اشعار قیصر امین­ پور ، انتشارات مروارید

معرفی:

یک مجموعه جمع و جور از مجموعه های پراکنده مرحوم قیصر امین پور که می تواند روح شما را تر و تازه و پاکیزه و پر نشاط نگه دارد.
می تواند به شما امید، و به تفکراتتان بال و پر بدهد.


گل فروش مسلمان : مجموعه شعر سپید و سفید

گل فروش مسلمان : مجموعه شعر سپید و سفید

گل فروش مسلمان ، نویسنده مجید سعدآبادی، انتشارات شهرستان ادب

بریده ای از کتاب:

می دانم شب ها را بیشتر دوست داری

دوست داری خورشید هرگز طلوع نکند.

و نبینی

چهره ی کثیف مردانی که

تنها روسری خواهرت را

برای پاک کردن کفش هایشان برداشتند.

می خواهی صبح دیگر نیاید.


در جستجوی خواهر: داستان دخترکی جسور و بی باک

در جستجوی خواهر: داستان دخترکی جسور و بی باک

در جستجوی خواهر: نویسنده غلام محمدپور

معرفی:

این کتاب داستان دختری است زیبا با چارقدی گل گلی بر سر، سوار بر اسب و خنجری در پر شالش که از قتل و و بی رحمی مغول به سوی گل های پاک دشت ها می گریزد.

بریده ای از کتاب(۱):

خان زیر لب زمزمه می کند :خدا نگهدارت ،زهرا مانند فرشته ای در میان گرد و غبار صحرا می تازد واز نظر ها دور می شود.

بریده ای از کتاب(۲):

خان به دختر چشم می دوزد ودر دل فکر می کند حتی قولان زن زیبایش هم در زیبایی به پای او نمی رسد .مرد مغول می گوید :این دختر اسب چموشی است که من از مهار آن عاجزمانده ام .

بریده ای از کتاب(۳):

یک لحظه چشمش به خانه که در حال سوختن بود می افتد و درهمان حال صدای دخترش در گوشش طنین می اندازدو زهرا میبیند که روی زمین کشیده می شود.

سرباز مغولی دست او را گرفته و به زور اورا روی زمین می کشد.احساس می کند به مرز ناتوانی رسیده است.بی اختیار فریاد می زند زهرا،از جا بلند می شود دخترم را کجا می برید نامردها،نانجیب ها،اسب ها دور می شوند درحالیکه احساس می کند قطعه ای از وجودش کنده می شود.

بریده ای از کتاب(۴):

او حالا میان ۵سوار نیرومند (برادرانش)که حلقه هایی از عشق هستند احساس آرامش . رویش دوباره می کند وبه غنچه های سرباز کرده ی صحرا لبخند می زند و گاه زیر لب زمزمه می کندمن خیلی خوشحالم . خوش بخت…من دوباره زنده می شوم،هیچ وقت نمی توانستم بهتر از این از خدا خواسته باشم.من خوشبخت ترین دختر روی زمینم»


بهانه بودن: دل نوشته هایی به رنگ باران

بهانه بودن: دل نوشته هایی به رنگ باران

بهانه بودن ، نویسنده: محسن عباسی ولدی

بریده ای از کتاب:
آقا !
من تو را نمی خواهم که بیایی و دنیایم را آباد کنی.
من می خواهم تا تو باشی تا بهانه ای برای بودنم داشته باشم.
اگر تو نبودی، بهشت هم که پا به دنیا می گذاشت، باز هم دنیا جهنمی سوزان و سیاه یود.
من وجود تو را برای خودم اینگونه ثابت کرده ام:
چون دوست دارم زنده بمانم، پس او هست که من شوق ماندن دارم و هیچ دلیلی بیش از این به دلم نمی نشیند.


کتاب مرتضی مطهری : معلمی متفاوت و عالمی پر دغدغه، مطهری را با این کتاب خیلی دقیق بشناسید.

کتاب مرتضی مطهری : معلمی متفاوت و عالمی پر دغدغه، مطهری را با این کتاب خیلی دقیق بشناسید.

کتاب مرتضی مطهری ، نشر میراث اهل قلم

معرفی: یه خورده به خودت تکان بده، نترس لاغر نمی شی
آدم بزرگ شدن نیاز به همین تکان های کم داره.
این کتاب داستان یک بزرگ است که می شود برای ما الگو باشد

بریده ای از کتاب:
برای امتحان شفاهی استادی دانشکده رفته بود .
ممتحن کتاب را باز کرد و بحثی را مطرح کرد . مرتضی شروع کردبه توضیح، بحث از اشارات کشید به اسفار ملاصدرا .
ممتحن متعجب نگاهش کرد و گفت : صبرکن ! صبرکن ! از بیست که بالاتر نداریم بیا بیست! حالا ادامه بده تا استفاده کنیم . جاها عوض شده بود! استاد شاگرد بود و شاگرد استاد. (ص ۱۸)


قبله مایل به تو : شعرهای از جنس آب

قبله مایل به تو : شعرهای از جنس آب

قبله مایل به تو ، نویسنده: سید حمید رضا برقعی
بریده ای از کتاب(۱):
من به لطف نگاهت ای باران سوی مشهد زیاد می آیم
دست بر روی سینه هر بار از- سمت باب الجواد می آیم (صفحه۵۲)

بریده ای از کتاب(۲):
داشتم کنج حرم،جامعه را می خواندم- برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت- یک قدم مانده به او،کار جهان مبهم شد ( صفحه۲۵)

بریده ای از کتاب(۳):
با همین چشم های خودم دیدم فزیر باران بی امان بانو -در حرم قطره قطره می افتاد،آسمان روی آسمان بانو
باز هم مثل کودکی هرسو…می روم در رواق تو در تو -دفترم دشت و واژه ها آهوگفتم آهو ناگهان بانو
شاعری در قطار قم مشهدچای می خورد و زیر لب می گفت -شک ندارم که زندگی یعنی طعم سوهان و زعفران بانو (صفحه۲۶)


هدیه ولنتاین : داستان هایی جذاب و خواندنی

هدیه ولنتاین : داستان هایی جذاب و خواندنی

هدیه ولنتاین ، نویسنده سارا عرفانی
معرفی: همیشه نگاه ها به دنیا یکیست، تکراری و خسته کننده.
اما اگر بخواهی می توانی همه اتفاقات اطرافت را متفاوت ببینی، یک جور دیگر تجربه کنی و این شیرینی لذت بخش را در درونت جاری کنی…

بریده ای از کتاب(۱):
سیگاری گوشه ی لبم می ذارم و روشنش می کنم . تازه یاد گرفته ام که موقع رانندگی سیگار بکشم .
سیگار رو با دو انگشت گرفتی و اون رو با پشت دست دیگرت خاموش کردی . پریدم . از دستت کشیدمش و داد زدم : چه کار می کنی احمق ؟ پشت دستت رو که قرمز شده و سوخته بود ، آروم نوازش کردم .
گفتی : هر دفعه که بکشی ، اینطوری خاموشش می کنیم . قبوله ؟ گفتم : اصلا تهدید خوبی نیست برای اینکه نخواهی بکشم . قبول کن که روش درستی نبود . ولی من دیگه هیچ وقت…
یه ماشین می پیچه جلوی من و با سرعت زیاد، دور می شه .
اگه تو نبودی دنبالش می کردم و زشتی کارش رو نشونش می دادم . اما این دفعه به خاطر تو می بخشمش… به خاطر تو !

بریده ای از کتاب(۲):
صدای باز شدن در پارکینگ را که شنید، با سرعت صفحه هایی را که باز بودند، بست و از اینترنت بیرون آمد. کابل مودم را جدا کرد و به طرف اتاقش دوید.
از مدرسه که آمده بود، جلوی در خانه ی همسایه طبقه ی اول، کمی این پا و آن پا کرده بود.
شک داشت؛ اگر به مامان یا بابا حرفی می زدند خیلی برایش بد می شد. از طرفی نمی توانست اینترنت را بی خیال شود. زنگ زده بود و وقتی در را باز کرده بود، مثل روزهای قبل، کابل مودم را برای یکی دو ساعت قرض گرفته بود.
هر روز با خودش می گفت: امروز دیگه آخرین باره، فردا نمی گیرم.» اما وقتی وارد راهرو می شد و چشمش به در خانه ی همسایه می افتاد، وسوسه می شد که ایمیل هایش را چک کند و چند دقیقه ای با دوستانش گپ بزند.


دختران به عفاف روی می آورند: کتابی درباره انقلاب دختران آمریکایی با پشتوانه ۱۰۰ مصاحبه عمیق با دختران و ن جوانِ امروز آمریکا

دختران به عفاف روی می آورند: کتابی درباره انقلاب دختران آمریکایی با پشتوانه ۱۰۰ مصاحبه عمیق با دختران و ن جوانِ امروز آمریکا

دختران به عفاف روی می آورند ، نوشته وندی شلیت و نانسی دموس
معرفی:
وندی شلیت در کتاب دختران به عفاف روی می آورند» سعی دارد ضمن مرور آنچه در حال حاضر در آمریکا در زمینه دختران و ن رخ داده است، تصویر روشنی از ترویج بی بندوباری و آزادی جنسی که خواسته موج سوم فمینیسم است، ارائه کند و توضیح دهد که چگونه نسل جدیدی در آمریکا در حال شکل گیری است که خواسته هایش با گذشتگان متفاوت است،
نسلی که از این آزادی های بی حد و حصر به ستوه آمده و می خواهد طعم شیرین فطرت را دوباره بچشند.
سفرهای مختلف و مصاحبه های مکرر خانم وندی شلیت، خواننده را به این سمت سوق می دهد که گویی دختران امروز آمریکا با شورش های پراکنده می خواهند چیزی نباشند که والدینشان بوده اند. آن ها می خواهند سبک زندگی و نوع پوشش خود را تغییر دهند. آن ها در تلاشند باخویشتنداری، زندگی عاقلانه و عفیفانه ای را در پیش گیرند و روابط جنسی را تا شروع زندگی دایمی به تعویق بیندازند.
او می گوید: در این کتاب از بیش از ۱۰۰ مصاحبه عمیق با دختران و ن جوانِ ۱۲ تا ۲۵ ساله، ۱۵ مصاحبه با مردان جوان و بیش از ۳۰۰۰ ایمیل رد و بدل شده با جوانانی که بوسیله ایمیل یا سایتم با آن ها در ارتباط بودم، کمک گرفتم. هم چنین با مشاوران، روانپزشکان و جامعه شناسانی از سراسر آمریکا صحبت کردم، در کنگره هایی پیرامون خویشتن داری در لس آنجلس و واشنگتن دی سی شرکت کردم و از یک دبیرستان در جزیره لانگ (جنوب شرق نیویورک) که برنامه مجلس رقص پایان سال خود را لغو کرده بود، دیدن کردم.»


مثل حبه های قند: واگویه ها و نکاتی شیرین، کوتاه و درس آموز

مثل حبه های قند: واگویه ها و نکاتی شیرین، کوتاه و درس آموز

 

مثل حبه های قند ، نویسنده: محمد رضا رنجبر، انتشارات: نشر شهر

معرفی:
به ازای هر نفسی که می کشیم نشونه ای وجود داره. گفتنش راحته اما باورش…
قندون زندگی رو بذاریم جلومون و از حبه های اون نوش جان کنیم یه چند تا که خوردیم باور می کنیم و می فهمیم عشق خدا به بنده هاشو و اینکه عجب گنجی برامون فرستاده…
قند که دوس دارین؟

بریده ای از کتاب(۱):
اگر به گل رو کنی یا نکنی،گل راببویی یا نبویی،برای گل فرقی می کند؟
اما برای شما کاملا فرق می کند.اگر رو کنی لذت می بری و اگر بوکنی بهره می بری و از عطر خوش گل برخوردار و بهره مند می شوی.
انسان هم وقتی به خدا رو کند تنها و تنها خودش برخوردار خواهد شد. ص(۱۴۳)

 

بریده ای از کتاب(۲):
دندان را که یک مرتبه نمی کشند بلکه ابتدا آن را به این طرف و آن طرف حرکت می دهند تا شل شود. آن گاه آن را می کشند .
درست مثل میخی که بخواهند از توی دیوار بیرون بکشند. اول بالا و پایین می کنند، بعد راحت بیرون کشیده می شود .
گیاهی را هم که می خواهند از توی دیوار بیرون بکشند همین طور .
شیوه ی شیطان هم در ریشه کن ساختن آدم ها دقیقا همین طور است . او با وسوسه های خود ابتدا آدم هارا متزل می کند و آن وقت آنها را از مسیر حق بیرون می کشد.
درست همان کاری که با آدم و حوا کرد : یعنی تکان داد آن دو را و آن گاه آنها را بیرون ساخت . ۳۶بقره
و این شیوه ای است که شیطان برای همه به کار می بندد.


بوی خاک: داستانی واقعی از مهاجرت به خارج از کشور

بوی خاک: داستانی واقعی از مهاجرت به خارج از کشور

بوی خاک ، منیژه آرمین، انتشارات بوستان کتاب

معرفی: داستان این کتاب یه قصه واقعیه،
زن و مرد جوانی هستند که وضعیت زندگیشان مناسب نیست. آن ها برای رسیدن به خوشبختی از ایران فرار می کنند، در این مسیر زن و مرد از هم جدا می شوند و مرد به جزیره ای اسرارانگیز می رود. قصه عجیب این خانواده و اینکه آیا آنها خوشبختی را در خارج پیدا می کنند یا نه را در این کتاب بخوانید…

خلاصه: حکایت انسان سرگشته ای که در رؤیای زندگی آرام به همراه خانواده اش از کشور خارج می شوند و به امید ویزای یک کشور اروپایی در ترکیه اقامت می کنند. تا اینکه سر از جزیره ای در می آورد که زندگی او را متحول می کند…

http://namaktab.ir/


خدا خانه دارد : کتابی برای روزهای دلتنگی

خدا خانه دارد : کتابی برای روزهای دلتنگی


خدا خانه دارد ، نویسنده فاطمه شهیدى

معرفی: بعضی روزها آدم دلتنگ می شود . دوست داری تنها باشی و در سکوت به بهترین هایی که هیچ وقت نداشتی فکر کنی .
من فکر می کنم در آن روزها و آن ساعت های غمگین و بی کسی خواندن نوشته های این کتاب به درد می خورد و حال گرفته ما را بهتر می کند.

بریده ای از کتاب(۱):
فکر کن دلت بخواهد مثل بچه ها پات را بزنی زمین و داد بزنی که من خدایی را می خواهم که همین نزدیکی است.
دلت بخواهد لمسش کنی، مثل بچه هایی که دوست دارند برق توی سیم را هم تجربه کنند.
دلت هوای خدایی را کرده باشد که می شود سر گذاشت روی شانه اش و غربت سال های هبوط را گریست. خدایی که بغل باز می کند تا در آغوشت بگیرد. حتی صدایت می کند.
بابا زور که نیست! من الان یه جوری ام که دلم می خواهد خدایم همین کنار باشد. دم دست. نمی خواهم اول به یک عالم کهکشان و منظومه و آسمان فکر کنم و بعد نتیجه بگیرم که او بالای سر همه شان ایستاده. خب حالا همه اینها را فکر کردی، حالا فکر کن… ( صفحه ۹۵ )

بریده ای از کتاب(۲):
گفت: فقیرم.
گفتند: نیستی.
گفت: فقیرم! باورکنید.
گفتند: نه! نیستی.
گفت: شما از حال و روز من خبر ندارید.
و حال و روزش را تعریف کرد که چقدر دست هایش خالی است و چه سختی هایی شب و روز می کشد. ولی امام هنوز فقط نگاهش می کردند.
گفت: به خدا قسم که چیزی ندارم.
گفتند: صد دینار اگر به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد (ص).
گفت: نه! به خدا قسم نه.
– هزار دینار؟
– نه! به خدا قسم نه.
– دهها هزار؟
– نه! باز دوستتان خواهم داشت.
گفتند: چطوری می گویی فقیری وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی؟
چطور می گویی فقیری وقتی کالای عشق به ما در دارایی تو هست؟ ( صفحه ۱۳۴ )

http://namaktab.ir/


مادر شمشادها: کوتاه اما جذاب، پرکشش و پرمحتوا برای آشنایی با شهید موحدی

مادر شمشادها: کوتاه اما جذاب، پرکشش و پرمحتوا برای آشنایی با شهید موحدی

مادر شمشادها ، نویسنده: نرجس شکوریان فرد ، انتشارات عهد مانا

بریده ای از کتاب:
آبگوشت را دوست دارم.قوت جان محمد علی شد در آن روز ترس. با دست های لرزان برایش بردم با دست های لرزان خورد.
آبگوشت بار می گذارم ،می پزد. دوست دارم خالی بخورم. سر می کشم. قوت جانم می شود در نبود محمد علی. می خندم، آبگوشت که قوت جان نمی شود. قوت جسم است. قوت جان و روح محمد علی بود.
نذرهای دلم بود و دعاهای جامعه و عاشورا. نمازهایی که برای سلامتی امام زمان (عج) می خواند.
قوت من هم ثابت قدم بودن تو، مقاومتت زیر شکنجه ها. یادت هست آمدیم اوین دیدنت؟ گفتم مادر حیف تو به این خوبی بشی آقا منشی، بمان تا در آینده دکتر و مهندسی …
تو هم گفتی: دکتر و مهندس که ایمانش قوی نباشد، که خدایش را نشناسد و خودخواه باشد فقط یک اسم است و یک سواد سیاه، مادر! هیچ درسی بهتر از قرآن نیست. من الان توی زندان چند جز قرآن با ترجمه حفظ کرده ام. ایت الله ربانی برایم تفسیرش را هم گفته اند. من دوست دارم انسان باشم. این تمام آرزوی من است تا وقتی بمیرم.


مهربان تر از مادر : بهترین کتاب برای نوجوانان جهت ایجاد محبت و شناخت امام زمان(عج)

مهربان تر از مادر : بهترین کتاب برای نوجوانان جهت ایجاد محبت و شناخت امام زمان(عج)

مهربان تر از مادر ، نویسنده حسن محمودی

بریده ای از کتاب:

آقایان سیامک کاظمی ، محمدرضا سیدی و جواد رضایی ، بیان دفتر . این جمع شدن بچه ها ، گوشه ی حیاط مدرسه و حرف زدن ها، مسئولین رو دچار سوء ظن کرده بود و اونا وظیفه ی خودشون می دونستن که یه بررسی اجمالی در این رابطه داشته باشن.
با ترس و لرز رفتن دفتر .
شما دو تا ، وایستین اینجا ، سیامک شما برید پیش آقای مدیر .
سیامک با ترس و لرز رفت اتاق آقای مدیر .
سیامک : س سلام
سلام علیک ، شما این چند روز ، با رضایی و سیدی ، گوشه حیاط با هم چی اختلاط می کنید .
هیچی آقا ! با هم همین طوری حرف می زنیم .
چه حرفی ؟
سیامک دل رو به دریا زد و همه چی رو گفت …

http://namaktab.ir/


جای خالی خاکریز ، نویسنده سعید عاکف، راوی: محمد حسین سلطانی ، انتشارات ملک اعظم

جای خالی خاکریز : خاطرات جنگ اما جذاب و پرکشش

جای خالی خاکریز : خاطرات جنگ اما جذاب و پرکشش

بریده از کتاب(۱):
نفری دو تا نارنجک آماده کردیم، ضامن ها را کشیدیم و در یک آن با هم پرتشان کردیم داخل آسایشگاه عراقی ها و پا گذاشتیم به فرار. همین که اولین نارنجک عمل کرد، ازصدایی که شنیدم کم مانده بود برجا میخکوب شوم!
حرف های باقری به این جا که رسید، رو کرد به من و پرسید: فکر می کنی صدای چی شنیدیم؟ خندیدم و گفتم: حتما صدای ناله و فریاد بعثی ها را شنیدین.
خنده خنده گفت:حدست درسته با یه دنیا تفاوت!
وقتی موضوع راگفت بی اختیار صدای شلیک خنده ام به هوا برخواست بچه هام نتوانستند جلو خودشان رابگیرند. آسایشگاهی را که آنها می گفتند در واقع یک طویله بوده، چند تا گاو بخت برگشته تاوان ظلم بعثی ها را پس داده بودند! البته به قول یکی از بزرگان: گاو پیش آنها افلاطون بوده» (صفحه۳۱)

بریده از کتاب(۲):
یکی از زن های همسایه تا چشمش به من افتاد، جیغی ازته دل کشید و زود خودش را تکیه داد به دیوار!
زیرلب گفتم: چه خبره این جا؟» همین که چشمم به خانه مان افتاد پاهام سست شد، حال وهوای خانه به حال وهوای خانه های عزادارشبیه بود. یکی دیگراز زن های همسایه، وقتی مرادید، دویدتوی خانه، اسم پدرم را برد و داد زد : آقاشکرالله ! آقاشکرالله! پشت بندش گفت: پسرته، محمدحسین! 

به چند لحظه نکشید که همه ریختند بیرون و همه هم مات و مبهوت خیره من شدند. یک آن یاد خبر رادیو افتادم و شستم خبردارشد که قضیه چیست. حالا حکم کسی را داشتم که از عالم دیگه برگشته است!
این که با چه شور و هیجانی مرا در آغوش کشیدند و اشک ریختند، بماند.
وقتی اوضاع واحوال آرام ترشد پدرم گفت: پریروز که رادیو خبر شهادتت روگفت، دیگه فکر نمی کردم برگردی.

مادرم پی حرف او را گرفت و گفت: الان دوشبه که مایه دقیقه نخوابیدیم، پدرت دیشب تا صبح توی کوچه راه می رفت و انتظار می کشید که لااقل یک خبری از جنازت برسه!(صفحه ۲۱)

http://namaktab.ir/


محبت و رحمت ، حبیب الله فرحزاد، نشر طوبای محبت

محبت و رحمت: بهترین کتاب درباره مهربانی و محبت خدا

محبت و رحمت: بهترین کتاب درباره مهربانی و محبت خدا

بریده ی از کتاب(۱):
خدای متعال از کسانی که دلّال محبت اند ، خیلی خشنود است . تا می توانید راهی پیدا کنید و بین خلق را با خدا آشتی بدهید. پیامبر می گفت خدایا ، اگر ممکن است حساب این امّت را به من وا گذار که پیش امّت های دیگر رسوا و شرمنده نشوند. خداوند فرمود خودم حسابشان را می رسم که پیش تو هم شرمنده نشوند اگر تو خیرخواهی من از تو خیرخواه ترم اگر دلسوزی من از تو دلسوزترم . حدیث قدسی (صفحه ۲۱۰)

بریده ی از کتاب(۲):
تمام قاتل های امامان نمازخوان بوده اند امّا نماز دوست نبوده اند. (صفحه۲۵۱)

بریده ی از کتاب(۳):
یکی از کارهای خوب فرعون اطعام بود. عدّه ای را مأمور کرده بود و آشپزخانه ای راه انداخته بود که شکم های مردم را سیر کند. از یک طرف آدم می کشت و خباثت می کرد و از طرف دیگر احسان هایی داشت . حضرت امیر (علیه السّلام) فرمود : به خاطر همین کارها اجلش طولانی شد. (صفحه ۲۸)

بریده ی از کتاب(۴):
پیامبر خدا (ع) فرمودند : به یکدیگر هدیه بدهید ، تا بین شما محبت ایجاد شود. ( صفحه ۱۶۴)

بریده ی از کتاب(۵):
امام صادق(ع) فرمودند: کسی که گلی را برگیرد و آن را ببوسد و برچشمانش نهد ، آن گاه بر محمد و آل او صلوات بفرستد، آن گل بر زمین گذارده نمی شود ، جز اینکه گناهانش بخشیده می شود. ( صفحه ۱۹۳)

http://namaktab.ir/


زمانی برای بزرگ شدن: رمانی پرشور برای نوجوانان

زمانی برای بزرگ شدن: رمانی پرشور برای نوجوانان

زمانی برای بزرگ شدن ، نویسنده: محسن مومنی، نشر سوره مهر

معرفی: از وقتی که برادرش عضو گروهک منافقین شده بود و تعدادی از مردم را کشته بود دیگر نمی توانست سرش را بالا بگیرد و با غرور قدم بزند . اما از وقتی که تصمیم گرفت تا خودش به مقابله با برادرش برود ، خیلی از مشکلاتش حل شد این کتاب داستان یک نوجوان پرشور است.

بریده ای از کتاب:
آره پسر چشمت روز بد نبینه، هنوزحرف منصور تموم نشده بود که شلنگ شاپور استوار خورد گردنش،
مارو میگی دوپا داشتیم، دوتای دیگه هم قرض کردیم و دِ دررو. پشت سرمون داشت فحش می داد که زیر پای پسرش نشستیم.(صفحه۱۵)


خط تماس ، نویسنده: محمد رضا بایرامی، نشر فاتحان

خط تماس: پرواز با شهید کاظمی

خط تماس: پرواز با شهید کاظمی

خلاصه: زندگی شهید احمد کاظمی را از ابتدایی که وارد جبهه های جنگ شده توضیح می‌دهد و تمام کارهای خارق‌العاده‌ای که در دوران جنگ انجام دادند و روحیات خاص این آدم تا آخرین لحظه پروازش.

بریده ای از کتاب(۱):
احمد کاظمی: می خواهم فرمانده سپاه را ببینم
– چکارش دارید؟
– باید به خودش بگویم.
– ایشان رفته جایی و مدتی طول می کشد تا برگردد.
– صبر می کنم.
– می خواهید کارتان را به من بگویید تا بهشان بگویم؟
– نه به خودشان می گویم.
مدتی گذشت تا فرمانده از راه رسید. به فرمانده سلام کرد.
– با من کاری داشتید؟
– بله.
– بفرمایید.
خودش را معرفی کرد و گفت یک خطی می خواهیم که بایستیم و دفاع کنیم .
– خط ؟ نیامده خط می خواهید؟ شوخی است مگر؟ تجربه جنگ داری؟
– بله کمی دارم.
– کجاها بودی؟
– همین دور و برها.
– همین؟ چند روز؟
– یک ماه و خرده ای.
– تو به این می گویی تجربه جنگ؟ انتظار داری جوان مردم را بدهم دست تو و امثال تو که بردارید ببرید خط به کشتن بدهید؟ نه عزیز من…
– سوریه و لبنان و کردستان هم بوده ام.
فرمانده آمد جلو و زل زل او را نگاه کرد.
– تو سوریه و لبنان و کردستان بوده ای جدّاً؟ به آرامی گفت: بله.
فرمانده با هیجان و تحکم گفت: تعریف کن و او تعریف کرد همه ماجراهای جنگ و جهادش را در سوریه و لبنان. تعریف کرد تا رسید به کردستان…
بله دیگر تا خود دیوان دره رفتیم و در آنجا مستقر شدیم تا وقتی که قرار شد یکی از محورهای اطراف دیوان دره را پاکسازی کنیم.
– خب بعدش؟ بعدش چه کار کردی؟
– بعدش رفتم استراحت.
– ای بابا وسط آن هیاهو؟
– شرمنده گاهی پیش می آید دیگر.
– یعنی چه که پیش می آید؟ ببینم تو حس مسئولیت پذیری ات خوب است؟
– نمی دانم.
– نمی دانی؟ آمده ای و می گویی خط بده به ما. مگر می توانم به کسی که مسئولیت پذیر نباشد خط تحویل بدهم؟ شهر هرت که نیست …
– ازدواج کرده ای؟
– نه .
– پس چرا وسط معرکه ول کردی و رفتی؟
– جوابی ندادی؟
وقتی داشت می رفت مودبانه خداحافظی کرد و آرام آرام و پا کِشان راه افتاد.
– فرمانده گفت تو چرا می لنگی؟
– خب پیش می آید.
– یعنی چه عزیز من؟ ما آدم قبراق می خواهیم با این وضعیت آمده ای مسئولیت بگیری؟
– درست می شود.
– منظورت چیست؟ مادرزادی که نیست؟
– نه خیر.
فرمانده به فکر فرو رفت و بعد گویی ناگهان کشفی کرد. نکند مجروح شده ای؟
او سر تکان داد.
– کی؟ کجا؟
– کردستان.
– کردستان؟ پس چرا چیزی نگفتی درباره اش؟
– گفتم که تو استراحت بودم.
– تو دیگر کی هستی برادر؟ من می گویم ابهام دارد مسئولیت پذیری ات و تو حاضر می شوی خودت را زیر سؤال ببری و رفع اتهام نکنی؟ (صفحه ۷۶)

بریده ای از کتاب(۲):
فرمانده روی کاغذ نوشت: بیست و یکی دو ساله. اعزامی از نجف آباد. انگیزه بسیار بالا، شجاعت و رک گویی زیاد، اتکا به نفس فوق العاده، تواضع بی نظیر، یک رگه سرپیچی و خود رایی دارد،
با این حال روی آینده اش می توان حساب باز کرد.(صفحه ۹۴)

http://namaktab.ir/


دشتبان ، نوبسنده: احمد دهقان، انتشارات نیستان

دشتبان: نوجوانی ترسو در صحنه های جنگ و مسئولیت هایی که قبول می کند.

دشتبان: نوجوانی ترسو در صحنه های جنگ و مسئولیت هایی که قبول می کند…

خلاصه کتاب: ناصر همراه پدر و مادرش برای خرید وسایل مدرسه‌اش به شهر می‌روند که همزمان می‌شود با حمله‌ عراق. همه مردم از ترس سر به کوه و بیابان می‌گذارند فضای ترس و دلهره و بمب و آوارگی، تجربه‌ ی جدیدی برای نوجوان قصه پیش می‌آورد. در این فضا فرمانده‌ جنگ از ناصر می‌خواهد که برترسش غلبه کند و او را در کارها یاری کند…

بریده ای از کتاب(۱):
خانواده ای یک گاری دستی را لبریز از خرت و پرت کرده بودند و می‌رفتند و… مردی کوتاه قد و خپل سوار بر الاغ لاغرمردنی کنار گاری می‌رفت و هر بار به یکی امر و نهی می‌کرد…
کم کم وقتی به‌شان رسیدیم، بابابزرگ عمدی پا به پای الاغ شد. اول چند بار کلام را توی دهان قرقره کرد و بعد بلند گفت : ” خسته نباشی! ” مرد برگشت طرف بابابزرگ . غبغبغش چند بار پر و خالی شد و با اوقات تلخی گفت : ” می‌بینی که خسته نیستم ، سوار الاغم
بابابزرگ هم، نه گذاشت نه برداشت و گفت : من هم به الاغ بیچاره خسته نباشید عرض کردم ، وگرنه معلوم است که شما _ماشاء الله_ خسته نیستید!”…. (صفحه ۴۷ و ۴۸)

بریده ای از کتاب(۲):
… خنده کنان گفت : ” تو این مدت ، حواسم بهت بود. حسابی مرد شدی . خوب کار کردی، خیلی خوب.”
بابابزرگ ، تکیه‌اش را داد به نرده‌ ی آهنی ، از زیر ابروهای سربی رنگش ، نگاهی از خستگی بهم انداخت و گفت : ” جنگ همه را مجبوری مرد می‌کند! وقتی جنگ می‌شود، دیگه هیچ نیست، بچه نیست، پیرمرد نیست، همه به یک اندازه رزمنده هستن.

نقد کتاب را از اینجا بخوانید.(کلیک کنید)

http://namaktab.ir/


بنین : مجموعه داستانی امروزی و شیرین

بنین : مجموعه داستانی امروزی و شیرین

بنین ، نویسنده: فرشته امیری، نشر: انجمن قلم ایرانیان امروز
بریده ای از کتاب(۱):
اول کلی خندیدم بعد مرتضی گفت بیا حالشون رو بگیریم و ایستاد کنار در و شروع کرد به اذان گفتن. من هم کم نیاوردم و داد زدم یالا یالا پاشین، عمله های فوق لیسانس! نماز صبحه پاشین، پاشین، قضا شد.
امید چشم هایش را مالید و ساعتش را نگاه کرد و عربده کشید خدا لعنتتون کنه! نصف شبی. آخه به تو هم میگن مسئول اردو لامصب. (صفحه ۵۵)

بریده ای از کتاب(۲):
– خدایا! چقدر به من نعمت دادی که به خاطر اونا سپاسگزاری نکردم که مهم ترینشون عشق بود.
خدایا! حالا فهمیدم که برای درک حقایق بزرگ فقط یه لحظه کافیه؛ مثل همون لحظه مرگ.
خدایا! اگه قرار نیست من به دنیا برگردم همه ناتمام ها رو به تو می سپارم.
خدایا! به من رحم کن به رحمت تو امیدوارم.
باران روی شمعدانی های توی ایوان خانه شبنم می کارد. هیچ صدایی از آپارتمان طبقه سوم نمی آید. شاید آرش هم مرده باشه. (صفحه ۳۸)

بریده ای از کتاب(۳):
-دوربینی را برداشتیم و در محله ارمنی ها به طرف خانه ای که دخترک از آن بیرون آمده بود رفتیم.
در نیمه باز بود. سهراب چند ضربه با پشت دست به در زد.بعد از مدتی صدای زنی را از توی خانه شنیدیم ، رفته بودیم برای آنکه مستندی بسازیم .پیرزن نفس عمیقی کشید و گفت : عروسم بچه دار نمی شد یعنی می شد، اما بچه هاش وقتی به دنیا می اومدن ، می مردن. چه میدونم… می گفتن یه جور بیماری خونی داره . یه دوست مسلمون داشتم ، گفت : ” نذر حضرت عباسش کنین” نذر کردیم اگه این یکی زنده بمونه اسمش رو بذاریم عباس”. اما دختر شد . ما هم اسم مادر حضرت عباس رو گذاشتیم روش. حالا هم بنین” صداش می کنیم.

http://namaktab.ir/


ریشه ها : قصه ای جذاب و واقعی درباره ۱۰ نسل، از آفریقا تا آمریکا

ریشه ها : قصه ای جذاب و واقعی درباره ۱۰ نسل، از آفریقا تا آمریکا

ریشه ها ، الکس هیلی، ترجمه علیرضا فرهمند، نشر امیرکبیر

معرفی:
شروعِ هیجان انگیز، پایانِ شگفت انگیز، پایان هیچ رمانی تاکنون ، این همه باشکوه نبوده است.
هرطور دلشان می خواست رفتار می کردند.
هروقت دلشان می خواست شکنجه می کردند.
هرجا دلشان می خواست را به زور می گرفتند.
این یک داستان زیباست، داستان آدم هایی که رنگ ما نیستند و ما همیشه با دیدنشان پوزخندی می زنیم و نگاهی طولانی به آنها می اندازیم.
اما برای یک بار هم که شده از آنها نمی خواهیم و نمی دانیم…
با خوندن کتاب یه چیز دستگیرم شد، من خودمم یه تا کینته هستم. خیلی از ماها تا کینته هستیم!


خلاصه: در ابتدا با فرهنگ غنی مردم آفربقا که مسلمان هستند آشنا می شویم و همزمان ترس آنها از سفیدپوستانی که سیاهان رو می ند و می خورن! بعد از ربوده شدن قهرمان داستان توسط سفید ها، با ستمی که به سیاهان می شد و به عنوان کالا حمل می شن. در کشتی های باربری و فضای برده داری روبرو می شیم. قهرمان که حد اعلای نویسنده کتاب است. داستان زندگی خود را برای دخترش تعریف می کند و این داستان نسل به نسل منتقل شده و به نویسنده می رسد. نویسنده هم با تحقیق بسیار داستان ریشه ها که زندگی واقعی اجداد اوست را می نویسد. امیدی که برده ها به آزادی دارن، ظلم و ستمی که ارباب ها به آنها می کنند و کمترینش گرفتن حق آزادی از اونهاست.

صحبت آقا: رهبر انقلاب اسلامی درسال ۹۲ در دیدار با فرماندهان بسیج سراسر کشور: یکی از شاخص‌های دیگر استعمار و استکبار این است که جنایت را نسبت به ملت‌ها و نسبت به آحاد بشر مجاز می‌‌شمرند و اهمیت نمی‌‌دهند. این یکی از بلایای بزرگ استکبار در دوران جدید است.» بعد یک مثال روشن و مصداق معین هم بیان کردند که برخورد مستکبرین با بومیان آمریکا بود سپس از یک کتاب خارجی اسم بردند و خواندن آن را مغتنم دانستند: رمان ریشه‌ها» نوشته‌ی آلکس هیلی.




بریده ای از کتاب(۱):
تا باخود فکر کرد نکند دیوانه شده باشد. ، در زنجیر و دست وپا بسته در تاریکی، داغ و دم کرده و متعفن میان دو مرد افتاده بود و اطراف او را مثل دیوانه خانه ها صدای جیغ و گریه و دعا پر کرده بود. تمام بدنش از درد مچاله شده بود، چون در چهار روزی که از اسیر شدنش می گذشت کتک خورده بود… (ص۱۵۴)

بریده ای از کتاب(۲):شنیده بود که بچه های سیاه وثیقه وام می شوند و طلبکاران مدعی مالک بچه ای می شوند که هنوز در شکم مادر است، و بدهکارانی هستند که پیشاپیش بچه بدنیا نیامده را می فروشند… (ص۳۷۴)

بریده ای از کتاب(۳):
اگر مستقیما اتهامی را که به او می زدند، تکذیب می کرد، در حکم آن بود که سفید پوستی را دروغگو خطاب کرده است … و این حتی از ی هم خطرناکتر بود. (صفحه ۶۳۷)

بریده ای از کتاب(۴):
همۀ شما آفریقایی ها و سرخپوستا یه جور اشتباه کردین. گذاشتین سفیدا جایی که زندگی میکنن قدم بزارن و تا به خودتون اومدین، دیدین که با لگد بیرونتون میندازن یا اسیرتون میکنن.

بریده ای از کتاب(۵):
قانون می‌گوید اگر سیاه‌پوستی، در چشم سفیدپوستی راست نگاه کند ۱۰ ضربه شلاق باید بخورد. قانون آن‌ها می‌گوید اگر سفیدی قسم بخورد که سیاهی دروغ گفته ‌است حق دارند یک گوش او را ببرند. اگر سفید بگوید سیاه دوبار دروغ گفته است حق دارند دو تا گوش او را ببرند. قانون می‌گوید اگر آدم سفیدی را کُشتی به دارت خواهند زد اما اگر سیاهِ دیگری را بکُشی فقط شلاق می‌خوری… خواندن و نوشتن برای سیاهان غیرقانونی است. کتاب دادن به سیاه‌ ها غیرقانونی است.» (صفحه ۱۷۱)

namaktab.ir


خادم ارباب کیست؟

خادم ارباب کیست؟ : بهترین کتاب درباره راه و چاه خادم امام حسین (ع) شدن

خادم ارباب کیست؟ : بهترین کتاب درباره راه و چاه خادم امام حسین (ع) شدن

بریده ای از کتاب(۱):
ما» هنر نداریم، اما او» که هنر دارد، هنر او هم این است که اجناس به درد نخوری مثل ما – که هیچ کس حاضر نیست بخرد – را می خرد 
و با یک نگاهش کیمیا می کند: رسول ترک، کل احمد تهرانی و… محصولات این کارخانه اند.
راهش هم همین است که حافظ فرمود: گر در سرت هوای وصال است حافظا باید که خاک در گه اهل هنر باشی» (صفحه ۳۷)

بریده ای از کتاب(۲):
این که حسین خوب های عالم را طلا کند که هنر نیست. هنر، تبدیل مس به طلاست، طلا که طلا هست، با کم و زیاد عیارش!
آقازاده هایی مثل علی اکبر و قاسم را قبول کردن و اجازه فدا شدن دادن که…
هنر این است که غلام بی اصل و نسب سیاهی را با نَفَس مسیحایی اش حسینی کند و لایق انتساب خود.
هنر حسین این است که با انسان ها طرف حساب باشد.
هنرمندی حسین تبدیل به احسن است، چرا که مقلب القلوب است(حول حالنا الی احسن الحال)
از کربلایی احمد و رسول ترک و عابد و عارف و زاهد ساختن معجزه حسین است.
دست چه کسانی را حسین گرفته… دست چه کسانی را نگرفته…
حسین هنرمندترین انسانی است که – نه تنها خادمانش بلکه – عالم می شناسدش.

بریده ای از کتاب(۳):
کسی که یک عمر به دنبال حسین دویده است ارزش همراهی با حسین را می فهمد. خاصه در لحظات حساس.
کسی که یک عمر بی تاب سفر کربلا بوده است،شیرینی هم جواری با حسین را درک می کند.
کسی که سختی رسیدن به کربلا را چشیده است قسمت ماندن در کربلا با حسین را می داند و جدایی از او برایش جهنم است. آنجاست که بی تابی می کند و لحظه لحظه با حسین بودن را از دست نمی دهد. آنجا التماس رنگی دیگر پیدا می کند.
شاید فلسفه اینکه بعضی چیزها را راحت به انسان نمی دهند به همین خاطر باشد که راحت از دست ندهد. باید زمینه ها را آماده کرد تا انسان قدردان باشد.
کسی که از کوچه پس کوچه های ربذه به پای علی و حسن و حسین علیه السلام دویده است تا به کربلا برسد ارزش خادمی را می فهمد.
ناز پرورد تنعم»که راهی به دوست نخواهد برد. خادم باد آورده را بادی خواهد برد!

بریده ای از کتاب(۴):
اقای خادم! اگر تورا قبول نکنند آن وقت چه؟ کجا می خواهی بروی؟
اصلا کجا داری بروی؟
اگر مثل جون امتحان بشوی احتمال قبولی می دهی؟
بی امتحان مرا به غلامی قبول کن
من خود قبول دارم از این امتحان ردم»
اگر به تو گفتند راحت باش، آزادی، می توانی بروی، برو… چه؟!

بریده ای از کتاب(۵):
هویدا در آخرین لحظه عمرش به شاه فحش داد و گفت: شاه سگ هایش را نجات داد اما من پیر را جا گذاشت.
ولی شما که خادم هایت را رها نمی کنی، یقین داریم. حاشا به کرمت! نه فقط تا دم مرگ…تا پل صراط
همین هم که سر سفره ات را هم داده ای، همین که الان جای دیگری نیستم و با تو هستم… سپاس!
ولی فقط به ما اجازه فدا شدن بده
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و و من یار تو باشم
تو گل سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم به مقدار تو باشم»

بریده ای از کتاب(۶):
خیلی ها به دنبال امام گذشته می گردند و نه حال، دنبال امام حی و حاضر بودن صفت حضرت جون است.
تکلیف گرا بودن، جانِ این اتفاق بزرگ است، از امام علی سراغ امام حسن رفتن و از امام حسن سراغ امام حسین را پیمودن و با امام حسین همراهی تا پایان خط ویژه ممتاز حضرت جون» است.
در به در بودن کوی اهل بیت زیباترن عنوان برای سبک زندگی حضرت جون است.
بسیاری در هر زمانه به بهانه امام ماضی سر خود را از فرمان امام مضارع باز می کنند و حال آن که حقیقت آن است که زمان امام حسن، امام حسین، حسین است نه امام، او ماموم است و امام حسن امام او.

بریده ای از کتاب(۷):
خود را بشکن، به امام بگو شرح ما وقع را در دل چه داری؟
همین جا این کوزه خود ساز را بشکن، خاکش را به دست امام بسپار تا او دوباره بسازد، این کوزه را تو نساختی.
جون خودش را شکست، عرضه داشت : من کجا بروم؟ بدن من کجا، بدن مبارک عباس کجا؟ خون من کجا، خون طاهر علی اکبر کجا؟ من بوی خوشی ندارم، چطور خون من با علی اکبر قاطی شود؟ اصلا برای خودش در مقابل امام ارزش قایل نبود برای خود کلاس نگذاشت.
خود را شکست، وقتی خود را شکست آن وقت امام او را درست کرد، آن وقت خوش صورت شد.
خادم ارباب! وقتی خودت را شکستی بیا، ما درستت می کنیم.

  

      

 

 

 

 

 

  

 

 

   

 

 

 

  

 

 

  

 

 

  

 

 

 

 

http://namaktab.ir/


موکب آمستردام ، بهزاد دانشگر

موکب آمستردام : داستان هایی از جوانان اروپایی و اربعین حسینی

موکب آمستردام : داستان هایی از جوانان اروپایی و اربعین حسینی

معرفی: خرده روایت هایی از زائرانی که امام حسین را نه در کربلا و نجف و قم و مشهد و… بلکه در قلب اروپا یافته اند،
زائران دور دست سید الشهدا،
زائرانی که از اروپا به مقصد زیارت پیاده امام حسین (ع) رهسپار شده اند.
زائرانی که دریافته اند که عشق حسین، زمین و زمان و مکان نمی شناسد و چه بخواهیم و چه نخواهیم عالم گیر خواهد شد.
فقط باید خودت را به این دریای عظیم بسپری تا به ساحل آرامش برسی.
بریده ای از کتاب:
وصف نمایشگاهمان دیگر از هلند و شهرهایش گذشته و به دیگر کشورها رسیده ما نه تنها توی دیگر کشورهای اروپایی هم درخواست برگزاری نمایشگاه را داشته ایم بلکه از بقیه کشورها مثل آرژانتین هم درخواست داده اند نمایشگاه را برایشان کپی کنیم و بفرستیم تا آن جا هم برگزار شود…

 

http://namaktab.ir/



دشت های سوزان ،صادق کرمیار

دشت های سوزان: داستان یک دختر جنوبی شاداب و پیچ و خم های زندگی اش

دشت های سوزان: داستان یک دختر جنوبی شاداب و پیچ و خم های زندگی اش

معرفی: خودتان را جای دختر زیباروی رمان بگذارید که بهترین تیرانداز است و سوار بر اسب مقابل همه ی جوانان می ایستد…
این کتاب آنقدر جذاب است که وقتی شروع به خواندن می‌کنی تا تمامش نکنی، دلت آرام نمی‌گیرد.

خلاصه : داستان از آنجا شروع می شود که یکی از بی‌لیاقت‌ترین بشرهای این کره ی خاکی می شود شاه ایران (ناصرالدین شاه قاجار را می گویم)
شاهی که نه دین داشت
نه روزگار رعیت، خاطر مبارکش را مکدر می کرد.
شاهی که جانشینش از بد روزگار بی کفایت تر از خودش درآمد و شد مظفرالدین شاه
داستان درباره ی دشت‌های سوزان خوزستان است.
دشت‌هایی که در دل خود هزار داغ سوزان دارد.
دشت‌هایی که هم عشق آتشین عروس و داماد بر دلش نقش بست و هم تعصبات خانمان‌سوز شیوخ عرب….
دشت‌هایی که روی تنش، هم آثار نعلین علما باقی مانده
و هم جای چکمه ی مسترهای خونخوار و نفت‌خوار انگلیسی
خوزستان، مهد مردان غیور و دلاور چه داغ هایی که ندیده…
خلاصه که داستان دشت‌های سوزان داغ داغ داغ است…

بریده ای از کتاب(۱):
وریده ، سوار بر اسب از اسطبل بیرون آمد زائر علی به تندی افسار اسب را گرفت: کدام گوری می روی، این آشوب از جهل و نادانی توست دختر» وریده گفت: مهمان دار کسی شده ای که دخترت را نشانه گرفته بود!؟» زائر علی گفت:بیا پایین تا ندادم فلکت کنن یا الله»

بریده ای از کتاب(۲):
بدران اسب خود را در اسطبل آماده می کرد. وریده عقال بدران را برای او آورد. مرتضی را نیز در بغل داشت. بدران مهربانانه به او و مرتضی نگاه کرد و عقال را از دستش گرفت و بر سر گذاشت. وریده مرتضی را به بغل بدران فرستاد و گفت:

کاش می دانستی سخت ترین روز زن، روزی است که برای رفتن مردش به جنگ با او وداع می کند.»
بدران با لبخند و در حال بازی با مرتضی گفت:
وشیرین ترین روز، روزی است که مردش با پیروزی از جنگ برگردد، نه؟»

بریده ای از کتاب(۳):
معین التجار از لیفه ی کمرش بسته ی کوچکی بیرون آورد و از داخل آن پودر سفید رنگی را داخل شربت ریخت و آن را حل کرد. بعد به سمت زندان به راه افتاد. به زندانبان اشاره کرد که در را باز کند. شیخ مبارد گوشه ای چمباتمه زده بود. معین التجار اجازه ی دخول گرفت و سینی را روی زمین گذاشت…

بریده ای از کتاب(۴):
گروهی از کارگران هندی و انگلیسی در تالار کاخ فیلیه مشغول سیم کشی برق بودند.چند نفر لوستر بزرگی را آوردند و با زنجیر به سقف تالار آویختند.

خزعل پای پلکان به نرده تکیه داده بود و خرسند کارگران را نظاره می‌کرد. در همین حال ویلسون وارد اتاق شد. خزعل به استقبال او از پله‌ها پایین رفت. ویلسون گفت:
دور نیست که کاخ شیخ خزعل، سلطان عربستان غرق در نور شود.»
خزعل خندید و گفت:
الحق که شما شایستگی حکمرانی به همه ی دنیا را دارید.»

نقد کتاب را از اینجا بخوانید

http://namaktab.ir


فصل شیدایی لیلاها ، سیدعلی شجاعی

اگرمی خواهی لذت محبت امام حسین (ع) را بچشی این کتاب را بخوان: فصل شیدایی لیلاها

اگرمی خواهی لذت محبت امام حسین (ع) را بچشی این کتاب را بخوان: فصل شیدایی لیلاها

معرفی:
آخ که این کتاب لذت محبت امام،
نگاه امام،
پدری امام را
به جان می نشاند،
اگرمی خواهید لحظاتی در آغوش امام باشید این کتاب را…

خلاصه: داستان از زبان هفت نفر روایت می شود و هر کدام سرگذشت عجیب خودشان را درباره ی این که چطور خود را به کاروان کربلا رساندند می گوید.
در نهایت نویسنده صحنه ی روز عاشورا را تا زمان شهادت این افراد ترسیم می کند.

http://namaktab.ir


مرد ،داود امیریان، سوره مهر

اگر می خواهید عاشق حاج احمد متوسلیان شوید حتما بخوانید: مرد

اگر می خواهید عاشق حاج احمد متوسلیان شوید حتما بخوانید: مرد

بریده ای از کتاب(۱):
شفیعی گفت: یاسینی اولین نفر نیست . قبل از او برای هفت – هشت نفر از بچه ها تو همین بیمارستان مراسم بله برون و عقد کنان راه انداخته اند. ببین برادر احمد می گم میخوای …
احمد به تندی حرف شفیعی را برید و گفت: لازم نکرده برای من کاری کنی . راست می گی برای خودت آستین بالا بزن .
– چی می گی حاجی من بدبخت زن دارم . اگه بفهمه که می خوام دست از پا خطا کنم دو تا توپ خونه آتیش حرومم می کنه . (صفحه ۴۱)

بریده ای از کتاب(۲):
دکتر و پزشک یارها با تعجب به یکدیگر زل زده بودند باورشان نمی شد که او درد را تحمل کرده و حتی آه نگفته باشد .
رضا پرسید چرا نگذاشتید بیهوشتون کنن حاجی ؟
احمد سر به شانه رضا گذاشت و گفت : شاید موقع بیهوشی آمار و اطلاعات عملیات را می دادم شاید اونجا کسی بود. (صفحه ۱۱۹)

بریده ای از کتاب(۳):
برادران ایرانی ما انتظار آمدن شما را نداشتیم.
من از سوی رئیس جمهورمان آقای حافظ اسد و مردم سوریه و لبنان به شما خیر مقدم عرض می کنم. شما در حالی به کمک ما آمده اید که کشور خودتان درگیر جنگ است . اما کشورهای مسلمان و حتی عرب زبان کوچک ترین قدمی برای یاری ما برنداشته اند. (صفحه ۱۴۹)

http://namaktab.ir


لذت مهربانی امام در داستانی شیرین: نفس بلند

لذت مهربانی امام در داستانی شیرین: نفس بلند

وقتی داشتم میخواندم ،طوری با داستان همراه شدم که انگار من هم در آن محله بودم .

داستان نامه ای عجیب که در خانه تمام افراد محل می افتد .

در نامه با خط کودکانه ای نوشته شده :همسایه عزیز سلام قصد داریم برای نیمه شعبان در محله یک آب نما بسازیم اگر دوست دارید مشارکت کنید پول را داخل این پاکت نامه بگدارید

اما هیچ کس نمی دانست نویسنده نامه کیست ؟

با داستان این محله همراه شوید و شیرینی داستان را میهمان خودتان و کودک دلبندتان کنید



فریادرس ، بازنویسی و گردآوری: حسن محمودی

فریادرس: کتابی با داستان های کوتاه، زبانی دلنشین و واقعی درباره امام زمان (عج)

فریادرس: کتابی با داستان های کوتاه، زبانی دلنشین و واقعی درباره امام زمان (عج)

معرفی:
گاهی نگاهت مضطرب و غمگین است؛
دستانت نیازمند دستگیری کسی است؛
روحت گرفته و رنجور …
دنبال همراهی می گردی که به فریاد دلت برسد.
کتاب فریادرس نقطه ی نورانی دلت می شود، انشاء الله

بریده ای از کتاب:
بدون اینکه چیزی بپرسم، بی اختیار دنبال ایشان راه افتادم .اصلا فراموش کرده بودم که گم شده ام ؛ اشتیاقم برای انجام اعمال حج بیشتر شده بود ؛ آرامش، تمام وجودم را فراگرفته بود .
اعتماد عجیبی به آن آقا کرده بودم ،بوی عجیبی به مشام می خورد که در آن فضا، معنویت خاصی بخشیده بود . درآن شلوغی هیچ کس مزاحم من نشد وبه راحتی توانستم رمی جمرات را انجام دهم .
بعد از اعمال، آن آقا به سمتی رفت به دنبالش راه افتادم تا خیمه خودمان را دیدم ، تازه به یاد آورده بودم که من گم شده بودم . خیلی خوشحال بودم به زبان انگلیسی از او تشکر کردم و گفتم :
شما مرا نجات دادید واقعا نمی دانم چگونه از شما تشکر کنم، با بیانی فصیح و آرام گفت : نیازی به تشکر نیست وظیفه ماست که به محبان خویش رسیدگی کنیم . در طول عمر ما هم شک نکن.»

http://namaktab.ir


معرفی کتاب:
عشق
 هم زنده می کند، هم می میراند. عشق دل را زنده می کند و هر چه غیر آن است را می کشد و همه ی زندگی را به معشوق تقدیم می کند؛ داستان این کتاب مثال زدنی ست.

معرفی کتاب:

محبت +شور +امید +جداشدن از همه چیز   —–>    عشق+سختی و درد و رنج ….
و این اتفاق خیلی نادر است،
این رمان عاشقانه را بخوانید

خلاصه کتاب

سید حسین، جانباز ۷۰ درصدی است که قبل از جانباز شدنش عاشق دختری می شود و پس از مجروحیتش همان دختر – اشکانه – از او خواستگاری می کند. داستان شرحی از مشکلات فراوان زندگی این زوج است که باید با فقر، جانبازی و بیماری ناشناخته سید حسین، توامان دست و پنجه نرم می کنند. در طول این زندگی کوتاه که در نهایت با شهادت سید حسین و مرگ فرزند او در شکم مادر به نوعی خاتمه پیدا می کند، محبت عاشقانه اشکانه پایه و محور داستان است.


کتاب گلخانه عمو باغبان

لمس یک زیبایی در : گلخانه عمو باغبان

لمس یک زیبایی در : گلخانه عمو باغبان

این کتاب داستان پدربزرگی مهربان و دلسوز است که دوست دارد نوه عزیزش زیباترین حس یعنی حس عفاف و پاکدامنی را لمس کند
و فلسفه حجاب را برای کودک نازنینش در مقابل چشمانش به تصویر می کشد.

http://namaktab.ir



زیاده عرضی نیست. جز این که بگویم دوستت دارم، خیلی هم دوستت دارم اما دلم اینجاست. قرص و محکم…

برشی از کتاب:
پس من با اجازه بر می گردم به روال سابق ….برمی‌گردم پیش دوستانم …
تو هم دیگر از من دلبری نکن !
ورفتن آسان را برای من سخت نکن .سخت نه برای رفتن خودم ،سخت برای چشم انتظاری تو…
لطفا چشمانت را به انتظار من به در سفید نکن …
من همه جای زمین را دوست دارم ،زیرا جایی از آن نیست که به سرانگشت آفرینش تو موجود نشده باشد .ودر هیچ کجا احساس غربت نمی کنم ،زیرا تو همه جا هستی ،ودوست تر از تو کیست ؟تو در سطح آب همچنانی که در عمق،هرچند من تورا در عمق بیشتر احساس می کنم ،زیرا در عمق از سطح ،خودم را تنهاتر یافته ام .وزن آب در عمق بر دوشهای من به یاد تو تحمل‌پذیر می شد….(ص۹۸)

اگر کتابی دیدید از این جذاب تر و جالب تر صفات خداوند را به کودکان معرفی کند حتما به ما هم اطلاع دهید

این کتاب در قالب داستان ها و مثال های کودکانه خدا و صفاتش زیبایش را برای کودک به آسانی معرفی میکند و برای کودکان دلنشین است .

کتابی شیرین و خواندنی که ذهن کودکانمان را خلاق تر میکند و در سیر تربیتی خود آنان را به تفکر در عالم آفرینش وا میدارد


یکی از بچه ها که کتابو خونده بود می گفت : کتاب بی نظیری بود که با خوندنش به یه سری خطاهای رفتاریم پی بردم که سعی کردم اصلاحشون کنم و خیلی رفتارهای خوبم یاد گرفتم و پاسخ چند سوال که مدتها توی ذهنم بود رو گرفتم.

برشی از کتاب:

در یکی از روزها که نوبت شستن ظروف به عهده ی من بود ، احساس خستگی می کردم و از خواهر خود خواستم که به جای من آن مسئولیت را بر عهده بگیرد . او ابا کرد .
نزدیک ظهر ، وقت نماز حضرت امام بود . ایشان برای تجدید وضو رفته بودند که به علت طولانی شدن غیبتشان نگران شده و به جستجویشان به آشپزخانه سر زدم . ناگاه متوجه شدم که امام تمام ظروف را شسته اند و فرمودند : سخن تو را شنیدم و احساس کردم نوبت من است . و من از خجالت و شرم فقط توانستم تشکر کنم .(ص ۴۲)


گاهی حس می کردم انقدر به بچه های کوچک عکس گربه و سگ و …نشان می دهیم که خودشان هم کلافه می شوند اما این کتاب با تمام کتاب های دیگر متفاوت است…

به جای اینکه خود کتاب قصه بگوید، تصاویر جذاب و شیرینش گوینده ماجراست…یعنی خود مادر با خلاقیت خودش برای کودک دلبندش قصه می گوید و یا بچه با دیدن هر تصویر می تواند جملات دلخواهی بگوید…

از ویژگی های این کتاب این است که هر بار میتوانی با این تصاویر قصه ی تازه ای بگویی…


یک نفر پاسخ دهد
* خدا بزرگتر و مهربان تر از ان است که مثلا بخاطر چند تار مو و … انسان را مجازات کند…
* چادری ها خودشان از همه بدترند …
* حجاب سلب کننده ی حق آزادی زن می باشد و به نوعی او را محبوس و زندانی می کند…

برشی از کتاب:
تمدن غرب چنین وانمود می کند که می خواهد برای انسان لباس بدوزد اما در حقیقت به جای آن که لباس بر تن او کند او را ساخته است و هیچ کس جرات نمی کند فریاد برآورد که لباسی در کار نیست و حاصل این همه مد و پارچه و چه چه؛ برهنگی انسان است.(ص۶۱)


آشنایی با حضرت ادریس: بگو باران ببارد

آشنایی با حضرت ادریس: بگو باران ببارد

حضرت ادریس پیامبری است که شاید کمتر با او آشنا هستیم،
اما آشنا شدن با زندگی آن حضرت شاید نمونه و الگوی خوبی برای ما و کودک مان باشد.
این کتاب از مجموعه غیبت پیامبران» است و مثل تمام کتاب های این مجموعه از تصویرگری متفاوت و جذاب برخوردار است.
نوع نگاه نویسنده به داستان این پیامبر و زاویه دیدش بسیار جالب است.

این مجموعه می‌تواند هدیه شیک و مناسبی برای تولد کودکان باشد.

*****

برای آنان که به دنبال تصویرگری متفاوت اند: کشتی روی ابرهای سیاه

برای آنان که به دنبال تصویرگری متفاوت اند: کشتی روی ابرهای سیاه

همه مسخره اش می کردند …

واقعا هم عجیب بود کشتی ساختن در دل یک بیابان …

اگر می خواهی کودکت با حکمت های الهی به صورت شیرین و جذاب آشنا شود داستان زندگی این  پیامبر را دست نده !

یکی از خصوصیت هایی ک این مجموعه کتاب را از دیگر کتاب های کودک در زمینه قصه های پیامبران متمایز کرده تصویرگری بسیار جذاب و جالب  و نوع قلم

****

لذت عمیق اعتماد به خدا با کتاب آتش سر سبز

لذت عمیق اعتماد به خدا با کتاب آتش سر سبز

نوجوانان این نسل اکثراً دل خوشی از دین ندارند
و آب شان با خدا در یک جوب نمی‌رود،

چون خدا را یک حاکم مطلق زورگو بر عالم تصور می‌کنند،
اگر از کودکی داستان این پیامبر خدا را برایشان بازگو می کردیم قطعا وضع بهتر بود…
لذت عمیق اعتماد به خدا، خدایی که آتش را برای ابراهیم گلستان کرد می‌تواند تصویر خوبی از خدا در ذهن کودک مان بسازد،
این کتاب را با تصویر گری و روایتگری جذابش از دست ندهید،
جالب اینجاست که نقل کننده داستان این پیامبر خود خداست …

****

چه عجیب !

این همه آدم جمع شدند که یک نفر را زمین بزنند

هم برادرانش

هم زلیخا

هم کارکنان قصر پوتیفار…

اما هیچ اراده ای بالاتر از اراده خدا نیست

خدایی که تو را از قعر چاه به عزیزی مصر می رساند …

در این کتاب کودک نمونه،شوق و بی تابی منتظر حقیقی را نیز درک میکند …

اگر میخواهی کودکت، شیرینی توکل به خدا را لمس کند این کتاب را از دست نده

یک قاچ شیرین ازکتاب :

حضرت یعقوب همیشه منتظر بود، منتظر دیدن یوسف عزیزش …او روز ها و شب ها در اتاقش می نشست و گریه میکرد .آنقدر گریه کرد تا نابینا شد ،یوسف یعد از اینکه از حال پدرش باخبر شد پیراهن خودش را به برادرانش داد و گفت این را به پدر بدهید …

****

امان از دست این مردم، حتی قوم حضرت موسی هم گوساله طلایی را می پرستیدند.

امان از دست این مردم، حتی قوم حضرت موسی هم گوساله طلایی را می پرستیدند…

شاید کودکان مان ندانند چر  در عصر غیبت امام زمان (عج) ،خیلی ها از راه دین بر میگردند و …

با خواندن این کتاب می فهمند که  این اولین بار نیست که با غیبت ولی یا پیامبری مردم سریع به راه گمراهی خود بر میگردند …

این کتاب را چند بار برای کودکان تان بخوانید

تاریخ دوباره تکرار میشود …

یک قاچ شیرین از کتاب :

سایه ای از دور میبینم … به طرف جمعیت می دوم، باید به آن ها بگویم گرگ این نزدیکی هاست ، دوباره پشت سرم را نگاه میکنم،گرگ نیست

مردی است که عصا دارد

پدرم راصدا میکنم … عصا… عصا … این مرد موسی پیامبر است .او عصا دارد…

****

شیرین آن است .

این کتاب به کودکمان می آموزد اگر کار درستی  انجام داد یا حرف درستی زد در مقابل کسانی که او را مسخره میکنند عقب ننشیند و روی حرف حقش پافشاری کند.

یک قاچ شیرین از کتاب :

دلم برای پیامبر خدا تنگ شده بود …او دور از چشم مردم مشغول ساختن کشتی بود .مردم زیاد او را نمی دیدند،انگار با این غیبت کوتاهش میخواست درس انتظار به ما بدهد …

******


معرفی کتاب:

اسماعیل چشمانی زاغ و صورتی زیبا دارد .
جوان است و عاشق؛ یعنی عاشق می‌شود…
مزه عشق را که می فهمد کارش به جایی می کشد که دست از همه زندگی اش می کشد و…. شورو رشد اسماعیل را با خواند  این کتاب حس می‌کنید…

خلاصه کتاب:
اسماعیل» رمانی با محوریت انقلاب است که شخصیت اصلی آن جوانی است که به طور ناگهانی وارد فضای انقلاب اسلامی می‌شود و با تحولاتی که در او رخ می‌دهد، مسیری متفاوت از گذشته‌ را در پیش می‌گیرد.
امیرحسین فردی در این رمان، تصویر پسرک چشم‌ زاغی به نام اسماعیل را ترسیم می‌کند که در روزگار پیش از انقلاب همچون دیگران است،
بی هیچ تمایز و تشخصی به قهوه‌خانه می‌رود،
جوانی می‌کند
عاشق می شود
و بعد به دنبال کار می‌گردد…
بعداز شکست عشقی بدون هیچ برنامه ی از پیش تعیین شده،  اسماعیل قصه ی ما به کتابخانه مسجد راه می‌یابد و درهای تازه‌ای به رویش گشوده می شود
حالا زمانه زمانه انقلاب است و اسماعیل با دوستان مسجدی‌اش کارهای بزرگی را انجام میدهد تا…


برشی از کتاب:
دیگر نمی توانست نگاه نکند؛ نه صبح ها و نه ظهرها. گویا اختیار دست خودش نبود. آن دو مقطع زمانی برایش از همه ساعات و دقایق و حضورش در شعبه بانک مهم تر بود. باید هر طور که شده بود سر بلند می کرد و به خیابان نگاه می کرد تا ارام می گرفت. چند لحظه و چند دقیقه مانده به آن لحظه های خاص، تپش قلبش شروع می شد. داغی گونه هایش را احساس می کرد. دیگر نه چیزی را می دید نه صدایی را می شنید. دست و دلش به کار نمی رفت، بی اختیار و بی قرار به آن سوی ده متری سعادت چشم می دوخت. دو چشم دیگر هم، در آن دقیقه و لحظه نوازشگرانه به او می نگرند و می گذرند؛، این احساس بی قراری در او شدیدتر شد. تشنه دیدار آن دو چشم نوازشگر شده بود. آن دو با نگاه هایشان به هم سلام می دادند، در قلب هم رسوخ می کردند، رفته رفته در سرش صدایی می پیچید،یک نفر می پرسید و دیگری همان سوال را تکرار می کرد.
-تو کی هستی؟
-تو کی هستی؟
در آن لحظه های کوتاه، در آن ثانیه های گریز پا، آن دو جفت چشم به اندازه یک عمر به هم می آویختند؛ با تمنایی بی پایان در عمق هم غور می کردند و با هم، با زبان نگاه حرف می زدند. وقتی آن چشم هایی که به رنگ عسل بودند، شیرین ترین نگاه ها را به او می کردند و می رفتند، آن گاه برهوت و تنهایی شروع می شد، از اوج قله، به قعر دره می غلتید. نمی دانست این اتفاق چگونه افتاد. آن دو چشم مهربان از کجا پیدایشان شد. دو چشمی که گویا از ازل آشنای او بودند. صاحب آن دو چشم آشنا دختری بود با قدی متوسط، صورتی گرد و سفید، با موهایی بلند و گندمگون. ناخواسته پایبند شده بود.(ص۷۵)

نقد کتاب را در اینجا بخوانید


بازگشت خورشید

بازگشت خورشید

معرفی کتاب:

از کشور روسیه آمده بود

تازه شیعه شده بود

وقتی مرا دید با اصرار یک عکس از امام خمینی خواست.

وقتی تصویررا دادم، مرا بغل کرد وبوسید و حسابی تشکر کرد.

خیلی تعجب کردم از اینکه یک خارجی اینقدر به امام ما ارادت دارد

خجالت کشیدم، من یک ایرانی ام …

این کتاب زیبارابرداشتم…

برشی از کتاب:

-آقا اگر فرانسه اجازه ندهد ما آنجا بمانیم چه کاری باید انجام داد؟

-هیچی می رویم به یک کشور دیگر.چیزی که فراوان است کشور.یکی از دوستان امام با تعجب گفت:(( اگر کشور بعدی اجازه ندهد، چیکار باید کرد؟))امام دوباره لبخندی زد و گفت: (( باز هم می رویم یک کشور دیگر.تازه مردم بهتر متوجه مظلومیتمان می شوند. اصلا بیایید یک کاری بکنیم!))

همه با تعجب نگاهشان به امام بود.

-بیایید همین جا فکر کنیم و مقصد بعدی را مشخص کنیم.

آرامش امام باعث تعجب همه شده بود. همه باهم خندیدند. هرکس چیزی میگفت: ((آقا برویم آمریکا، فکرش را بکنید شما در آمریکا باشید . شاه دق مرگ می شود!))

دیگری گفت:(( آفریقا هم خیلی قشنگ است. می رویم با مردم آفریقا زندگی می کنیم.)) صدای مهماندار هواپیما همه حواسهای را به طرف خودش کشاند.

-ما وارد آسمان کشور فرانسه شده ایم. تا نیم ساعت دیگر به پاریس می رسیم.ساعت ۱۴:۲۰دقیقه است.


پیامبر عزیز ما

پیامبر عزیز ما


پیامبر عزیز ما یک مجموعه داستان شیرین است که میهمان دخترک» یکی از کتاب های این مجموعه است.

در این کتاب به رابطه پیامبر با کودکان اشاره شده و میتواند معرف خوبی از اخلاق و رفتار این حضرت با کودکان باشد.

البته یک نکته مهم : داستان های این کتاب انقدر زیباست که نه تنها برای کودکان بلکه برای بزرگسالان نیز درس آموز می باشد.


روایتی از زندگی مظلوم مقتدر: کهکشان غریب

کهکشان غریب ، غربت امامی را برایمان می‌گوید که در خانه خود هم غریب بود.
امامی که مظلوم مقتدر بود،
امامی که برای حفظ امت اسلامی و دفاع از شیعیانش صلح کرد اما مردم جاهل او را مذل المومنین خطاب کردند،
امام عالمی که شجاعتش در صفین مثال زدنی ست و اخلاقش حسن خلق محمدی ست،
حیف نیست کودک مان این امام را نشناسد؟


کتاب فتح خون ، به قلم شهید آوینی

داستان کربلا به روایت شهید آوینی را هرگز از دست ندهید: فتح خون

معرفی:
فتح خون داستان است، داستان امیدهای من و تو…. آرزوهایی که همیشه در سرمان دور می زند. خودت را در کربلا ببین در صفحه های سخت … انتخاب آسان نیست… دو راهی – شک و یقین- مرگ و زندگی- با امام بودن یک آرزو نیست، یک تصمیم است کتاب را که خواندی تصمیمت را بگیر.


 

بریده ای از کتاب:
عجب تمثیلی است که علی مولود کعبه است….یعنی باطن قبله را در امام پیدا کن .اما ظاهر گرایان از کعبه نیز تنها سنگش را میپرستند .سخن آنان است که اسلام آوردند اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند….کنج فراقتی و رزقی مُکفی …دل خوش به نمازی غراب وار و دعایی که بر زبان میگذرد اما ریشه اش در دل نیست ،در باد است.

بریده ای از کتاب:
دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند
وگرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح و سلم
چه بسیارند اهل دین…

نقد کتاب را اینجا بخوانید(کلیک کنید)

عکس نوشته های کتاب فتح خون

عکس نوشته های کتاب فتح خون

 


شاهین و بشکه باروت ، نویسنده محمد رضا اصلانی

برای نوجوانان با عملیاتی سری و مخفی کاری هایش: شاهین و بشکه باروت

معرفی: محسن و مرتضی اعضای تیم دو نفره ای هستند که به دستور برادر بزرگتر عملیات سری را انجام می دهند.
با خواندن کتاب عضو سوم این تیم شده و در تعقیب و گریزهای آنها شریک باش…

بریده ای از کتاب(۱):
با اطمینان گفتم: بابا من مطمئن هستم که شما اشتباه می کنید، توی آن بشکه فقط نفت هست، نه چیز دیگر»
بابا سکوت کرد و من معمایی را که پیش آمده بود خیلی زود حل کردم: م.ک.ب، حرف های اول عبارت مخصوص کلثوم بانو» وقتی که معما را توضیح دادم او لبخند تلخی زد و از این که معمای به آن آسانی درجه دار رکن دوم را گیج کرده بود به فکر فرو رفت. (صفحه۲۶)

بریده ای از کتاب(۲):
لازم بود جواب نامه را فوری بفرستم و وظیفه ام را در جایگاه فرمانده ی گروه دو نفره به خوبی انجام بدهم.
…تیم دونفره ی مالو رفته است روش مبارزه را عوض می کنیم و به شکل مخفیانه تری عملیات را انجام می دهیم. چند روز قطع ارتباط با بچه ها می تواند ما را در رسیدن به هدف کمک کند و ذهن آقاجان را متوجه موضوع دیگری کند.
از شاهین کوچک به شاهین بزرگ در قفس باز است ولی تا چند روز برای گمراه کردن بشکه باروت در قفس خواهیم ماند و پس از آن پروازهایمان شروع می شود…» (صفحه۳۷)


دکان باز کرده بود
"هر کس هر چه من بگویم انجام دهد، به هر چه دلش بخواهد می رسد، هر کاری دلش بخواهد می تواند انجام بدهد و کم کم هر جایی که بخواهد می تواند برود."
مرد و زن، جوان و کودک مریدش شده بودند و دستوراتش را انجام می دادند و البته نتایجی هم گرفته بودند.


برشی از کتاب(۱):

. راستی سودابه تنها اومدی؟
- نه محمود منو آورد.
- فقط یه سوال! اون خانمی که صورتشو انگار با گچ سفید سفید کرده بودن چی؟ اون چیکار کرده؟
- سودابه می خندد و می گوید: اون به خاطر کینه ای که با افراد گروه داره، به این صورت در اومده، خیلی کینه اییه.هیچ کس از موضوع چشم بصیرتت نباید خبردار بشه، یادت باشه. ص۳۶۶

 

برشی از کتاب(۲):

فرشته به من اشاره می کند که به اتاق بچه ها بروم. دنبالش می روم. می گویم: چیزی شده؟
- نمی خواستم مامانم و زن دایی چیزی بفهمن. امروز سودابه به من زنگ زد.
- پس چرا به من چیزی نگفت؟
- بعد از اینکه با تو صحبت کرد،به من زنگ زد.گفت: امروز حضرت زهرا تو جسمش حلول کرده،انگار به تو هم گفته.
- با تعجب می گویم:چی!مطمئنی گفت حضرت زهرا؟
- آره چند مرتبه هم گفت.
- ولی به من گفت: یه فرشته تو جسمش حلول کرده، بدجوری قاطی کرده.این قدر این روزا دروغ می گه که خودش یادش می ره به کی چی گفته.
- چطور به خودش اجازه می ده این حرفا رو بزنه؟
- باید باهاش چیکار کنیم؟
- کاش می دونستم
- راستش دیگه نمی تونم درست قبولش کنم. اصلا حالا بیشتر ردش می کنم تا قبول ص۶۷۰


همه مان کارتون های طنز شکرستان را بارها دیده ایم و پایش حسابی خندیده ایم،

این کارتون ها با هوشمندی تمام در قالب طنز انتقال دهنده بهترین مفاهیم است،

گروه سنی هم ندارد از کودک ۵ ساله تا پیرمردش با علاقه به تماشایش می نشینند،

اما…

یک طنز ویژه : شیر آب

کارتون کجا و کتاب کجاااااا ؟؟؟؟

این کتاب با همان سبک به بیان داستان  های جدید پرداخته و مدل تصویرگری اش به سبک همان کارتون اش است برای همین در ذهن کودک یادآور خاطرات خوبی است

این مجموعه میتواند بهترین هدیه برای کودک دلبندتان باشد.

namaktab.ir


شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.

شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.

 

شهید علم : سید محمدحسین حسینی

بریده کتاب:

یک روز مهمانشان بودیم. صحبتمان گل انداخته بود که آرمیتا آمد. اورا نوازش کرد و بوسید. او را سخت در آغوش گرفته بود و میفشرد انگار میخواست آرمیتارا بخشی از وجودش کند. آرمیتا که رفت داریوش گفت :”من نمیدونم اونایی که تو حادثه ای کشته میشن چی به سر بچه هاشون میاد؟”
بعد ازشهادت این جمله مدام در ذهن من تکرار میشد. آن را با یکی از نزدیکان شهید مطرح کردم.
ایشان گفت:”مثل اینکه یادتون رفته شهدا زنده ان


کتاب شهید گمنام: سرنوشت آدم هایی خوب که خوب زندگی می کنند و خوب هم می میرند.

کتاب شهید گمنام: سرنوشت آدم هایی خوب که خوب زندگی می کنند و خوب هم می میرند.

 

کتاب شهید گمنام : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

تا حالا شنیدی که آدمای خوب خوب زندگِی میکنن و خوب هم میمیرن. آدم های بد هم…
راستی آدم های بد چی؟ اصلا” تو خودت آدم خوبی هستی یا بد؟ راه باز است و تو هم صاحب اختیار انتخاب با تو ولی بد نیست سرنوشت آدم خوبا رو بخونِی، شاید تو هم خواستی آخرش همه چیز خوب تموم بشه!

بریده کتاب:

به ما گفته بودن ایرانی ها مجوس آتش پرست هستن و به خاطراسلام به ایران حمله کردیم. اما وقتی مؤذن شما اذان گفت بدن ما به لرزه در آمدو یکباره یاد کربلا افتادیم او یک اذان گفت یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد و ۱۸ نفراز جهنم به سوی بهشت راهی شدند.


دیلمزاد: روایت  شجاع مردانی که استوارو محکم پای سرزمینشان ایستادند.

دیلمزاد: روایت شجاع مردانی که استوارو محکم پای سرزمینشان ایستادند.

دیلمزاد : محمد رودگر

معرفی:

اگر دوست داری آدم های نامریی  را ببینی، آدم هایی که هستند و کارهای بزرگ انجام می دهند و کسی آن ها را نمی بیند.
قهرمان جوان این کتاب یعنی بهرام هم خودش حرکت می کند هم خدا برایش می خواهد،
آن وقت آنقدر تو دل برو می شود که همه دوست دارند مثل او بشوند.

بریده کتاب(۱):

پرسیدم خوش قیافه بود؟ مکثی طولانی کردی و درست وقتی از جواب دادنت ناامید شدم.
گفتی: یه پیرمرد جوون. هیچ نمیدانم کی بود. یک پیرمرد جوون یا یک فرشته پسر؟
تو هم مثل او. نمی توانم بگویم راستی راستی کی هستی همین قدر می دانم یک پیامبر واقعی بود، تو به آیین او درآمدی و عشقت تبدیل به عبادتی بی صدا شد.

بریده کتاب(۲):

راستش … راستش می دونی چیه رفیق ؟ یه چیزه که نمی دونم چیه …. آدم دلش می خواد به خاطرش بمیره

بریده کتاب(۳):

اومد دم گوشم بدون لهجه ی محلی گفت: مواظب خودت باش، داری زنده زنده می گندی …
این را گفتی و چشم هایت گرد شد، سرت را انداختی پایین و سرخ شدی، انگارحرف زشتی زده باشی. همان یکسالی که پیش ازاین در کردستان بودی کردی یاد گرفته بودی، اما اینکه چرا این همه وقت بروز ندادی از چیز هایی است که کم کم عادتم شده. برای من که در این جزیره شب و روزم را با تو و شگفتی هایت سر می کنم، اهمیتی ندارد اگر روزی بگویی: من یک مریخی هستم و همه خاطراتت خواب و خیالی بیش نبوده. جوری با آن پیش مرگ کردی حرف می زدی انگار زبان مادری ات است. مطمئنم زبان مریخی را هم به همین خوبی بلدی.


کتاب روزگاران(بانوان آزاده): خاطرات شنیدنی ۴ دختر ایرانی که در اسارت فرمانده زندان بغداد را ذله می کنند.

کتاب روزگاران(بانوان آزاده): خاطرات شنیدنی ۴ دختر ایرانی که در اسارت فرمانده زندان بغداد را ذله می کنند.

کتاب روزگاران(بانوان آزاده) : فاطمه مصلح زاده

معرفی:

خاطرات چهار دختر ایرانی که در اسارت، فرمانده زندان امنیتی بغداد از دست آنان ذله می­ شود و خون می­ گرید، شنیدنی است. غرور آفرین است. و البته خواندنی…

بریده کتاب(۱):

نمازمان که تمام شد دست هم دیگه را گرفتیم و بلند بلند دعای وحدت خواندیم. صدایمان توی راه رو می پیچد. نگهبان دریچه سلول را باز کرد”ساکت باشین” گوش نکردیم.
دوباره داد زد: ساکت.
بقیه اگر سرو صدا می کردند می ریختند توی سلول و می زدنشان با ما نمی دانست چه کار کند. عاجز شده بود. می گفت: شما اسیر ما نیستین، ما اسیر شما شده ایم.”

بریده کتاب(۲):

فرمانده اردوگاه گفته بود با خودم ببرمشان دفترش. می دانست حرف من را گوش می کنند.
رفتم دم اتاقشان. دوتا از دخترها نماز می خواندند، دوتا دیگر با من آمدند. رفتیم دفتر فرمانده چشمش که بهشان افتاد. داد کشید:” ابوترابی از این ها بپرس آخه از جونمون چی می خوان؟”


ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.

ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.

ساکنان ملک اعظم : سعید عاکف

معرفی:

ما ساکن زمینیم و چشممان دنبال ماشین وخانه ومدل لبا س ومو وآخرین فیلم و….اینها است اما بعضی ها همه ی دنیای ما مثل یک آدامس است برایشان. کمی می جوند شیرینی اش که تمام شد با بی خیالی دورش می اندازند. اصلاً هم غصه نمی خورند چون ساکن آسمانند. اگر می خواهی مثل آنها آزاده زندگی کنی خاطراتشان را بخوان و فکر کن.

بریده کتاب(۱):

دختر یک آدم طاغوتی بود یک روز آمد در مغازه، یادم نیست چی می خواست، ولی می دانم محمود چیزی نفروخت به اش. دخترعصبانی شد تهدید هم کرد حتی شبی با پدرش آمد دم خانه مان. نه برد ونه آورد، محکم زد تو گوش محمود، محمود خواست جوابش را بدهد بابام نگذاشت می دانست پدرش توی دم ودستگاه رژیم برو بیایی دارد هرجور بود قضیه را فیصله داد.
ضد انقلاب برای سربعضی هزار تومان جایزه می گذاشت، خیلی که ارزش طرف شان می رفت بالا، سرش را سه هزار تومان هم می خریدند. محمود که آمد، به یکی دوهفته نکشید؛ رفت توی لیست سه هزارتومانی ها.
دو،سه هفته بعد محمود باخنده گفت: خبرجدید رو شنیدی؟
گفتم: چی؟
گفت: قیمت سرم زیاد شده.
گفتم:چقدر؟
گفت:بیست هزار تومن.

بریده کتاب(۲):


نزدیک سحر همه بیدارمی شدند، همه هم نماز شب می خواندند. اما همیشه چند نفر زودتر بیدار می شدند. آب گرم می کردند برای بقیه، خودشان ولی بیرون ازآسایشگاه با آب سرد وضو می گرفتند. قطره های آب تا می رسید به زمین، یخ می زد. همان ها نمازشان را هم توی آسایشگاه نمی خواندند هرکدام شان یک پتو می انداختند روی سرشان می رفتند بیرون.
محمود یکی از آن چند نفر بود؛ او همان پتو را هم روی سرش نمی انداخت.


سامانچی قیزی: رمانی جذاب و زیبا درباره دختری معصوم و پاکدامن

سامانچی قیزی: رمانی جذاب و زیبا درباره دختری معصوم و پاکدامن

سامانچی قیزی : اسماعیل یوردشاهیان

معرفی:
زیاد می شنوی که مسیحیت الان چقدر دین خودش را خوب جلوه می دهد.
این رمان زیبا و جذاب برایت می گوید که چگونه سارا دختری دلربا و محبوب را مردان مسیحی به بند می کشند، شلاق می زنند و… مردمانی که سارا را دوست دارند چگونه او را می کشند.

بریده کتاب(۱):
تو پاک و بی گناهی اما مقدر شده بود که مجازات شوی. خداوند و مسیح از گناهان ما بگذرد.
نخست سارا را مجبور کردند که روی خاکریز مقابل صلیب به زانو بنشیند. آنگاه سرش را به صلیب تکیه دادند و دستانش را بر صلیب بستند و شروع به نواختن شلاق بر پشت و شانه های او نمودند. ناگهان یکی از ضربات شلاق به پشت گردنش خورد و ضربه ی دیگر از پشت دور قفسه ی سینه اش با شدت تمام پیچید و پوست پهلو و پشتش را کند و او را از خود ربود و بی هوشش کرد.

بریده کتاب(۲):
بعد از چند ماه سارا را به دادگاه بردند.
قامت بلندش شکسته، چهره زیبایش رنگ پریده، گونه هایش زرد و چشمهایش به گودی نشسته بود. اسقف الیاریش دادگاه با صدای بلند و آمرانه و محکم گفت: دوشیزه مریم بنی کریستوا بلند شوید و اعتراف کنید که گناهکار بوده اید و اکنون طلب عفو می کنید و به کلیسا برمی گردید.
با شنیدن جملات آخر اسقف الیا انگار پتکی را به سر سارا کوبیدند. به زحمت از جایش بلند شد و نگاهش را در نگاه اسقف الیا دوخت و گفت: اسم من مریم بنی کریستوا نیست عالیجناب. نام من سارا بیگلر بیگی اقشار است. مادرم سارو دختر خانواده ی بنی کریستوا در تفلیس بود. من هرگز او را ندیدم. به من گفتند مادرم دو روز بعد از تولد من فوت کرده. هشت ساله بودم که پدربزرگ و مادربزرگم مرا به دیر سپردند بی آنکه بخواهم. گفتند که انتخاب شده ای. اما من معنی انتخاب شده را نمی دانستم و نمی خواستم به دیر بروم. من در دیرغریب و تنها مثل یک زندانی ماندم و بسیار ناراحتی و زجر کشیدم و از همان روز اول آرزوی آزادی داشتم. برای همین وقتی پدرم برای بردنم آمد دیر را ترک کردم و همراه او به ارومیه آمدم. اما کلیسای تفلیس و کسانی که می خواستند مرا برگردانند نگذاشتند در آرامش زندگی کنم. آمدند پدرم را کشتند، عمه ام را کشتند، خانه و روستایم را ویران کردند. سالهای سال تعقیبم کردند و از وقتی ازدواج کردم تهدیدم کردند که اگر به تفلیس و کلیسا برنگردم مرا و شوهرم را خواهند کشت و در آخر هم شوهرم را کشتند و خودم را دستگیر کردند و به کلیسا تحویل دادند و زندانی ام کردند و هر روز شکنجه ام کردند و شلاق زدند و نگذاشتند فرزند نوزادم را نزد خود داشته باشم.
من نمی دانم کلیسا از من چه می خواهد؟ تنها گناه من این است که خواسته ام آزاد میان مردم و مثل همه زندگی کنم.
به من تهمت ناپاکی و کفر زدند، آزارم دادند، چون می خواهم آزاد کنار خانواده ام و مثل هر فرد عادی زندگی کنم. من هیچ خطایی نکرده ام و همیشه پاک زیسته ام و سعی کرده ام بنده پاک و خوب خدا باشم.

بریده کتاب(۳):
سارا با تلخی و اشک غلتیده به گونه هایش گفت: من پاک بوده ام و پاک هستم و می خواهم میان مردم و در زادگاهم زندگی کنم و به تفلیس و کلیسا برنمی گردم.
کشیش ماتیاس پیر رو به سارا کرد و گفت: دوشیزه سارا؛گناهکاری تو به خاطر امتناع تو از بازگشت به کلیسا برای ما معلوم و آشکار است. بعد به خواهر سونیا اشاره کرد و گفت: او را ببرید و تا تشکیل دادگاه برای هشدار و یادآوری عذاب خداوند، هر شام ۵ ضربه شلاق بر تن او باید نواخته شود تا خداوند به خاطر عذابی که می کشد از تقصیر او بگذرد و شاید هم او انتخاب شده ای است که برای جبران گناهان دیگران باید رنج بکشد و عذاب ببیند. اگر این چنین باشد، خداوند و مسیح مرا ببخشد.


کتاب گل سنگ: داستان جوانی که متفاوت از هم سن و سال هایش دست به کارهای سخت و هیجان آور می زند.

کتاب گل سنگ: داستان جوانی که متفاوت از هم سن و سال هایش دست به کارهای سخت و هیجان آور می زند…

کتاب گل سنگ : سید هاشم حسینی

معرفی:

نوجوانی و جوانی یعنی شور و هیجان، نوجوان­ها و جوان­ها دوست دارند متفاوت از دیگران خودی نشان بدهند. این رمان داستان جوانی است که متفاوت از هم سن و سالهایش دست به کارهای سخت و هیجان ­آورمی­ زند.

خلاصه کتاب:

داستان جوانی است که در بازار تهران همراه بازاریان با شاه مبارزه می­کند. ساواک یکی از نیروهایش را به داخل بازار نفوذ می­دهد تا آن­ها را شناسایی کند و اتفاقات جالبی که برای پیدا کردن آن­­ها می­افتد.

بریده کتاب:

مرد ویلون زن همراه یک زن که لباس مردانه به تن داشت روی سکوظاهرشد. مرد می نواخت و زن می رقصید و می خواند. برات به شانه نبی زد و با لب های روغنی خندید و گفت: نگاه کن فیض ببر.
رنگ نبی سرخ و کبود می شد. به اداواطوار زن نگاه می کرد و چشم هایش سیاهی می رفت. برات ازاینکه نبی مطیع بود، راضی به نظرمی رسید.
روبه نبی گفت: بستنی می خوری یا فالوده یاهردو؟
نبی با نهایت غضب به برات نگاه می کرد. برات هم چشم درچشم اوشدوبه پیشخدمت گفت:دوتابستنی، دوتافالوده.
موسیقی قطع شد. برای رقاصه دست زدند و او رفت پشت پرده. نبی هنوزدوقاشق بستنی نخورده بود که پیشخدمت یک شیشه سبزرنگ مشروب روی میزگذاشتوکاسه های بلوری بستنی وفالوده رابرد.
برات داخل لیوان های پایه بلندمشروب ریخت وگفت: ازاین هم بخور.
نبی به لیوان خیره شد لرزش مایع داخل آن مانند لرزش دل وبدنش بود. شبیه برهم ریختن دل وروده اش. سرگیجه داشت. بانگاه مصمم نشان داد که زیربارنخواهدرفت.
برات باعناد به روی اوخیره شد و لیوان رابرداشت ونزدیک دهان اوبرد وگفت: بخوروگرنه بخوردت می دهم.
لبه لیوان رابه لب نبی چسباند. نبی بوی مسموم آن راحس کرد. چشمهایش رابست و یکدفعه زدزیرلیوان، لیوان افتاد ومشروب پخش شد برات سیلی محکمی به صورت اونواخت. پیشخدمت هم محکم پس گردنش زد. اشتباه نکرده بود. شکنجه ازهمان جاشروع شده بود. گرفتارمامورهابود.
پیشخدمت درون لیوان دیگری مشروب ریخت. برات گفت: بخوراینجاهیچ غلطی نمی تونی بکنی.
پیشخدمت ازپشت به سرنبی فشاراورد. لیوان رابه دهان اوفشرد وبه زوروزحمت لب هایش رابازکرد. مشروب ازدوطرف لبهای نبی پایین ریخت. گردنش دردمی کرد. پیشخدمت لیوان را انقدرفشارداد تا دندان های نبی را ازهم بازکرد. مشروب به حلقش ریخت وبه سرفه افتاد. اشک ازچشمهایش سرازیرشد. پیشخدمت بقیه مشروب را دردهان اوخالی کرد. برات ازهم مشروب ریخت و پیشخدمت بازهم آن را در دهان نبی ریخت.
برات لبش به خنده بازبود گفت: بخورشاید آزادت کنم.


چهل هفته انتظار: روایتگر انتظاری زیبا برای هدیه ای از طرف خدا

چهل هفته انتظار: روایتگر انتظاری زیبا برای هدیه ای از طرف خدا

چهل هفته انتظار: نرجس خاتون آیتی

بریده کتاب(۱):

نازنینم امروز روز بیستم زندگی جنینی تو است، مادرت تمام دیشب و امروز را با هیجان خاصی به تو فکر می کند. وقتی پدرت را دیدم با اشتیاقی عجیب گفتم از امروز قلبش می تپد، آری امروز بیستمین روز جنینی است که آغاز تپش قلب هر انسانی است. بگو ببینم تو با این قلب  چه خواهی کرد؟ با قلب پاکت چه کسی را دوست خواهی داشت؟

بریده کتاب(۲):

امروز از کوه برمی گشتیم تصادف کردیم، هیچ کدام آسیب جدی ندیده ایم، ولی من خیلی نگران توام. مادرت می‌داند گرچه لطیفی ولی مقاوم تر از آنی که نتوانی. عزیزم نشکن که راه تو طولانی ست، راهی پر از فراز و نشیب، پر از پستی و بلندی، پر از شکست و پیروزی، راهی به درازای دنیا تا خدا، از فرش تا عرش از خاک تا افلاک. تو باید بمانی تا معنای روییدن را حس کنی، که معنای وسیع شدن را بفهمی.


کتاب دیالمه: روایتی شیرین و روان از زندگی یک ی مجاهد

کتاب دیالمه: روایتی شیرین و روان از زندگی یک ی مجاهد

کتاب دیالمه : محمدمهدی خالقی-مریم قربان زاده

معرفی:

یک بار وسط صحبت، یکی از دانشجویان مارکسیست بلند شد و شروع کرد به داد و بیداد که بهشتی طرفدار سرمایه داری است و اصلا خودش سرمایه دار است و خانه اش بالا شهر تهران است و…
وحید خیلی خوشرو گفت: ببینم شما ادرس منزل آقای بهشتی را بلدی؟» بعد که طرف سکوت کرد، خیلی آرام ادامه داد خانه ایشان قلهک است ، از محلّات قدیمی تهران. قبل از انقلاب هم این خانه را داشتند.»
  آن بنده خدا با خجالت سرش را پایین انداخت و نشست، بعد هم آرام رفت بیرون.

بریده کتاب(۱):

وحید می گفت گاردی ها نمی گذارند هیچ صدایی از دانشگاه به بیرون درز کند، برای همین روشی را طراحی کرد که مردم محلّات مختلف شهر انقلاب را از نزدیک و به چشم خود ببینند. روش کار این بود که مسیری را شناسایی می کردند. راه های فرار، دررو، آغاز و پایان آن را یاد می گرفتند. بعد اعلام می کردند که دانشجویان در آن مکان جمع شوند…

بریده کتاب(۲):

وحید زاویه های اعتقادی بنی صدر را پیدا کرده بود. مثلا فهمیده بود که بنی صدر در جلسه نهایی مجلس خبرگان غائب بوده و قانون اساسی را امضاء نکرده. این یعنی بنی صدر اصل ولایت فقیه را امضاء نکرده است. البته طرح این مسائل خصوصا پس از انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری شجاعتی می خواست که در وجود وحید بود.


بشقاب های سفره پشت بام: کتابی که روشن می کند ذهن های خاموش را.

بشقاب های سفره پشت بام: کتابی که روشن می کند ذهن های خاموش را.

بشقاب های سفره پشت بام : محسن عباسی ولدی

معرفی:

سوال داشت… آمد خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: آقا چرا شیطان فقط سراغ ما شیعیان می آید وما را گمراه می کند؟
امام فرمودند: خانه ایی است که دو اتاق دارد یکی پر از جواهرات واتاق دیگر پر از وسایل شکسته وخراب .اگر ی بیاید به کدام اتاق میرود؟”
 عرض کرد: به اتاق جواهرات
فرمودند: شیعیان ما چون جواهراتند، به این دلیل است که  شیطان به سراغ آنها می رود وبا دیگران کاری ندارد. دشمن به دین ما ونسل شیعه طمع کرده است و برای ما حیله های فراوان به کار بسته است. خواندن این کتاب ذهنتان را کمی روشن می کند.
در سایه امامتان ا تیرهای شیطان درامان باشید. آمین 


چای خوش عطر پیرمرد: زندگینامه یک انسان خاص. نامش به گوشتان آشناست.

چای خوش عطر پیرمرد: زندگینامه یک انسان خاص. نامش به گوشتان آشناست.

چای خوش عطر پیرمرد : سیدسعید هاشمی

بریده کتاب:

قطار با صدای تلق و تلوق بلندی در حال حرکت به سمت استامبول بود. مدرس خسته شد. عبا و قبایش را درآورد و سراغ اثاثیه اش در واگن رفت. منقل را برداشت و مقداری زغال در آن ریخت. در گوشه ی واگن منقل را روشن کرد. نگهبان ها با تعجب کارهای او را نگاه می کردند و حرفی نمیزدند.


رییس نگهبان ها به ترکی به یکی از سربازهایش گفت:”این ها قهوه چی هم همراه خودشان آورده اند.”
مدرس زغال ها را روشن کرد و قوری را روی آن گذاشت تا آبش جوش بیاید. با لبخند به مترجمش امیر خیزی گفت:”الان چای آماده می شود”.
مدرس چند پیاله چای ریخت و به امیر خیزی و همراهانش داد. چند پیاله چای هم به نگهبان ها داد.
نگهبان ها با تعجب چای را می گرفتند و تشکر می کردند برای خودش هم چای ریخت و شروع به خوردن کرد. خوردن چای که تمام شد رییس آنها به ترکی به یکی از نگهبان ها گفت:”این قهوه چی چه چای خوش عطری دم کرده! تا به حال چنین چایی نخورده بودم!


وقتی به استامبول رسیدند رییس نگهبان ها جلو آمد دست در جیبش کرد و به ترکی به امیر خیزی گفت:”این پول را بگیرید و به قهوه چی بدهید، ما مایل نیستیم که به او ضرری برسد.
امیر خیزی تعجب کرد با خودش فکر کرد: کدام قهوه چی؟ ما که این جا قهوه چی نداریم.”کمی که فکر کرد، فهمید منظور این نگهبان مدرس است.خنده ای کرد و گفت این آقا که قهوه چی نیست!


سو.من.سه: آدم های متفاوت خواندنی هستند.بخوانید و متفاوت زندگی کنید.

تبرییییک
انتظار چندین ماهه به سر رسید
سو من سه به بازار آمد.
تبریک ویژه به مخاطبای چشم انتظار
نوش روح‌ مبارک‌تان شود
#نرجس‌_شکوریان_فرد
#عهد_مانا

بشتابید
قیمت با تخفیف ویژه:۱۴۰۰۰تومان
#سفارش از طریق
@sefaresh_namaktab

سو.من.سه: آدم های متفاوت خواندنی هستند.بخوانید و متفاوت زندگی کنید.

سو.من.سه : نرجس شکوریان فرد

بریده کتاب(۱):

من، همه نگاه­های جواد را می­خواندم. چشمانش یک معرفت خاصی داشت که هیچ­کس نداشت. کافی بود یک­بار از یکی مرام ببیند، بعد اگر هزاربار هم نامردی می­دید تا برایش مرام وسط نمی­ گذاشت نامردی­هایش را تحمل می­کرد. بعد که باهم مساوی می­شدند کلا قید طرف را می­زد. یک­ طور لوطی دلبر بود.

ادامه مطلب


خاطره ی فضای مجازی ، کتاب  و روشنگری

خاطره ی فضای مجازی ، کتاب و روشنگری

 

خاطره ی فضای مجازی ، کتاب و روشنگری
من آدمیم که توی فضای مجازی خیلی فعالم و همشم آنلاینم.
الآنم پیج اینستا دارم، اون موقع که تاریخ مستطاب آمریکا رو می خوندم که خیلی کتاب باحالیه و توش مبحث ی داره و کاریکاتورای جالبی داره که همینطور که می خونی ناخودآگاه خندت می گیره، طراحی جالبی داره…
یه سری عکس کتاب رو گذاشتم استوری اینستام و نوشتم باحالترین کتاب ی که خوندم و یه دیزاین خاصی طراحی کردم ، یه عکس خوشگلی گرفتم و گذاشتم.
خیلی از دوستام اومدن پرسیدن که این کتابه چیه، چقدر خوبه، به ما معرفیش کن، از کجا میتونیم گیر بیاریم و اینا…
من بهشون معرفی کردم و دوتاش رو هم خودم براشون تهیه کردم و فروختم .
اینقدر این کتاب موثر بود که اون کسایی که متعصب به آمریکا بودن و آمریکا رودوست داشتن، اصلا یکدفعه نظرشون در مورد آمریکا عوض شد .
مثلا خود من همیشه فکر میکردم که چرا همیشه میگن آمریکا بده و … ،وقتی تاریخچه رو خوندم دلیلش رو کاملا فهمیدم.


کرشمه ی خسروانی: عاشقانه ای پیچیده ولی جذاب

کرشمه ی خسروانی: عاشقانه ای پیچیده ولی جذاب

 

کرشمه ی خسروانی : سیدمهدی شجاعی

معرفی:

داستان از آنجا شروع می شود که مردی با همسرش برای تفریح کنار رودخانه ای می روند و زن به خیال اینکه آنجا کسی نیست شالش را برمیدارد. اتفاقا مردی که آنجا پنهان شده بود آن زن را می بیند و یک دل نه صد دل…
این داستان پیچیده و زیبا را با خواندن کتاب پی بگیرید.

بریده کتاب:

رفته بودم که به آهو کمند بیندازم که به کمند آهو درآمد. آهوی زنده می خواستم که از قهاری احمقانه، صید آن به گردنم افتاده بود. در صحرایی دورتراز شام و نزدیک تر به عراق که اسمش را گذاشتم صحرای عشق، چشمه و جویبار و برکه ای است….آنجا منتظر آمدن آهوها بودم که صدای پای دو اسب که به منطقه نزدیک و نزدیک تر می شدند شنیدم. حدس زدم رهگذرانی باشند در طلب آب. اما آنچه را که تصورش را هم نمی کردم این بود که یکی ازآن دو سوار زن باشند. آن هم چه زنی!….
شاید اگر دستار از سرش برنداشته بود و موهایش را رها نکرده بود دل من هم فرو نمی ریخت ولی این کارش نشان داد که زنی نیست که بتوان ازاو گذشت.


رمان ناهید: دلدادگی دختری پرشور که او را به انقلاب گره می زند.

رمان ناهید: دلدادگی دختری پرشور که او را به انقلاب گره می زند.

رمان ناهید : شهریار زمانی

معرفی:

ناهید دختری ست که از اروپا می آید تا انتقام آنچه بر او گذشته را بگیرد، آمدنی که قرار بر برگشتن داشت اما با شیدایی شیرین تبدیل به ماندنی متفاوت می شود.
محبت زمان و مکان نمی شناسد…


هندوی شیدا: مسیرعاشقی کردن هم بلدی می خواهد. ماجرای نابلدی این مرد را بخوانید.

هندوی شیدا: مسیرعاشقی کردن هم بلدی می خواهد. ماجرای نابلدی این مرد را بخوانید.

هندوی شیدا : سعید تشکری

خلاصه:

داستان پسری به نام ناصر که پدر بسیار پول­داری دارد و مادری که او را بسیار آزاد می ­گذارد. تا این که در زندگی دچار خطای بزرگی می­شود. ضربه بدی به خانواده می­ زند. اما این ضربه منشأ خیر و تحولات زندگی ناصر و پدرش می ­شود.


حماسه تپه برهانی: بخوانید روایت آدم هایی که از جنس کوهند، محکم و استوار.

حماسه تپه برهانی: بخوانید روایت آدم هایی که از جنس کوهند، محکم و استوار.

حماسه تپه برهانی : سیدحمیدرضا طالقانی

معرفی:

وقتی کتاب را شروع کردم خیلی نظرم رو جلب نکرد اما از سرکنجکاوی ان را کنار نگذاشتم. هرچه جلوتر رفتم برای خواندن آن مصمم ترشدم می خواندم و در خودم اشک می ریختم. شرح حال جمعی از رزمندگان است که همگی بوی شهادت می دهند.
همگی رسیده اند به ورودی بهشت… اصلا نمی توانم توصیفشان کنم. فقط باید سطرسطر تپه برهانی را با جان و دل بخوانی.

خلاصه:

داستان رشادت­های گروهانی است که برای نگه داشتن تپه ی برهانی سه روز تشنگی و گرسنگی همراه با مجروحیت­های سخت و حملات متعدد عراقی­ها را تحمل می­کنند. و در نهایت همه رزمنده­ ها جز پنج نفر از آن­ها به شهادت می­رسند.
نویسنده کتاب یکی از این پنج نفر است که خاطرات این چند روز به اضافه ۱۷ روز گرسنگی و تشنگی و جراحت خود در منطقه­ای دور از مناطق خودی را به خوبی به تصویر می­کشد.

بریده کتاب(۱):

در اولین شبی که رزم شبانه انجام شد چون اغلب بچه ها با این برنامه آشنایی نداشتند وضع خنده دار بود. وقتی گردان دربیرون از آسایشگاه آرایش گرفت و نورافکن ها روشن شد هیچ شباهتی به یک گردان نظامی نداشت. بعضی با پای ، بعضی بایک چکمه برخی بدون اسلحه بعضی هم درحالی که تجهیزات خود را روی لباس زیر بسته بودند از جلونظام داده شدند.

بریده کتاب(۲):

یکی از رزمنده ها در کنارم زانو زد و گفت:
راست است که شماهفده روز غذا نخورده اید؟
من سرم رابه نشانه تایید حرفش تکان دادم دراین لحظه صدای گریه بچه ها بلند شد و بر یکدیگر سبقت گرفتند تا هر یک گلی از هندوانه را در دهان من بگذارند لحظاتی بعد دهانم از هندوانه لبریز شد به طوری که قادر به فرودادن نبودم.
در این لحظه پزشک اورژانس بچه ها را از این کار بازداشت: ((نمی فهمیدکه معده این بنده خدا بعد هفده روز امادگی این همه هندوانه راندارد)).

بریده کتاب(۳):

درهای سالن بازشد و پرستارها با سینی های غذا وارد شدند بوی مطبوع غذای قیمه بود که سالن را پرکرد. از همان ابتدا یکی یکی به تخت ها غذا می دادند اما وقتی نوبت من رسید با کمال تعجب دیدم که بی تفاوت عبور کردند.
به پرستار گفتم: مگر نمی دانید که من هفده روزه که غذا نخوردم حالا هم به من غذا نمی دهید؟
او با مهربانی گفت: امشب قرار است تو را عمل کنند باید معده ات خالی باشد. تو که هفده روز صبرکردی یک شب دیگر هم صبرکن.


کتاب ارمیا: روایتی از تحول یک زندگی.

کتاب ارمیا: روایتی از تحول یک زندگی.

کتاب ارمیا : رضا امیرخانی

معرفی:

گاهی اوقات انسان ها خسته ات می کنند، آن قدر که دوست داری بروی جایی که فقط خودت باشی و هیچ کس نباشد، فارغ از دغدغه های دنیا…

بریده کتاب:

موجِ رادیو پیدا شد.
_ ساعت هفت بامداد. اینجا تهران است، صدای جمهوری اسلامی ایران…
بسم الله الرحمن الرحیم، انا لله و انا الیه راجعون…روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان، حضرت امام خمینی، به ملکوت اعلا پیوست…به همین مناسبت …
همه محو صدای رادیو بودند، ارمیا مثل دیوانه ها شده بود. مقداری از پوست سفید ارمیا که از کنار ریش هایش مشخص بود سرخ شده بود. رگ های گردنش به اندازه بند انگشت کلفت شده بود. عضلات گونه اش می لرزید. انگار نه انگار این همان ارمیای آرام چند لحظه پیش است.
صدایش می لرزید. هیچکس باور نمی کرد این صدای بلند، مردانه و خشن متعلق به ارمیا باشد.
_ تو داری چه می گویی؟؟حواست هست؟؟
رادیو را جلوی صورت گرفته بود. انگار صورت دشمنش را در میان دو دست گرفته باشد.
-تو نمیفهمی داری چه می گویی! مرد مگر امام هم می میرد؟! داری چه می گویی؟ حالت عصبی پیدا کرده بود. اشک مثل باران از چشمش سرازیر بود. در عین حال می خندید. شوکه شده بود.
_ این اشتباه می کند. شماها باور نکنید. حواسش نیست. امام؟ آخر مگر می شود؟ ما برای امام زنده ایم…حواسش نیست…مگر می شود امام بمیرد؟ مگر امام هم می میرد؟ می فهمی چی داری می گویی؟ رادیو از دستش رها شده بود. ارمیا مثل دیوانه دور اتاق راه می رفت. گاهی سرش را به دیوار تکیه می داد. مثل باران از گونه هایش اشک می ریخت. همه گیج بودند. هنوز باور نکرده بودند. نورعلی ارمیا را در آغوش گرفت…


فرشته ای در برهوت : مجید پورولی کلشتری

معرفی:

دانشجویی که دربین تمااااااااام دخترهای مسلمان دانشگاه عاشق یک دختر سنی میشود! و سختی کار وقتی بالا میگیرد که میفهمد برای خواستگاری باید به یک روستای بسیاااااار دور و البته نا آشنا برود!! و تازه در آن روستاست که میفهمد برای بله گرفتن از عروس باید


سقای آب و ادب: فرازهایی از زندگی سقای کربلا

سقای آب و ادب: فرازهایی از زندگی سقای کربلا

سقای آب و ادب : سیدمهدی شجاعی

معرفی:

بی اختیار حالت دگرگون می شود و زمزمه می کنی: عمو جونم، عموی مهربونم! عموجونم … و اشک است که…
در عراق مردم چه شیعه چه سنی، قسم های راستشان به حضرت عباس” است و چنان از این آقا می ترسند و دوستش دارند وچنان به این آقا امید دارند و تکیه می کنند که همه را متحیر می کند.
داستان این کتاب داستان این آقاست.

بریده کتاب(۱):

اکنون و از ساعتی پیش تا کنون، هر کودکی که می گوید: آب. سکینه می گوید: عمو. و آنقدر مفهوم آب و عمو به هم گره خورده است که یکی از بچه ها تا می پرسد: اگر عمو آب نیاورد؟ سکینه پاسخ می دهد: مگر ممکن است عمویمان ابوالفضل کاری را بخواهد و نتواند؟
عباس برای سکینه تجسم همه ی آرمان های دست نیافتنی است، تجسم همه ی قهرمان های ابدی و ازلی است. عباس برای سکینه تجسم علی است. سکینه عباس را فقط دوست ندارد او را مرشد و مراد می شمرد و مریدانه به او عشق می ورزد.

بریده کتاب(۲):

من تو را بزرگ کرده ام. نیازی نیست در کنار تو باشم تا بدانم چه می کنی و چه می کشی. از همینجا، از پشت پرده خیمه ها و از ورای نخل ها هم تو را می بینم. و صدای نفس هایت را می شنوم. دلم از همین جا که هستم با ضربان قلب تو، نه، با ضربان گام های اسب تو می تپد و از مضمون زمزمه زیر لبت، در رگ های جانم خون تازه می دود…

 


وقتی کوه گم شد: کسی که روی کوه را هم کم کرده است، بخوانید روایت زندگی اش را.

وقتی کوه گم شد: بهزاد بهزادپور

معرفی:

کوه گم نمی­ شود. محکم و پابرجاست. قهرمان جوان این کتاب کاری کرده ­است که کوه هم مقابلش به شکوه قد علم می­کند. اما امان از وقتی که قهرمان خواستنی داستان یده می­شود. . .حیف است پهلوان ک را نشناسی.

خلاصه:

این کتاب ماجرای عاشقانه متفاوتی است بین یک پسر کتاب فروش و یک دختر نوجوان.
پسر نامه هایش را پشت کاغذهای باطله می نوشت، کاغذهایی که پشت آن یک داستان دنباله دار بود. دختر اوایل نامه ها را دوست داشت امام کم کم منتظر نامه ها می ماند به شوق داستان پشت آن…
عشق جوان ها گاهی باعث می شود که سر به کوه بگذارند…

بریده کتاب(۱):

نامه:
سلام امید زندگیم، باز هم منم، سعید تو، سعید بی­نوا! این صدو بیست و چهارمین نامه است که برایت می­نویسم و تو هنوز حتی یک کلمه هم به من پاسخ نداده ­ای. فقط بی هیچ کلامی نامه­ هایم را بر میداری و با نگاه زیبا اما ساکتت به من می­نگری و می­روی.
چقدر در برابر خانه ­تان بنشینم و کتاب­های عاشقانه بفروشم تا شاید تو از خانه بیرون بیایی و من بتوانم برای لحظه­ای تو را ببینم!….

ادامه مطلب


 

کتاب مسیحایی : علی مؤذنی

معرفی:

انسان بدون یک مسیح، امیدوارانه نمی ­تواند زندگی کند. روشنایی، پویایی، رشد و حیات با مسیح دوران را نشان می­ دهد.
یکی مسیح را در آغوش می­ گیرد تا تمام حیات را در قلبش به جریان درآورد و یکی مسیح را بر دار می ­خواهد، بیابان ­نشین و تنها، تا خودش جلو برود …. تا تو خودت چه بخواهی!

خلاصه:

از تولد حضرت عیسی تا به آسمان عروج کردنشان را نوشته است. نوع برخورد مردم، کاهنین، شاگردان و …


 

سرچشمه تربیت: دستورکار برای تربیت فرزندانی سالم و صالح، از قبل تا بعد بارداری.

سرچشمه تربیت : محمدقاسمی

معرفی:

می­دونیدکه داشتن فرزندی صالح و سالم، به مراقبت ­های بسیاری نیاز دارد؟!
اگر در صدد دونستن این مطالب و برنامه­ ریزی­ های قبل از بارداری هستی و آمادگی روحی و جسمی ­ای که باید برای یک بارداری شیرین و معنوی داشته باشی، حتما این کتاب رو بخون…

بریده کتاب(۱):

از حضرت علی (علیه السلام) نقل شده است که می­ فرمایند: قلب کودکان خردسال همچون زمین خالی است که هر چه در آن اندازند، می­پذیرند.»
همچنین از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده که می­ فرمایند: العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر: علم در کوچکی مانند حکاکی روی سنگ است.»

 

ادامه مطلب


 

 

معرفی کتابهای یک نویسنده ی #خلاق

#نرجس_شکوریان_فرد
 #عهد_مانا

جوان و نوجوان با خواندن این کتاب ها پاسخ بسیاری از سوالات و شبهاتی که به سراغش میاد و آزارش میده رو میگیره.
#پدر
 #مادر
#سو_من_سه
#از_کدام_سو
#هوای_من
#رنج_مقدس
#اپلای
#از_او
دانلود از آپارات نمکتاب
https://www.aparat.com/namaktab


چوپان دروغگو : داستانی قدیمی اما ماندنی و همه پسند

چوپان دروغگو : داستانی قدیمی اما ماندنی و همه پسند

چوپان دروغگو

معرفی:
سلام همکلاسی قدیمی! قصه ی چوپان دروغگو رو یادته؟ یادته چقدر دلنشین و قشنگ بود؟!
میدونی دیگه بچه ها تو کتاباشون این قصه قشنگ رو ندارن؟ خیلی حیف شد !!!
اما….یه خبر خوب! این کتاب میتونه کوچولوتو ببره به همون دنیای رنگارنگ کودکی تو،
میتونه زیبایی راستی و درستی رو با زبان کودکانه تو گوشش زمزمه کنه…

بریده ای از کتاب:
مردم ده که صدای داد و فریاد حسنی رو شنیدند به سرعت دست از کار کشیدند و به سمت صحرا دویدند . آرایشگر با قیچی، قصاب با چاقو، کشاورزان با بیل و خلاصه هر کس هر چه دم دستش بود برداشت و به کمک حسنی رفت.
وقتی مردم رسیدند دیدند حسنی زیر درخت خوابیده و …


کتاب مسیحایی: مسیح زمانه ات را بشناس!

کتاب مسیحایی: مسیح زمانه ات را بشناس!

کتاب مسیحایی : علی مؤذنی

معرفی:

انسان بدون یک مسیح، امیدوارانه نمی ­تواند زندگی کند. روشنایی، پویایی، رشد و حیات با مسیح دوران را نشان می­ دهد.
یکی مسیح را در آغوش می­ گیرد تا تمام حیات را در قلبش به جریان درآورد و یکی مسیح را بر دار می ­خواهد، بیابان ­نشین و تنها، تا خودش جلو برود …. تا تو خودت چه بخواهی!

خلاصه:

از تولد حضرت عیسی تا به آسمان عروج کردنشان را نوشته است. نوع برخورد مردم، کاهنین، شاگردان و …


وقتی کوه گم شد: کسی که روی کوه را هم کم کرده است، بخوانید روایت زندگی اش را.

وقتی کوه گم شد: کسی که روی کوه را هم کم کرده است، بخوانید روایت زندگی اش را.

وقتی کوه گم شد: بهزاد بهزادپور

معرفی:

کوه گم نمی­ شود. محکم و پابرجاست. قهرمان جوان این کتاب کاری کرده ­است که کوه هم مقابلش به شکوه قد علم می­کند. اما امان از وقتی که قهرمان خواستنی داستان یده می­شود. . .حیف است پهلوان ک را نشناسی.

خلاصه:

این کتاب ماجرای عاشقانه متفاوتی است بین یک پسر کتاب فروش و یک دختر نوجوان.
پسر نامه هایش را پشت کاغذهای باطله می نوشت، کاغذهایی که پشت آن یک داستان دنباله دار بود. دختر اوایل نامه ها را دوست داشت امام کم کم منتظر نامه ها می ماند به شوق داستان پشت آن…
عشق جوان ها گاهی باعث می شود که سر به کوه بگذارند…

بریده کتاب(۱):

نامه:
سلام امید زندگیم، باز هم منم، سعید تو، سعید بی­نوا! این صدو بیست و چهارمین نامه است که برایت می­نویسم و تو هنوز حتی یک کلمه هم به من پاسخ نداده ­ای. فقط بی هیچ کلامی نامه­ هایم را بر میداری و با نگاه زیبا اما ساکتت به من می­نگری و می­روی.
چقدر در برابر خانه ­تان بنشینم و کتاب­های عاشقانه بفروشم تا شاید تو از خانه بیرون بیایی و من بتوانم برای لحظه­ای تو را ببینم!….

ادامه مطلب


در جستجوی ثریا : نویسنده: حجت الاسلام شیخ عبدالرسول کشمیری- تصحیح و بازنگری: سعید عاکف

کتاب پدر : کتابی با داستان های بسیار جذاب و جملاتی ناب برای تحول در احساس و فکر و ساختن زندگی مان

کتاب پدر : کتابی با داستان های بسیار جذاب و جملاتی ناب برای تحول در احساس و فکر و ساختن زندگی مان

کتاب : #پدر
نویسنده : #نرجس_شکوریان_فرد
نشر : #عهدمانا
✨موضوع: #جوان_اهل_بیت
#امام_علی علیه السلام

پدر سایه‌ی سر است.
خصوصا این‌که پدر،
علی باشد.
همسر فاطمه.
من فرزند علی، امیرمومنان هستم

 

بریده ای از کتاب(۱):
گاهی وقت­ها خسته ­ای. خیلی!
روح و جسمت یک نوازش درست و حسابی طلب می­ کند… یک حال خوب، یک هوای پرنسیم، یک چشم­ انداز زیبا تا افق، یک تکیه­ گاه محکم، یک چشم امیدوار.
یک کسی که مثل همه نباشد. همیشه باشد، هر جا و هر وقت که تو هوایش را کردی، او هوای تو را با قطره قطره باران وجودش، لطیف کند.
هوای بارانی نه؛ هوای آفتابی بارانی. هم آفتاب باشد، هم روشن باشد، هم قطره­ های باران.
دل پر از عقده، برای آدم­های ضعیف است. این عقده­ ها، کینه و نفرت و نفرین می ­آورد. این دل را نمی­ گویم، که به درد زباله می­ خورد.
دل خسته را می­ گویم که همه­ ی زار و نزار دنیا را ریخته دور و حالا دل، می ­خواهد یک کسی را داشته باشد که نورانی باشد… سرعتِ نورِ حضورش و قدرت تابش وجودش، وجود را روشن کند، ذهن را آرام کند، تپش قلب را منظم کند، اشک چشم را راه بیندازد و…

ادامه مطلب


تن های تنها: طلاق عاطفی

تن های تنها: طلاق عاطفی

تن های تنها : محمدصادق آقاجانی کوپایی

معرفی:

ازدواج کرده ­ایم که دیگر تنها نباشیم اما پس از زمان اندکی تنهاتر از هر موقعی هستیم راستی چه کنیم تا اینگونه نشود؟ یا اگر بین ما جدایی افتاده، دوباره درست شود.

 


رمان تالارپذیرایی پایتخت: دارایی به باد می داد جناب شاه. روایتی خواندنی.

رمان تالارپذیرایی پایتخت: دارایی به باد می داد جناب شاه. روایتی خواندنی.

رمان تالار پذیرایی پایتخت : محمدعلی گودینی

معرفی:

اگر شنیده ­اید که دوران شاه خیلی بهتر از حالا بوده است و مردم آن زمان خیلی بهتر زندگی می­کرده ­اند. این رمان را بخوانید و به خیال آن زمان شما هم لذت ببرید.


آسمانی ترین مهربانی: روایاتی از زندگی کریم ترین بخشنده زمین، امام جواد(ع).

آسمانی ترین مهربانی: روایاتی از زندگی کریم ترین بخشنده زمین، امام جواد(ع).

آسمانی ترین مهربانی: سیدمهدی شجاعی

معرفی:

می خواستم تو را خورشید بنامم از روشنایی منتشرت،
دیدم که خورشید، سکه صدقه ای است که تو هر صبح از جیب شرقی ات درمی آوری، دور سر عالم می چرخانی و درصندوق مغرب می اندازی.
و بدین سان استواری جهان را تضمین می کنی.
می خواستم تو را ابر بنامم؛ از شدت کرامتت،
دیدم که نسیم، فقط بازدم توست که در فضای قدسی فرشتگان تنفس می کنی.
به اینجا رسیدم که:
زیباترین و زیبنده ترین نام، همان است که خدا برای تو برگزیده است، ای کریم ترین بخشنده ی روی زمین، ای جواد!

خلاصه:

روایاتی از زندگی امام جواد (سلام الله علیه) است. خیلی شیرین تاریخ جوان ترین امام را با تأثیرگذاری فراوان برای خواننده نقل می کند و احساسات او را برمی­ انگیزاند.

بریده کتاب(۱):

امام علی:
اگر کسی دوست داشته باشد خدا را ملاقات کند در حالی که مقام و مرتبه اش بلند گشته و گناهانش به حسنات تبدیل شده، باید که به دامان ولایت محمد جواد بیاویزد.

 

ادامه مطلب


کتاب مثبت هفده: رضا اخوی

بریده کتاب(۱):

انسان برای حالات مختلف خود پوشش و لباس مخصوص و متفاوت را بر می گزیند؛ این تنوع در انتخاب، وابسته به کارکرد و فضایی ست که برای آن آماده شده…
ثانیه های عاشقی و انس به خدا هم اگر برای ما محبوب و دوست داشتنی باشد، بهترین و شیک ترین لباس ها را خواهیم پوشید؛ همانگونه که امام حسن(علیه السلام) بهترین لباس های خود را در نماز می پوشد و درپاسخ به کسانی که از علت این رفتار می پرسیدند، فرمودند: خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد. پس خود را برای پروردگارم زیبا می سازم»

ادامه مطلب


دوستی که هیچ وقت نمی میرد: کتابی برای انسان های سرسخت ولی روشندل.

دوستی که هیچ وقت نمی میرد: کتابی برای انسان های سرسخت ولی روشندل.

دوستی که هیچ وقت نمی میرد : حجت الاسلام هادی قطبی

معرفی:

بعضی مردم مثل توت اند با اندک تکانی بدون هیچ مقاومتی زود می افتند.
بعضی دیگر مثل انارند با تکان دادن نمی افتند و باید رفت جلو و آنها را چید.
بعضی دیگر مثل گردو هستند دم دست نیستند و با تکان دادن هم نمی افتند باید با چوب توی سرشان زد تا بیفتند.
بعضی دیگر هم مانند نارگیل هستند نه با تکان دادن می افتند و نه با چوب زدن. سر سخت تر از این حرف ها هستند این کتاب برای آنهاست مخصوصاً آنهایی که مثل نارگیل سفت اند ولی دلشان سفید است.

بریده کتاب:

یکی را دیدند که مدام به خدا اعتراض می کرد که:((خدایا کفش می خواهم! کفش خوب و مناسب. این چه وضعی است که من باید پا این طرف و آن طرف بروم. خدایا…))
اما بعد از چند لحظه دعایش عوض شده بود:((خدایا شکرت! خدایا خیلی ازت ممنونم!…)) وقتی از او پرسیدند:(( چه شده که چند لحظه قبل کفر می گفتی و حالا شکر می گویی؟)) گفت:(( من از خدا کفش میخواستم، یکی را دیدم پا نداشت!))


 

باغ مارشال: حسن کریم پور

معرفی:

انسان ها چند پوسته اند. پوست ظاهریشان که مثل پوسته بدن، تمام اندرون را می پوشاند، همیشه پناهگاه خوبی است برای نشان ندادن ها. اما گوش دادن به قصه های مردم چشمت را باز می کند. مخصوصاً آنهایی که به پوست بدنشان لباس های گران قیمت پوستی اصل هم می پوشانند.
بهرحال باغ مارشال رمان مرفهینی است که اصالت خدا را فراموش کرده اند

خلاصه:

پسری خان­زاده که بر خلاف رسوم قومی و قبیله ­اش با دختری تهرانی ازدواج می ­کند.
پشت پا به همه رسومات می­زند. دختر به او خیانت می­کند و او مرد خائن را می­کشد و ۲۰ سال زندانی می ­شود. در نهایت به اصل خودش بر می ­گردد و مشغول زندگی متمولانه خودش می­ شود. اما در این سیر خانواده­ ها با مشکلاتی دست و پنجه نرم می­ کنند که اگر چه از نگاه بیرون، همه پولدار خوشبختند. اما در اصل اینگونه نیست.

بریده کتاب:

مدتی از ورود من نگذشته بود که محکومی را وارد سالن کردند، او چهل و هفت، هشت ساله به نظر می رسید. قدی بلند و چشمانی درشت، و ابروهایی پهن و بهم پیوسته و مشکی داشت. موهایش از مرز جوگندمی گذشته بود و به خاکستری بیشتر می ماند و از صورت استخوانی و اندامی تکیده و رگهای برجسته پشت دستش معلوم بود که دوران سختی را پشت سر گذاشته اما اینها ذره ای از صلابت و تیپ برازنده اش کم نمی کرد.


زندگی زیباست: روایتی از حیات شهید سید مرتضی آوینی

زندگی زیباست: روایتی از حیات شهید سید مرتضی آوینی

زندگی زیباست : سیدعباس سید ابراهیمی

خلاصه کتاب:
کتاب زندگی زیباست»؛ روایتی از زندگی شهید هنرمند و خوش فکر، سید مرتضی آوینی است.
این کتاب که البته مفصل ترین کتاب درباره او است با استفاده از خاطرات و گفت وگوهای غالب افرادی که با این اندیشمند و هنرمند برجسته انقلاب اسلامی مرتبط بودند، به صورت مستند و داستانی نوشته شده و زوایای مختلف و زیبایی از زندگی آوینی را به مخاطبان می شناساند.

بریده کتاب:

مریم لبخندی می زند و می گوید:
باشه، مرتضی!… شب می خواستیم بریم خونه یادت باشه ماهی بگیریم ها، من دوست دارم ماهی قرمز سر سفره هفت سین…راستی، به بابام اینا نمیگم تو شدی مرتضی ها! همینجوریش باهات مشکل دارن این رو هم بگم بدتر میشه
مرتضی سری تکان می دهد و می گوید:
-ساعت هفت آماده باش میام دنبالت…
مرتضی به خانه برمیگردد. بدون این که لباس هایش را عوض کند، شعر ها و دست نوشته هایی که در این چند روزه جمع کرده بود، دسته دسته می کند و در یک گونی می ریزد. یک گونی بزرگ، پر می شود از دست نوشته ها و اشعار کامران.
در همین حین چشمش به بعضی از آن ها می افتد و می خواند:
غروب زندگی ات به یکباره تمام زندگی ات را در خود گرفته است و خورشید غروبت، بیشتر از همیشه زنده و بزرگ تر وبزرگ تر از همیشه، می رود و در افق تنهایی ات پنهان شود، بمیر؛ که همه زندگی ات را به یکباره زیسته ای.


رمان مسافر کربلا: داستان آرزویی که به کربلا ختم می شود.

 

معرفی:

رمان مسافر کربلا : سیدمهدی شجاعی

وقتی کسی به زیارت امامی می ­رود می­گویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن­ های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی­ دهد و هاج و واج می­ ماند.

خلاصه:

داستان پسر بچه­ ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو می­شود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آن­ها همراه می­ شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می ­آید.

بریده کتاب:

-سلام مجید جان! خواب که نبودی؟
-(باصدای خواب آلود): چرا خواب بودم. طبیعیه که این وقت شب …
-خب الحمدالله خیالم راحت شد. مطمئن بودم که به این زودی نمی خوابی.
-به این زودی کدومه؟ الان ساعت سه ی نصفه شبه!
-بعله. هیچ آدم عاقلی این وقت شب نمی خوابه که تو دومیش باشی.
-مگه کر شدی فاضل؟ من می گم خواب بودم تو می گی… 
-خب بحث بیهوده نکنیم الان به هر حال بیداری.
– بیدار شدم، نبودم.
-خب. اینطوری شرمندگیم کمتر شد. می خوام یه تک پا بیایی مغازه، یه مورد ضروریه. اگه اورژانسی نبود بهت زنگ نمی زدم.
– برو بگیر بخواب، صبح بهت زنگ می زنم. خداحافظ.
– نه قطع نکن مجید، جان تو کار واجبه.
 -منو مسخره کردی یا خودتو؟! از کی تا حالا کیف و ساک جنبه اورژانسی پیدا کرده؟
– دو ساعت دیگه مسافرا می خوان برن یکی شون یه ساک احتیاج داره.
 – خب چرا نذاشتی صبح؟
-فکر کردم اون وقت صبح شاید خواب باشی. گفتم الان که بیداری بهت زنگ بزنم.
 – باز میگه الان که بیداری! بابا به پیر به پیغمبر من خواب بودم.
– چرا همه اش حرف گذشته رو میزنی؟ من الانو می گم که بیداری…


تپه تاپالای: ماجراجویی از تپه تا جنگل

تپه تاپالای : یاسریسنا

 

معرفی:

درب کارگاه جنگلی را که باز می کند با یک موجود عجیب مواجه می شود. ه ای سیاه رنگ…
جوان دانشجو برای آنکه از پروژه خاص و حساس و البته حیرت انگیز استادش سر در بیاورد؛ مدتی را در جنگل می ماند…

بریده کتاب:

توی تاریکی، کورکال کورمال خودش را به صندوقچه رساند.درش را باز کرد ودستش را تا آرنج فروکرد توی صندوق.لوله ی تفنگ را به چنگ گرفت و بیرون کشید. صدا هرآن قوی تر می شد.


 

کتاب زقاق۵۶ : هانی خرمشاهی

خلاصه:

خاطرات نویسنده که یک ایرانی تبار بوده که قبل از انقلاب ایران، در عراق زندگی می ­کرده­ اما با شکرآب شدن روابط این دو کشور، موج اخراج و بازداشت ایرانی تباران از طرف دولت و حکومت عراق (بعثی ها) شروع می ­شود و با ترفندهای مختلف آن­ ها را شناسایی و به مرز ایران می ­رساندند و آن­ها را رها می ­کردند به ایران بروند.

بریده کتاب(۱):

بعد اینکه کومله ­ها وسط راه ما رو کردن، شب امیر المؤمنین رو با صورتی نورانی توی خواب دیدم. به او گفتم سیدی ما یک عمر کنار مرقد تو بودیم و به پابوسی­ت اومدیم، آخر عاقبت ما اینه؟
حضرت به من گفت الان برید به نفعتونه. بعداً می­فهمید چه خوب شد از عراق اخراج شدید.

 

ادامه مطلب


یادگاران (کتاب بروجردی): بعضی آدم ها را باید مدام یادآوری کرد. جان پای دین داده اند.

یادگاران (کتاب بروجردی): بعضی آدم ها را باید مدام یادآوری کرد. جان پای دین داده اند.

 

یادگاران (کتاب بروجردی) : عباس رمضانی

بریده کتاب(۱):

یکی می خواست بیاید تهران، نمی دانم وزیر دفاع آمریکا بود یا نماینده سازمان ملل. گفتند شاه گفته هیچ اتفاقی نباید بیفته» همین حرف برای محمد کافی بود. گفت: باید بیفته»
رفیقی داشت توی اصفهان. اسمش سلیمان بود. توی این جور کارها با همدیگر بودند. خودش هم که تهران بود. درست همان وقتی که قرار بود هیچ اتفاقی نیفتد، یک هلی کوپتر توی اصفهان افتاد پایین، دوتا اتوبوس سفارت آمریکا توی تهران رفت هوا.

 

ادامه مطلب


من مانده ام تنهای تنها: از تنهایی دربیایید با خواندن این کتاب

من مانده ام تنهای تنها: از تنهایی دربیایید با خواندن این کتاب

 

من مانده ام تنهای تنها : محمدحسین قدیری

معرفی:

تا حالا شده فکرکنی تنهایی؟ تا حالا شده حس کنی اونهایی که درکت می کنند نیستند و وقت ندارند؟ تا حالا پیش اومده حس و حال دویدن، کار کردن، درس خواندن یا حتی شوخی وخنده نداشته باشی؟ به نظرت همه مردم یه روزی حس کرده اند که تنها هستند یا این شکل بعضی از آدمهاست؟ حالا درستش چیه؟ و باید چه کار کرد؟

بریده کتاب:

از زمان های بسیار قدیم تاکنون ما تلفات جسمی و روانی بسیاری در برابر دیو سیاه شکل داده ایم. زمان این رسیده که به شکار این شکارچی برویم. برای اینکه در این راه موفق شویم، باید حتما از دو اسلحه شکاری مسئله مداری » و هیجان مداری کمک بگیریم.
الف: شیوه افراد بالغ: افراد بالغ جای فرار از مشکل با شکیبایی، تفکر خلاق، مطالعه، م و الگوگیری از افراد موفق به شناسایی علل، راههای رویارویی و سرانجام کنترل یا حل آن می پردازند. البته کنار این روش مسئله مدار از روشهای هیجان مدار نیز کمک می گیرند. از جمله روشهای هیجان مدار می توان به شوخی متعادل، پناه بردن به جایی ساکت و دنج و خلوت کردن، دعا و راز ونیاز با خدا و گریه و تضرع اشاره کرد.


و آنکه دیرتر آمد:  یک کتاب بشدت جذاب و گیرا درباره مرد مهربان غایب

و آنکه دیرتر آمد: یک کتاب بشدت جذاب و گیرا درباره مرد مهربان غایب

 

و آنکه دیرتر آمد: الهه بهشتی

معرفی:

هر وقت کسی از ما بپرسه که یک کتاب زیبا و خوندنی معرفی کنیا، بگه من حوصله ی کتاب خوندن ندارم کتاب خوبی بده…
ما این کتابو معرفی می کنیم تا حالاهزاران نفر کتاب و آنکه دیرتر آمد» رو از ما گرفتن و آخرش گفتن:
خییییلی جذاب بود!

بریده کتاب(۱):

احمد گفت تکان نخور. عقرب روی پایت است. گیج خواب اما فهمیدم پایم از شیار بیرون آمده و عقرب بزرگی روی آن راه می رود. پایم را به داخل شیار کشیدم عقرب به داخل آمده بود اما به دور خود می پیچید. انگار درد می کشید. سرانجام خود را از شیار بیرون انداخت. احمد گفت: یادت باشد تا آمدن سرور نباید پایمان را از شیار بیرون بگذاریم.

 

ادامه مطلب


دو قدم تا صبح: ویژه نامه امام مهربانی

دو قدم تا صبح: ویژه نامه امام مهربانی

معرفی:

دینِ نصفه نیمه می شود: هیچ،
اگر، هم دوستی با دوستان خدا و هم دشمنی با دشمنان خدا باشد ، می شود دین …
دو قدم تا صبح
قدم اول: دوستی
قدم دوم: دشمنی

 

بریده کتاب(۱):

ناگهان دیدم که آقای بزرگواری در بیابان، کنار من راه می رود. اول خیلی تعجب کردم ومقداری هم ترسیدم ولی وقتی دیدم او با کمال ملاطفت و مهربانی اسم مرا می برد و می گوید:ناراحت نباش، خدا تو را می بخشد.» و چند کلمه دیگر در این رابطه به من فرمود، قلبم آرام شد خوشحال شدم و مطمئن بودم که اوبرای کمک به من آمده است.

 

ادامه مطلب


یک روز بهار می شود با یک گل: تکلیف ما در دوران غیبت چیست؟ بخوانیم و عمل کنیم.

یک روز بهار می شود با یک گل: تکلیف ما در دوران غیبت چیست؟ بخوانیم و عمل کنیم.

بهار که می آید، بهار فرج و ظهور . اما اینکه نقش من و شما، مسئولیت من و شما، وظیفه من و شما چیست؟ خیلی مهم است و موثر در آمدن امام . این کتاب را با دقت بخوان تا کار خودت را بدانی .

 

بریده کتاب(۱):

اگر اعتقاد دارید ظهور یکی از دو حالت:
چیزی که کاری از دستمان برنمی آید
یا تکلیفی نسبت به آن نداریم
بهتر است دست از خواندن ادامه ی این متن بردارید.
اگر شما هم در مواجه با مشکلات اجتماع می گویید:
((امام زمان می آید همه چیز را درست می کند))
همان بهتر که گاهی با حالتی شاعرانه برای ندیدن حضرت گریه کنیم و چشم به انتظارش باشیم تابیاید و این گله ی گوسفندان را از دست گرگ ها نجات دهد.
بیایید این جمله ی حضرت که فرمود:
اکر شیعیان به اندازه یک لیوان آب ما را می خواستند، ما ظهور می کردیم»
فقط بهانه ای برای گریستن بیشتر قراردهیم و آنچنان بی غیرتانه برخورد کنیم که باورمان شود این فقط یک حرف عاطفی است.

 

ادامه مطلب


مداد رنگی های هفته: کودکانمان را با آقای مهربانی آشناتر کنیم.

مداد رنگی های هفته: کودکانمان را با آقای مهربانی آشناتر کنیم.

 

مداد رنگی های هفته

بریده کتاب:

روزهای پنج شنبه من زرد است، درست مثل گل های نرگسی که توی باغچه حیاط مادرجان است.
همیشه روز پنج شنبه که می شود، من و مامان و بابا می رویم خانه ی مادرجان. من خانه ی مادرجان را خیلی دوست دارم، چون آنجا می توانم هرچقدر دوست دارم بازی کنم و بدوم. همیشه وقتی گل های نرگس باغچه ی مادرجان را می بینم، یاد امام زمان علیه السلام و مادر مهربانشان می افتم.
مادرجان می گوید: ((اسم مادر امام زمان علیه السلام هم‌ نرگس است.)) من اسم نرگس  را خیلی دوست دارم و دلم می خواهد اگر یک روز خواهردار شدم، اسمش را نرگس بگذاریم. آن وقت من و آبجی نرگسم دوتایی باهم بازی می کنیم. من هیچ وقت آبجی نرگسم را اذیت نمی کنم. آخر می دانم اذیت کردن کار خیلی بدی است و امام زمان علیه السلام هم آدم هایی ک کار بد می کنند را، دوست ندارند.


نقاشی های کوچک به آقایی بزرگ: سخنانی کودکانه، شیرین و جذاب با امام زمان

نقاشی های کوچک به آقایی بزرگ: سخنانی کودکانه، شیرین و جذاب با امام زمان

 

نقاشی های کوچک به آقایی بزرگ : فاطمه وفایی

معرفی:

شاید برخی هایمان انقدر امام زمان را از خود دور ببینیم که تصورش هم برایمان سخت است که صریح و ساده با امام گفت و گو کنیم شاید چون گناهانمان را مانع می بینیم یا شاید چون از لطف امام بی خبریم، اما کوکانمان اینگونه نیستند با قلب صاف و صفای باطنی که دارند می توانند با امام ارتباط برقرار کنند.
در این کتاب با زبان کودکانه چندین نامه به امام نوشته شده است با نقاشی هایی که خود بچه ها آن را کشیده اند.

بریده کتاب:

سلام باباجان!
در روز نیمه ی شعبان، سخنران می گفت: چون شما از احوال همه خبردارید، می دانید در دنیا به خیلی از آدم ها ظلم می شود، برای همین هم خیلی وقت ها غصه می خورید و غمگین هستید.
من هم غصه ی شما را می خورم و برای سلامتیتان صدقه می دهم.
اگر می بینید خورشید توی نقاشی ام می خندد و گل هایمان شاد و رنگارنگ هستند، دلیلش این است که خواستم شما برای یک لحظه ام که شده با دیدن آن ها شاد شوید.

 


ابوالفضل خدابنده نه ساله
از قم


حرف های آبدار: مجموعه ای از قصه های طنز و پندآموز با زبانی ساده و روان از کتاب لطائف والطوائف

 

حرف های آبدار: مجموعه ای از قصه های طنز و پندآموز با زبانی ساده و روان از کتاب لطائف والطوائف

 

حرف های آبدار : نسترن عنبری، عهد مانا

بریده کتاب(۱):

راستی نگفتی نامت چیست؟
آبنوش! چی؟آبنوش؟چه اسم عجیبی!نام پدرت چیست؟
پدرم مرحوم شده. اسمش آبخیز بود. مرد بازهم با تعجب آبنوش را نگاه کرد. اسم مادرت چیه؟
_آبناز!
مرد ابرو بالا داد و گفت: جل الخالق!چه اسمهایی!
آبنوش که می خواست تعجب مرد را بیشتر کند، گفت: اسم برادرم آبچهر است. اسم خواهرم آبشاد. اسم مادربزرگم هم دریا…
با این حرف، مرد یکدفعه برگشت و…

 

ادامه مطلب


کبریت کم خطر : علیرضا لبش، سوره مهر

معرفی:

گاهی دلت می خواهد انتقادهایت را، حرفهایت را طوری با زبانی قشنگ بگویی که به کسی برنخورد. این کتاب توانسته اکثر دغدغه ها را به طنز بیان کند.

بریده کتاب:

رفتن به آمریکا هم هیجان انگیز بود و هم دلهره آور، اما دست کم خیالمان راحت بود که پدر به زبان انگلیسی مسلط است. او سال ها با تعریف خاطرات دوران تحصیلش در آمریکا ما را سرگرم کرده بود و خیال می کردیم امریکا خانه دوم اوست.
من و مادرتصمیم داشتیم از کنار او جم نخوریم تا امریکای شگفت انگیز را که مثل کف دست می شناخت نشانمان بدهد. منتظر بودیم نه تنها زبان، بلکه فرهنگ امریکا را برای ما ترجمه کند و رابطی باشد میان ما و آن سرزمین بیگانه.
به امریکا که رسیدیم، احتمال دادیم پدر زندگی خودش در امریکا را با زندگی یک نفر دیگر اشتباه گرفته بود. از نگاه متعجب صندوقداران مغازه ها، کارکنان پمپ بنزین و گارسون ها می شد حدس زد که پدر به روایت خاصی از زبان انگلیسی صحبت می کرد که هنوز میان باقی امریکایی ها رایج نشده.
در جستجوی water closet (اصطلاحی قدیمی برای توالت ) توی یک فروشگاه بزرگ معمولاً به دستگاه آب سردکن یا بخش مبلمان منزل می رسیدیم.


 

مجموعه امام زمان و من: دلایلی ساده و کودکانه برای غیبت آقا به همراه راهکارهایی برای پایان غیبت

 

معرفی:

بعضی حرف ها از سر خشم است، بعضی از دلخوری، بعضی از سر ترس و نگرانی
بعضی حرف ها هم از سر محبت است
یک محبت بی چشم داشت، یک محبت اصیل و ناب :محبت امام

خلاصه:

مجموعه امام زمان و من حرف هایی به حجه ابن الحسن است از جنس محبت
برای غیبتش دلایل کودکانه می آورد و برای آوردنش راهکار هایی ساده به کودکان
به غیر از دومین جلد که کمی ایراد محتوایی دارد، بقیه جلد های کتاب محبت را در دل افزایش می‌دهد و معرفت را زیاد می‌کند.

بریده کتاب:

با پدرم به مغازه میوه فروشی رفتیم. پدرم گفت: ((چه میوه ای دوست دای تا برایت بخرم؟. گفتم: ((پرتقال)). وقتی مدرم پرتقال خرید، گفتم: ((باباجون لیموشیرین هم بخر))‌.  گفت: ((تو که لیمو شیرین دوست نداری)). گفتم: ((بله؛ اما خواهرم لیمو شیرین دوست دارد)).


غریب قریب: آگاهی به سرگذشت حرم امام رضا(ع) رنگ دیگری به زیارتمان خواهد داد.

غریب قریب: آگاهی به سرگذشت حرم امام رضا(ع) رنگ دیگری به زیارتمان خواهد داد.

غریب قریب : سعید تشکری

معرفی:

آروم آروم که کتاب رو ورق می زنی، خوب گوش کن….
صدای هق هق گریه های نویسنده میاد… بلند، مداوم…
آروم آروم که با کتاب مأنوس می شی، قصه ها رو لمس میکنی…
میشد سعید تشکری رو دید وقتی که لرزید و زانوهاش سست شد. وقتی خمید و جلوی ضریح شکست…

خلاصه:

در ۱۲ دوره از تاریخ به ذکر تاریخ حرم امام رضا (ع) می پردازد، آباد شدن ها و تخریب شدن ها. کتاب رو باید نیمه شب خوند. وقتی همه خوابن کنار بخاری گرم. کنار تیک تاک ساعت.
کتاب، موضوع بدیعی داره و تاریخ رو زیبا روایت می کنه. بعد از خوندن کتاب، قدم زدن شما تو حرم خاص تر می شه. تفکرتون در مورد گوهرشاد، اسماعیل طلا، گنبد و … متفاوت میشه. نویسنده پیشینه جزء جزء اجزای حرم رو روایت می کنه. تمام خواننده های کتاب، زیارت بعدی شون با یک نگرش جدید میشه…


سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی سنی

سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی سنی

سعید: نرجس شکوریان فرد

بریده کتاب(۱):

مادر در دلش، اعتقاد داشت به خانواده ی پیامبر؛ به اهل بیت. و الا که توسل و نذر در میان آن ها که اهل سنت بودند چندان رسم نبود.
اما مادر در سال های پیش هم برای حال تب دار دخترش متوسل شده بود به حضرت اباالفضل.
حتی بعضی مسیحی ها هم یک دل دارند که با حسین و ابالفضل مصفا می شود. و یک پنجره فولاد که خیلی ها دخیل بستن به آن را گشایش در کارشان می دانند.

 

ادامه مطلب


کودک آندلسی: داستانی عبرت آموز از نوجوانی به ظاهر مسیحی اما در باطن مسلمان.

 

کودک آندلسی : جواد محدثی, نشر بوستان کتاب قم

معرفی:

آندلس،یک سرزمین اروپایی که وسیعه!
متمدنه! ثروتمنده! قدرتمنده! پیشرفته است!
اما از هم می پاشه، نابود میشه. و تو وقتی می خونی دهنت بازمی مونه!

خلاصه:

کودک اندلسی داستان مهیج نوجوانی است از یک خانواده به ظاهر مسیحی اما در باطن مسلمان از سرزمین اندلس که پس از سقوط درد آور حکومت و تمدن مسلمانان در پی تهاجم فرهنگی و نظامی و مسیحیان بر کشور او برای حفظ جان و ایمان خود به کشور مغرب (مراکش) هجرت می کند.

بریده کتاب(۱):

گاهی حس میکردم بعضی چیزهارا از من پنهان می کنند، بعضی حرفهارا به صورت رمزی رد و بدل می کنند، بعضی کارها را دور از چشم من انجام می گیرد و من از آنها سر در نمی آورم. وقتی هم می پرسم سعی می کنند فکر مرا با موضوع دیگری مشغول کنند تا سوال از یادم برود مدتی با این وضع روبه رو بودم…

 

ادامه مطلب


 

 

کتاب تربیت فرزند از نظر اسلام: نکاتی کاربردی و مهم در تربیت فرزند. بخوانیم برای برای تربیتی درست.

 

کتاب تربیت فرزند از نظر اسلام : حسین مظاهری، نشر امیرکبیر

معرفی:

مطالب و محتوای کتاب دربارۀ نکات تربیتی است که راه ایجاد و تقویت خوبی ها و روش درست زندگی و حل مشکلات را به مخاطب نشان می دهد.
از ابتدای نقش پدر و مادر تا مراقبت های بارداری و بعد از آن، مطالبی راجع به وم محبت در خانه تا….
کتابی فوق العاده زیباست که استاد مطلبی را بیان می کند از دستورات الهی و یا اصول رفتاری و روانشناسی، بعد یک آیه یا داستان تاریخی و یا یک روایت در توضیح و تبیین مطلب بیان می کنند و در پایان نتیجه ای می گیرند فوق العاده که باید در این سیر همراه استاد باشی تا حلاوت نتیجه ی پایانی بر دلت بنشیند.


کتاب زیر شاخه زیتون: مجموعه ای از داستان های کوتاه از تاریخ با زبانی ساده

 

کتاب زیر شاخه زیتون: مجموعه ای از داستان های کوتاه از تاریخ با زبانی ساده

 

کتاب زیر شاخه زیتون : مرتضی دانشمند

بریده کتاب(۱):

سردار بزرگ پهندشت صفین به سپاه انبوه خود رسیدگی می کرد. ناگهان صداهای مبهم و درهمی به گوش رسید. کم کم بیشتر و بیشتر شد. حالا فرمانده بزرگ به وضوح می شنید که…

 

ادامه مطلب


تو را خانه ای هست: داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ تشیع

تو را خانه ای هست: داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ تشیع

تو را خانه ای هست : کامران پارسی نژاد

بریده کتاب(۱):

از کلبه خارج شد. شمس الدین محمد مانده بود به دنبال همسرش خارج شود یا عبدالصمد را آرام کند. او را در آغوش گرفت. مادر بازگشت. ظرف را روی زمین گذاشت. بچه ها به داخل ظرف سرک کشیدند. پدر متحیر و آرام خود را به ظرف رساند. سه گلوله برفی درآن بود.
_فرزندانم،این آرد است. پخت آن خیلی طول می کشد. تا من برایتان نان بپزم، شما بخوابید. من بیدارتان میکنم…

 

ادامه مطلب


 

 

 

رمان مسافر کربلا: داستان آرزویی که به کربلا ختم می شود.

 

معرفی:

رمان مسافر کربلا : سیدمهدی شجاعی

وقتی کسی به زیارت امامی می ­رود می­گویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن­ های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی­ دهد و هاج و واج می­ ماند.

خلاصه:

داستان پسر بچه­ ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو می­شود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آن­ها همراه می­ شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می ­آید.

بریده کتاب:

-سلام مجید جان! خواب که نبودی؟
-(باصدای خواب آلود): چرا خواب بودم. طبیعیه که این وقت شب …
-خب الحمدالله خیالم راحت شد. مطمئن بودم که به این زودی نمی خوابی.
-به این زودی کدومه؟ الان ساعت سه ی نصفه شبه!
-بعله. هیچ آدم عاقلی این وقت شب نمی خوابه که تو دومیش باشی.
-مگه کر شدی فاضل؟ من می گم خواب بودم تو می گی… 
-خب بحث بیهوده نکنیم الان به هر حال بیداری.
– بیدار شدم، نبودم.
-خب. اینطوری شرمندگیم کمتر شد. می خوام یه تک پا بیایی مغازه، یه مورد ضروریه. اگه اورژانسی نبود بهت زنگ نمی زدم.
– برو بگیر بخواب، صبح بهت زنگ می زنم. خداحافظ.
– نه قطع نکن مجید، جان تو کار واجبه.
 -منو مسخره کردی یا خودتو؟! از کی تا حالا کیف و ساک جنبه اورژانسی پیدا کرده؟
– دو ساعت دیگه مسافرا می خوان برن یکی شون یه ساک احتیاج داره.
 – خب چرا نذاشتی صبح؟
-فکر کردم اون وقت صبح شاید خواب باشی. گفتم الان که بیداری بهت زنگ بزنم.
 – باز میگه الان که بیداری! بابا به پیر به پیغمبر من خواب بودم.
– چرا همه اش حرف گذشته رو میزنی؟ من الانو می گم که بیداری…


کتاب جمله هایی که خدا دوست دارد: بیان رابطه ی بین ایمان به خدا و سخنان روزمره

کتاب جمله هایی که خدا دوست دارد: بیان رابطه ی بین ایمان به خدا و سخنان روزمره

 

کتاب جمله هایی که خدا دوست دارد : غلامرضا حیدری ابهری، نشر بوستان فدک

معرفی:

این کتاب نوشته حجه الاسلام حیدری ابهری است که در آموزش توحید به کودکان آثار متعددی دارد، که مورد استقبال کودکان و خانواده ها قرار گرفته است.
این کتاب در ادامه همان آثار نوشته شده که البته رویکرد جدیدی در این زمینه دارد.
پس از مطالعه ی این اثر، کودکان در می یابند که بین ایمان به خدا و سخنان روزمره ی آنان چه پیوند محکمی بر قرار است و تا چه اندازه، خدا در متن زندگی آنان حضور دارد.

بریده کتاب:

جمله های محبت آمیز:
من گاهی دست در گردن مادرم می اندازم و می گویم: مادرجان من تو را هزار هزار تا دوست دارم.
گاهی شانه های پدرم را می گیرم و می گویم: بابا جان من تو را خیلی خیلی دوست دارم.
گاهی هم به طرف پدربزرگ و مادربزرگم می روم و به آن ها می گویم: مادربزرگ، پدربزرگ، چه قدر مهربانید! من شما را هم به اندازه پدر و مادر دوست دارم.
گفتن جمله های محبت آمیز ثوابش خیلی زیاد است.
خدا این جور جمله ها را دوست دارد.


کتاب تو را خدا آفریده: بچه ها را با شگفتی های آفرینش آشنا کنیم.

کتاب تو را خدا آفریده: بچه ها را با شگفتی های آفرینش آشنا کنیم.

 

کتاب تو را خدا آفریده : مهرانه جندقی شاهی، نشر زائر

معرفی:

تا حالا شده باد و آب و خاک و آتش و خورشید حرف بزنن و صداشونو بشنویم؟
کتاب تو را خدا آفرید که بر اساس آیات قرآن کریم نوشته شده به توضیح و تشریح عوامل هستی و نقش و جایگاه آن ها در خلقت می پردازد آن هم از زبان خودشان، و در آخر هر موجود به اینکه آفریده شده توسط خداوند مهربان است اشاره دارد و در آخر آیه قرآنی در رابطه با آن مخلوق آورده شده است.
و در آخر و حسن ختام کتاب به بالاترین و والاترین مخلوق خلقت یعنی انسان می پردازد.
تصاویر عروسکی و شیرین و قلمی کودکانه و جالب می‌تواند این کتاب را خواندنی تر کن…

بریده کتاب(۱):

بادبادک ها رو شونه ی من بالا و پایین میرن، من میتونم با یه نفس عمیق اونا رو به مهمونی ابرا ببرم.
من تموم درخت های دنیا رو میشناسم، منم که دورشون میچرخم و برگ هاشونو ت میدم.
شاخ و برگ درخت ها رو نوازش می کنم و پاییز که میشه همون برگ ها رو شونه ی من میشینن و آروم به دامن خاک بر میگردن…
بالای سرت رو نگاه کن
حتی ابر های تپل و مپل هم رو شونه من به مسافرت میرن
من بادم
من رو خدا آفرید…


اشک ها می پرسند: پرسش و پاسخ عاشورایی

اشک ها می پرسند: پرسش و پاسخ عاشورایی

اشک ها می پرسند : هادی قطبی، نشر بهار دلها

معرفی:

تا حالا شده بین دسته ی یامجلس عزاداری به این فکرکنی که اصلا چرا باید ۱۴۰۰سال گریه وزاری کنیم؟ اصلا امام که می دانست شهید می شود چرا به آنجا رفت؟ مگر مردم کوفه امام را نمی شناختند که او را به طرز وحشتناکی به شهادت رساندند؟ و…. برای پیداکردن جواب سوالهات چند تا کتاب خوندی؟ اشک ها می پرسند یکی از این کتاب هاست که می تونه کمکت بکنه.

بریده کتاب(۱):

امام حسین(ع)خبرشهادت مسلم راکه شنید, چشمانش پرازاشک شد و بلافاصله این آیه را تلاوت فرمود.
((درمیان مومنان مردمانی هستند که برسرعهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادند, بعضی پیمان خود را به آخربردند و بعضی دیگر درانتظارند. هرگز تغییری درپیمان خودندادند.))
امام با خواندن این آیه می خواستند بفهمانند که ما فقط به قصد کوفه نیامدیم کوفه سقوط کرد که کرد, ما وظیفه ی بزرگتری داریم.

بریده کتاب(۲):

عبیدالله نقشه ای کشید ودستورداد صدهزار دینار طلا را شبانه به خانه قاضی شریح بفرستند و دستور داد طلاها را دربرابر شریح به زمین بریزند تا تاثیر بیشتری داشته باشد. قاضی کوفه همان شب دین خود رافروخت و روز بعد اعلام کرد:
پیامبرخدا(ص)فرموده (( هرکس درمیان مردم اختلاف کند قتل او واجب است))
وچنین نوشت: نزد من ثابت شده که حسین بن علی(ع) برامیرالمومنین و رئیس مسلمین یزیدبن معاویه (علیه العنه)خروج کرده برتمام مسلمانان واجب است او رابه قتل برسانند.

بریده کتاب(۳):

هنگامی که جنیان برای کمک به آن حضرت آمدند حضرت به آنها فرمودند: به خدا قسم قدرت ما بیشتر از شماست اما باید بر همه اتمام حجت شود تا آنهایی که هلاک می شوند با اختیارخود هلاک شوند وکسانی که به سعادت می رسند نیز با اختیارخود به آن نائل شوند.


مداد رنگی های هفته: کودکانمان را با آقای مهربانی آشناتر کنیم.

مداد رنگی های هفته: کودکانمان را با آقای مهربانی آشناتر کنیم.

بریده کتاب:

روزهای پنج شنبه من زرد است، درست مثل گل های نرگسی که توی باغچه حیاط مادرجان است.
همیشه روز پنج شنبه که می شود، من و مامان و بابا می رویم خانه ی مادرجان. من خانه ی مادرجان را خیلی دوست دارم، چون آنجا می توانم هرچقدر دوست دارم بازی کنم و بدوم. همیشه وقتی گل های نرگس باغچه ی مادرجان را می بینم، یاد امام زمان علیه السلام و مادر مهربانشان می افتم.
مادرجان می گوید: ((اسم مادر امام زمان علیه السلام هم‌ نرگس است.)) من اسم نرگس  را خیلی دوست دارم و دلم می خواهد اگر یک روز خواهردار شدم، اسمش را نرگس بگذاریم. آن وقت من و آبجی نرگسم دوتایی باهم بازی می کنیم. من هیچ وقت آبجی نرگسم را اذیت نمی کنم. آخر می دانم اذیت کردن کار خیلی بدی است و امام زمان علیه السلام هم آدم هایی ک کار بد می کنند را، دوست ندارند.


بازم خدا بهار داد: طبیعت و نوروز از نگاه دین با زبان شیرین شعر.

بازم خدا بهار داد: طبیعت و نوروز از نگاه دین با زبان شیرین شعر.

 

بازم خدا بهار داد : سید محمد مهاجرانی، نشر جمال

معرفی:

نعمت زیبا و سرسبز پروردگار همان که همیشه صدای پایش شنیدنی، شکفتنش دیدنی و عطرش بوییدنی است، همان که همیشه با شادی به استقبالش می‌رویم و رسیدنش را جشن میگیریم.
چه نعمت ارزشمند و نازنینی
همه چیز آن زیبا و پر از خیر و برکت است
و زیبایی اش نشانه زیبایی خداست
و پیامش این است: طبیعت پر از بهار شد، دل هایتان را هم سرشار از بهار کنید.
بهاری که یا یاد خدا و پیروی از فرمان های او به دست می آید، بهاری پربار و همیشه ماندگار!
این کتاب کودک شما را به تماشای بخش هایی از زیبایی های بهار دعوت می‌کند آن هم به زبان شیرین شعر
این کتاب می‌تواند یک هدیه نوروزی خوب برای عیدی دادن باشد.


کتاب جهان یک خدا دارد: اثبات توحید با مثال هایی قابل فهم و زیبا برای کودکان.

کتاب جهان یک خدا دارد: اثبات توحید با مثال هایی قابل فهم و زیبا برای کودکان.

کتاب جهان یک خدا دارد : غلامرضا حیدری ابهری،نشر جمال

معرفی:

پس از اثبات وجود خدا به این پرسش باید پاسخ داد که آیا جهان یک خدا دارد یا چند خدا؟
قرآن کریم، همانگونه که به اثبات وجود خدا می پردازد، با تمام قدرت به مبارزه با چند خدایی و شرک اقدام می‌کند .
کتاب (جهان یک خدا دارد) با مثال های زیبا و قابل فهم برای کودکان، این آموزه مهم قرآن کریم را برای آنان بیان می کند و تصویر کامل تری از توحید قرآنی به آن ها ارائه می‌دهد.

بریده کتاب(۱):

اگر یک مدرسه دو مدیر داشته باشد، نظم مدرسه بر هم می ریزد؛ زیرا همان زمانی که یک مدیر، مدرسه را تعطیل کرده، شاید مدیر دیگر بخواهد امتحان برگزار کند.

بریده کتاب(۲):

اگر برای پخت یک غذا، دو آشپز دستور بدهند، غذا یا بدمزه می شود یا می سوزد؛ زیرا ممکن است در یک غذا دو بار نمک بریزند، یا غذای پخته شده را، دوباره روی اجاق بگذارند.


 

سرچشمه تربیت: دستورکار برای تربیت فرزندانی سالم و صالح، از قبل تا بعد بارداری.

سرچشمه تربیت : محمد قاسمی

معرفی:

می­دونیدکه داشتن فرزندی صالح و سالم، به مراقبت ­های بسیاری نیاز دارد؟!
اگر در صدد دونستن این مطالب و برنامه­ ریزی­ های قبل از بارداری هستی و آمادگی روحی و جسمی ­ای که باید برای یک بارداری شیرین و معنوی داشته باشی، حتما این کتاب رو بخون…

بریده کتاب(۱):

از حضرت علی (علیه السلام) نقل شده است که می­ فرمایند: قلب کودکان خردسال همچون زمین خالی است که هر چه در آن اندازند، می­پذیرند.»
همچنین از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده که می­ فرمایند: العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر: علم در کوچکی مانند حکاکی روی سنگ است.»

 

ادامه مطلب


موراجون و دنیای بعدی: آموزش درک درست  مفهوم زندگی از دیدگاه دین.

موراجون و دنیای بعدی: آموزش درک درست مفهوم زندگی از دیدگاه دین.

موراجون و دنیای بعدی : حمیدرضا اشترانی و سعیده روشن ضمیر ، نشر عهدمانا

معرفی:

مجموعه داستان مورچه متفکر شیوه تفکر در مسیر درک اعتقادات درست دینی را به کودک شما می آموزد.
و آنان می توانند حقایق عالم و وجود خودشان را به درستی درک کنند.
این روش تربیتی، خودکشفانه نام دارد.
این داستان مسیری در چینش مواد تفکری در پیش روی کودک قرار می دهد تا او بتواند جهانی را که در آن زندگی می‌کند به شکل صحیح و منطقی ببیند و درست و دقیق بفهمد.

بریده کتاب:

گذشت و گذشت.
گندم، حرف های موراجون را باور کرد و از آب و غذا های لا به لای خاک ها و ریشه هایم می خورد. آن دو، گندم را مسخره می کردند و می گفتند: به جای این کار ها بیا با هم به خاک لم بدهیم. با سنگ ها یه قل دوقل بازی کنیم.»
موراجون از روی دل سوزی، گاه گاهی به آن ها سر می زد. تا شاید بتواند آن ها را کمک کند. لوبیا و عدس با خود فکر می کردند ممکن است موراجون درست بگوید، اما خاک های اطرافشان را به صورت او می پاشیدند و به او اجازه ی صحبت نمی دادند.


کتاب تولد در لس آنجلس: یک نگاه خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر بدهد. همراه شوید با یک تحول زیبا.

 

کتاب تولد در لس آنجلس: یک نگاه خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر بدهد. همراه شوید با یک تحول زیبا.

کتاب تولد در لس آنجلس : بهزاد دانشگر، عهدمانا


برزیل برای بسیاری نماد فوتبال⚽️ و هیجان است.
برای بخشی از مردم، پله، زیکو و. نماد خوشگذرانی و عیش و نوش است
و برای بخشی دیگر، رقص و موسیقی های تند و پر هیجان.

من از دسته ی دوم بودم. به خصوص وقتی که با یک اتفاق جدید در شهر ریو دوژانیرو» آشنا شدم: کارناوال رقص.»

از وقتی با این کارناوال آشنا شدم،بی تاب دیدنش بودم. تا آن روز همه نوع عیش و نوش و خوش گذرانی را تجربه کرده بودم؛ اما حس می کردم این یک چیز دیگر است.

گروهی زن و مرد و مست که توی کوچه و خیابان می رقصند و می رقصند و همه فقط به دنبال لذت بیشتر می گردند.

 

بشتابید
قیمت با تخفیف ویژه: ۱۶۰۰۰تومان
#سفارش از طریق
sefaresh_namaktab@

 

میخوایم این کتاب زیبا رو در شب های قدر بین جوونا پخش کنیم
از قافله خیر جا نمونی، هر کس به اندازه ی کَرَمِش

شماره کارت نذورات: 5041721039933271

 

 

ادامه مطلب


نام من قرآن است: پاسخ به سؤالات کودکان درباره بهترین کتاب دنیا.

نام من قرآن است: پاسخ به سؤالات کودکان درباره بهترین کتاب دنیا.

 

نام من قرآن است : غلامرضا حیدری ابهری، نشر پیام آزادی

معرفی:

من یک کتاب آسمانی ام، حرف های من حرف های خداست، من بهترین کتاب دنیا هستم، نام من قرآن است.
چقدر مرا میشناسی؟
آیا می دانی که چرا خدا مرا فرستاده؟
آیا میدانید که من، از قدیم تا الان تغییر کرده ام یا نه؟
درباره قصه های من چه میدانی؟ چرا خدا این قصه ها را گفته است؟
آیا میدانی چرا مردم مرا می‌خوانند؟ خواندن من چه فایده ای دارد؟
اگرمی‌خواهید کودک تان جواب تمام این سوالات و سوالات دیگری درباره کتاب آسمانی ما قرآن را از زبان خود قرآن بگیرد این کتاب را از دست ندهید.

 

ادامه مطلب


موج و مرغابی: شعرهایی پرمحتوا و جذاب پیرامون خداشناسی.

موج و مرغابی: شعرهایی پرمحتوا و جذاب پیرامون خداشناسی.

 

موج و مرغابی : حمید هنرجو، به نشر

معرفی:

بعضی از شعر های کودکانه بی محتوا، برخی کم متحوا و بعضی مثل این کتاب سراسر محتوا هستند.
شعر های زیبا حمید هنرجو که با تصویر گری خوب خانم سارا علی بابایی همراه است این کتاب را به یک کتاب خوب شعر پیرامون خداشناسی تبدیل کرده است.

 

ادامه مطلب


کتاب اعتماد به نفس کودک من: بخوانید برای تقویت اعتماد به نفس فرزندتان

کتاب اعتماد به نفس کودک من : محمدصادق فیاض، محمدرضا جهانگیرزاده
موسسه آموزش و پژوهشی امام خمینی

معرفی:

در این کتاب خواهید خواند:
راه های افزایش اعتماد به نفس کودکان و نوجوانان
عوامل موثر در ضعف اعتماد به نفس کودکان
توصیه های پیشگیری و مقابله با ضعف اعتماد به نفس کودک
راهکارهای عملی برای رشد اعتماد به نفس کودکان… .

بریده کتاب:

راهکارهای عملی برای رشد اعتماد به نفس کودکان:
۱- آزادی عمل
۲- تربیت دینی کودکان
۳- تقویت اعتماد به نفس والدین
۴- رفتار مناسب با کودکان
۵- تقویت و تشویق رفتارهای مناسب
۶- توجه به توانمندی های کودکان
۷- چشاندن طعم موفقیت به کودکان
۸- پرهیز از زیاده روی در امر و نهی
۹- ضرورت بازی و نشاط در کودکان. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) : بازی و شیطنت بچه در دوران کودکی نشان دهنده فزونی عقل او در بزرگسالی است.
۱۰- داشتن نگرش مثبت به کودکان (صفحه ۵۷)


مجموعه هدیه های خدا: آشنایی کودکان با نعمت های بی نظیر خداوند همراه با شعر و رنگ آمیزی

مجموعه هدیه های خدا: آشنایی کودکان با نعمت های بی نظیر خداوند همراه با شعر و رنگ آمیزی

 

مجموعه هدیه های خدا : سیدمحمد مهاجرانی، نشر بهار دلها

معرفی:

نعمت های خدای مهربان و هدیه های او خیلی زیاد است.
آن قدر زیاد که نمی شود آن ها را شمرد. تازه هر یک از نعمت ها را که جداگانه تماشا می کنیم آن قدر جالب و دیدنی است که گاهی نمی توانیم همه زیبایی آن را شناسایی کنیم و بشماریم.
در مجموعه هدیه های خدا ما می‌خواهیم شما را با بعضی از این نعمت ها و هدیه های خارق‌العاده آشنا کنیم.
در هر جلد از این مجموعه شما با یکی از نعمت های خدا آشنا می شوید و بعد با خواندن شعر های کوتاه و رنگ کردن تصاویر، فایده های گوناگون آن نعمت را بیشتر و بهتر می‌شناسید و در آخرین صفحه کتاب، فایده ای که بیان شده است یک نکته دینی است که به عنوان مهمترین فایده و برای زیبایی پایان کتاب در نظر گرفته شده است.

بریده کتاب:

ای ماه تابان زمین
ای چلچراغ آسمان
ای هدیه ی خوب خدا
ای آشنای مهربان
شب های مهتابی شما
بسیار غوغا میکنی
دنیای ما را مثل روز
پر نور و زیبا میکنی


از قبیله باران: روایتی شاعرانه و دلنشین از زندگی و احوالات شیخ مرتضی زاهد

از قبیله باران: روایتی شاعرانه و دلنشین از زندگی و احوالات شیخ مرتضی زاهد

 

از قبیله باران : خسرو آقایاری، نشر سوره مهر

معرفی:

من ازآسمان می آیم. قطره ای بارانم وجزء آیت های خدای مهربان اگر دوست داری باران باشی باید با قطره قطره هایی که از آسمان می آید همراه شوی. پس بااین قطره همراه باش.

 

بریده کتاب(۱):

میوه های درخت، هرچه دست نیافتنی تر ودور از دسترس باشند، زیباتر وتحریک کننده ترند. مردم خیلی از وقت ها به میوه های دم دستی قناعت می کنند. آنها مثل درخت میوه ای هستند که باید تکانشان بدهی تا میوه های دم دستی شان بریزد. تازه آن وقت میوه های دور از دسترس لوه می کنند. بارور می شود…


 

 

                      

 

ما تو یه بازه ­ی زمانی مشخص اومدیم.        

زمان و مکان آمدن و جایگاه دست خودمون نیست.

زمان رفتن هم همین­طور. ولی قطعا در مدت زمان آمدن تا رفتن، خدا برای ما برنامه­ ی مشخصی دارد.

 شب اولی که از دنیا می­رویم، می­پرسند: من ربک؟

 من امامک؟. خداوند ثمره­ ی کار ما را در این پرسش مشخص میکند. توحید وار زندگی کردی که تکلیفت رو راجع به امامت انجام بدی یا نه!؟

من امامک؟ معنی­اش این نیست که از امام اول تا امام دوازدهم اسم­ هاشون رو حفظ باشی، نه! معنی­اش اینه؛

 چه کردی برای امامت؟

 

مروری بر تاریخ

قصه­ ی بیعت غدیر رو با این دیدگاه نگاه کنید.

 پیامبر وقتی فرمودن اون هایی که عقبن برسن، جلویی­ ها برگردن؛ اینها یعنی اینکه پیامبر نمی­خواسته فقط از دوست داشتن علی بگه. بحث اصلی بحث ولایت علی ( علیه السلام) است.

تو صلوات شعبانیه می­خونی هر کی از امام، جلو بزنه یا عقب بمونه، هلاکه.

 باید پا به پای امام­ات باشی.

در زمان امیرالمومنین تمام کسانی که بیعت کرده بودند گویا بیعتی نکرده بودند. امام را تنها گذاشتند. چون زندگی  همراه علی متفاوت می­شد. راحت­ طلبی و آسایش می­ شد سختی. برای کی؟ برای هرکسی که بیعت کرده بود و باید پای بیعتش می­ایستاد.کتابی هست به نام اسرار آل محمد که امام­ صادق می­ فرمایند هر شیعه­ ای باید بخواند. در این کتاب آمده فقط 4 نفر پای علی (علیه السلام) ماندند: زبیر و سلمان و ابوذر و مقداد.

 

  پس اگر کسی گفت زن­ ها تکلیف ندارن،

بدونه مقداد و ابوذر نرفتن در خونه­ ها رو بزنن، حضرت زهرا رفت.

 پس تکلیف دفاع از ولایت و حکومت به عهده­ ی زن هم هست:

حرف بزند، قیام کند ولو زن باشد.

 باید برای دفاع از امامت کاری کنی!

جنگ صفین که 8 ماه طول کشید خسته شدند، سپاه معاویه شک و شبهه انداختند تو دلها. سپاه امام هم وسط راه خسته شدند بهانه گرفتند؛ آنها­­ حیله­ کردند، به مکر عمرو عاص قرآن به نیزه کردند، منافقین داخل سپاه مولا هم آتش بیار معرکه شدند و امیرالمومنین رو تحت فشار سازش گذاشتند.

بعد شد زمان امام­ حسن (علیه السلام) مردم دیدن امیرالمومنین رو از دست دادن پشیمون شدن آمدن که امام حسن رو یاری کنن، امام حسن برای سپاهش فرمانده مشخص کرده بود، معاویه کیسه پر پول فرستاد، فرمانده رو خرید فردا صبح مردم اومدن دیدن فرمانده لشکرشون نیست که عملیات کنن. اگر الان می­بینید آدم گنده­ ای با یه پول، خودش رو میفروشه به همه چی کافر نشید، در زمان امام­ حسن هم بود. زبیر من ا اهل­ البیت بود. پولش که زیاد شد و محبت­ش به دنیا اصلا من ا اهل ­البیتش هم از دست رفت و جلوی امیرالمومنین ایستاد. شهرت آدم رو از پا می­اندازه. الان جوان­ه ا رو شهوت از پا می­ اندازد. این هم از امام­ حسن.

صلح شد و اون­ هایی که جزو یاران آقا امام حسن بودند با کمال پررویی وقتی امام­ حسن رد می­شدن که از جایی برن

 می­گفتن السلام ­علیک یا مذل ­المومنین.

 خودشون امام را به صلح  وادار کردن.

خودشون درست پای انقلاب و امام نایستادند، تنبلی و کم کاری و راحت طلبی کردند بعد توهین به امام کردن.

چطور امام بدون یار حکومت کند؟

بدون یار امامتش را می­تواند بکند؛ ولی حکومت را نه.

رسید به آقا امام­ حسین که دیگه قصه­ اش رو میدونید. یاران­شون آنقدر کم بودندکه آقا را تکه­ تکه­ اش کردن.

رسیدن به آقا امام­ سجاد، که دیگه یاری براش نمونده بود.

 طرف داره تاریخ تعریف میکنه ؛دیدم یه آقایی در غل و زنجیر هست، رفتم جلو شناختمشون. علی بن حسین!!!  گفتم آقا شما خاندان به ما محبت کردین

 چیزی نمی­خوایید؟

آقا فرمود این غلی که گردن من است آفتاب خورده، داره گوشت و پوست من رو میکنه. یه پارچه می­گذاری؟ ایشون میگه یه پارچه گذاشتم بین غل و گردن امام که پر خون بود بزرگترین کاری که در حق امام سجاد میکنن اینه که پارچه بگذارن روی زخم.

هیچ کار خاص دیگه ­ای انجام نمیشه.

میره زمان امام باقر(ع) جلسات تشکیل می­شد چند هزار نفر پای سخنرانی امام می­ نشستند و امام درس می­داد .

 خب بعدش؟

هیچ اتفاقی نمی ­افتاد یار که یاری نکنه، امام رو شهید میکنن.

شد زمان امام صادق، خب امام صادق هم جلساتی داشت و برپا بود خب این خیلی خوبه، ثمرش چی؟

 حکومت همچنان دست ظلم است و امام همچنان تنهاست.

اومد پیش امام صادق گفتن آقا شما خیلی از آخرین فرزندتون حجت بن الحسن حرف میزنید و از فرج صحبت می­کنید شما خودتون امامی که قیام می­کنید نیستین امام فرمود من به اندازه­ ی این گله گوسفند اگر یار داشتم.

امام فرمود من به اندازه­ ی این گله گوسفند(17رأس)

 اگر یار داشتم. قیام می کردم امام­ صادق (ع) روضه

می­گرفتن برای امام­ حسین جمعیت که می ­آمد بعد

 امام­ صادق بلند می­شدند

می­گفتند: گریه کنید بلند گریه کنید جمعیت بلند گریه می­کرد بعدشم بلند می­شدن می­رفتن.

به نظر شما امام صادق(ع) برای چی می­گفت بلند گریه کنید؟ یعنی مردم، امام حسین را شهید کردن ولی من هستم. مردم اما، یاری نکردند.

اینو خیلی تو ذهنتون بسپارین محرم که میاد همه­ مون برای امام­ حسین گریه می­کنیم، خب مردم اقا امام زمان­تون زنده است تو بیابون­ هاست. فرشته­ه ا می­گن: امامتون توی بیابون، منتظر یاری شماست، تسلیت می­گیم و برمی­گردیم خونه­ ها و شب می­خوابیم. به اهل­بیت هم تسلیت می­گفتن و می­رفتن. یاران یاری نکردن.رسید به امام موسی­ بن­ جعفر 23 سال زندانی کشیدن زندان موسی­ بن­ جعفر هم وصفش تو تاریخ بخونید . یاران یاری نکردن!

رسید به امام­ رضا، امام­ رضا که از خونه راه افتادن فرمودن برای من گریه کنید یعنی مردم، امامتونو دارن می­برن. برای امام زنده ­ات یه کاری کن!امام­ رضا در شلمچه، بهبهان رد پا دارن. بعد از رسیدن به نیشابور هزار نفر اومدن بیرون گفتن علی­ بن­ موسی­ الرضا دارن رد می­شن بریم حدیث بپرسیم. فقط کاغذ دست گرفتن.

 

به جای اینکه جمعیت بلند شن برن عَلَم بلند کنن بگن بریم یاری کنیم، بجنگیم، حق حکومت و بگیریم

 

مردم یاری نکردن.

 امام ­رضا فرمودند ولایت علی­ بن ­ابی­طالب حصنی!

مردم، ولایت فقط این نیست که ذکر یاعلی بگید. وقتی میگن علی­ بن­ ابی­طالب حصنی یعنی بلندشو. این ولایت رو جهانی کن. ولایت علی­ بن ­ابی­طالب یعنی جهان در زیر چتر امیرالمومنین اگر برود امنیت ایجاد می­شود.

برای این که پرچم امیرالمومنین بلند بشه باید پاشن یه عده بجنگن تا دنیا آرامش پیدا کنه.

مردم نیشابور نوشتن ولایت علی­ بن­ ابی­طالب حصنی فمن دخل حصنی. نه اینکه بریم حرم امام ­رضا بگیم: السلام­ علیک یا علی­ بن­ موسی ­الرضا. این که دخل حصنی نیست تو رفتی حرم امام­ رضا لذتت را بردی! بی­ حجابه هم میره با حجابه هم میره محل اتفاقِ حرم. طرف نماز نمی­خونه ولی حرم و میره در حالیکه نماز نمی­خونه اما روزه رو میگیره!

ولایت که میگن یعنی اقامه ولایت کن برای امامت. این حس امنیت می­آورد. و من دخل حصنی یعنی کسی که ایستاد پای ولایت شامل"امن من عذابی" می­شود؛ نه اون که نشست گفت بله بله من روزی 3 بار صلوات برای امیرالمومنین می­فرستم خب این که برکت زندگیته! برای اقامه­ ی ولایت امیرالمومنین چه ­کرده ­ایم ما؟

 اون که ساکت نشسته داره دنیا رو نگاه می­کنه، خیانت کرده در حق امامش. شب اول قبر بحث نوع انجام کار و انجام عملیات ما در مدت حضورمان در دنیاست. اونی که امامش رو می­شناسه میتواند حرف بزند.کسی که ساکت و صامت بوده و فقط اسم حفظ کرده حسابش با کرام­الکاتبین است.

برای انقلاب دارن توطئه می­کنن من پای ماهواره ­ام نشستم

میگم کاری که از دست من بر نمیاد.

من روزه­امو می­گیرم، نمازمم می­خونم، موسیقی هم گوش میدم، نه این "امن من عذابی" نیست،

 چون دخل حصنی. امن من عذابی.

امام یه جمله داره میگه اگر همه­ ی مردم مسلمان جهان یه سطل آب بریزن اسرائیل رو سیل می­بره.

این هزار نفر کاتب حدیث اگر پای رکاب ایستاده بودن، مامون عددی نبود .

امام جواد رو هم همین جوری یاری نکردن، زنش با کمال پررویی به امام زهر داد بعد 3روز جنازه آقا رو انداخت روی پشت بام! امام هادی هم که دیگه حصرش کردن امام حسن عسکری اصلا نذاشتن جابه جا بشه!!

 دوستان ما امت حجت بن ­الحسن­یم،

چه کرده ­ایم برای امامان؟

اللهم العن اول  ظالم  ظلم حق محمد و آل محمد خدا لعنت کنه اول کسی که ظلم کرد و ادامه داره و آخر تابع له علی ذالک.

نکنه این تیکه لعن به ما برگرده نگید ما خوبیم. همین که امام ما تو بیابانه یعنی ما کاری نمی­کنیم پس خدایی نکرده شامل لعن ممکنه بشیم

میگه تو هر 10 دقیقه یه دونه بچه یمنی از گرسنگی و تشنگی می­میره. نمیشه ما کاری نکنیم. قبر دسته جمعی یعنی شاید نزدیک 30 تا قبر دارن با هم میکنن که بچه هاشون رو بزارن توی قبر. دلتون نمی­لرزه از این ظلم­ ها؟ اگر امام زمان بیاید ظلم عالم برچیده می­شود.

خمینی کبیر گفت این انقلاب زمینه ساز ظهور است. برای این انقلاب راهپیمایی کفایت نمی­کنه. جوا­ن ها پر از شبهه و سوال هستن. از مال و دارایی­ات، از آبرو و آسایش­ات، از کلام­ات استفاده کردی برای دفاع از ولایت فقیه؟؟.

برای انقلاب چه کردی؟؟؟

ما همان نسل ظهوریم اگر برخیزیم

 

فایل این متن را از اینجا دانلود کنید

فایل متن 2

 


 

رمان­هایی در اروپا و آمریکا چاپ می­شود در تقدیس نیروهای نظامی­شان، نیروهایی که در افغانستان و عراق مردم بی­ گناه را تحقیر و آواره کردند. اما در رمان­ ها و داستان­ ها و فیلم­ هایشان این سربازان را قهرمان جلوه می­ دهند.

تمام کشورهای دنیا نیروی انتظامی و نظامی دارند. برای برقراری قانون، حفظ امنیت و محافظت از مرزها، شرف و ناموس خودشان. برای این نیروها چنان ارزشی قائل هستند که انسان برای اعضای بدنش.

 درهیچ کجای دنیا، رسانه­ ها، نخبه ها، مسولین و مردم، نیروهای امنیتی خودشان را تخریب و تکفیر نمی­ کنند. حتی با اینکه فیلم­ های زیادی از شکنجه ­ها، تعدی­­ها و کتک زدن­ های بی مورد در رسانه ­ها پخش است. (فیلم های زیاد برخورد پلیس آمریکا و .) اما در فضای مجازی به شدت دارند نیروهای امنیتی و نظامی ما را تخریب می­کنند. چرا؟

وجدانا چه کسانی ازخاک و ناموس ایران محافظت کردند؟ و می­کنند؟

چه­ طور اجازه می­ دهیم نیروی ما که فرزندان من و شما، برادران من و شما، پدران من و شما هستند، و برای امنیت ما داوطلبانه به دل دشمن می­زنند را مورد توهین و تهمت قراردهند.

هیچ کشوری نیروی نظامی­اش را منفور مردم نمی­کند.»

هر کس این کار را انجام دهد خائن است!!!

 

دانلود فایل پی دی اف از اینجا


 

. شما فکر می­کنید چند سال زنده هستید؟
2. چند بار تا به حال خطا کرده­ اید و جبران کرده­ اید؟
3. چقدر دیگر به خودتان فرصت آزمون و خطا می­دهید؟
4. در هر بار اشتباه چه چیز از دست داده­ اید؟
5. چه کار کنید زندگی­تان با درصد خطای کمتری پیش می­رود؟
6. چه عواملی شما را به سمت اشتباه می­ کشانند؟
7. به نظرتان دوست خوب چه تاثیری در روند فکر و روح شما دارد؟
8. چه ملاکی برای دوست خوب می­شمارید؟
9. افراد موثر در زندگی­تان را خودتان انتخاب می­کنید یا بر شما تحمیل می­شود؟
10. تلویزیون و کانال­ ها دوست حساب می­شوند یا نه؟
11. ماهواره دوست خوب است؟ داشتن ماهواره تغییری در شما ایجاد کرده است؟
12. از بعد داشتن ماهواره شما تغیر مثبت کرده­ اید یا منفی؟
13. زندگی­تان شیرین­تر شده است؟
14. با خدا ارتباط­تان بیشتر شده است یا کمتر؟
15. آرامشتان بعد از دیدن برنامه­ های ماهواره بیشتر شده یا کمتر؟
16. محبت و احترامتان به وطن بیشتر شده یا کمتر؟
17. ارتباط خانوادگی­تان پرمحبت­تر شده است یا فقط آزادتر؟
18. اصل و ریشه ماهواره از کجاست؟
19. چرا در اروپا و آمریکا برای دیدن کانال­ ها باید هزینه کنند اما برای ما ماهواره با هزاران کانال رایگان است؟
20. چرا از مردم خودشان مالیات زیاد می­گیرند(45درصد) و خرج ماهواره برای ما می­کنند؟
21.پس چرا ما را در دارو و بانک و نفت و.تحریم می­کنند؟
22. شما مسلمانید. پس چرا در برنامه­ هایشان شما و وطن­تان، عقایدتان و داشته­ هایتان را مسخره می­کنند؟
23. شما مسلمانید و حجاب را خداوند در قرآن دستور داده است. پس چرا مجری برنامه­ه ای ماهواره­ای بی­ حجابند؟
24. به نظرتان انگلیس، آمریکا، اسرائیل، امام حسین علیه السلام را یاری می­کنند یا کنار یزید برای کشتن او صف کشیده ­اند؟
25. اگر امام زمان ظهور کنند گردانندگان کانال­ه ای ماهواره­ای ایشان را یاری می­کنند یا همان­طور که الان علیه ایران برنامه می­سازند علیه ایشان هم برنامه خواهند ساخت؟
26. در این مدت که ماهواره دیده­ اید زندگی­تان بیشتر شبیه آنچه خدا گفته و اهل­بیت گفته ­اند شده یا نه؟
27. اهل­بیت می­فرمایند با دشمن ما دشمن باشید، چطور مردم پای سخنان و برنامه­ ها و تحلیل­ ها و فیلم­ هایی می­نشینند که دشمنان اهل­بیت می­سازند؟
28. یک نکته: نمی­شود در دل هم محبت اهل بیت باشد هم محبت دشمنان اهل بیت. فکر می­کنید اگر مقابل امام زمانعج الله، امام حسین و حضرت فاطمه زهرا بنشینید، می­توانید از دیدن برنامه­ های ماهواره.
راستی ما چندسال عمر می­کنیم؟ بعد در روز قیامت مقابل چه کسانی قرار می­گیریم؟می­خواهیم چه کسانی ما را شفاعت کنند؟ الان که دچار بیماری و مشکلات می­شویم به چه کسانی متوسل می­شویم؟
ماهواره درمان چه دردهایی است جز آنکه ما را از خدا و اهل­بیت دور کرده و بزرگترین درد بشر امروز و آمدن بلا­ها گناه است که ما بدست خودمان مبتلا می­کنیم خودمان را!
هنوز دیر نشده، یک یا علی بگوییم و دست به دست امام بدهیم تا زندگیمان را پر از نور خدا کنیم. خدا منتظر ماست. خودش فرموده که اگر گناهکاران می­دانستند من چه شوقی برای آمدنشان داشتم، از این شوق جان می­سپردند.
جان عالم به فدایت یا حسین.

 

دانلود فایل پی دی اف از اینجا


نتیجه تصویری برای چرا مرگ بر آمریکا

 

تبت یدا. بریده باد

قتل اصحاب الاخدود : خدا بکشد یاران اخدود را            

والله لا یحب المتکبرین: خدا متکبران را دوست ندارد

 

وقتی کسی پول شما را می­خورد، برعلیه شما با همسایه­ هایتان نقشه می­ کشد، اجازه رسیدن دارو و مواد موردنیاز به سمت شما را نمی­دهد، وقتی که به صورت آشکار برعلیه شما قانون تصویب می­کند یعنی چه؟!!

وجدانا یعنی مرگ شما را می­ خواهد، نابود شدن شما را!!

 

آن­ وقت شما با چنین کسی چه معامله­ ای می­کنید؟ بازهم وجدان را درنظر بگیرید، شما او را دشمن خودتان می­دانید و همین کاری که برعلیه شما می­کند را در قبالش انجام می­دهید.

 

 آمریکا با همراهی اروپا ما را تحریم کرده، پول­ های ما را در بانک­ ها مسدود کرده، کشورهایی که با ما وارد معامله می­ شوند را تهدید و تحریم می­کند، در مجلسش دائم برعلیه ما قانون تصویب می­کند، کسانی که به کشور ما بیایند و بخواهند به آمریکا بروند را راه نمی­دهد، نقشه کشتن دانشمندان ما را پشتیبانی می­کند، فرماندهان حافظ مرزها و امنیت ما را تحریم می­کند.

خداهم نفرین می­کند: تبت یدا. قُتِلَ. مرگ بر آمریکا حرف خداست، لعنت حق است. عجیب است که اگر یک فامیل نزدیک درحق شخص ­ما ظلم کند ما او را نمی­بخشیم، کشورهای اروپایی و آمریکایی که شرف و عزت و آبروی ما را تهدید می­کنند و مورد توهین قرار می­دهند را دوست می­دانیم.

آن­هایی که در فضای ­مجازی و کانال­ها دشمن را دوست نشان می­دهند و دوستانی که سربازان وطن و اسلام هستند را دشمن، مزدور آمریکا هستند و دلارهایی که می­گیرند تا ذهن من و شما را منحرف کنند بی­شمار است. من و شما باید حرف خدا را بپذیریم نه حرف دشمن خدا را. ماهواره. آمدنیوز. مسیح علی­نژاد. شهرت­ طلب­ ها.

 

فایل پی دی اف این متن را از اینجا دانلود کنید.


خاطره : تور کردن یک کتابخوان

خاطره : تور کردن یک کتابخوان

 

تور کردن یک کتابخوان
از بیرون می آمدم، دنبال کلید تو کیفم می گشتم .
به کلید که دستم خورد تا در بیارم نگاهم به پیاده رو افتاد، دختری با یک پلاستیک سیب زمینی داشت از جلوی خانه مان رد می شد .
شال رنگی روی سرش انداخته بود، اما شلوارش تنگ بود،
جورابی هم نپوشیده بود؛
تا حالا توی محل ندیده بودمش .
گفتم باید تورش کنم!!!

دو سه قدم مانده بود تا بهم برسه، که با لبخند سلام کردم. خوبی ؟
نگاهم کرد و جواب داد: سلام، بله.
گفتم: دوست داری کتاب بخونی؟
اینجا ما یک کتابخونه داریم.
در رو باز کردم و رفتم داخل، اون هم دنبالم اومد.
گفتم اسمت چیه ؟
گفت : فاطمه،
پرسید الان در کتابخونه رو باز کردی؟
گفتم: نه خاله اینجا خونه ماست، این گوشه هم قفسه کتاب گذاشتم که بچه ها بیان و کتاب ببرند،
خیلی خوشحال شد.

گفتم: اگر خوب بخونی جایزه هم می گیری!
گفت: واقعا خاله؟
پرسیدم : کلاس چندمی؟
گفت: چهارم.
دو تا کتاب سبک بهش دادم.
برای مامانت هم می تونی ببری!
گفت: خاله سواد نداره.
گفتم باشه پس اگر خوندی بیار و جایزه ات رو بگیر!
گفت: کِی هستی؟
گفتم معمولا بعد از نماز ظهر هستم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خدایا شکر، یعنی می شه یک نفر دیگر را هم کتاب خوان کنم!
بهترین لذت زندگی گاهی می تواند تور کردن یک کتابخوان باشد.


این کتاب برای کسانی است که به زندگی خودشان احترام می­گذارند.

کسانی که می­خواهند بدانند تا بهتر روزگار بگذرانند.

می­دانند روزها به سرعت برق و باد می­گذرد و نباید هر حرف بی­خود، هر فیلم بی­ محتوایی را شنید و دید.

 دلشان می­خواهد رشد کنند و متفاوت از دیگران باشند. به همین دلیل برای خودشان زمان می­گذارند و بهترین­ها را با لذت می­خوانند.

ما هم به این افراد احترام می­گذاریم و با دقت کتاب را انتخاب و آماده می­کنیم برای "وقف در گردش".

حتما پس از خواندن به دیگران هم بدهید تا شما هم در این کار خیر سهیم باشید.

شماره کارت نذورات: ‏5041721039933271

1ـ این کتاب برای خرید و فروش نیست درصورتیکه علاقه­ مندید یکی از این کتاب داشته باشید می­توانید از رابطی که کتاب را برایتان می­آورد درخواست کنید.

2ـ این طرح در سطح شهر اجرا می­شود با کمک دوستانی چون شما، خواستید می­توانید کمک­مان بدهید. چه از نظر مالی و چه از نظر پخش کتاب.

3ـ دغدغه مقرکتاب ترویج فرهنگ کتابخوانی است. کتاب­های سالم و پرمحتوا

/ namaktab.irکانال نمکتاب:   @namaktab_ir

 

فایل پی دی اف را از اینجا دانلود کنید


امام مهدی(حجت بن الحسن): هر آنچه درباره امام زمان و علت غیبت آن حضرت باید بدانی.

امام مهدی(حجت بن الحسن): هر آنچه درباره امام زمان و علت غیبت آن حضرت باید بدانی.

امام مهدی (حجت بن الحسن) : حجت الاسلام هادی قطبی، نشر بهار دلها

 

معرفی:

خیلی سوالات درباره ی امام زمان در ذهنها موج می زند. اگر چرایی قبل و بعد از ظهور روحت را بی تاب کرده ؟
اگر حوصله ی کتاب سنگین و سخت و طولانی نداری این کتاب کمک خوبی است.

بریده کتاب:

البته در زمان حضرت، به همان میزان که شیطان نیست، امتحانات هم سخت تر خواهد شد. مانند حاضر شدن در جلسه امتحان با کتاب است. چون امتحان سخت تر و دقیق تر است، می گویند کتاب با خود بیاورید. اما احتمال موفقیت هم بیشتر است، چون با خود کتاب دارید. در زمان حکومت امام زمان هم همین طور است. احتمال موفقیت بیشتر است چون شیطان بیرونی دیگر وجود ندارد.


کتاب پرواز تا بی نهایت

کتاب پرواز تا بی نهایت

 

وقتی سریال شهید بابایی رو دیدم فکر می کردم حسابی شهید بابایی رو می شناسم اما وقتی کتابش رو خوندم اونم با این قصه های کوتاه و کوچولو، تازه فهمیدم نمی شناسمش.
شهید بابایی همون شهیدی است که حضرت آقا می فرمایند:
  من به حال او غبطه می خورم.”
شهید بابایی انقدر بزرگ بود که تو سریالش هم جاش نشد!!!

 

بریده ای از کتاب:
یک ماشین بیوک و یک ماشین پیکان در فرماندهی وجود داشت اما شهید بابایی همیشه پیکان را ترجیح می دادند . در یکی از سفرها با یک ماشین پیکان ، شبانه به طرف یزد حرکت کردیم .به خاطر تنگی جا ، پاهایم درد گرفته بود .

  • گفتم: ماشین پیکان است و جای آن هم تنگ ، ولی اگر بیوک بود راحت تر بودیم و زودتر هم می رسیدیم .
  • شهید بابایی گفت : برادر جان من می دانم که بیوک از پیکان و کباب بره از نان خشک بهتر است ، ولی فکر می کنم وقتی پیکان سوار می شویم ، و برای کسی که کنار خیابان ایستاده است و از سرما می لرزد بهانه می آوریم که جا نداریم و عجله داریم ، حال اگر بیوک سوار شویم به تدریج خواهیم گفت که: این بابا بو می دهد و اصلا نباید سوارش کرد.
    ان شا الله اگر ما هم روزی به آن درجه از تقوا برسیم که اگر بنز هم سوار شدیم هوای نفس ما را نگیرد . آن وقت مطمئن باشید سوار بنز هم خواهید شد .

کتاب جشن حنابندان : روایت هایی کوتاه، جذاب و خواندنی از جنگ که از خواندنشان خسته نخواهی شد.

کتاب جشن حنابندان : روایت هایی کوتاه، جذاب و خواندنی از جنگ که از خواندنشان خسته نخواهی شد.

کتاب جشن حنابندان : محمدحسین قدمی، نشر سوره مهر

تبلیغ و تقریظ آقا:

مقام معظم رهبری:
روز و شبی چند در لحظه های پیش ازخواب، درفضایی عطرآگین و مصفا و در معراج شور و حالیکه سطور و کلمات نورانی این کتاب به خواننده ی خود عطا می کند، سیر کردم و خدا را سپاس گفتم، هم بر آن قطره ی عشقی که در جان این نویسنده افکنده و چنین زلال اندیشه و ذوقی را بر قلم او جاری ساخته است و هم بر آن دست قدرتی که نقشی چنان بدیع و یکتا بر صفحه ی تاریخ معاصر پدید آورده و صفحه هایی که افسانه وار از ذهن و چشم بشر این روزگار بیگانه است، در واقعیت این نسل از ملت ایران نقش زده است….

بریده کتاب:

میتل اشتارت که زمانی شاگرد مدرسه بوده و معلمش، کانتورک، او را تنبیه می کرده, حالا به پست و مقامی در ارتش دست یافته است و کانتورک که به سربازی آمده و دست بر قضا زیردست میتل افتاده تقاص پس می دهد و شاگرد به تلافی تنبیه گذشته استاد را مسخره و به کارهای طاقت فرسا وادار می کند.
اگر چنین حادثه ای درجبهه ی ما رخ دهد، به محض دیدار، همدیگر را می بوسند و از هم حلالیت می طلبند. بدنیست بدانید که امیری، شش ماه، در جبهه برای حلالیت طلبیدن از دوست خود به خاطر یک غیبت، در به در و سنگر به سنگر دنبالش می گشت. لحظه ی دیدار روی هم را بوسیدند و در آغوش یکدیگر عاشقانه گریستند و استغفار کردند.


کیمیاگر : به دنبال کیمیا سفر کرد تا آنجا که کیمیاگری دلش را ربود.

کیمیاگر : به دنبال کیمیا سفر کرد تا آنجا که کیمیاگری دلش را ربود.

 

کیمیاگر : رضا مصطفوی، نشر عهدمانا

 

بریده کتاب(۱):

یونس تا سرش به بالش رسید، خوابش برد. حتی فرصت نکرد لحظه ای در آرامش این اتاق، به راهی که آمده بود فکر کند. دوست داشت معمای دختر پشت پرده را زودتر حل کند تا از این فکری که گریبان گیرش شده رها شود، اما خیلی زود خوابش برد. وقت بیدار شدن، هنوز چشم هایش کامل باز نشده بود که فکرش رفت سمت حرف های دختر. حسی بیگانه با او همراه شده بود. نه اورا دیده بود و نه حتی میدانست نسبتش با پیرمرد چیست. همین اندازه میتوانست بفهمد که همسرش نیست. بعد با خودش گفت:پس اگر همسر جابر نیست، چرا او را آقا خطاب کرد…

 

ادامه مطلب


کتاب تولد در لس آنجلس: یک نگاه خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر بدهد. همراه شوید با یک تحول زیبا.

 

کتاب تولد در لس آنجلس: یک نگاه خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر بدهد. همراه شوید با یک تحول زیبا.

کتاب تولد در لس آنجلس : بهزاد دانشگر، عهدمانا


برزیل برای بسیاری نماد فوتبال⚽️ و هیجان است.
برای بخشی از مردم، پله، زیکو و. نماد خوشگذرانی و عیش و نوش است
و برای بخشی دیگر، رقص و موسیقی های تند و پر هیجان.

من از دسته ی دوم بودم. به خصوص وقتی که با یک اتفاق جدید در شهر ریو دوژانیرو» آشنا شدم: کارناوال رقص.»

از وقتی با این کارناوال آشنا شدم،بی تاب دیدنش بودم. تا آن روز همه نوع عیش و نوش و خوش گذرانی را تجربه کرده بودم؛ اما حس می کردم این یک چیز دیگر است.

گروهی زن و مرد و مست که توی کوچه و خیابان می رقصند و می رقصند و همه فقط به دنبال لذت بیشتر می گردند.

 

بشتابید
قیمت با تخفیف ویژه: ۱۶۰۰۰تومان
#سفارش از طریق
sefaresh_namaktab@

 

میخوایم این کتاب زیبا رو در شب های قدر بین جوونا پخش کنیم
از قافله خیر جا نمونی، هر کس به اندازه ی کَرَمِش

شماره کارت نذورات: 5041721039933271

 

 

دانلود کلیپ "تولد در لس آنجلس" از آپارات نمکتاب

ادامه مطلب


چشم روشنی: قصه یک زندگی شیرین

چشم روشنی: قصه یک زندگی شیرین

چشم روشنی ، کوثر لک، نشر شهید کاظمی

بریده ای از کتاب:
همان اول زندگی فهمیدم به اندازه ی فامیل هایم او دوست و آشنا دارد.
با اینکه آن زمان بیست و چهار پنج سال بیش تر نداشت، هر شب مهمان داشتیم و برایمان کادوی عروسی می آوردند.
یک شب که مادرم آنجا بود گفت که زشته مهمان ها شام نخورده برن، نگهشون دارید. مادر رفت سراغ مرغ پختن ، من هم با اعتماد به نفس رفتم سراغ برنج و قابلمه. پلویی پختم که توی تارییخ ثبت شد. دانه های برنج طوری به هم چسبیده بود که مثل کیک قالبی از قابلمه بیرون آمد.
وقتی دیس پلو را سر سفره گذاشتیم. سید جواد مثل قطعه های کیک پلوی شفته شده را می گذاشت توی بشقاب مهمان ها و با خنده می گفت: به هر نیتی دوست دارید این پلو را بخورید، به نیت آش، کیک یا …
همه خندیدند. خودم هم خنده ام گرفته بود. به خاطر این قضیه هیچ وقت سرزنش نشدم از بس که با همه ی خرابکاری هایم تشویقم می کرد.


 

آشیانه در مه : امیرحسین فردی، سوره مهر

خلاصه:

پسری به نام شکور، جوجه قرقی که در روستا پیدا کرده به خانه می آورد و او را بزرگ می کند. در این میان پسر ارباب که جمشید نام دارد و با تفنگش پرنده ها را شکار می کند، با شکور درگیر می شود. در این میان اتفاقات جذاب، جدی و غم انگیزی رخ می دهد.

بریده کتاب(۱):

  • در ده، فقط دو دکان وجود داشت. یکی از آن دو، دکان حاج بایرام بود، در این دو دکان همه چیز فروخته می شد. از کفش و کلاه و پارچه و قند و شکر گرفته، تا نفت و گوشت و نقل های رنگی. شکور وقتی وارد دکان شد و سلام داد و گفت:
  • حاجی گوشت دارید؟
  • حاج بایرام گفت: چه گوشتی جانم؟
  • شکور پا به پا شد و گفت: برای قرقی می خواهم.
  • حاجی پرسید: برای قرقی؟
  • جواب داد: آره حاجی! آخر یک قرقی گرفته ام می خواهم صبحانه به او گوشت خام بدهم … بعد از مدتی حاج بایرام با یک مشت گوشت که لای کاغذی پیچیده شده بود پیش او برگشت.
  • گفت: همین طور ببر بده حیوان بخورد. بگو یادش باشد مهمان حاج بایرام است.
  •  

بریده کتاب(۲):

  • زخمی شدن مونس (قرقی شکور) حوصله برای شکور نگذاشته بود. اما با دیدن شور و حال بچه ها کم کم میل شدن و به آب زدن را در خودش حس می کرد. بعد از شدن، ناگهان کسی از پشت محکم هلش داد تا به رودخانه بیفتد. وقتی یک جا ماند به اطرافش نگاه کرد. بچه ها قاه قاه می-خندیدند. بالای بلندی فرض علی روی پاهای لاغر و کمانی اش به هوا می پرید و در حالی که غش غش می خندید گفت: چه شیرجه ای! چه پشتکی! … شکور هم خندید.

استاد عشق : داستان پرپیچ و خم زندگی نابغه ایرانی، پرفسور حسابی

استاد عشق : داستان پرپیچ و خم زندگی نابغه ایرانی، پرفسور حسابی

 

استاد عشق ، ایرج حسابی

معرفی:
پدرشان آنها را از ایران برد لبنان بعد هم رهایشان کرد. فقیر شدند و غریب، اما عجیب اینجاست که با هزاران بیچارگی دست و پنجه نرم کردند ولی اینقدر موفق بودند که همه ی ما را خجالت می دهند…
فوق العاده جذاب است این کتاب!


هیچکس به من نگفت: بعدها پشیمان نشوی که چراهیچ کس به من نگفت »تا من خوشبخت باشم. ماگفتیم

هیچکس به من نگفت: بعدها پشیمان نشوی که چراهیچ کس به من نگفت »تا من خوشبخت باشم. ماگفتیم

 

یچکس به من نگفت ، نویسنده حسن محمودی

معرفی:

خیلی خوبی ها هست که اگر آنها را بدانی جزء خوش بخت ترین انسانها می شوی اما تو حتی این را ازخودت دریغ می کنی .بعد ها پشیمان نشوی که چراهیچ کس به من نگفت »تا من خوش بخت باشم . ماگفتیم.


کتاب او در میان ماست : حسین شریعتمداری، نشر کیهان

معرفی:

خیلی غمگین بود وقتی جبرائیل دلیل ناراحتی اش را پرسید فرمود: برای امتم می ترسم ازقیامتشان, جبرائیل دوباره آمد:
خدایت فرمود: آنقدر ازامت تو ببخشم که راضی شوی.
خواندن این کتاب لحظاتی ما رو گره می زنه به بهترین بنده خدا, همون که مهمترین نگرانی اش خوشبختی مابوده…

بریده کتاب(۱):

انوشیروان وحشت زده ازخواب برخواست……همهمه ای مرموزهمه جای کاخ رافراگرفته بود. واهمه ای ناشناخته به جان انوشیروان افتاده بو دیکی ازقرادلان فریاد برآورد که طاق کسری شکست…انوشیروان با وحشت از قرادلی که نزدیک تر بود پرسید آیادرست شنیده است؟ ولی هنوز پاسخی نگرفته بود که فریاد دیگری از فروریختن ۱۴ کنگره کاج خبر داد. مدتی بعد خبررسید که در همان ساعت ازهمان شب……

بریده کتاب(۲):

یهودیان مخصوصاً واز روی کینه وبی ادبی به جای سلام به رسول خدا صلی علیه وآله ((السام علیکم)) یعنی ((مرگ برتو)) می گفتند، همسرپیامبر برافروخت و با خشم زبان به عتاب آنان گشود وگفت: مرگ بر خودتان بادو….)
رسول خدافرمود: ناسزا نگو, بردباری برهرچه نهاده شود آن را زیبا می کند و ازهرچه برداشته شود از زیبایی آن می کاهد.


به پسرم : وصیت نامه امام علی به فرزندش امام حسن علیهما السلام (بخشی ازنهج البلاغه)

به پسرم : وصیت نامه امام علی به فرزندش امام حسن علیهما السلام (بخشی ازنهج البلاغه)

 

به پسرم : امام علی (علیه السلام)، نشرمعارف

معرفی:

این سفارش های پدری است که می رود، پدری که می داند لحظه ها می گذرند.
فرزندم! گفتم پیش از اینکه عجلم شتابان از راه رسد این سفارش ها را بنویسم و این اوصاف را برای تو ثبت کنم.
پسرم! به وصیت من خوب فکر کن.

بریده کتاب(۱):

خیلی‌ وقت ها دعایت را دیر اجابت می کند؛ چون در این تأخیرها پاداش دعا کننده و عطایی که به امیدوار می دهند، بیشتر می شود.

بریده کتاب(۲):

خیلی وقت ها چیزی می خواهی، که نمی دهند؛ اما در دنیا وآخرت، بهتر از آن را به تو می بخشند؛ یا آن را نمی دهند چون به صلاحت نیست. خیلی وقت ها اگر چیزی را که خواسته ای بدهند، دینت را از بین می برد. پس چیزی بخواه که زیباییش برایت بماند و سختی اش از تو دور باشد.


پسری از گوانتانامو : حس یک زندانی بی گناه را با خواندن این کتاب درک کنید.

پسری از گوانتانامو : حس یک زندانی بی گناه را با خواندن این کتاب درک کنید.

پسری از گوانتانامو : آنا پررا،مترجم: کیوان عبیدی، نشر افق

معرفی:

۲پسر نوجوان که در دو کشور مختلف که از طریق اینترنت باهم ارتباط دارند. آن ها بازیبمب افکن» را اختراع کرده اند وبا گروه هم بازی شان در فضای مجازی بازی می کنند. توسط یک جاسوس شناسایی می شوند و یک شب گروهی به خانه شان می ریزند و تمام بازی کنان را دستگیر می کنند و…

بریده کتاب(۱):

جیم سرش را به نشانه ی مخالفت تکان می دهد: در حال حاضر از دید دولت امریکا تمام مسلمانان تهدید به شمار می آیند.» نوع حرف زدن جیم، خالد را بیش تر از قبل نگران می کند. ای کاش زودتر پدرش را پیدا می کرد و به راچ دیل برمیگشتند و زندگی عادی شان را از سر میگرفتند.

 

ادامه مطلب


 

کتاب پر پرواز : اگر به دنبال دلایل نماز خواندن هستید این کتاب را بخوانید.

کتاب پر پرواز : اگر به دنبال دلایل نماز خواندن هستید این کتاب را بخوانید.

کتاب پر پرواز : اصغر آیتی | حسن محمودی، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج)

معرفی:

ما برای خیلی از کارها ارزش قائلیم درحالیکه ممکنه هیچ قیمتی نداشته باشه،
کاش یکی بود به ما میگفت باارزش ترین و بی ارزش ترین کارها چیه. تا اینکه این چند روز کوتاه زندگی مون هدر نره…

خلاصه:

همه می گویند ما مسلمان هستیم، اما یک عده نماز می خوانند و یک عده ازکنارش می گذرند. آن عده دوم بی دلیل و با دلیل بی خیال روزها را می گذرانند، اما گاهی ته دلشان این سوال پیش می آید که واقعا باید نماز بخوانند، یا چرا خدا نماز را واجب کرده است، و یا اصلا حس خواندن ندارند…
اما من فکر می کنم که اگر مسلمان هستیم باید کمی دقت کنیم که خدا چه دستوراتی می دهد و چرا می دهد؟ البته که یکی از چراهایش توسط دانشمندان گفته شده است.
کتاب پر پرواز صرفا راجع به نماز است.

 

 

بریده کتاب(۱):

جوان که قد بلندی داشت و آستین لباسش را بالا کشیده بود؛ طناب بلندی به دست گرفته وآن را از در خانه ای تا مسجد پیامبرص»می کشید. عابران با تعجب به او نگاه می کردند اما جوان، مشغول کار خودش بود.
یکی از رهگذران پرسید: مشغول چه کاری هستی؟
جوان بدون اینکه دست از کار بکشد، گفت: پیرمرد نابینایی که همسایه ی ماست از من درخواست کرده طنابی را از درخانه اش تا مسجد بکشم تا بتواند با گرفتن طناب به مسجد ونماز جماعت برسد.

 

ادامه مطلب


بچه مثبت مدرسه : چه آتشی می سوزانند این دوپسر شیطون و عاصی از درس و مدرسه.

بچه مثبت مدرسه : چه آتشی می سوزانند این دوپسر شیطون و عاصی از درس و مدرسه.

بچه مثبت مدرسه : یاسر عرب، نشر سپیده یاوران

معرفی:

مثبت در منفی میشود صددرصد مثبت ولی از مدرسه اخراج می شوید!

بریده کتاب:

روزهای آخر مثل برق وباد می گذشت، کلاس ها تمام می شد و امتحانات آخر سال می رسید. امتحان آخری رو خوب یادمه. همه بچه ها طبق قرار قبلی بعد از دادن برگه امتحان بیرون مدرسه ایستادیم و دسته جمعی، کتاب های درسی رو تکه تکه و پاره پاره کردیم و آتیش زدیم. این طوری انتقام خودمون رو از اون همه صفحه ی ریاضی و جغرافی و تاریخ که باید به زور شلاق و شلنگ حفظ می کردیم گرفتیم. البته بچه ها تعدادی از صفحات رو ضمن پاره کردن می جویدن! به پیشنهاد اینجانب تصمیم گرفتیم کنار آتیش جشنی بگیریم. سیب زمینی بپزیم و مثل سرخ پوست ها دورش بچرخیم. خوشحالی و فریاد با کومبا ، کومبا » سردهیم.


کتاب_راه_نجات

 

فایل پی دی اف " کتاب راه نجات"

 

یکی از دانشمندای کله‌گنده‌یِ ما بچه‌شیعه‌ها از زمان نوجوونیش این طور خاطره میگه:

 

تو نوجوونی همش بی‌قرار بودم، دلم می‌خواست همون طوری که خدا واقعاً واقعاً دوس داره باشم. همیشه دلم شور می‌زد که نکنه کار خطایی ازم سر بزنه. دلم می‌خواست یه دستورالعملی، یه کتابی، چیزی داشته باشم که بهش عمل کنم تا یه بچه شیعه خالص بشم.

 

یه روزی بین خواب و بیداری بودم، امام زمان (عج) رو دیدم که تو مسجد جامع اصفهان بودن. دستشون رو بوسیدم و مشکلاتم رو ازشون پرسیدم. ایشون هم جواب دادن. بعدش گفتم: آقاجون! من که همیشه نمی‌تونم شمارو ببینم و سؤالامو بپرسم، لطفا یه کتاب به من معرفی کنید که دستور کار و نقشه راه من باشه و بهش عمل کنم و کمتر دلشوره داشته باشم که نکنه اشتباهی ازم سربزنه.»

 

آقاجون تو خواب بهم آدرسی دادن. بعد بیداری به سراغ کتاب به همون آدرس رفتم، کتاب رو از امانتدار تحویل گرفتم. اون کتاب صحیفه سجادیه» بود.

 

 

وای کتاب! کتاب! هر کی به هر جا رسیده، از کتاب خوندن رسیده.


دانشجو

فایل پی دی اف "دانشجو"

 

 

دانشجو بود.دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی

از طرف دانشگاه می بردن اردو .قرار شد یک دیدار خاص هم داشته باشناز این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه.

وقتی رسیدیم سر قرار خاصمون.بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، ایشون هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن.من چندبار خواستم سلام بگم.منتظر بودم ایشون به من نگاهی بکنن.امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن.درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن.یه لحظه تو دلم گفتم:"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه.تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره.!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی.!!!"

خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم.تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم،

 تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،

از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن.

اینبار که رسیدیم خدمتشان ، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،

 اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمیدحمید.حاج آقا باشماست."

نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر.آهسته در گوشم گفتن:

- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی.

 

ناگفته های ایت الله بهجت 

 


ادب

فایل پی دی اف متن " ادب"

 

مراقب باش در مقابل بزرگان با ادب باشی. شاید اون آقات باشه و نشناخته باشی.

 آقایی در مشهد مقدّس است که هم اکنون حدود صد سال دارد  تعریف میکرد:

من همراه شخصی به مکّه رفتم و هرکدام مبلغ سیصد تومان داشتیم، در بین راه به مرضی مبتلا شدم که سیصد تومان خرج شد تا بالاخره به جدّه رسیدیم و در مدینه  ست کردیم، امّا خیلی ناراحت بودم که دو نفر با سیصد تومان در کشور غریب چه

کنیم. همان طور که در اتاق نشسته بودم، دیدم آقای محترمی به اتاق من آمد و فرمود: سیصد تومان برای تو کافی است.»

گفتم: برای عمّه تو کافی است.»

 دیدم برگشت و گفت:سیصد تومان برای تو کافی است و هرکس هم که از تو پول خواست به او بده، خیالت راحت.» این را گفت و رفت.

 من آن وقت متوجّه شدم این دیدار غیر عادی بوده است وگریه کردم که چرا با ایشان این طور صحبت کردم.

رفیقم آمد و پرسید: چرا گریه می کنی؟ قضیه را به او نگفتم تا به مکّه رفتیم، پشت سر هم افراد آمدند و هرکدام صد تومان صد تومان خواستند و من هم دادم، برای اجاره منزل گفتند صد تومان جلوترباید بدهید دادم، برای رفتن کربلا گفتند صد تومان بدهید، دادم، به منزل آیت اللَّه حاج سید علی سیستانی رفتم و از وضع حال ایشان پرسیدم، معلوم شد سیصد تومان بدهکار هستند، سیصد تومان هم به ایشان دادم، تا آخرین بار کسی گفت: چهل تومان بدهی داریم، گفتم: از کیسه امام زمان می دهم و به او دادم. دیگر بعد از آن که این مطلب فاش شد، پول ادامه پیدا نکرد.

کتاب روزنه ای از عالم غیب

 


رسم_مردونگی

فایل پی دی اف "رسم مردانگی"

 

 

یه مردی بود که خعععیلی حالیش می شد ، خیلی باسواد بود، ایشون یه آرزویی داشت، دلش می‌خواست امام زمان رو از نزدیک و با چشماش ببینه.

کلی زحمت کشید، ذکر گفت، دعا کرد، این مسجد، اون مسجد، اما به نتیجه نرسید. یه روز بهش گفتن: امام زمان رو نمی‌بینی، مگر اینکه بری فلان شهر.

آقای پرفسور، عزم سفر کرد. تو بازار آهنگرای اون شهر، تو یه مغازه قفل سازی، به آرزوش رسید، امامش رو دید‌. سلام کرد. امام جواب سلامش رو داد و بهش گفت: هیسسسسس

دید یه پیرزنی اومد تو مغازه، یه قفلی به پیرمرد قفل ساز نشون داد و گفت: بخاطر خدا این قفل رو سه ریال از من بخرید، خیلی محتاجم.

پیرمرد قفل رو گرفت و نگاه کرد و گفت: این قفل هشت ریال می‌ارزه. من هفت ریال می‌خرم تا بتونم هشت ریال بفروشم.

پیرزن گفت: اگه همون سه ریال هم بدی، دعات می‌کنم. آخه همه قفل‌سازای دیگه می‌خواستن یه ریال بخرنش.

قفل‌ساز گفت: آخه رسم مسلمونی و انصاف نیست که من پا روی حق تو بذارم و دنبال سود خودم باشم.

پیرمرد هفت ریال به زن داد و قفل را خرید و پیرزن رفت.‌

امام نگاهی به مرد دانشمند کرد و گفت: این منظره رو دیدی؟ این طوری باشید، ما خودمون سراغتون میایم. من از بین مردم این شهر، این پیرمرد رو انتخاب کردم، چون مسلمونه واقعیه. هفته‌ای نمیشه که سراغش نیام و احوال‌پرسش نباشم.

وای خداااااا! کاش ما هم بتونیم آقای خوشگل و باصفامون رو ببینیم


کتاب شباویز : تاریخ دوستان بخوانید و لذت ببرید.

کتاب شباویز : تاریخ دوستان بخوانید و لذت ببرید.

 

کتاب شباویز : منیژه آرمین، سوره مهر

معرفی:

این کتاب آمیزه ای از واقعیات به هم پیوسته و جذابه
گاهی می گریید گاهی می خندید و بعضی جاها به فکر فرومی روید. گاهی از شنیدن آن ها تعجب می کنید وحتی در ذهن خود به دنبال پاسخ به پرسش های ایجاد شده در این داستان می گردید.

 

بریده کتاب(۱):

شهرآشوب, صاحب مجلس بود. زنی که لباس سیاه چسبانی اندام کشیده اش راقالب گیری کرده وموهای سیاهش را روی شانه ریخته بود! دو ردیف مروارید وگوشواره ی مرواریدش در میان سیاهی جلوه خاصی داشت. نگاه وحرکاتش اندوهی مصنوعی رانشان می داد. زنی چهل ساله بود که با آرایش ماهرانه به زحمت سی ساله به نظرمی رسید! اوهم مثل بقیه زن ها ابروهایی نازک داشت. معلوم بود همه شان از زیردست ناتاشا بیرون آمده بودند. مادام گفت: خوب بود وقتی زنده بود به دادش می رسید. خیلی عقیده دارند استادخزان را او دق مرگ کرد با آن کارهایش.

 

ادامه مطلب


(برای دریافت فایل باکیفیت روی عکس کلیک کنید.)

 

دختران پدری

 

بهار آمده است
و تمام می شود فصل های خدا!!!
اما هنوز؛
فصل انتظار تو ادامه دارد.
دیگر همه بی تاب شده اند.
این خبر از حادثه ای بزرگ می دهد.
ما تمام می کنیم فصل انتظار تو را.

*****

 

امام من

روحم را، ذهنم را

و قلبم  را

به تو می سپارم

می دانم خوشبختی در سایه امام بدست می آید

و

تلاش می کنم تا یاوری برای شما باشم.

و جوانان کشورم را با کتاب آشنا می کنم

و می دانم این کار گامی بلند در راستای ظهور شماست.

مولایم بر عهدم با تو می مانم

 

 

 

***************************

دختران مادری

 

بعضی تو را دوست دارند
به خاطر منفعت خودشان؛
 پس تا فایده داری با تو مهربانند.
بعضی تو را دوست دارند به خاطر خودت؛
 پس تا خوبی با تو خوبند.
اما بعضی تو را دوست دارند به خاطر خدا.
پس همیشه محبت بین او و تو،
 حرف اول را می زند.
محبت بین من و فاطمه.
مادرم زهرا.

 

********

مادران زهرایی

 

راست و درست زندگی کردن؛
قاعده های خوشبختی را در کسی دیدن؛
چندساعتی،
لحظاتی،
 با یک عزیز بی همتا گذراندن،
و چشم دنبالش داشتن، فکر و ذهن را میزبان صحبت هایش کردن، دل را در کنارش بزرگ کردن
تا بی نهایت. یک آرزوست!
میخواهیم اندازه ی قطره ای مهمان خانه مادر عالم شویم.

دعوتید به همایش بزرگ مادران زهرایی


تنها نیا باخودت یار بیاور

 

 

******

دختران کریمه

 

آسمان دور می شود.

دور دست نایافتنی؛

تا اینکه تو مهمان زمین شدی.

حضور تو در اینجا تولد بهار بود در بهار

تو از سمت بزرگواری و کرامت آمدی.

و آسمان را با خودت مهمان زمین کردی؛

و من حالا در بهشت حضور تو آرام.

 


 

 

دانلود

 

اسم تو می بارد از نفس باران

نور رخت دارد جلوه ی بی پایان

 

بر دل خسته

می دهد اسمت

 

لذت عشقی مدام

بر روح بلندت سلام

 

سلام ای گوهر دریای نور

ای آیه ی زیبای عشق

ریحانه ی روح خدا

 

سلام ای دار و ندار علی

ای بود و نبود حسن

ای مادر ارباب ما

 

ذکر لب نوکرها

سیدتی لبیکِ

 

یا فاطمه اهرا

صلی الله علیکِ

 

مهر تو در دل ها آیه ی توحید است

جلوه ای از نورت صورت خورشید است

 

آیه به آیه

از دل قرآن

 

داده خدا این پیام

بر روح بلندت سلام

 

سلام ای کوثر و توحید و حمد

ای وصف تو یاسین و قدر

ای روی تو شمس الضحی

 

سلام ای معنی ام الکتاب

ای مدح تو باجبرئیل

ای مادر ارباب ما

 

روی لبم اعطینا

سیدتی لبیکِ

 

یا فاطمه اهرا

صلی الله علیکِ

 

ذکر لب نوکرها

سیدتی لبیکِ

 

یا فاطمه اهرا

صلی الله علیکِ

 

نام تو تنها بر زخم دلم مرهم

با تو شود م صبح قیامت هم

 

سایه ی لطفت

بر سر دنیا

 

تا به ابد مستدام

بر روح بلندت سلام

 

سلام ای جان کلام رسول

ای عطر تو بوی بهشت

رحمت بی انتها

 

سلام ای سیده ی اولیاء

ای نور دل انبیاء

ای مادر ارباب ما

 

ای بانوی بی همتا

سیدتی لبیکِ

 

یا فاطمه اهرا

صلی الله علیکِ

 

گر به ظاهر حرمی نیست برایش به جهان
دل هر شیعه ی مولا حرم فاطمه است

 


کتاب تا کربلا : شهید اگر شهید باشد می شود دلداده، دلداده ب سیده الشهدا.

کتاب تا کربلا : شهید اگر شهید باشد می شود دلداده، دلداده به سیدالشهدا…

 

کتاب تا کربلا : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

این کتاب داستان سرباز کاروان محمد صلی الله علیه و آله و سلم است.
هرکس دلش می خواهد خدا او را در کاروان پیامبر اکرم بپذیرد باید مثل این شهدا باشد.

 

بریده کتاب(۱):

مرحوم آیت الله العظمی اراکی می فرمایند: شبی در خواب امیر کبیر را دیدم. جایگاهی خوب و رفیع در عالم برزخ داشت از او پرسیدم: راز این مقام عالی شما چیست؟
جواب داد: این هدیه مولایم حسین علیه السلام است.
با تعجب گفتم: چطور؟
گفت: درحالی که رگ دو دستم را درحمام فین کاشان بریدند خون به شدت از بدنم می رفت و تشنگی بر من غلبه کرد خواستم آب طلب کنم ناگهان به خودم گفتم: میرزا تقی دو رگ تو را بریدند و این همه تشنه ای! پس در کربلا پسرفاطمه چه کشید؟ از عطش پسر فاطمه آقا اباعبدالله (علیه السلام) حیاکردم و چیزی نگفتم.
وقتی صورت بر خاک گذاشتم و آماده ی مرگ شدم مولایم بالای سر من آمدند و فرمودند: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی و آب ننوشیدی.
بعد مرا به این مکان آوردند و گفتند: ((این هدیه ما در برزخ ان شاءالله در قیامت جبران می کنیم))

 

ادامه مطلب


کتاب دختران خرمشهر : پنج روایت کوتاه از دخترانی بزرگ شده در جنگ

کتاب دختران خرمشهر : پنج روایت کوتاه از دخترانی بزرگ شده در جنگ

 

کتاب دختران خرمشهر : اختر دهقانی، نشر مجنون

بریده کتاب(۱):

با ناله گفت خدایا شکر، این همه دنبالت گشتم حالا باید پیدایت کنم.
با صدای شرم آلود گفتم چه کارم داشتی؟ بعد تا برسیم اون ور کارون دیگه تحویلم نگرفت، وقتی پیاده شدیم گفت: آهای همگی برگردید.
وقتی رفتیم پیش قایق رو به من کرد و گفت: اسمت چیه؟
گفتم: سعیده.
گفت: زن من میشی؟
گفتم: آره.
نادر: گفت همه تون دیدید که سعیده خانم با من نامزد کرد.

بریده کتاب(۲):

حالا سال ها پس از آزادی خرمشهر، خیلی ها که برای قدم زدن به کنار کارون می آیند، زنی میانسال را می بینند که غروب ها وقتی خورشید بساطش را جمع می کند به کنار کارون می آید…
من هنوز به یاد نادر و به عشق او تنفس می کنم، خوشحالم اگر نادر نیست، خرمشهر هست. من هنوز وفادارم به همان عشق کنار کارون.


پیامبر و قصه هایش : حکایاتی از پیامبر مهربانی، تاثیرگذار و دلچسب

پیامبر و قصه هایش : حکایاتی از پیامبر مهربانی، تاثیرگذار و دلچسب

 

پیامبر و قصه هایش : غلامرضا حیدری ابهری، نشر جمال

معرفی:

هر چه بیشتر می خوانم، هر چه بیشتر در موردتان می دانم و همراه زندگی نورانیتان می شوم، بیشتر دلم می خواهد ببینمتان، این آرزو می آید و می نشیند در دلم. دوست دارم ببینمتان…

بریده کتاب:

پیامبر(ص): هرکس بگوید سبحان الله برای او یک درخت در بهشت می کارد.
یاران پیامبر خیلی خوشحال شدند وگفتند خیلی بهشت پردرختی داریم …حضرت فرمودند: آری! شما درختان بسیاری برای خود کاشته اید ولی مواظب باشید که با کارهای بد، آتشی نفرستید که آن درخت ها را بسوزاند.


تبار انحراف : پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی

تبار انحراف : پژوهشی در جریان شناسی انحرافات تاریخی

تبار انحراف : مهدی طائب، سوره مهر

معرفی:

امروز ما در دنیای اسلام مکلفیم که هوشیاری ، توجه، دشمن شناسی وتکلیف شناسی را به اعلا درجه ممکن برای امت اسلام، جهان اسلام وملت خودمان تدارک ببینیم.

امام ای:
واین کتاب با کوشش های فراوان در راستای تبیین عرصه ی دشمن شناسی به شیوه ای روان و مدون و جامع تهیه و تدوین شده است.

بریده کتاب:

بنی اسراییل در سرزمین شیر و شهد به حکومت رسیدند. این سرزمین بهشت روی زمین بود. در زمستان و تابستان فاصله ی دما زیاد نبود. آن ها در رفاه مادی وفراوانی نعمت غوطه ور شدند و باز ایمان ها رو به ضعف نهاد و انحراف آغاز شد.


جوان و انتخاب بزرگ : مروری کنیم هدفمان از زندگانی را.

جوان و انتخاب بزرگ : مروری کنیم هدفمان از زندگانی را…

 

جوان وانتخاب بزرگ : اصغرطاهرزاده، گروه فرهنگی المیزان

معرفی:

اگر جوانی قبول شدن در کنکور را انتخاب بزرگ خود بداند، یعنی هدف اصلی بشود دانشگاه، بعد چی؟ بعد فارغ التحصیل شود بعد شغل و ازدواج و بچه دار شدن، بعد چی؟ بچه هایش بزرگ شوند و آنها را به مدرسه و دانشگاه بفرستد و شغلی برایشان پیدا کند، بعد زن بدهد یا به خانه شوهر بفرستد، بعد چی؟ بعد هم بمیرد…
حال آیا این واقعا یک انتخاب بزرگ برای زندگی است؟!

بریده کتاب(۱):

زیست شناسان می گویند بدن انسان درطول شش ماه تماما عوض می شود و سلول های جدید جایگزین سلول های قبلی می شوند، ولی انسان باز هم احساس می کند که خودش، خودش است با اینکه بدنش در عرض شش ماه کاملا عوض شده است. پس بدن ما، خودِ ما نیست بلکه ابزار خود ماست، مثلا شما از طریق چشم می بینید ولی بدون چشم هم در خواب می بینید، پس اصل دیدین مربوط به روح است و اصل شنیدن و فکر کردن و… هم همه مربوط به روح است…

 

ادامه مطلب


تا همیشه آشنا : زندگی حضرت روح ا. به روایت تصویرهایی کوتاه و منقطع

تا همیشه آشنا : زندگی حضرت روح ا… به روایت تصویرهایی کوتاه و منقطع

تا همیشه آشنا : محمود محمدی نسب، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)

معرفی:

این مجموعه تصویرهایی است از زندگی مردی خواستنی تر از باران، تصویرهایی کوتاه و منقطع مثل خود باران، همیشه آشنا.

بریده کتاب(۱):

دوسه نفر از ایران آمده بودند آقا را ببینند یکی شان آشنا بود وقتی آمدند تو حاج مهدی دست امام را بوسید وگریه کرد حبس طولانی وشکنجه موهای سر وصورتش را سفید کرده بود. آقا نشناختش.
گفتم: ایشان آقا مهدی عراقی اند.
دست کشید به سرش وگفت: مهدی من چرا اینقدر پیر شده؟ مهدی سرش را گذاشت روی پای آقا.

 

ادامه مطلب


تا نیمه ی راه : خاطرات شفاهی خدیجه میرشکار اولین زن اسیر ایرانی

تا نیمه ی راه : خاطرات شفاهی خدیجه میرشکار اولین زن اسیر ایرانی

تا نیمه ی راه : ابوالقاسم علیزاده، نشر شمشاد

معرفی:

داستان همه عروس دامادها یه طرف، داستان حبیب و نامزدش یه طرف. عاشقانه های دامادی که آرام آرام مقابل عروسش جان می دهد و شکنجه هایی که عروس تنها به جان می خرد تا…

بریده کتاب(۱):

هنوز جمله تمام نشده بود که صدای شلیک گلوله به گوشم رسید. ناخودآگاه به اطراف خیره شدم…. کمی دقیق تر شدم باورم نمی شد. با وحشت واضطراب خاصی گفتم: حبیب! عراقی ها….
هنوز حرفم تمام نشده بود که تیراندازی به سمت ما شرع شد…. نمی توانستیم هیچ عکس العملی نشان بدهیم. نه من قادر بودم دست به اسلحه ببرم نه حبیب…حبیب باورش این بود که جاده در دست مدافعان ایرانی است و می شود از سوسنگرد خارج بشویم….

 

ادامه مطلب


 

 

 

 

ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده.

#امام_رئوف
#نرجس_شکوریان_فرد
#عهد_مانا
#اهل_بیت
#جوان

من عادت کرده ام برکت روزی ام را، از یک خوب بگیرم
یک بخشنده، یک مهربان، یک رئوف!
اول وقت که روزت را با یک انسان کریم شروع کنی، هیچ شری نیست که خیر نشود
من در ایران به دنیا آمدم؛ در خانه ی یک کریم
من خانه زاد امام رئوفم، امام رضا علیه السلام
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 نشر حداکثری پیام

یک ایران است یک امام رئوف

می خواهیم به جوانانمان معرفت اهل بیت را هدیه بدهیم.

شما هم در نذری میلاد شریک می‌شوید؟

شماره کارت رسالت(نذورات): 5041721039933271


معرفی:

در دنیایی که برای ریزترین ” مشکلاتت
برنامه می ریزند
فروشگاه می زنند
و تبلیغ می کنند…
بی پناهی درد بزرگی است
که دیده نمی شود
ولی فهمیده میشود
امام تو را می بیندتورا می فهمد
امام من
امام تو

عکس نوشته هایی که دلت را به کتاب نزدیک تر می کند:

عکس نوشته-شیعه حواسش باشد.گناه او را به پای امامش حساب می کنند
شیعه حواسش باشد….گناه او را پای امامش حساب می کنند.
عکس نوشته-جمعه خدا می خواهد که این صبح خودمانی را خرج خودی ترین فرد زندگی ات کنی
جمعه خدا می خواهد که این صبح خودمانی را، خرج خودی ترین فرد زندگی ات کنی، امام ات.
عکس نوشته-امام مثل خداست دریای محبت و رحمت
امام مثل خداست. دریای محبت و رحمت.
خودت دستت را بیرون نکشی، خدا دستت را رها نمی کند
خودت دستت را بیرون نکشی خدا دستت را رها نمی کند.
عکس نوشته-باید اثبات کنیم که خسته ایم از نبود امام، از ظلم ها و بی عدالتی ها
باید اثبات کنیم که خسته ایم از نبود امام، از ظلم ها و بی عدالتی ها.
عکس نوشته-ترس برای من و شما نیست؛برای آن هایی است که دنبال راهی غیر از خدا رفته اند
ترس برای من وشما نیست؛ برای آنهایی است که بدنبال راهی غیر از راه خدا رفته اند
عکس نوشته-امام پناه عالم است
امام پناه عالم است.
عکس نوشته-
پرسید: زندگی چند قسم است؟ گفت: سه قسم! کودکی و پیری! پرسید: پس جوانی چه؟ گفت: فدای حسین
پرسید: زندگی چند قسم است؟ گفت: سه قسم! کودکی و پیری! پرسید: پس جوانی چه؟ گفت: فدای حسین

بریده هایی از دل کتاب:

بریده کتاب(۱):

امید اصلا یک کلمه چهار حرفی نیست.
امید اصلا خلقت من و شماست!
حس خاص نیست، فکر و اندیشه نیست…
امید روح و عالم و آدم است…
جلوه‌ای از روح الله است!
امید، مهدی فاطمه(س) است، عیسی مسیح(ع) است که هم‌زمان با ظهور منجی می‌آید و در پشت سرش نماز می‌گذارد.
امید زنده می‌کند و می‌بردت تا بی‌نهایت، تا خدا!

بریده کتاب (۲):

در اتاقش در آن قصر مجلل پادشاهی روم، ملیکا در خوابی آرام بود که پر شده بود از صحنه‌هایی رویاگونه. ملیکا خودش را در جمعی می‌دید که روحش را به تلاطمی همراه با نسیم می‌انداخت.
یکی که عیسی بن مریم بود، میزبانی می‌کرد. احترام می‌گذاشت بر دیگرانی که درخشان‌تر بودند که نور همه خواب ملیکا از وجودشان بود. شنید که محمد(ص) است؛ محمد مصطفی(ص). شنید که بانوی همراهش فاطمه است. شنید خبری درباره خودش را.
خواستگاری او از عیسی بن مریم…

بریده کتاب(۳):

امام ساکن آسمان‌ها بود‌ در عرش خدا. پس خدا منت گذاشت بر من و شما و او را میان ما ساکن کرد.
ما ظلم کردیم در حق امام و البته بیشتر در حق خودمان؛ او را رها کردیم.
تعدادمان به ظاهر زیاد است، اما تشکیلاتمان، برای یاری امام آماده نیست!
در سراسر دنیا، مشکلات ما همه از جهالت‌ ما است!

بریده کتاب(۴):

نام حجت ابن الحسن، صاحب‌امان(عج) که نزد امام رضا(ع) برده می‌شد، از جا برمی‌خاستند، دستی بر سر می‌گذاشتند و بر او سلام و درود می‌فرستادند…
دعای اللهم ادفع‌.‌ یادگار امام رضاست برای شیعیان…
برکتی می‌دهد به جانت.
در مفاتیح، بعد از دعای عهد، این دعا را خواندی، یاد ما هم باش!


خاطره : آقای غریب

خاطره آقای غریب

خاطره : آقای غریب

 

خاطره آقای غریب


هنوز دستم را از روی زنگ در برنداشته بودم که در باز شد. تعجب کردم.
با خودم گفتم حتما منتظر کسی بودند.
تا آمدم دوباره زنگ بزنم پسر بچه ای در را باز کرد و گفت: کتابها را بده.
هم خنده ام گرفته بود هم تعجب کردم.
سلام کردم و مثل خودش گفتم: نع، نمی شه. اول بسته قبلی رو بیار تا بسته بعدی کتابها رو بهت بدم.
چشم ریز کرد و گفت: الان میارم!
به خیالم رفت که یک ربع دیگر برگردد که دیدم یک دقیقه نشد با پلاستیک کتاب ها برگشت!
پلاستیک رو داد و گفت کاری نداری، می خوام برم کتاب بخونم!
با خنده ی بسیار دلم را گرفتم و عقب آمدم. او هم در را محکم بهم کوبید و رفت که کتاب بخواند!

خدا را شکر همسایه هامان خیلی از طرح استقبال کردند.
حتی بعضی ها گفتند اگر کمک می خواهید ما هم می توانیم در پخش و جمع آوری بسته های کتاب کمکتان کنیم. تشکرهای بسیارشان شرمنده ام می کند و نیرو و قوت قلبم را زیاد می کند.

امروز که برای دادن بسته جدید و گرفتن بسته ی قبل به در خانه ی یکی از همسایه ها، محمد آقا، رفتم مثل همیشه خیلی تشکر کرد.
من هم بسته جدید را دادم و بسته ی قبلی را گرفتم. خداحافظی کردم و تا آمدم بروم صدایم کرد. فکر کردم اشتباهی رخ داد.
برگشتم، گفت: ببخشید یک سؤال؟
گفتم: بفرمایید!
گفت: چیزهایی که توی کتاب فریادرس نوشته واقعیت داره؟!
با مهربانی بهش نگاه کردم و گفتم: بله همه شان واقعی است.
تشکر کرد و داخل رفت و در را بست.
من هم برگشتم با دلی سوخته و اشکی روان برای آقایی که اینقدر غریب است که مردم عنایت های امام را غیرواقعی می پندارند.


آیا خدا صدامو می شنوه؟ : ساده سازی مفاهیم اعتقادی و پاسخگویی به سوالات دینی

آیا خدا صدامو می شنوه؟ : ساده سازی مفاهیم اعتقادی و پاسخگویی به سوالات دینی

 

آیا خدا صدامو می شنوه؟ از (مجموعه بچه ها می فهمند) : زهرا ، اندیشه و فرهنگ جاویدان

معرفی:

مجموعه بچه ها می فهمند با هدف ساده سازی مفاهیم اعتقادی و پاسخگویی به سوالات دینی کودکان تالیف شده است. این مجموعه در قالب داستانی و با نگاه روانشناسانه، دغدغه شما گرامیان در خصوص سوالات و کنجکاوی های فرزندان تان را برطرف می سازد، سوالاتی که گه گاه در چند نسل متوالی بی پاسخ مانده و باعث می شود اندیشه های آنان نا بسامان رشد یابد.
تصویرگری زیبای این کتاب مورد توجه مخاطبان زیادی قرار گرفته است
عناوین این مجموعه:
خدا کجاست؟
خدا رو چطور ببینم؟!
آیا خدا صدام رو میشنوه؟!
کاری بدی کردم، خدا من رو دوست داره؟

بریده کتاب:

خورشید خانم از بچه ها پرسید: حالا بگید ببینم از کجا بفهمیم که خدا پیش ماست، ما رو دوست داره و صدامون می شنوه.”
سحر و دوست های خوبش یک عالمه از چیزهایی که داشتند و دور و برشون می دیدند رو با دقت بیشتری مرور کردند و برای خورشید نام بردند. شما هم می تونید با نام بردن نعمت های خدا به سحر و دوستانش کمک کنید؟!
بعد خورشید گفت:”دوست های خوب من؛ هر نوزادی که متولد می شه، هر جوجه ای که سر از تخم بیرون می آره و هر حیوانی که به دنیا میاد و… همه و همه یعنی این که خدا آدم ها و بقیه موجودات رو دوست داره و صداشون رو هم می شنوه و این همه نعمت بهشون هدیه داده…


عکس نوشته های کتاب فواره ی گنجشک ها نوشته ی محمود پور وهاب

او به ظاهر آرام و برای خاندان ما بی ضرر بود ولی…
تی که در پیش گرفت…
خطرناک تر از شمشیرهای برافراشته ی ما بود.

دخترک بی صبرانه این پا وآن پا می کرد…
چشم به در بسته اتاق انتهای راهرو داشت، چون در نظر او…
بزرگترین معجزه دنیا قرار بود در آن خانه اتفاق بیفتد، اتفاقی که آن روزها منتطرش بود …

تبلیغ گران ساکتی برای ما باشید
از خداوند پیروی کنید
با مردم با عدالت و صداقت رفتار کنید
امانت ها را پس دهید
امر به نیکی و دوری از زشتی کنید
تا مردم جز خوبی از شما نبینند…
هر گاه شما را اینچنین بینند ارزش آنچه ما داریم را خواهند دانست…
و به سوی ما می آیند…

ای کسی که حرف هایم را می شنوی خودت کمک کن و از دردهایم بکاه…

نور که باشی دنیا را روشن می کنی با علمت،
دانشمند می پرورانی با محبتت،
مریدت می شوند و رفتارت الگو ساز بشریت می شود،
نور که باشی تاریکی ها نیز در برابر عظمتت تعظیم می کنند،
این کتاب زندگی نامه آن نوری است که چراغ هدایت بشریت است.

وجود امام در این دوره، مانند خورشید در سرزمین یخبندان است.

اگر آفتاب معرفت می تابید قلب ها یکی میشدند و دیگر فاصله نبود…

منصور گفت : باید فورا دست به کار شد…
آری عسل آغشته به سم بهترین راه است…

همیشه مرزی است بین دانستن و ندانستن ،
کاش این فاصله ها کم بود…

می دانی پسرم؟
آفتاب لب بامم…
تا دیر نشده کمکم کن …
می خواهم مسلمان شوم…

آفتاب هیچگاه پشت زمین را خالی نمی کند…

من در موسم حج اولین بار بود که او را می دیدم،جوانی است بسیار بی باک و سخنوری بسیار بی نظیر…
گویی سحر کلام دارد…

به حرف او اندیشید حق با او بود باید صبور و خویشتن دارتر بود…


خاطره : فروش کتاب یا هدیه ای جدید!

خاطره با یک کتاب امام زمان را هدیه دادم !!!

خاطره : فروش کتاب یا هدیه ای جدید!

 

خاطره فروش کتاب یا هدیه ای جدید!
آدم های مهربان را دوست دارم.
او هم با مهربانی قرارداد بسته بود. . .
اخلاق خوبش مشتری جذب کن بود من هم یکی از آن مشتری ها . . .
اهل تلافی محبت ها هستم و از آن جا که سر و ته بنده را به کتاب بسته اند . . .

فقط یک مجهول وجود دارد:
چگونه شروع کنم؟
با توکل به خدای منّان سر صحبت را باز می کنم.
ازشرایط جامعه و علاقه ی بچه مدرسه ای ها به کتاب های خوب و اوضاع کتابخوانی می گویم.
کلی هم عزیزم و قربانت شوم می چسبانم تنگ سخنرانی ام و تا تنور داغ است چند کتاب کم حجم و قشنگ امام زمانی را می گذارم توی دستش.
کنجکاوش می کنم تا دنبال ادامه ی داستان ها باشد و . . . الفرار. . .

بار دیگر تماس می گیرم برای نوبت گرفتن . . .
خود را که معرفی می کنم قربان صدقه ها و تشکرهاست که نثارم می شود.
راهی می شوم و این بار، بار بیشتری می بندم.
به آرایشگاه که می روم محبتش را چند برابر دفعات قبل نثارم می کند.
شروع می کند به تعریف از کتاب ها و اینکه به دوستانش داده و آنها هم بسیار لذّت برده اند.
از دوستی می گوید که نمازخوان نبوده و محبت امام زمان در این کتاب، حسابی حالش را عوض کرده!
و نمازش ترک نمی شود . . .
در نهایت از من چند کتاب و آنکه دیرتر آمد می خواهد. شب برایش می برم.
کتابها را به سینه می چسباند و با بغضی غریب می گوید:
باورتان می شود؟. . . انگار امام زمان را به من هدیه داده اید!!!


 

امام رضا علیه السلام:کسی که عید غدیر را گرامی بدارد خداوند خطاهای کوچک و بزرگ او را می بخشد و اگر از دنیا برود در زمره شهدا خواهد بود.‌‌

 

در عید غدیرخم به نیت فرج میخواهیم کتاب نذری بدیم:

 

شماره کارت  ۶۱۰۴۳۳۷۸۷۰۵۳۰۰۲۷

 


#سفارش از طریق


sefaresh_namaktab@

 

 

دانلود

 


دوره درهای بسته(۶) : گوشه ای از اسارت را بخوانید و قدر بدانید آزادی را…

 

معرفی:

آزاد بودن یا آزادی با ول گشتن با آزاد گشتن فرق دارد.
کتاب خاطرات اسرا مزه های شیرین زندگیمان که ما آنها را ندیده می گیریم زیر زبانمان می گذارد تا برای لحظه ای از خدا به خاطر نعمت های زیادش مخصوصا به خاطر آزادی تشکر کنیم و اینقدر ول نباشیم. دل آزاد با دل ول خیلی فرق دارد.

بریده کتاب:

وقتی خبر رحلت امام (ره)رادر اردوگاه عراق دادند …فکر می کردم همه این سالها را هدر کرده بودیم، برگردیم ایران، دوباره امام را ببینیم. حالا که امام دیگر زنده نبود، برمی گشتیم ایران چه می شود؟!
انگار همه مصیبت های عالم یک جادوی سرمان خراب شده بود، یاد سالهای گذشته افتادم که وقتی یکی از بچه ها برای امام نامه نوشته بود امام (ره) هم جواب نامه را با دست خط خودش داده بود، نامه کوتاه بود اما چه قدر آرامش داشت.
نوشته بود :بسم الله الرحمن الرحیم فرزندانم پدر پیر شما همیشه به یادتان است روح الله ال » گریه می کردم ودست می کشیدم روی کاغذ، انگار حرم را زیارت می کردم و…


کتاب دوستی های قبل از ازدواج : بررسی روابط دختر و پسر با استدلال های خودمانی

کتاب دوستی های قبل از ازدواج : بررسی روابط دختر و پسر با استدلال های خودمانی

 

کتاب دوستی های قبل از ازدواج : سید مجتبی حورایی، دکلمه گران

معرفی:

این کتاب را خانم نیلچی زاده در برنامه ی سمت خدا معرفی نموده است. کتاب خوبی است با استدلال های خودمانی

بریده کتاب(۱):

هیچ وقت فکر نکرده اید زمانی که حضرت یوسف با زلیخا تنها شدند و زلیخا به یوسف پیشنهاد ارتکاب گناه داد، چرا یوسف شروع به اصلاح و ارشاد نکرد؟ مگر او پیامبر نبود و پیامبران برای ارشاد مردم نیامده اند؟
بله، ولی آنجا ( خلوت با نامحرم ) جای هدایت و راهنمایی نیست، بلکه یوسف فرار کرد. قهرمان اخلاقی و پاکی و تقوا با همه قدرت و توان روحی عالی و معنویت فوق العاده اش، فرار کرد، نصیحت نکرد.

بریده کتاب(۲):

وقتی مردی می فهمد که همسرش با مرد دیگری در ارتباط است و همسرش در نبود و غیبت او به او خیانت می کند یکباره به هم می ریزد. تمام وجودش را نفرت و خشم می گیرد.
وقتی زنی پی می برد نگاه هرزه ی شوهرش مدام دنبال این و آن است و با هر زن زیبایی که دستش برسد مراوده و ارتباط دارد و به شدت از لحاظ روحی آزرده می شود و احساس می کند تمام هستی اش بر باد رفته و بی وفایی شوهرش، او را از درون ویران می کند. گذشته از اینها آیا احتمال نمی رود کسی که امروز به دیگری خیانت می کند فردا به شما هم خیانت کند.


خودی نشان بدهید : رویارویی با ترس همیشه سخت بوده است؛ از این کتاب کمک بگیرید.

خودی نشان بدهید : رویارویی با ترس همیشه سخت بوده است؛ از این کتاب کمک بگیرید.

 

خودی نشان بدهید : علی محمدصالحی، موسسه امام خمینی

معرفی:

گاهی افراد از رویارویی با چیزی یا کسی می ترسند، روان شناسان توصیه می کنند چنین افرادی به ناچار با آن موضوع رو برو شوند تا ترسشان از بین برود. زیرا گاه خود موضوع اصلی چندان دشوار نیست اما وقتی انسان از آن بترسد آن مسئله کوچک پیوسته برایش بزرگ و بزرگ تر می شود و روبرو شدن با آن دشوارتر، پس از حادثه نیز خود را سرزنش می کند و احساس حقارت می کند که چرا اینقدر کم جرئت است.

بریده کتاب:

ابراز وجود یعنی با احترام و توجه به خواسته دیگران, بتواند با جرئت از حق خود و خواسته تان دفاع کنید و نگذارید حقتان ضایع شود افرادی که در این زمینه مشکل دارند, نمی توانند ازحق خود به گونه ای مناسب دفاع کنند یا احساسات خود را به زبان آورند. آنان پیوسته از وضع موجود ناراحت اند وخود را سرزنش می کنند.
راه حل اینکار سرزنش کردن خویش نیست, بلکه باید روش هایی را بیاموزیم تا برای همیشه بر اینگونه مشکلات چیره شویم.


در روشنای خاموشی : داستان بعضی زندگی ها آنقدر زیباست که ختم در یک کتاب نمی شود

در روشنای خاموشی : داستان بعضی زندگی ها آنقدر زیباست که ختم در یک کتاب نمی شود

 

در روشنای خاموشی : فاطمه اکبری، نشر آهنگ قلم، مروج

معرفی:

خیلی از زندگی ها دچار مشکل می شود چون زن و مرد و یا بچه ها مشکلی دارند که همه شیرینی ها را مبدل به تلخی می کند. دلیلش هم بد زندگی کردن ماست.
در روشنای خاموشی داستان زیبا و پر روح یک زندگی است که هم شیرین بوده، هم موفق و هم پر از زیبایی.
حتماً حتماً بخوانید. نکات بسیار زیادی را خواهید آموخت.

بریده کتاب:

مادرم شوکت، دختر یکی از بازاری های مشهور و مورد اعتماد تهران بود. پدرم هم تاجر بودند، وضع مالی شان خوب بود ولی زندگی بسیار ساده ای داشتند…
مادرم همین طور که بچه را شیر می دادند، قرآن می خواندند.
می رفتند توی آشپزخانه که غذا بپزند، همین طور که دیگ را روی اجاق گذاشته بودند، یک جزء قرآن پای دیگ می خواندند تا وقتی که مثلا برنج را بپزند.
ازدواج ما ساده برگزار شد. یک زندگی خیلی کوچکی بود. در منزل پدر شوهرم یک اتاق داشتیم. ده سال بیشتر با آنها بودم، بعد از آن خانه خریدیم و جدا شدیم. تمام این مدت من درس می خواندم. به درس و مطالعه خیلی علاقه داشتم.


 

دانلود پاورپوینت هم خوانی" مادرم زهرا"

 

دانلود پی دی اف هم خوانی " مادرم زهرا"

 

 

 

مادرم زهرا مادرم زهرا (2)

مادرم زهرا مادرم

دخترت هستم و مهربان مادری

دست من، دست تو، تو بهشت منی،جانم

مادرم زهرا مادرم زهرا (2)

مادرم زهرا مادرم

هستی­ام حسینو دل دهم دست تو

تا ظهور مهدی، مأنم هستی تو، جانم

مادرم زهرا مادرم زهرا (2)

مادرم زهرا مادرم

منصوره، معصومه، زکیه، حکیمه

دخترت هستم و مادری فاطمه، جانم

مادرم زهرا مادرم زهرا (2)

مادرم زهرا مادرم

ــــــــــــــــــــــــــــ

همه جا بروم به بهانه تو

که مگر برسم در خانه تو

همه جا دنبال تو می­گردم

که تویی درمان همه دردم

یا اباصالح مددی مولا

نشوم به جز از تو گدای کسی

بی ولای تو من نکشم نفسی

که تو لیلای منه مجنونی

همه­ی هست منه دل­خونی

یا اباصالح مددی مولا

اگرم نبود دل لایق تو

نظری که دلم شده عاشق تو

به خدا هستی همه­ی هستم

به تو دل بستم به تو دل بستم2

یااباصالح مددی مولا

دل خود زده­ام گره بر در تو

چه شود که رسم بر محضر تو

من ناقابل به تو دل بستم

نکشی دامان خود از دستم2

یااباصالح مددی مولا

همه درد و غمم، تودوای منی

تو صفای صفا، تو منای منی

تو گل زیبای منی مهدی(عج)

تو مه شبهای منی مهدی (عج)2

یا اباصالح مددی مولا


حرمان هور : اول تا اخر زندگی نفر اول کنکور پزشکی که وصل به بی نهایت می شود.

حرمان هور : اول تا اخر زندگی نفر اول کنکور پزشکی که وصل به بی نهایت می شود…

 

حرمان هور : علیرضا کمری ، نشر سوره مهر

معرفی:

اگر به تو بگویند که این کتاب خاطرات و دست نوشته های نفر اول کنکور پزشکی است که خیلی تیزهوش، خیلی پراحساس، خیلی ریزبین و عاشق پیشه بوده است دلت می آید که نخوانی و مسیر بی نهایتی که او طی کرده را ندانی. شاید تو هم بخواهی مثل او بی نهایت شوی.

بریده کتاب:

این کیست که امشب اینگونه آرام به چشمان خیس شما قدم می گذارد؟
لحظه ای می نشیند مکثی می کند و می رود. این کیست که بعد از مدت ها احساست را به ضیافت می خواند و پرواز خیالت را به سوی شمع وجود خویش می کشاند؟ کمی تامل می کنی که این کیست که باز هم خانه خلوت تو را دق الباب می کند …چمران می گفت که ارزش انسان و شخصیت انسان به ناگفتنی هایش است و من می دانم که تو ناگفته هایت بیش از آن بود که بشود باور کرد.
با تمام این حرف ها گاهی اوقات انسان دوست دارد درد دل کند. دوست دارد با کسی از ته قلب حدیث نفس کند.


ترکه های درخت آلبالو : تا حالا از جنگ در کردستان چیزی شنیدی؟ بیا مفصل بخوان!

ترکه های درخت آلبالو : تا حالا از جنگ در کردستان چیزی شنیدی؟ بیا مفصل بخوان!

 

ترکه های درخت آلبالو، عصر داستان

معرفی:

این کتاب درباره ی یک معجزه ی واقعی است. کتابی درباره ی وضعیت خاص کردستان. وقتی این داستان را می خوانید متوجه می شوید که شرایط جغرافیایی و اقلیمی کردستان به شکلی بوده که دموکرات ها و کموله ها غلبۀ کامل بر منطقه داشته و آزادسازی آن فقط می تواند یک معجزه باشد.
اگر برای تربیت فرزندت از خدا کمک بخواهی حتی وسط فساد و بی دینی هم که باشد عاقبت به خیر می شود.

بریده کتاب:

او را در آغوش گرفت. فکر کرد یک بغل پرونده از اعمال گذشته اش را در آغوش گرفته است.
یوسف، با روزهای سختی و اندوهش که به او هجوم آورده بودند عجین شده بود… چشم های جوان باز بود و به او لبخند میزد. دستش را زیر صورتش انداخت …


کتاب دعا : باب دعا را به روی خودتان باز کنید.

کتاب دعا : باب دعا را به روی خودتان باز کنید…

 

کتاب دعا از نظر حضرت آیه الله العظمی سید علی ای مد ظله العالی : علیرضا برازش، انتشارات انقلاب اسلامی

معرفی:

اگر می خواهید در مقابل دشمن، استوار باشید باید باب دعا را به روی خودتان باز کنید. اگر می خواهید از کسی و چیزی نترسید باید رابطه ی خود را با خدا قوی کنید. اگر می خواهید در مقابل جلوه های مادی تکان نخورید ونلغزید، باید خود را با دعا و تضرع بیمه کنید.

بریده کتاب:

دعا رقیب ابزارهای مادی نیست. اینطور نیست که وقتی انسان می خواهد به مسافرت برود یا با خودرو یا قطار وهواپیما عازم شود و یا با دعا برود! همچنین اینطور نیست که اگر انسان بخواهد وسیله ای به دست آورد یا پول خرج کند یا اگر پول نداشت به دعا متوسل شود و آن وسیله را به دست آورد! معنای دعا این است که شما از خدا بخواهید تا او این وسایل را جور بیاورد. آن وقت عمل مادی هر کدام در جای خودشان قرار می گیرند. دعای مستجاب اینگونه است.


 
 
امام رئوف : ای حرمت ملجاء درماندگان دور مران از درو راهم بده.

امام رئوف : ای حرمت ملجاء درماندگان دور مران از درو راهم بده…

 

 

ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده.

#امام_رئوف
#نرجس_شکوریان_فرد
#عهد_مانا
#اهل_بیت
#جوان

من عادت کرده ام برکت روزی ام را، از یک خوب بگیرم
یک بخشنده، یک مهربان، یک رئوف!
اول وقت که روزت را با یک انسان کریم شروع کنی، هیچ شری نیست که خیر نشود
من در ایران به دنیا آمدم؛ در خانه ی یک کریم
من خانه زاد امام رئوفم، امام رضا علیه السلام

 

ما که امام ندیده ایم. کنارش زانو نزده ایم. همسفره اشان نشده ایم. ما که آرزو به دلم . ما که مردم آخرامانیم. شاید عمرمان به ملاقات مهدی فاطمه (عج) هم نرسد. اما وصف العیش نصف العیش خیال روی تو در هر طریق همره ماست خیال بود در منزل شما کنار شما سر سفره ی شما

دانلود کلیپ "امام رئوف از آپارات نمکتاب

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 

 نشر حداکثری پیام

یک ایران است یک امام رئوف

می خواهیم به جوانانمان معرفت اهل بیت را هدیه بدهیم.

شما هم در نذری میلاد شریک می‌شوید؟

شماره کارت رسالت(نذورات): 5041721039933271

 

 

امام رئوف : ای حرمت ملجاء درماندگان دور مران از درو راهم بده.

بریده کتاب(۲):

آمده بود برای دعوت از امام! خیلی دوست داشت که مهمان خانه اش، امامش باشد.
مقابل امام که نشست خجالت می کشید اما ذوق و لذتی که داشت زبانش را گویا کرد:
– یابن رسول الله! مهمان خانه ی ما می شوید؟ ما دلمان می خواهد پذیرای شما باشیم حتی یک وعده!
لبخندِ صورت امام دلش را قرص کرد. تپش قلبش بیشتر شد از این حال، که امام فرمودند:
– شرط دارد!
قلبش ایستاد. چه کند اگر نشود؟
– سه شرط دارد!
لبانش از هم فاصله گرفت و منتظر ماند:
– برای من غذایی از بیرون تهیه نکنی، همان غذایی که در خانه هست برای من هم سر سفره بگذار…
سر تکان داد و صدای قلبش دوباره بلند شد.
– دوم اینکه هر چه در خانه موجود است همان باشد غذای ما…
لبانش طرح لبخند گرفت.
– سوم اینکه خانواده ی خودت را برای پذیرایی از من به زحمت نیندازی!
دست گذاشت روی چشمش، روی قلبش، روی دهانش و پرسید:
– می آیید.
شنید:
– میآیم!
مسند امام رضا، ج۱، ص۲۹۱٫
…….
امام بیاید، زحمت می رود.
امام بیاید، کم ها، زیاد می شود!
امام بیاید، غصه ها تمام می شود، لبها پرخنده می شود، دلها شاد می شود.
امام! برای ما جز رحمت، زحمتی ندارد.
فدایت شوم…
یک وعده، یک سفره، یک لحظه، یک روز، یک عید، یک مناجات
یک نماز، یک هرچه خودتان اراده می کنید…
مهمان ما می شوید؟
به هزار شرط هم که باشد.
می پذیریم!
شرط های شما، رحمت است!

 

ادامه مطلب


کیمیاگر : به دنبال کیمیا سفر کرد تا آنجا که کیمیاگری دلش را ربود.

کیمیاگر : به دنبال کیمیا سفر کرد تا آنجا که کیمیاگری دلش را ربود.

 

کیمیاگر : رضا مصطفوی، نشر عهدمانا

 

بریده کتاب(۱):

یونس تا سرش به بالش رسید، خوابش برد. حتی فرصت نکرد لحظه ای در آرامش این اتاق، به راهی که آمده بود فکر کند. دوست داشت معمای دختر پشت پرده را زودتر حل کند تا از این فکری که گریبان گیرش شده رها شود، اما خیلی زود خوابش برد. وقت بیدار شدن، هنوز چشم هایش کامل باز نشده بود که فکرش رفت سمت حرف های دختر. حسی بیگانه با او همراه شده بود. نه اورا دیده بود و نه حتی میدانست نسبتش با پیرمرد چیست. همین اندازه میتوانست بفهمد که همسرش نیست. بعد با خودش گفت:پس اگر همسر جابر نیست، چرا او را آقا خطاب کرد…

عکس هنری کتاب کیمیاگر

عکس هنری کیمیاگر

عکس هنری کتاب کیمیاگر

عکس هنری کتاب کیمیاگر نوشته ی رضا مصطفوی

 

ادامه مطلب


خاطره : مادر الکی !!!

خاطره مادر الکی

خاطره : مادر الکی !!!

 

خاطره مادر الکی
خیلی عشقولانه بودن! شوهرش ازش دل نمی کند و خیلی نگران بود! اولین بار بود که خانومش رو تنها می فرستاد سفر!
منم هم خنده ام گرفته بود از دستشون هم حرصم،

ولش کن دیگه پسرجان…اخرش طاقت نیاوردم و رفتم جلو و گفتم آقا من تا قم میشم مامان خانومت، شما اصلا نگران نباش! اونم انگار تا حدی خیالش راحت شد خانومش رو به خدا سپرد و رفت!

دختر محجبه و قشنگی بود! می خواست بره به مادرش سر بزنه، توی کوپه که جا گیر شدیم و از مشهد راه افتادیم شروع کردیم به صحبت، داستان جالبی داشت که خوندش خالی از لطف نیست.

مامان من اصلا اهل دین و خدا و پیغمبر نیست، کلا بد حجابه! من اون موقع ها می رفتم تهران سر کار، با مانتو و روسری! ولی اونقدر با ماشین رفتم و اومدم و کلاج و ترمز گرفتم، کاسه ی زانوم داغون شد، واسه همینم دیگه نرفتم تهران و قم کار پیدا کردم.
خوب قم باید با چادر می رفتم سر کار، اونجا مادربزرگ شوهرم منو دید و پسندید.

هر گ‌ می زد که بیاد خواستگاریم، مامانم سر همون تلفن بهشون می گفت:
که دختر ما باید بره سر کار،
ما مهمونی هامون مختلطه،
دخترم باید با مانتو و روسری باشه و از این حرفا…
ولی سر این یکی ازشون خواستم کوتاه بیان.

وقتی رفتیم تو اتاق که با شوهرم صحبت کنیم گفت:
من ۱۴ سکه بیشتر مهریه نمی دم،
جهزیه تونم باید کلا ایرانی باشه،
عروسی مختلط هم نمی گیرم!

منم دیدم هم خودش خوبه و هم خانواده اش قبول کردم شرط هاش رو. ولی به مامانم نگفتم و نذاشتم بفهمه، جهیزیه رو هم خودم گرفتم با ذخیره ی پولام، بجای عروسی هم ناهار دادیم.

البته از مامانم نپرس که این مدت چه ها گذشت بینمون! همینو بگم که متاسفانه اولاش قهر کرد باهام !!!
البته من از انتخابم راضی ام، شوهرم رو دوست دارم، زندگیم قشنگه، دوستش دارم!

حالا که رفتم گنبد کاووس دوستم و همدم تنهایی هام کتابه! خیلی هم دوست خوب و با وفاییه! شوهرم هم که واسم هیچ چیز کم نمی ذاره! خوشبختم! خدا رو شکر»

خیلی دختر با معلوماتی بود، می گفت خوشبختیش رو‌ چمدیون کتاب خوندنه!
منم که آدم کتابخونی بودم اسم کتابای خیلی زیادی رو بردم که همه را خونده بود.
چقدر بخاطر اینکه تو این سفر کوتاه مادر الکی و هم صحبتش شدم خوشحال شدم و بهش غبطه خوردم.

م – از قم


خدا چیه؟ کیه؟ کو؟ : پاسخ هایی ساده و قابل فهم به سوالاتی درباره خداوند با عباراتی آهنگین

خدا چیه؟ کیه؟ کو؟ : پاسخ هایی ساده و قابل فهم به سوالاتی درباره خداوند با عباراتی آهنگین

 

خدا چیه؟ کیه؟ کو؟ : رودابه حمزه ای/غلامرضا حیدری ابهری، نشر جمال

معرفی:

این کتاب به سوالات مهمی درباره خدا با زبان شعر پاسخ داده است، بدون شک عبارات آهنگین شعری برا کودکان جذاب تر و حفظ آن هم برا آنان آسان تر است، این اشعار سروده خانم رودابه حمزه ای است.
برای درک بهتر مسائل مطرح شده، نثر های کوتاهی نیز در کنار شعر آمده است، این نثر ها حاصل تلاش نویسنده کتاب ((خداشناسی قرآنی کودکان)) است
بسیار دقیق، بسیار عالی بسیار ساده و روان و به زبان کاملا قابل درک برای کودک مسأله خداشناسی را برای فرزند دلبندتان می‌دهد و رفع شبهات امروزی می‌کند….

بریده کتاب:

خدا که دیدنی نیست… شاید وجود نداره

فکر کن داری میری پارک
به همراه مادر جون
یکهو بویِ شیرینی
میپیچه تو خیابون
از بوی اون شیرینی
دلت پر از شادیه
میفهمی این طرف ها
حتما یه قنادیه
تو که شیرینی ها رو
با چشم خود ندیدی
فقط میدونی که هست
عطر شو بو کشیدی
خدا درست شبیه
یک بوی خوب می مونه
دیده نمی شه اما
عزیز و مهربونه


نتیجه تصویری برای کتاب در آغوش خوشبختی

 

 

در آغوش خوشبختی : سید مصطفی رضوی حائری، نشر لاهوتیان

معرفی:

خورشید روح انسان محبت است.
عاشق باید همیشه در جنب و جوش باشد زیرا که می خواهد رضایت معشوق را داشته باشد.
تفاوت خود، نشانه ی کشش است، نه نشانه ای از ناپسند بودن.

بریده کتاب:

مهربانی های کوچک را فراموش نکن و تقصیرات کوچک را به یاد نداشته باش.
زن و شوهر در تمام مراحل زندگی اعم از غم و شادی، باید یار و مدد کار یکدیگر باشند و با تمام وجود در جهت و رضای محبت الهی با یکدیگر مهربان باشند زیرا که هر کاری که در جهت محبت الهی باشد ارزشمند خواهد بود.


زیباترین عید، زیباترین جشن : روایت زیباترین عید مسلمانان وماجرای برپایی جشنی زیبا

زیباترین عید، زیباترین جشن : روایت زیباترین عید مسلمانان وماجرای برپایی جشنی زیبا

 

زیباترین عید، زیباترین جشن : سیدمحمد مهاجرانی، نشر جمکران

معرفی:

بچرخان، بچرخان
کتاب را می‌گویم
بله درست حدس زدید این کتاب دو داستان دارد و دو جلد و از دو طرف خوانده می‌شود
داستان زیباترین عید روایتگری روز عید غدیر خم است.
و زیباترین جشن داستان برپایی جشن در محله توسط بچه هاست که با فراز و نشیب های جالبی رو به روست…
این کتاب با قطع بزرگ و تصویرگری انیمیشنی و زیبا می‌تواند بهترین و ماندگار ترین عیدی، عید غدیر کودکتان باشد.

زیباترین عید، زیباترین جشن : روایت زیباترین عید مسلمانان وماجرای برپایی جشنی زیبا

بریده کتاب:

بوی عطر شله زرد حیاط را پرکرده است.
مادرم می گوید:ماشاالله! چه دیگ بزرگی! مگر چندنفر مهمان دارید؟»
مادربزرگ می گوید:پنجاه و پنج نفر.»
– شله زرد این دیگ برای دویست نفر هنم زیاد است!
می خواهم بین همسایه ها و اهل محله و رهگذران هم تقسیم کنم.
– چه با سلیقه اید!
اشک از گوشه ی چشم مادربزرگ سرازیر می شود و می گوید:

امام حسین(ع) در عیدغدیر، غذا کمی پخت و در بین مردم تقسیم می کرد»


خدا وقصه هایش : تقویت ایمان فطری کودکان با استفاده از تعالیم دینی

خدا وقصه هایش : تقویت ایمان فطری کودکان با استفاده از تعالیم دینی

 

خدا وقصه هایش : غلامرضا حیدری ابهری، بهار دلها

معرفی:

نباید فکر کنیم که ایمان به خدا، فقط یک بحث اعتقادی است و ربطی به واقعیت های زندگی ما ندارد و در تربیت کودک ما نقش ندارد.
ایمان، چراغی است که همه زوایای زندگی را نورانی می سازد و روح را از همه تاریکی ها مخصوصا نا امیدی و ترس رهایی می بخشد.
پس ما وظیفه داریم که کودک خود را به شکلی درست و منطقی از زلال تعالیم توحیدی پیامبران برخوردار کنیم و ایمان فطری آنان را، با آموزش هایی درست تقویت کنیم، مجموعه ای که پیش روی شماست با همین هدف تنظیم شده است.
هر جلد از این مجموعه، پنج داستان دارد که برخی مربوط به اثبات خدا برخی مربوط به صفات پروردگار و برخی دیگر نیز یاد آور حضور خدا در متن زندگی است.
تصویرگری خوب این کتاب از جمله ویژگی هایی است که می‌توان به آن اشاره کرد.

بریده کتاب:

روزی حضرت سلیمان و یارانش به اطراف شهر می رفتند تا در آنجا برای باریدن باران دعا کنند.
حضرت سلیمان در راه مورچه ای را دید که او نیز دست هایش را بالا برده بود و دعا می کرد: خدایا ما آفریده های تو هستیم و آب و غذایی که تو می دهی، نیاز داریم، به خاطر گناهِ انسان ها، ما را نابود نکن.
حضرت سلیمان به یارانش گفت: برگردید، دیگر نیاز نیست ما دعا کنیم به خاطر دعای این مورچه به زودی باران خواهد بارید.


خدایا خیلی دوستت دارم : آموزش رفتارهای درست و صحیح با توجه به صفات خداوند

خدایا خیلی دوستت دارم : آموزش رفتارهای درست و صحیح با توجه به صفات خداوند

 

خدایا خیلی دوستت دارم : سهام الاندلسی/علی باباجانی، نشر براق

معرفی:

کودک قصه ی ما دلش می‌خواهد که خدا او را دوست داشته باشد. پس دست به کارهایی می‌زند که از صفات خداوند هستند، مثل عدالت، زیبایی، مهربانی و بخشندگی و علم
عمق موضوع قصه همراه با متن روان و دلنشین و تصویرگری هنری جذاب و انیمیشنی باعث خاص بودن این کتاب شده است.
آموزش رفتار های درست و صحیحی که با توجه به صفات خداوند متعال توضیح داده شده و برای کودک ملموس است از ویژگی های محتوایی کتاب است.

بریده کتاب:

خواهرم گفت: خدا دانا تر از همه است.
دام میخواهد دانا باشم تا خدا مرا دوست داشته باشد، به همین خاطر درسم را خوب می‌خوانم و مشق هایم را سر وقت‌ مینویسم وکتاب زیاد می‌خوانم، کتاب هایی که داستان ها و مطالب آموزنده دارد.
قرآن را هم میخوانم و سوره هایش را حفظ می کنم تا خدا مرا دوست داشته باشد.


 
 
امام رئوف : ای حرمت ملجاء درماندگان دور مران از درو راهم بده.

امام رئوف : ای حرمت ملجاء درماندگان دور مران از درو راهم بده…

 

 

ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده.

#امام_رئوف
#نرجس_شکوریان_فرد
#عهد_مانا
#اهل_بیت
#جوان

من عادت کرده ام برکت روزی ام را، از یک خوب بگیرم
یک بخشنده، یک مهربان، یک رئوف!
اول وقت که روزت را با یک انسان کریم شروع کنی، هیچ شری نیست که خیر نشود
من در ایران به دنیا آمدم؛ در خانه ی یک کریم
من خانه زاد امام رئوفم، امام رضا علیه السلام

 

ما که امام ندیده ایم. کنارش زانو نزده ایم. همسفره اشان نشده ایم. ما که آرزو به دلم . ما که مردم آخرامانیم. شاید عمرمان به ملاقات مهدی فاطمه (عج) هم نرسد. اما وصف العیش نصف العیش خیال روی تو در هر طریق همره ماست خیال بود در منزل شما کنار شما سر سفره ی شما

دانلود کلیپ "امام رئوف از آپارات نمکتاب

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 

 نشر حداکثری پیام

یک ایران است یک امام رئوف

می خواهیم به جوانانمان معرفت اهل بیت را هدیه بدهیم.

شما هم در نذری میلاد شریک می‌شوید؟

شماره کارت رسالت(نذورات): 5041721039933271

عکس هنری کتاب امام رئوف

عکس هنری امام رئوف

عکس هنری کتاب امام رئوف

عکس هنری کتاب امام رئوف نوشته ی نرجس شکوریان فرد

 

امام رئوف : ای حرمت ملجاء درماندگان دور مران از درو راهم بده.

بریده کتاب(۲):

آمده بود برای دعوت از امام! خیلی دوست داشت که مهمان خانه اش، امامش باشد.
مقابل امام که نشست خجالت می کشید اما ذوق و لذتی که داشت زبانش را گویا کرد:
– یابن رسول الله! مهمان خانه ی ما می شوید؟ ما دلمان می خواهد پذیرای شما باشیم حتی یک وعده!
لبخندِ صورت امام دلش را قرص کرد. تپش قلبش بیشتر شد از این حال، که امام فرمودند:
– شرط دارد!
قلبش ایستاد. چه کند اگر نشود؟
– سه شرط دارد!
لبانش از هم فاصله گرفت و منتظر ماند:
– برای من غذایی از بیرون تهیه نکنی، همان غذایی که در خانه هست برای من هم سر سفره بگذار…
سر تکان داد و صدای قلبش دوباره بلند شد.
– دوم اینکه هر چه در خانه موجود است همان باشد غذای ما…
لبانش طرح لبخند گرفت.
– سوم اینکه خانواده ی خودت را برای پذیرایی از من به زحمت نیندازی!
دست گذاشت روی چشمش، روی قلبش، روی دهانش و پرسید:
– می آیید.
شنید:
– میآیم!
مسند امام رضا، ج۱، ص۲۹۱٫
…….
امام بیاید، زحمت می رود.
امام بیاید، کم ها، زیاد می شود!
امام بیاید، غصه ها تمام می شود، لبها پرخنده می شود، دلها شاد می شود.
امام! برای ما جز رحمت، زحمتی ندارد.
فدایت شوم…
یک وعده، یک سفره، یک لحظه، یک روز، یک عید، یک مناجات
یک نماز، یک هرچه خودتان اراده می کنید…
مهمان ما می شوید؟
به هزار شرط هم که باشد.
می پذیریم!
شرط های شما، رحمت است!

 

ادامه مطلب


کیمیاگر : به دنبال کیمیا سفر کرد تا آنجا که کیمیاگری دلش را ربود.

کیمیاگر : به دنبال کیمیا سفر کرد تا آنجا که کیمیاگری دلش را ربود.

 

کیمیاگر : رضا مصطفوی، نشر عهدمانا

 

 

 

دانلود

 

بریده کتاب(۱):

یونس تا سرش به بالش رسید، خوابش برد. حتی فرصت نکرد لحظه ای در آرامش این اتاق، به راهی که آمده بود فکر کند. دوست داشت معمای دختر پشت پرده را زودتر حل کند تا از این فکری که گریبان گیرش شده رها شود، اما خیلی زود خوابش برد. وقت بیدار شدن، هنوز چشم هایش کامل باز نشده بود که فکرش رفت سمت حرف های دختر. حسی بیگانه با او همراه شده بود. نه اورا دیده بود و نه حتی میدانست نسبتش با پیرمرد چیست. همین اندازه میتوانست بفهمد که همسرش نیست. بعد با خودش گفت:پس اگر همسر جابر نیست، چرا او را آقا خطاب کرد…

عکس هنری کتاب کیمیاگر

عکس هنری کیمیاگر

عکس هنری کتاب کیمیاگر

عکس هنری کتاب کیمیاگر نوشته ی رضا مصطفوی

 

ادامه مطلب


کتاب بچه ها غدیر : داستان آخرین حج پیامبر و واقعه غدیر خم این بار از زبان دو کودک…

 

معرفی:

داستان آخرین حج پیامبر و واقعه غدیر خم اینبار از زبان دو کودک…
هاجر و اسماعیل دو کودک که با پدر و مادرشان همراه می‌شود و در آخرین حج پیامبر با قافله ایشان همراه می‌شود…
تصویر های این کتاب به صورت رنگ آمیزی است و کودک با سلیقه و خلاقیت خودش رنگ آمیزی می‌کند .

بریده کتاب:

موضوع آن قدر مهم بود که عده ای سوار بر اسب حرکت کردند تا به آن ها که جلوتر رفته بودند خبر بدهند که برگردند همه ایستادند از شتر ها و اسب ها پیاده شدند و برای خود جا آماده کردند، آفتاب با حرارت زیاد می تابید، راه رفتن روی سنگ های داغ دشوار بود، آن طرف تر آبگیری بود من و هاجر رفتیم تا از آب زلال برکه بخوریم…

 


کتاب راهی به آسمان : حسن محمودی

 

 

معرفی:

چرا باید برای امام زمانمان دعا کنیم؟

بریده کتاب(۱):

عبدالحمید واسطی به امام باقر علیه السلام عرض کرد:
ما در انتظار امر فرج همه زندگی خود را وقف کردیم به گونه ای که برای بعضی از ما مشکلاتی را به همراه داشته است.
امام در پاسخ فرمود:
ای عبدالحمید: آیا گمان می کنی که خداوند راه رهایی را برای آن بنده ای که خود را وقف خداوند کرده باشد قرار نداده است. خداوند رحمت کند بنده ای را که امر ما را زنده دارد.
فکر نمی کنی دعای من و تو می تواند راه گشا باشد در احیای امر اهل بیت و راه را برای زنده کردن امرشان هموار سازد.

بریده کتاب(۲):

پیامبر گرامی (ص) فرمودند:
کسی که کار خوب برای شما انجام داده آن را تلافی کنید ولی اگر چندی نیافتید…. برای او دعا کنید.”
حالا که تمام نعمتها به واسطه ولی عصر(عج) روزی ما شده است و ما از تلافی آن ها عاجزیم، حداقل می توانیم زبانی بچرخانیم و دعایی برای آن گوهر یگانه بکنیم.


کتاب عید غدیر : توصیف حال و هوای عید به همراه تشریح وقایع این روز به زبان شعر

کتاب عید غدیر : توصیف حال و هوای عید به همراه تشریح وقایع این روز به زبان شعر

 

معرفی:

همیشه برای کودکان کم سن و سال تر کتاب های شعر جذابیت بیشتری دارد و دلنشین تر است…
این کتاب با توصیف حال و هوای دید و بازدید های عید غدیر و همچنین تشریح وقایع روز غدیر خم به زبان شعر می‌تواند عیدی خوبی برای عید غدیر به کودکان تان باشد…
تصویرگری شاد و جذاب نیز از ویژگی های هنری کتاب است.

 

 

بریده کتاب:

بابا بزرگم شاد است و خندان
در خانه دارد او چند مهمان
هم روز عید است هم روز تعطیل
در خانه ی او جمعند فامیل
بابابزرگم با رسم دیرین
هم کوچه کرده، هم خانه‌ آذین
بوی گلاب و مُشک است و عنبر
گویی که اینجاست ساقی پیمبر (ص)

 


جشن بزرگ برکه : داستان غدیرخم به زبان شیرین رنگ آمیزی…

 

جشن بزرگ برکه : علی باباجانی، نشر بهاردلها

معرفی:

داستان غدیر خم را اینبار با رنگ آمیزی…
روایتی ساده و صمیمی از عید غدیر با زبانی کودکانه و تصویر های شاد و جذاب

بریده کتاب:

پرنده جلو آمد و گفت : یک خبر خوب دارم، پیامبر مهربان قرار است این جا نماز بخواند و سخنرانی کند…


ده کودک، ده فکر : بیان ماجرای غدیر و فضائل امیرالمؤمنین از زبان کودکانی متفاوت

ده کودک، ده فکر : بیان ماجرای غدیر و فضائل امیرالمؤمنین از زبان کودکانی متفاوت

 

ده کودک، ده فکر : سیدمحمد مهاجرانی، نشرقبسات

معرفی:

بیان داستان های غدیر و فضائل امیرالمؤمنین از زبان کودک های متفاوت…
داستان بدین قرار است که ده نفر از بچه ها با آقای دانش اینبار به جای کلاس درس نخلستان را انتخاب کردند و قرار است در مورد جانشین پیامبر اسلام صحبت می‌ کنند و از اینجا بحث آغاز می شود…

بریده کتاب:

آقای دانش گفت : کاملا درست است، آن روز دقیقا روز هجده ذی الحجه بود و پیامبر خدا در حضور جمعیت بسیار زیادی که نزدیک به صد هزار نفر بود، سخنرانی کردند و بعد تصمیم گرفتند جانشین خود را بار دیگر به مردم نشان دهند…


کتاب اصیل آباد : اگر زرنگ نباشی زرق وبرق دنیا روح وروانت را می رباید.

کتاب اصیل آباد نویسنده: محمدرضا سرشار انتشارات: سوره مهر

کتاب اصیل آباد : اگر زرنگ نباشی زرق وبرق دنیا روح وروانت را می رباید…

کتاب اصیل آباد
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات: سوره مهر

خلاصه:
ورود یک غریبه به روستا، آن‌ هم با اسبابی که تا به حال بزرگترهای ده هم آن را ندیده‌اند، آن‌قدر جذاب هست که بچه‌های روستا بخواهند برای یک بار هم که شده، پای آن بنشینند و زیبایی‌هایی که فقط در خیال می‌توانستند تصورش کنند، از دریچه‌ی شهر فرنگ تماشا کنند.
غریبه (پیله‌ور)، چند روزی را با مشتریان کوچک می‌گذراند و بعد هم با ترفندهای مخصوص خودش، بزرگترها را پای این سرگرمی می‌نشاند.
کم‌کم مرد پیله‌ور با آوردن سرگرمی‌های جدید و فروش آن‌ها به مردم روستا، دارایی آنها را با مقروض شدنشان، صاحب می‌شود.
تنها، بزرگان ده، از چنگ وسوسه‌های پیله‌ور در امان می‌مانند. مشکلات، زندگی مردم روستا را در بر می‌گیرد؛ تا اینکه اتفاقاتی، سکوت مردم را پایان می‌دهد.

بریده کتاب(۱):
پیله‌ور هر هفته به شهر می‌رفت و هر بار با چیزهای تازه‌تری برمی‌گشت؛ چیزهایی را که اگرچه، بود و نبودشان در زندگی هیچ‌ کس تاثیری نداشت، اما مردم تا آن‌ها را می‌دیدند، عاشقشان می‌شدند و می‌خواستند با هر قیمت شده، آ‌نها را به دست آورند.

 

ادامه مطلب


کتاب آخرین تصمیم : زندگی ست و تصمیم های ریز ودرشتش، بهترینش را سوا کنی برنده ای

کتاب آخرین تصمیم نویسنده: سید احمد زرهانی انتشارات مدرسه

کتاب آخرین تصمیم : زندگی ست و تصمیم های ریز ودرشتش، بهترینش را سوا کنی برنده ای

کتاب آخرین تصمیم
نویسنده: سید احمد زرهانی
انتشارات مدرسه

معرفی:

فکر کن در ابتدای جوانی و اوج فقر از تو بخواهند با یک نام جدید وارد زندگی جدیدی شوی که هر نوع امکانات و شرایط عیش و نوش برایت فراهم باشد؛ تو باشی چه می کنی؟
اگر تصمیمات خانواده مانع آرزوها و خواسته هایت شوند، کدام را بر می گزینی؛ خانواده یا خواسته؟ اصلاً می شود هر دو را با هم جمع کرد؟ می شود از خانواده به خواسته رسید؟

خلاصه:

حسن فتحی نوجوان روستایی مجبور می شود به خاطر بدهکاری پدر درس را رها کند و در شهر مشغول کار شود تا اینکه پدرش از او می خواهد که چند سال فرزند خوانده ی یک تیمسار طاغوتی شود تا با پول آن بدهکاری اش را بدهد و این شروع، یک سری ماجراهای جالب را باعث می شود که البته پایان خوشی دارد.

پیام کتاب:

با خانواده همراه شدن، با مشکلاتشان درگیر شدن وکمک کردن و در عین حال به هدف خود فکر کردن و تلاش کردن برای رسیدن!

بریده کتاب(۱):

کراواتم را می بندم ویک گل ارکیده به تقلید از تیمسار روی یقه ی کتم می چسبانم و از بنز پیاده می شوم. یک ردیف درخت چنار را پشت سر می گذاریم و وارد بخش اصلی ساختمان می شویم.
حدود بیست دختر و پسر نوجوان و جوان با سر و وضع نامناسب دور یک میز در سالن نشسته اند. نعیمی مرا معرفی می کند. از یک ضبط صوت، آهنگ غربی پخش می شود. حرکت قطرات عرق را بر روی پیشانی ام حس می کنم… ص۶۲

ادامه مطلب


شهر هزارشب : دلت اگر برای ماجرایی پرهیجان و دلهره تنگ شده است این کتاب و این شما

شهر هزارشب نویسنده: مجتبی یاری انتشارات: سوره مهر

شهر هزارشب : دلت اگر برای ماجرایی پرهیجان و دلهره تنگ شده است این کتاب و این شما

شهر هزارشب
نویسنده: مجتبی یاری
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

نوجوانی است و شور و نشاطش.
از درس نخواندن و دور از چشم پدر و مادر با دوستان قرار گذاشتن تا خواب های عجیب و غریب و پنهان کردن آنچه که پیدا می کنند…وتا تمام وقایع ترسناکی که آرامش این دوران را به هم می زند.
کتاب با داستان پر هیجان و دلهره اش، پنهان ها و پیداهایش باعث می شود که بچه ها تا تمامش نکردند، زمین نگذارنش!

خلاصه:

داستان زندگی از زبان پسری است که در جریان انقلاب پدرش جزء مبارزین است و او با داستان ها و کارهایی که با دوستانش انجام می دهد درگیر می شود.
تا جایی کنجکاوی اش پیش می رود که پدر و مادر او را از خانه دور می کنند اما پسر بچه پر انرژی این کتاب همچنان درگیر هیجانات داستان می ماند تا جایی که وارد زندان ساواک هم می شود و … نویسنده، نوجوانان را با ذوق و شوق سر کتاب می نشاند و بدون خستگی جریانات گاه سخت و ترسناک و پر دلهره را دنبال می کند و با سختی ها و رنج ها همراه می شود.

بریده کتاب(۱):

پایین تر، چند ماشین را می بینم که ایستاده اند کنار جاده و عدّه ای دورش جمع شده اند وچند نفری هم، این طرف و آن طرف، زمین را نگاه می کنند و دنبال چیزی می گردند. بعید است برای کوهنوردی آمده باشند، چون کت وشلوار تنشان است و کوله پشتی واین جور چیزها هم ندارند.
با دیدن آن ها دایی جلیل دستم را فشار می دهد و آرام، کاغذ توی جیبش را در می آورد واز پشت سر می اندازد روی زمین. بعد هم با نگرانی عرق پیشانی اش را پاک می کند وزیر لبی می گوید: یادت باشد ما اصلاً چیزی ندیده ایم! »
کم کم نگران می شوم. یکی از آن کت وشلواری ها، مارا که می بیند، اشاره می کند برویم جلوتر وبه بقیه چیزهایی می گوید و همه نگاهمان می کنند. پایین تر که می رسیم، همان که اشاره کرده بود، جیب های دایی جلیل و مرا خوب می گردد و کوله پشتی مان را خالی می کند روی زمین. دایی جلیل می گوید: ببخشید آقا…. دنبال چیزی می گردید؟!….» (صفحه۵۸)

 

ادامه مطلب


خدا رنگ ندارد
نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
نشرجمال

معرفی:

بسیاری از کودکان می پرسند :خدا چه رنگی است؟
به این پرسش و پرسش های مشابه آن چگونه باید پاسخ دقیق و منطقی داد؟
روشن است که ارائه پاسخ های پیچیده در برخورد با سوال های کودک، کارساز نیست. کتاب (خدا رنگ ندارد) نمونه ای از روش درست پاسخگویی به این پرسش ها را ارائه داده است. این روش سه مرحله ی مهم دارد که در کتاب بیان شده است.

بریده کتاب:

فکر کردن چه رنگی است؟ یاد گرفتن چه رنگی است؟ عقل و هوش چه رنگی است؟
هیچ کدام از این ها که گفتم، دیدنی نیستند، تا بگوییم چه رنگی است؟ خدا هم همین طور است. او را نمی توان دید تا بگوییم چه رنگی است. اصلاً خدا دیدنی نیست تا رنگی داشته باشد. خدا آفریننده ی رنگ هاست. رنگ داشتن برای او بی معناست.


 

امام ای مدظله العالی:
مراسم #اربعین را هرچه می توانید و می توانیم باید #پربار تر و #معنوی تر کنیم. اهل فکر، اهل #فرهنگ، اهل اقدام فرهنگی و فکری برای این حرکت عظیم بنشینند و برنامه ریزی کنند.

 

 

 

از امام سجاد(ع) نقل شده است:
اَشْکَرُکم لِله اَشْکَرُکم للنّاس»
شکرگزارترین شما نسبت به خدا، کسی است که نسبت به مردم سپاسگزارتر باشد.
عطش زائران را با لیوان آبی برطرف می کنند.
عطش فرهنگی کشور زخم خورده عراق را به توصیه امیرالمومنین با کتاب برطرف میکنیم.


شما هم می تونید در این امر خیر سهیم باشید.
شماره کارت نذورات اربعین:
۶۱۰۴۳۳۷۸۶۴۹۵۷۰۲۰

 

 

گلچینی از ناب ترین مداحی ها فارسی
فارسی_عربی
عربی

@amireman

 

 

کانال امت حسینی در ایتا( محتوایی که در طول پیاده روی حال دل و فکرتان را خوب می‌کند.)

https://eitaa.com/omatehoseini

 

 


صوفی و چراغ جادو : اگر هدفی در سر داری و هنوز قدم در راه نگذاشتی کتاب را بخوان!

صوفی و چراغ جادو نویسنده: ابراهیم حسن بیگی انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

صوفی و چراغ جادو : اگر هدفی در سر داری و هنوز قدم در راه نگذاشتی کتاب را بخوان!

 

صوفی و چراغ جادو
نویسنده: ابراهیم حسن بیگی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

معرفی:

اگر این داستان رو بخونی مطمئن میشی یک نوجوان می تونه” به هدف هاش برسه اگر تلاش کنه!

خلاصه:

صوفی پسرکی ترکمن از خانوده محروم است که پدرش کارگر است و روی زمین ارباب کشاورزی می کند. او بسیار به سوارکاری علاقمند است. تصمیم می گیرد در قسمت نگهداری اسب ها در خانه ی ارباب به تیمار اسب-ها بپردازد.
اسب بیماری آن جاست که او مهربانانه به اسب غذا می دهد و تیمارش می کند. ارباب آن اسب ناتوان را به او می بخشد. صوفی با تلاش و کوشش می تواند از این اسب بیمار، یک اسب مسابقه بسازد و در مسابقات بندر ترکمن مقام اول را کسب کند.

بریده کتاب(۱):

این حرف پدربزرگ مثل نوری که تاریکی را روشن کند دلم را پر از امید کرد.
تیزتک را برای روز مسابقه آماده می کردم. نباید به چیزی جز مسابقه فکرمی کردم. پیروزی ام درمسابقه جان مادرم را ازمرگ نجات می داد.

 

ادامه مطلب


کتاب خدا دوستت دارد : بیان جلوه هایی از رحمت پروردگار به همراه مثال هایی روشن

 

کتاب خدا دوستت دارد
نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
نشر جمال

معرفی:

خدا بندگانش را دوست دارد و پیوسته، آنان را از لطف و رحمتش بهره مند می سازد.
توجه به رحمت پیوسته ی پروردگار، زندگی را برای ما شیرین تر می کند و در سخت ترین شرایط زندگی، به ما آرامش می دهد.
کتاب (خدا دوستت دارد) با مثال های روشن، کودکان را با این موضوع آشنا می‌کند و جلوه هایی از رحمت پرودگار را به آنان نشان می‌دهد.

بریده کتاب:

هر درختی که میوه می دهد، هر گیاهی که سبز می شود، هر بارانی که می بارد و هر غنچه ای که باز می شود، نشانه ای از مهربانی و دوستی و محبت خدا است. پس همیشه امید وار باش و بدان که خدا دوستت دارد»


مأموریت مخفی هایزر در تهران : درکی از حقایق نادیدنی در زمان محمدرضا شاه

مأموریت مخفی هایزر در تهران خاطرات ؤنرال هایزر انتشارات انقلاب اسلامی سیدمحمدحسین عادلی

مأموریت مخفی هایزر در تهران : درکی از حقایق نادیدنی در زمان محمدرضا شاه.

مأموریت مخفی هایزر در تهران
خاطرات ژنرال هایزر
ترجمه سیدمحمدحسین عادلی
انتشارات انقلاب اسلامی

معرفی:

این کتاب یک تاریخ نگاری دقیق و مفصل است ار حضور رابرت هایزر در ایران و تهران. این کتاب خیلی بی طرفانه نوشته شده چون رابرت هایزر از نگاه خودش مسایل را بررسی کرده. البته که او یک امریکایی است و برای تامین منافع کشورش به ایران آمده ولی در جریان این پیگیری ها، خیلی مسائل ریز و درشت را بررسی کرده و از بسیاری از مسایل پشت پرده و مخفیانه آگاه میشود و این برای بعضی ها که این روز ها شاه دوست شده اند و از همه چیز انقلاب ایراد میگیرند خیلی کار برد دارد.
رابرت هایزر در این کتاب دائماً ایرانی ها را ضعیف و ذلیل و بی عرضه قلمداد می کند، البته که شاید هرکسی جای او بود همین فکر را می کرد چون او غالباً با تعدادی از به اصطلاح بزرگان آن زمان در ارتباط مستقیم بوده و متأسفانه انها به شدت بی عرضه و ضعیف و… بودند.(منظور از بزرگان ؛ شاه و سران ارتش و دیگر مسئولین کشور است).

این کتاب به تمام کتابخوانان با حوصله ای که مشتاق مطالعه تاریخ و درک حقایق نادیدنی هستند توصیه می شود. مخصوصاً کسانی که علاقه دارند در مورد زمان محمد رضا شاه پهلوی و چگونگی عملکرد مسئولین در آن زمان آگاهی پیدا کنند.
نوش جان روحتان


کتاب جدال قهرمان : مأموریتی در جدال با شرایط سخت، شرایط ننگ.

کتاب جدال قهرمان دیوید گریم استون رضوانه سیدعلی انتشارات محراب قلم

کتاب جدال قهرمان : مأموریتی در جدال با شرایط سخت، شرایط ننگ…

 

کتاب جدال قهرمان
نویسنده : دیوید گریم استون
مترجم : رضوانه سیدعلی
انتشارات محراب قلم

خلاصه:

دسیموس و دوستش به طریق مشکوکی یده می شوند و به محل دور از خانه شان منتقل گشته و زندانی می گردند.
آنها کم کم متوجه می شوند که اربابان آنها را برای بردگی می برند بردگانی که باید با مسابقه و مبارزه با همدیگر وک تک زدن هم، دیگران را سرگرم کنند تا اربابان پول بدست آورند.


کتاب دکترجکیل و آقای هاید : خوشگذران است و پرتوقع این آقای دکتر، وای به روزی که.

کتاب دکترجکیل و آقای هاید نویسنده: رابرت لویی استیونسن مترجم: محسن سلیمانی انتشارات افق

کتاب دکترجکیل و آقای هاید: خوشگذران است و پرتوقع این آقای دکتر، وای به روزی که…

 

کتاب دکترجکیل و آقای هاید
نویسنده: رابرت لویی استیونسن
مترجم: محسن سلیمانی
انتشارات افق

خلاصه:

دکتر جکیل یک پزشک بسیار خوش گذران و پولداری است که درعین حال بسیار باشخصیت است و وجهه اجتماعی فوق العاده ای دارد.
جکیل برای رسیدن به تمام خواهش های دلش تصمیم می گیرد ماده ای بسازد تا بتواند با آن به بُعد خوش گذران شخصیتش برود و با خیال راحت کارهایی را که فکر می کند غلط است ولی جالب وهیجان انگیز است انجام دهد، در همین راستا در طی تحقیقات پزشکی وعلمی خود موفق به کشف یک محلول شیمیایی می شود که می تواند او را به آدم دیگری تبدیل کند (بُعد خوش گذران وهوس باز وجودش) دکتر جکیل هر بار با خوردن آن محلول تبدیل به یک انسان زشت و بد قواره، وحشت انگیز، جنایتکار و وحشی می شود و خلاف های مختلفی را که دلش می خواهد، انجام می دهد.


دکتر جکیل هربار با خوردن این محلول از حالت خوب وجودش به حالت بد وجودش می رود و دوباره برمی گردد. اما کم کم می فهمد که در هر مرتبه، باید مقدار بیشتری از محلول را بخورد تا بتواند به حالت خوبش برگردد. تا اینکه در اخر عمر به جایی میرسد که احساس می کند بُعد شر وجودش بر او غلبه پیدا کرده و اورا رها نمی کند و نهایتاً با خوردن مقدار زیادی محلول به بُعد شر وجودش می رود اما هر کاری می کند دیگر نمی تواند به بُعد خیر خودش برگردد و نهایتا؟!…


تپه ی خاطرات : طعم یک زندگی لذیذ طبیعی را با این کتاب به کودکتان بچشانید.

تپه ی خاطرات : طعم یک زندگی لذیذ طبیعی را با این کتاب به کودکتان بچشانید…

 

تپه ی خاطرات
نویسنده: مصطفی اوزچلیک
مترجم: میلاد سلمانی
انتشارات براق

خلاصه کتاب:

داستان پسر بچه کوچکی است که در شهر بدنیا آمده و برای چند ماه پیش فامیل در روستا می رود. در این داستان سعی شده که تفاوت تربیتی وفرهنگی مردم روستا و شهر بیان شود.
این داستان مفاهیم خوبی را برای بچه ها بیان می کند وآن حالت ددگی نسبت به روستایی بودن را از بین می برد.


به هم رسیدن در میانسی : غیرت نوجوان را قلقلک می دهد این داستان پرکشش.

به هم رسیدن در میانسی مهدی کردفیروزجانی شهرستان ادب

به هم رسیدن در میانسی : غیرت نوجوان را قلقلک می دهد این داستان پرکشش…

 

به هم رسیدن در میانسی

نویسنده: مهدی کردفیروزجانی
انتشارات: شهرستان ادب

معرفی:

اگر یک آدم زورگو و قلدر دنبال داداشت باشه و تو بدانی پاش بیفته برادر عزیزت را بکشند چه کار می کنی؟!
به نظرت چطور میشه حال کسی را گرفت که ماه رمضان علناً (در جلوی روزه دار ها) چایی معطر دم می کند بخوره؟ این داستان بهت یاد می ده…

خلاصه:

شکرالله مازندرانی یک برادر ناتنی دارد که حسابی لج ساواکی ها را در‌ آورده و آنها به دنبالش تا ده آمده اند و او باید برادرش را از این خطر آگاه کند در حالیکه خودش به دست ماموران در کلبه زندانی است؛ اینجاست که زیرکی و چابکی و برادر دوستی خودش را نشان می دهد…

پیام کتاب:

عشق به برادر ناتنی و تلاش برای حفظ جان او از ساواک در دل خود شجاعت و قدرت نهفته درون یک نوجوان با عقیده را نشان می داد + ظلم و جور ساواک ُ

بریده کتاب(۱):

عطر چای دم کشیده در دفتر پیچیده بود. رفتم دم در دفتر و داخل راهرو را نگاه کردم. کسی نبود. برگشتم در قوری را برداشتم. یک مشت پر، نمک ریختم توی قوری و فوری درش را گذاشتم.
با عجله از دفتر زدم بیرون و رفتم کلاس.
وقتی معلم را دیدم یادم آمد که برای چی رفته بودم دفتر!
معلم گفت:پس گچ کو؟»
زبانم بند آمد، نمی دانستم چه بگویم… ص۴

 

ادامه مطلب


کتاب با خانمان : در ناامیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است

کتاب با خانمان هکتور مالو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

کتاب با خانمان : در نا امیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است

کتاب با خانمان
نویسنده: هکتورمالو
مترجم: محمد قاضی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

خلاصه:

پولینا دختر فقیری است که پدرش از دنیا رفته و مادرش هم مریض است. پولینا و مادرش با گاری و اسبشان، از این شهر به آن شهر می روند تا یک درآمد بخور ونمیری دربیاورند. در این میان، مادر از دنیا می رود و دخترک از شدت بی پولی و تنهایی به یک شهر دیگر می رود ودر یک کارخانه مشغول کار می شود. در آن کارخانه با مشکلات و دشمنی های زیادی مواجه می شود ولی آنقدر وظایفش را درست و کامل انجام می دهد که رییس کارخانه به او اعتماد می کند و تمام کارهای مهم و حتی شخصی رییس کارخانه را انجام میدهد و نهایتاً در طی یک اتفاق! موفق به کشف یک موضوع حیرت انگیز میشود!
پولینا یک نسبت نزدیک با رییس کارخانه داشت!
اما چه نسبتی؟
آخر داستان را باید خودتان بخوانید!! تا طعم شیرینش را زیر زبانتان حس کنید

پیام کتاب:

در ناامیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است

این کتاب حالات روحی بسیار خوبی را در مخاطب تقویت می کند.
انسان یاد می گیرد که در تنگناهای روزگار صبور و امیدوار باشد.
در تمام شرایط، کار درست را انجام دهد هرچند که برایش سختی های زیادی داشته باشد، چرا که نتیجه اش رشد دهنده و شیرین است.
هیچ وقت دست از تلاش و زحمت و کوشش برندارد و هرچه روزگار سخت شد، او کم نیاورد!
از تهدید های افراد زورگو و قدرتمند نترسد چون خیلی وقت ها قابلیت عمل ندارد و خیلی وقت ها هم در اثر انجام کار درست، آن تهدید خنثی می شود.
یاد بگیرد که همیشه برای مشکلاتش راه حل پیدا کند و به جای ترسیدن از مشکلات، تفکر کند تا به یک راه خوب برسد.

 


پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند.روایتی از جنگ کردستان

داوود امیریان پایگاه سری عهد مانا

پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند…روایتی از جنگ کردستان

 

یگاه سری
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: عهد مانا

خلاصه:

این کتاب روایتگری دو داستان جبهه و جنگ اولی در کردستان است. قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند.
جعفر وناصر دو رفیق و همراه، در یک عملیات به نوجوانی برخورد می کنند که راهنمای آنها در پیدا کردن پایگاه سری موشکی می شود.
اما داستان دوم روایت نوجوانی است که فرار می کند و اتفاقی سوار بر قطاری می شود، که به سمت جبهه در حرکت است.

بریده کتاب(۱):

مهدی به وسط محوطه رسید. با نگرانی، به چپ و راست چشم گرداند. هیچ صدایی جز وزش باد نمی امد.
آهسته و خفیف گفت : کرامت! کرامت! هی. بچه ها کجایید؟
قطره ای بر پیشانیش چکید. فکر کرد که برف است با دست
پاکش کرد. اما وقتی به دستش نگاه کرد، از وحشت یخ زد.

بریده کتاب(۲):

اتوبوس به خیابان اصلی پیچید. مسافرانی که در صف ایستاده بودند، با خوشحالی چشم به اتوبوس سبز رنگ دوطبقه دوختند که حالا لک و لک کنان نزدیک می شد. جنب و جوش میان مسافران افتاد. پیر مردی از وسط صف بر سر نوجوانی که سعی می کرد خودش رابی خیال نشان دهد و در همان حال موذیانه و آهسته به اول صف نزدیک شود، فریاد کشید :
-آهای بچه، برو ته صف. ص۱

بریده کتاب(۳):

اصغر قضیه مجتبی دیده بان شهید را تعریف کرد. نقشه سوراخ شده را به آن ها نشان داد و گفت:((برادر افشاری احتمال می ده که نقطه ی مورد نظر پایگاه موشکی باشد. یعنی سایت موشکی.)) ص۵۲

بریده کتاب(۴):

صدای ناصر از آن سوی شیشه آمد :
_هی! چه کار می کنی؟ باز کن ببینم برادر هیچکاک!
صادق در را باز کرد. ناصر پرید تو ماشین:
-چه کار می کنی هیچکاک؟
صادق با درماندگی گفت ناصر جان! قربون هیکل زهوار در رفته ات برم. کم سر و صدا کن. سوژه از دستم در می ره
-کدوم سوژه؟
صادق به رزمندگانی که جلوی صحنه نشسته بودند و غرق تماشا بودند اشاره کرد. ص۵۳

بریده کتاب(۵):

جعفر نگاهی دیگر به نقشه ی سوراخ شده و نقشه ی چاپی منطقه کرد و گفت :((پس باید تنگه ی ((کانی کالو اری)) را رد کنیم. از تنگه ی دست راست بگذریم و از کوه کبودک به چپ بریم.  درسته؟

بریده کتاب(۶):

ستون سه نفره به راه افتاد. ناصر به لباسش اشاره کرد و گفت :((با پوشیدن این لباس کردی لهجه ام داره عوض می شه.))
جعفر گفت:((هیس! بابا مگر نگفتم ساکت.))


خاطره : از قدیس تا قدیس واقعی

خاطره از قدیس تا قدیس واقعی

خاطره : از قدیس تا قدیس واقعی

 

خاطره از قدیس تا قدیس واقعی
اولین بار از زبان یک مجاهد واقعی -که خانم هم بود- با این کتاب آشنا شدم.
خیلی هم مشتاق شدم که این کتاب رو بخونم.

کتاب رو تهیه کردم، هرچه بیشتر می خوندم به امیرالمومنین علیه السلام بیشتر علاقه پیدا می کردم، نه اینکه با ایشون غریبه باشم ولی، تا بحال از نگاه یک مسیحی به مولایم نگاه نکرده و نیندیشیده بودم.
خلاصه شیفته ی این رمان شدم.

خیلی اوقات در جمع های فامیل و یا هر موقعیت مناسبی، مطالب این کتاب را برای دوستانم بازگو می کردم.
تا اینکه نزدیک عید غدیر خلاصه کتاب قدیس بنام ناقوس ها به صدا در می آیند» چاپ شد. گرچه به قدیس نمی رسید ولی خیلی خوب بود و کم حجم تر و ارزانتر.

کار تبلیغ این کتاب را شروع کردم :
وقتی روضه ای می رفتم،
و هر وقت شیفت حرم داشتم،
بعنوان هدیه که هزینه اش را با پیگیری خیرین مختلفی تامین کرده بودم به جوان ها و نوجوان ها می دادم.
تمام هدفم این بود که همه را با مولا آشنا کنم.

تا اینکه مهر ماه شد .
برای سخنرانی، تبلیغ و فروش کتاب های خوب به مدارس رفتم.
من هر مدرسه ای که می رفتم حتما این کتاب را معرفی می کردم،
یک روز در مدرسه ای در حین تبلیغ این کتاب گفتم : بچه ها ببینید یک مسیحی اینطوری نهج البلاغه می خوانده و با مولا انس داشته، ما چرا نه؟»
از ذهنم آیه ای از قرآن گذشت:
چرا دیگران را به کاری امر می کنید که خود انجام نمی دهید؟!!!»

بفکر فرو رفتم باید بیشتر با امام انس پیدا می کردم.
اما چطور؟
تا اینکه چند روز بعد در یکی از کلاس های اخلاق پایگاه مان استاد برگه های ختم نهج البلاغه را به ما داد.
شروع کردم به ختم و مطالعه نهج البلاغه.
اینطوری شد که از کتاب قدیس به سخنان خود قدیس رسیدم.

این کتاب زیبا برایم برکات زیادی داشت… .


کتاب ماه محرم
انتشارات: زائر

معرفی:

ماه محرم کتابی خوب و ساده است که با نگاهی خوب به ماه عزاداری سید و سالار شهیدان می پردازد.
همچنین علت قیام امام حسین و تشریح مختصری از وقایع کربلا را نیز در قالبی شعری کودکانه بیان می‌کند.ارزشمندی این کتاب ازین جهت است که کودک را با فضای شهر و هیئت در این ماه آشنا می کند و خالی از هرگونه تعابیر نامأنوس با فکر و عقل و ذهن کودک است.

بریده کتاب(۱):

به هر کجا پا میذاری
صدای یا حسین میاد
به گوش دل از آسمون
نوای یا حسین میاد

بریده کتاب(۲):

امام حسین که دیده بود
دست خدا در خطره
وظیفه خود دیده بود
به جنگ با یزید بره

بریده کتاب(۳):

امام حسین اگر نبود
رفته بود آبروی دین
ازش یه اسمی مونده بود
فقط همین فقط همین


 

رهایی از تکبر پنهان
نویسنده: علیرضا پناهیان
انتشارات: بیان معنوی

معرفی:

تکبر کم یعنی کمی منم” زدن، یک ذره ناراحت شدن از انتقاد” بجا، سختگیری در پذیرش” حرف حق ، و آنجا که باید، کمی انعطاف پذیر نبودن.
اینها معنای تکبر اندک بود.

بریده کتاب:

یکی از دلایل پنهان ماندن تکبر، آثار اجتماعی آن است. وقتی انسان می بیند همه از آدم متکبر متنفرند، خب عاقلانه تر است تکبر خود را پشت لبخند ملیح و متواضعانه ای پنهان کند. بعد کم کم خودِ او هم باور می کند تکبر ندارد.
فقط خدا می داند چه زمانی این تکبر بروز پیدا کرده و صاحبش را بیچاره می کند.


خاطره : نمی فروشیم، فقط امانت ، حتی به شما!!!

تا ساحل آرامش -کتاب امانت دادن

خاطره : نمی فروشیم، فقط امانت ، حتی به شما!!!

 

خاطره: نمی فروشیم ، فقط امانت ، حتی به شما!!!


تا حالا شده مغازه‌ داری رو ببینی که تلاش کنه جنسش رو نفروشه؟!
درست خوندی عزیزم، نفروشه!
البته من، هم فروشنده ام و هم امانت دهنده اجناسی که می فروشم، به شرط سالم پس آوردن!

یه بنده‌ خدایی اومد موسسه ما که به شدت عاشق و دلسوخته کتاب تا ساحلِ آرامش” بود.
در حدی این عشقش واقعی بود که هرچی بهش می‌ گفتم: مسلمون! این کتاب رو که امانت بردی بردار بیار که بتونیم به چهار نفر دیگه هم بدیم مستفیض بشوند.
هربار می‌گفت: این کتاب رو که یه دور دو دور نباید خوند؛
چار پنج دور باید بخونی که تمام نکاتش حسابی تو عمق وجودت رسوخ کنه!

انقدر خاطرخواهِ این کتاب بود که گفت: می خرمش!
ما هم با نهایتِ دلسوزی برای دیگرانی که اونو نخوندن، گفتیم نمی‌ فروشیم!
چون فعلا این کتاب رو برای امانت‌ دادن موجود نداریم و همین یه‌ دونه ‌است.
خوبه دیگه، بهره‌‌ ات رو بردی ازش، بردار بیار که بقیه تو قایقاشون منتظرن تا به ساحلِ آرامش برسن!

امانت دادن بعضی از کتاب ها شیرین تر از فروختن اون هاست.


کتاب خلیج فارس (کتاب شعر کودک)
نویسنده: مهدی وحیدی صدر
انتشارات: سوره تماشا

معرفی:

کودکی که اسطوره ملی خود را نشناسد و تاریخچه گذشته خود را نداند در آینده نه علاقه و عشقی به وطن دارد نه برای حفظ این سرزمین تلاشی می کند.
و همچنین در انتخاب الگو برای زندگی خودش نیز دچار اشتباه می‌شود
در همین راستا این کتاب به معرفی قهرمانی اسطوره ای به نام رئیسعلی دلواری می‌پردازد آن هم به زبان شیوای شعر.

بریده کتاب:

ای رئیسعلی اکنون
اجنبی چه می گوید
در خلیج ما دشمن
واقعا چه می جوید؟
لاله های این میهن
حرفشان به دشمن جیست؟
میهنی که ما داریم
واقعا فروشی نیست


کتاب عزیز : پیمانه هایی شیرین از فضائل امام عصر، امام عزیز.

کتاب عزیز عهد مانا بهزاد دانشگر امام زمان

کتاب عزیز : پیمانه هایی شیرین از فضائل امام عصر، امام عزیز…

 

کتاب عزیز
نویسنده: بهزاد دانشگر
انتشارات: عهد مانا

خلاصه :

کتاب برگرفته شده از کتاب معروف مکیال المکارم نوشته آیت الله سیدمحمد تقی می باشد که در مورد شناخت امام عصر، ویژگی های امام، نتایج دعا برای امام و …. می باشد.

بریده کتاب(۱):

فرشتگانی که با نوح بودند در کشتی، فرشتگانی که با ابراهیم بودند در آتش، آنهایی که با موسی بودند در شکافته شدن دریا، آنهایی که با عیسی بودند در زمان رفتنش به آسمان. چهارهزار فرشتهء نشان داری که با پیامبر اکرم بودند. سیصد و سیزده فرشته ای که با پیامبر بودند در بدر. چهارهزار فرشته ای که فرود آمدند در کربلا برای یاری امام حسین و به آنها اجازه داده نشد.
همه شان در زمین منتظرند تا قیام قائم شروع شود تا همگی به یاریش بشتابند.

بریده کتاب(۲):

همانا ما یاد شما را فراموش نمی کنیم و اگر نبود، البته که گرفتاری ها شما را فرا می گرفت و دشمنان ریشه کن تان می کردند. مولایی که هرصبح و شام و هرلحظه و آن به یاد شیعیانشان هستند. پس ما چگونه بنده ای باید باشیم که بعد از هر نماز، توی قنوت هایمان، روز عید و روز خوشحالی مان برای وجود مبارکشان دعا نکنیم؟ ص(۶۵)

بریده کتاب(۳):

برادران یوسف نه دیوانه بودند، نه کند ذهن. عاقل بودند و چیز فهم. یوسف را دیدند، با او صحبت کردند، با او معامله کردند، رفت و آمد داشتند، اما او را نشناختند، با اینکه در تمام این احوالات، او برادرشان بود.
یوسف، عزیز مصر بود که با پدرش فقط هیجده روز فاصله داشت. اما یعقوب نبی از او بی خبر بود، تا روزی که خدا اجازه داد او خودش را معرفی کند. وقتی گفت: من یوسف هستم، برادرانش او را شناختند. امام ما درست مثل یوسف در میان امتش رفت و آمد می کند، در بازارهایشان راه می رود، برفرش هایشان پا می گذارد. ولی هیچ کس او را نمی شناسد. انکارش می کنند و می گویند: کو؟ کجاست؟ ص (۳۸)


خاطره : قرص نیرو زا !!!

خاطره قرص نیرو زا

خاطره : قرص نیرو زا !!!

 

خاطره تدبیر خدا و قرص نیرو زا !!!

چند روزی که به صورت داوطلبانه و جهادی در نمایشگاه کتابی که آن موقع در جمکران کار می کردیم برایم خیلی جالب بود، آخر در خانه اگر یک دهم این مقدار کار کنم خسته می شوم و نیاز به استراحت دارم.
اما نمی دانم نیروی غیبی ما را تامین می کرد یا شاید در خانه ارباب جو زده شده بودم که این مقدار می توانستم تلاش کنم.
آقا جان ممنون از توانایی جسمی که در آن چند روز به من عنایت کردید.

پسر ۶ ساله دوستم، رضا، گیر داده بود که باید به من میز فروش بدهید،اصرار اصرار!!!
دو روز سرش شیره مالیدیم، اما روز سوم نشد.

نشاندیمش پشت میزهای کودک و ما فاصله ۳ متری­ اش ایستادیم که دست گل آب ندهد. هر چند که دسته گل­ بچه ­ی معصوم شیعه، پر از عطر محبت امام و خالص خالص و دور از گناه است.

رضا با تسلط نشست و شروع کرد با آن حرف زدن توک زبانی اش که: نصف قیمت، نصف قیمت…
هر کس می ­آمد طرف میز کودک تا کتاب ببیند و بخرد.
بین ۲ تا ۱۰ بار این ذکر نصفِ نصفِ را می ­شنید و البته می ­خندید و…

رضا با اعتماد به نفس بعضی از کتاب­ها را توضیح می­ داد. البته به زبان و بیان خودش دیگر.
هر جا هم کم می­ آورد با صدای بلند داد می ­زد: مامان، مامــــان، مامــــــان…

این کتاب چیه؟ این کتاب چنده؟ نصفش چنده؟ رو هم چنده؟
و می ­برد به مشتری می­ داد و پول هم که می­ گرفت.


جرأت نداشتیم پولش را در دخل بگذاریم، یک لیوان کاغذی برداشته بود، خرج و دخل خودش را سوا کرده بود.
پول را می­ گرفت اگر نمی­ دادیم هم بلند می­ گفت: بده، بده برای منِ، کتاب رو خودم فروختم و …. و در لیوان می­ گذاشت.

خیلی­ ها ذوق می­ کردند، و ما هم پشت سر می­ خندیدیم. کم کم تسلط­ش هم بیشتر می ­شد.

جالب بود:
به خانمی که دختر کوچک داشت می­ گفت: کتاب رنگ­ آمیزی دخترانه بگیر و بهشان داد.

یکی هم که داشت کتاب را می­ آورد تا پیش ما حساب کند با اعتراض بلند رضا مواجه شد که: کتاب را نبر، پولش را بده.

خلاصه ما تدبیر کرده بودیم که ۲ تا خانم با سن بالا بیایند کتاب کودک بفروشند .
تقدیر خدا این بود که همین کودکان بیشتر بدرد امام­شان می­ خورند.


کتاب خدا در همه جا هست : بیان یک اصل اعتقادی مهم و کلیدی، نظارت دائمی خداوند

کتاب خدا در همه جا هست غلامرضا حیدری ابهری نشر جمال

کتاب خدا در همه جا هست : بیان یک اصل اعتقادی مهم و کلیدی، نظارت دائمی خداوند

 

کتاب خدا در همه جا هست : غلامرضا حیدری ابهری، نشر جمال

معرفی:

قرآن کریم تاکید بسیاری بر حضور فراگیر خدا دارد، اعتقاد به حضور نامحدود و همه جایی پروردگار، پشتوانه ی مهمی در تربیت دینی به شمار می آید، زیرا احساس نظارت دائمی خدا، مانع از آلوده شدن آدمی به گناه می گردد.
کتاب (خدا در همه جا هست) با الهام از آیات نورانی قرآن به توضیح این اصل مهم اعتقادی برای کودکان پرداخته است.

بریده کتاب:

بچه که بودم، فکر می کردم خدا در آسمان است. خیال می کردم خدا خانه ای در آسمان دارد که می توانم به وسیله ی یک نردبان بلند، به خانه ی او بروم. ولی بزرگ تر که شدم، فهمیدم که این فکرها درست نیست. فهمیدم که خدا در همه جا هست


کتاب بزرگ ترین دختر عالم : نقل داستان کربلا از زاویه حضرت رقیه(س)

کتاب بزرگ ترین دختر عالم محرم حضرت رقیه(س) کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان سیدمهدی شجاعی

کتاب بزرگ ترین دختر عالم : نقل داستان کربلا از زاویه حضرت رقیه(س)

 

کتاب بزرگ ترین دختر عالم : سیدمهدی شجاعی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

معرفی:

دنیای غرب برای کودکان مان الگوهای غلطی را ساخته که حقیقی نیستند و در حقیقت کارهای اساسی و سرنوشت ساز و بزرگ انجام نمی دهند.
ما باید برای مقابله با این هجمه فرهنگی، الگو های صحیح دینی را به کودک معرفی کنیم.
بزرگترین دختر عالم به نقل داستان کربلا از زاویه حضرت رقیه (س) می پردازد.

بریده کتاب:

هر کدام از این مصیب ها به تنهایی کافی است تا دختری سه ساله را از پای در آورد ولی این دختر از پا در نیامده، صبوری کرده، مقاومت کرده و همه این مصیبت ها را به چشم دیده و تاب آورده.
این مصیبت های بزرگ به جای اینکه او را از پا در آورد او را بزرگ کرده و به او عظمت بخشیده و قدر و مرتبه اش را از زمین به آسمان برده


بگو راوی بخواند : طلب گشایش چشم سر را داشت، چشم دلش باز شد.

بگو راوی بخواند مجید پورولی کلشتری نشر عهد مانا حضرت رقیه(س)

بگو راوی بخواند : طلب گشایش چشم سر را داشت، چشم دلش باز شد…

 

بگو راوی بخواند : مجید پورولی کلشتری، نشر عهد مانا

خلاصه:

این کتاب درباره جوانی نابینا به نام عمران است که برای شفا گرفتن به شام هدایت می‌شود تا حضرت رقیه (س) را ببیند و از دستان گره‌گشای این دردانه امام حسین (ع) شفای چشمانش را بگیرد، اما وی زمانی به شام می‌رسد که حضرت رقیه سلام الله علیها از داغ و غصه به شهادت رسیده‌اند.
عمران از طریق شامیان، از جفاکاری که نسبت به اهل بیت روا شده و واقعه کربلا باخبر می شود و کم کم خود نیز داغدار این سوگ عظیم می‌گردد.
او در می‌یابد که طبیب سه ساله چشم‌هایش زیر خاک خفته و او باید سیه پوش این واقعه باشد.
در آخر عمران از این که هنوز کور است و چشم‌هایش شامیان خائن و جفاکار را نمی بیند، راضی است. او اگر چه چشم هایش را بدست نیاورده، اما بصیرتی نو نسبت به امام حسین علیه السلام و واقعه عاشورا و اهل بیت علیهم السلام بدست آورده است.


من عمه هستم تو بابا : روایت کربلا از زبان حضرت رقیه(س) خطاب به علی اصغر

من عمه هستم تو بابا محرم محسن ربانی بوستان کتاب قم

من عمه هستم تو بابا : روایت کربلا از زبان حضرت رقیه(س) خطاب به علی اصغر

من عمه هستم تو بابا : محسن ربانی، بوستان کتاب قم

معرفی:

اینبار کربلا را از زاویه نگاه دختر امام بخوانیم
این کتاب را قلباً دوست دارم خیلی زیاد…
از زبان حضرت رقیه (س) خطاب به حضرت علی اصغر است که در دنیای کودکانه خود از ابتدای همراهی بابا تا شهادت حضرت را روایت می‌کند و این جمله زیبا که : رابطه من و تو مثل رابطه عمه زینب و باباست….

 


بندر امن : روایتی از جذر ومد یک زندگی که چه زود بزرگ می کند نوجوان این قصه را.

بندر امن مارتیاکانلن مک کنا محبوبه نجف خانی

بندر امن : روایتی از جذر ومد یک زندگی که چه زود بزرگ می کند نوجوان این قصه را…

 

بندر امن : مارتیاکانلن مک کنا
مترجم: محبوبه نجف خانی
انتشارات: سوره مهر

خلاصه:

دختر نوجوانی حدودا سیزده ساله با برادر کوچکش که پدرشان جبهه رفته و بر اثر اصابت موشک علاوه بر خراب شدن خانه شان مادرشان به کما می رود. این ها برای مدتی در کلیسا نگهداری می شوند و بعد از اینکه پدر بزرگشان که سال ها با پدرشان قهر بوده برای آنها پیغامی می فرستد که به ایرلند بروند و در طول زمانی که در ایرلند هستند اتفاقات جالبی رخ می دهد.


کتاب الی الحبیب : نکند یک وقت از امامت جا بمانی.سرمشقی برای همراهی، برای رسیدن

کتاب الیالحبیب حبیب بن مظاهر محرم علی اصغر علوی بسیج دانشجویی

کتاب الی الحبیب : نکند یک وقت از امامت جا بمانی…سرمشقی برای همراهی، برای رسیدن

کتاب الی الحبیب : علی اصغر علوی، بسیج دانشجویی

معرفی:

حبیب دیر آمد؛ اما آمد. بعضی ها دیر می آیند اما می آیند امامت را چشم انتظار نگذار خودت را به امامت برسان مهم این است که نه از امامت جلو بزن و نه دیر بیا و از امامت عقب بمانی…

 

دانلود

خلاصه:

سیداصغرعلوی, در الی الحبیب, حبیب‌بن مظاهر را از هشت زاویه بررسی می‌کند:
حبیب قرآنی
حبیب دین‌شناس
حبیب مبلغ
حبیب تشکیلاتی
حبیب رفاقت
حبیب رقابت
حبیب مهدی
حبیب
او را قله معرفی می‌کند و ابعاد زندگی‌اش را بررسی می‌کند تا امکان حسینی‌شدن به ما بدهد.
موقعیت‌شناسی حبیب, لبیک‌گویی‌اش, ختم قرآن یک‌شبه,
مقایسه نامه امام به او و محمدحنفیه و…موضوعاتی است که در کتاب مطرح می‌شود.

 

ادامه مطلب


کتاب کالای ایرانی بخر : اهمیت تولید ملی و خرید کالای داخلی از منظری کودکانه

کتاب کالای ایرانی بخر : اهمیت تولید ملی و خرید کالای داخلی از منظری کودکانه

 

کتاب کالای ایرانی بخر : سیدمحمد مهاجرانی، نشر بهاردلها

معرفی:

یکی از اقوام مان که اصلا به خرید جنس ایرانی اعتقاد نداشت و در خانه اش هیچ چیز ایرانی پیدا نمی‌شود عید سال گذشته میهمان ما بود.
من هم این کتاب را به دخترش عیدی دادم.
عید امسال که مهمان مان بودند با خنده به من گفتند: خدا بگویم چه کارت نکند هر جا می‌رویم چیزی بخریم دخترم می‌خواند:
کالای ایرانی بخر
ایرانیان را شاد کن
این سرزمین خوب را
با این خرید آباد کن

بریده کتاب:

کالای ایرانی بخر
ایرانیان را شاد کن
این سرزمین خوب را
با این خرید آباد کن


کتاب المصارع : مقتل اباعبدالله الحسین(ع)، تصویرسازی کوتاه ولی عمیق از دشت کربلا

کتاب المصارع مقتل اباعبدالله الحسین(ع) امام حسین(ع) محرم نشر عهد مانا سید محمدیحیی غیاث علوی

کتاب المصارع : مقتل اباعبدالله الحسین(ع)، تصویرسازی کوتاه ولی عمیق از دشت کربلا

 

المصارع : سید محمدیحیی غیاث علوی، نشر عهد مانا

معرفی:

کتاب المصارع به قلم توانمند جناب سید محمد یحیی غیاث علوی و ناشر توانا انتشارات عهد مانا با بیش از ۲۰۰۰ نسخه چاپ.
موضوع اصلی حسین ابن علی، امام سوم، ۴_۶۱ ق.
عنوان کتاب مقتل کوتاه اباعبدلله الحسین(ع)…
کتابی که از پیشگویی از امیرالمومنین آغاز می شود و با فراز و فرودهای دعوت های کوفیان و شهادت مسلم و حرکت آقا اباعبدلله به سمت کوفه ادامه می یابد. و در قسمت های آخر کتاب به شهادت تک تک یاران و در آخر شهادت ارباب می رسیم.

خلاصه:

کتاب المصارع، کتابی ظاهراً کوچک ولی بزرگ، کتابی به بزرگی عاشورا، که بیانگر جهاد امام و بد عهدی کوفیان است. مظلومیت مسلم و آزادگی حر را به تصویر می کشد، وفاداری یاران را اثبات می کند و شجاعت قمر بنی هاشم را به رخ می کشد. مصیبت اهل حرم دیده می شود و درآخر تو می مانی و ندای هل من ناصرا ینصرنی…

 

ادامه مطلب


مردی با آرزوهای دوربرد : زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران

مردی با آرزوهای دوربرد : زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران

 

مردی با آرزوهای دوربرد : عقار حدادی – فائضه، انتشارات لوح نگار

معرفی:

هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده می خواست اسلام ابرقدرت » شود.

خلاصه:

این کتابی است بسیار زیبا از زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم معروف به پدر موشکی ایران.
همت و اراده، استقلال، خودکفا بودن، تولید داخلی، اطاعت از ولایت فقیه، بی ریا بودن، اخلاص در کار، عزت اسلامی و پشتکار زیاد و نا امید نشدن و بسیار صفات عالی دیگر از ویژگی های پدر موشکی ایران است. با خواندن این کتاب با تمام وجود درک می کنم کار نشد ندارد.

بریده کتاب(۱):

موشک داشتن که دردی را دوا نمی کند. تا بلد نباشی چطور آتشش کنی و بفرستی و بنشیند روی نقطه ای که می خواهی فایده ای ندارد. موشک هایی که دشمن به زور و با پیگیری های فراوان از قذافی گرفته بود خودشان خدمه پروازی داشتند. یعنی تیمی از متخصصان موشکی هم برای پرتاب موشک از لیبی آمده بودند. غافل از اینکه تا اولین محموله موشکی از لیبی برسد، حسن مقدم ۱۲ نفر از بچه های تونچانه را دستچین کرده و همراه خودش برده بود سوریه. توی ۳ ماه یک دوره فشرده طاقت فرسای موشکی دیده بودند و برگشته بودند. درسی که سی چهل نفر توی یک سال باید می گرفتند سیزده نفر توی ۳ ماه یاد گرفته بودند و…

بریده کتاب(۲):

روز ۳۱ شهریور آن سال برای اولین بار ایران ۶ سکوی موشکی برده بود توی دژ. دهان وابستگان نظامی کشور های خارجی بار مانده بود. خیلی هایشان از تعجب روی پا ایستاده بودند و گردن گرفته بودند که موشک های جدید را بهتر ببینند. این تازه اول ماجرا بود. توی دنیا پیچید که قدرت دفاعی ایران رشد ناگهانی داشته. همه محاسبات و برنامه ریزی هایشان دچار تزل شد.

بریده کتاب(۳):

تخصص اش راه انداختن » بود. می گفت : راه بندازد، جا بنداز.» منتظر نمی شد بستر کاری که روی زمین مانده کامل درست شود و ردیف بودجه بگیرد و چارت تشکیلاتی ومکان و پرسنل و اینهایش فراهم بشود.
سازمان جهاد خودکفایی را هم خودش راه انداخت. وقتی که احساس کرد مفهوم کار جهادی کردن دارد از دایره المعارف مردم پاک می شود.

بریده کتاب(۴):

این درست که سال ۵۷ انقلاب بود و مردم درست روی پیچ تاریخ ایستاده بودند… ولی مگر یک جوان ۱۹ ساله تک و تنها چقدر میخواست تاثیرگذار باشد؟ اصلا یک نفر یا کم یا زیاد چه تاثیری بر اراده مردم داشت؟ اگر آن روز ها حسن آقا آن تصمیم را برای زندگی اش نمی گرفت و همراه عموزاده هاش می رفت فرانسه و کانادا؟

بریده کتاب(۵):

اهل ریسک نبود که بود. ماجراجو نبود که بود. استعداد رشک برانگیز و نمره های بالا و هوش سرشار نداشت که داشت. موهای فرفری بلند روشنفکری نداشت که داشت. شلوار تنگ دمپاگشاد و بلوز چهارخانه چسبان نمیپوشید که میپوشید. که اگر آقا روح الله بیاید، به کمک جوان هایی مثل تو باید کاری بکند، مانده بود.

بریده کتاب(۶):

بارها رفته بود خدمت آقا. ولی نه مثل خیلی ها با دست خالی و دل پر. می گفت : پیش آقا باید با دست پر رفت … ولی این بار آقا آمده بود بالای سرش. برای یک رهبر سردار سپاه از دست دادن خیلی سخت است. چه آنکه سرداری باشد که درباره اش بگوید : شد حسن آقا قولی بدهد و انجامش ندهد ؟»

بریده کتاب(۷):

هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود، حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای مسلح و ایران و خاورمیانه ی قدرتمند هم نبود… صاف و پوست کنده، می خواست اسلام ابر قدرت شود… می خواست دشمنان قسم خورده ی اسلام جرأت نکنند به مسلمانان نگاه چپ بیندازند… می‌خواست اسرائیل نابود شود و سرزمین‌های اشغالی طعم آزادی را بچشند.

بریده کتاب(۸):

حاج‌ حسن دستش را مشت کرد و گفته بود: من اگر مُردم هم روی قبرم بنویسید” اینجا مدفن کسیه که می خواست اسرائیل را نابود کنه. صفحه ۴۸

بریده کتاب(۹):

بس که زمان جنگ توی دوربین نگاه کرده بود، افق دیدش شبیه دوربین شده بود انگار همیشه از بقیه چند سالی جلوتر را می دید….!

بریده کتاب(۱۰):

در طول زندگی اش کسی از او نشنید که توپخونه رو من تاسیس کردم! یا اینکه من پدر موشکی ایرانم یا هر چیز شبیه دیگر…
هیچ باری نشده بود که بایستد جلوی کاری که کرده و عکس یادگاری بگیرد…
اگر اینطور نبود که آقا درباره اش نمی گفت”ایشان نه اینکه در کارش اخلاص داشته باشد، سر تا پایش اخلاص بود…” صفحه ۸۱

بریده کتاب(۱۱):

حسن آقا آدم خوش مشربی بود. وقتی میخواست شوخی کند و شور وحال مجلس را عوض کند کسی جلودارش نبود! گاهی شده بود با جماعتی از فامیل شبی را توی طبیعت باشد برایشان آتش روشن کرده بود، مجبورشان کرده بود مثل سرخ پوستان دور آتش گومبا گومبا کنند.یا اگر فامیل را توی مهمانخانه ی مادر دور هم می دید همه را جمع می کرد ومجلس گرمی می کرد. گاهی می گفت همه دستها بالا. فلانی دستاش خوب بالا باشه، تو فلانی یه دستت کمی بالاست. بعد ازشان می خواست موج مکزیکی راه بیندازند وبلند بگویند”زنده باد مادر جون، زنده باد مادرجون”!بس که مامانی بود حاج حسن.
حاج حسن یک فوتبالی دو آتیشه بود. از بچگی با توپ و گل کوچیک بزرگ شده بود جوان تر که بود استادیوم هم می رفت. حتی در شرایط سخت. مثل آن دفعه که با یکی دیگر از فرماندهان سپاه عازم جبهه بود. سر راهشان از تماشای دربی هم جانمانده بودند. همان جاکه وقتی وسط بازی اذان شده بود حاج حسن مهرش رادر آورده بود ومیان آن همه سروصدا وهیجان و زنگ نمازش را خوانده بود….

بریده کتاب(۱۲):

حسن اولین کسی بود که خودش را به انبار مهمات رسانده بود و بزرگ‌ترین اسلحه‌ای را که دیده بود را برداشته بود، غافل از این‌که اسلحه اش قسمت به درد نخوری از یک سلاح بزرگ است که اشتباهاً آن‌جا افتاده است. چقدر دوستانش به این اشتباه او خندیده بودند؛ در واقع آن روز دوستان حسن به تفنگ نشناسی کسی خندیده بودند که در آینده قرار بود طراحی و ساخت پیچیده‌ترین سلاح‌های دنیا را انجام دهد.
همین بود که همیشه به بچه‌های تازه وارد گروه شان می‌شدند می‌گفت: هیچ از بقیه عقب نیستید من خودم از جایی شروع کردم که فرق لوله و اسلحه را نمی‌دانستم.» ص۱۶

بریده کتاب(۱۳):

شاید آن جمله معروف حاج حسن که چند ماه مانده به شهادتش توی جلسه خطاب به بچه‌هایش» گفته بود برای ما مردم عادی عجیب باشد، آن قدر که دیوار نوشته‌اش کنیم بد نیست و بشود دست زینت اتوبان ها و نمایشگاه‌ها و جشنواره‌هایمان. ولی برای آن‌ها که آن روز توی جلسه بودن و حاجی را می‌شناختند حرف عجیبی نیامده بود وقتی که حاج حسن دستش رو مشت کرده بود و گفته بود من اگر مردم هم روی قبرم بنویسید: اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند.ص ۴۸

بریده کتاب(۱۴):

اگر می‌رفت شاید دانشمند برجسته ای می‌شد از دانشمندان ناسا یا جاهای دیگر معروف فوق فوقش فضاپیمای اختصاصی می‌داشت برای خودش! ولی اگر ساعت اجلش روی پنجاه و دو سالگی تنظیم شده بود نمی‌توانست که بیشتر زنده بماند می‌توانست وقتی از جلوی آزمایشگاه بزرگش می رفت سمت ماشین آخرین مدل قرمزش راننده مستی بزند و پرتش کند توی خیابان‌های غربت. می‌توانست هنگام پرواز با پاراگلیدرش بخورد به سقف و پایش سالم به زمین نرسد می‌توانست وقتی که رفته بود توی بانک پول کلانی را بین حساب‌هایش جابه جا کند یکی از رگ‌های قلبش بگیرد و سکته کند و بمیرد. اما بعید بود شهید شود، بعید بود با پارسایی کامل و وجودی سر تا پا اخلاص از دنیا برود، بعید بود نشان سرداری سپاه یک کشور شیعی روی دوشش باشد و آرزویش سربلندی اسلام باشد بعید بود بلندترین مقام حکومتی و نفوذی کشورش بیاید سر جنازه‌اش….ص۸۸


بابای توی قاب : روایتی از یک عزیز دل به نام علیرضا، علیرضا  روشن

بابای توی قاب : روایتی از یک عزیز دل به نام علیرضا، علیرضا روشن

 

بابای توی قاب : هدی حشمتیان، انتشارات جمکران

معرفی:

یک کتاب قشنگ و دلنشین میخواهید، بفرمایید.
روایتی از یک عزیز دل به نام علیرضا، علیرضا روشن
خاطراتش از کودکی با بابا تا شهادتش و مهمترین و زیباترین قاب خاطره علیرضا روزی که رهبر معظم انقلاب میهمان شان شده است.
روایت ساده و کودکانه ای که هر کودکی را متاثر می‌کند و به فکر وا می دارد چه امثال علیرضا و آرمیتا بی پدر شدند تا…
کمترین حق علیرضا ها و آرمیتا ها این است که در میان مان غریب نباشند و کودکان مان آن ها را بشناسند و تکریم شان کنند.

بریده کتاب(۱):

بابا به خاطر خوشحال بودن بچه های مریض و آدم های فقیر شهید شده. اگر بابایی نباشد، کی به جای او با آن دستگاه های کار می کند که بچه های کوچولو زود خوب بشوند.
من هنوز مدرسه نرفته ام اما اگر مدرسه بروم و یاد بگیرم بنویسم بابا، آن قدر مثل بابا کتاب می خوانم تا بتوانم کار های سخت سخت بکنم و بچه های بی مو را خوشحال کنم. کار هایی که هرکسی بلد نیست. فقط سختی اش این است که یاد بگیرم بنویسم بابا. می ترسم تا وقتی که بروم یادم برود بابا چه شکلی بوده. آدم وقتی نداند یک چیز چه شکلی است، چطوری می تواند نوشتنش را یاد بگیرد. یگ چیز دیگری هم باعث می شود غصه ام بگیرد این است که حالا که بابایی شهید شده و رفته آن بالا بالا ها پیش خدا، من بدون بابایی چی کار کنم. با کی بروم پارک. با کی حرف بزنم.

بریده کتاب(۲):

بعدهم می گوید: تازه اون وقت برق نداریم و تلوزیون کارتون های قشنگ پخش نمی کنه. از اون بدتر حتی دیگه خوراکیای خوشمزه هم نمی تونیم داشته باشم». به خاطر همین می گویم که بابایی همه کاری بلد است. اما من نه خوراکی می خواهم نه کارتون؛ فقط دوست دارم او پیشم باشد. اگر قبول می کنم برود به خاطر بچه هاست.
من یک تلفن اسرار آمیز دارم که همیشه با آن به بابایی زنگ می زنم. هروقت گریه ام بگیرد یا مریض باشم، سریع به بابایی زنگ می زنم و با هم حرف می زنیم. هروقت هم خانه باشد و من مریض بشوم، او هم از غصه مریض می شود و مامان مجبور می شود هر دو تایمان را پاشوره کند.


کتاب جمیل : ترکیبی از فراق وجنگ می تواند هر مردی را به زانو در بیاورد اما نه جمیل.

کتاب جمیل : ترکیبی از فراق وجنگ می تواند هر مردی را به زانو در بیارد اما نه جمیل.

کتاب جمیل : ترکیبی از فراق وجنگ می تواند هر مردی را به زانو در بیاورد اما نه جمیل…

 

کتاب جمیل : حسن گلچین، شرکت گروه مطالعات اندیشه ورزان آریا

بریده کتاب(۱):

بعد از اینکه عاقد خطبه ی عقد را خواند و رفت، شیخ دست حبیبه را در دست من گذاشت و گفت: جمیل این امانت من است، من آن را چون چشمانم نگه داری کردم و هر آنچه که برای یک زندگی خوب لازم بود، به او آموزش دادم. از تو می خواهم امانت دار خوبی باشی و امانت من را گرامی بداری.
دستان لطیف حبیبه چون چشمه ساری جوشان، زندگی در وجود من جاری کرد و چنان از خود بی خود شده بودم که نمی دانستم کجا هستم…ص ۱۵

 

ادامه مطلب


شهید حججی و دو آرزو : معرفی یک الگوی بی نظیر برای کودکان با یک کتاب بی نظیر

شهید حججی و دو آرزو محسن حججی کتاب شعر کودک حمید جیحانی نشر باران عشق

شهید حججی و دو آرزو : معرفی یک الگوی بی نظیر برای کودکان با یک کتاب بی نظیر

 

شهید حججی و دو آرزو : حمید جیحانی ، نشر باران عشق

معرفی:

دلم نمی خواهد این کتاب را تبلیغ کنم.
نه اینکه بد باشد نه…
اما آنقدر خوب است که هر چه بگویم حق مطلب را ادا نکردم.
از تصویرگری بی نظیر و بی نقصش گرفته تا محتوای کامل و جامعش
فقط می‌گویم در خانه هر کدام مان باید یکی از این کتاب باشد.

بریده کتاب:

از پسرش علی می خواد جدا شه
با اینکه دیوونه ی خنده هاشه
چسبیده توی بغل باباییش
انگاری تا ابد باباش باهاشه
همسر با وفای محسن آقا
جون و دلش فدای محسن آقا
چشاش پر از اشک خداحافظی
شوهرشو سپرده دست خدا
بارش بسته که بره سوریه
کشوری که تو ظلم و رنجوریه
دلش اسیر حرم زینبه
عاشق که باشی دلت اینجوریه
محسن آقا بدجوری گرم کاری
کمتر به ما محل میذاری
گل پسرت فقط باباش میخواست
میخواد بازم سر به سرش بذاری
محسن آقا! الهی رو سفید شی
خدا نمی ذاره تو ناامید شی
دو آرزو داری، چقد زرنگی
میخوای دو بار واسه خدا شهید شی


امیر من : شناختی مختصر ولی عمیق از امیر کربلا، امیری به نام حسین.

امیر من : شناختی مختصر ولی عمیق از امیر کربلا، امیری به نام حسین…

 

امیر من : نرجس شکوریان فرد، عهد مانا

 

دانلود

 

بریده کتاب(۱):

هق هق گریه هم را خاموش نمی کنم!
جلوی اشک هایم را نمی گیرم!
به خودم دلداری نمی دهم تا آرام شوم!
اما خدایا! فقط حسین است که می تواند برای تو همه ی زندگی اش را ببخشد.

 

 

 

دانلود

 

ادامه مطلب


کتاب پارسا : هادی محمدیان/سعید حسینی، نشر روشنا

 

خلاصه:

پارسا پسر بچه باهوشی است که پدرش دانشمند برجسته ی هسته ای است و نور فیروزه ای را کشف و ابداع کرده است که دستاوردی شگفت انگیز در زمینه ی انرژی هسته ای است که اگر منتشر شود و به قلب های انسان ها بتابد، تمام بیماری های جسمی و روحی را از بین خواهد برد. اما نیرو های اهریمنی پدر پارسا را می ربایند تا نیروی فیروزه ای را تبدیل به تشعشعات آتشین کند که نتایجی برعکس خواهد داشت و جهان را به جنگ و خونریزی می کشاند. اما پارسا به کمک دوستانش یاسر و میثم ماجرا را به شکلی دیگر رقم می زنند.

بریده کتاب:

زمانی که از ظلم طاغوت خسته شده بودیم و فکر می کردیم هیچ کس نمی تونه جلوی اونا بایسته. اما یه نفر این فکر نمی کرد و تونست با نور ایمانش قلب مردم رو بدست بیاره. وقتی نور قلب مردم به هم پیوند خورد، دیگه سینه ها برای اونا کوچیک بودند و انفجار عظیمی رخ داد و ظلم و ستم رو نابود کرد.


نفوذ در موساد :  یک نفوذ جذاب دقیق و هیجان‌انگیز در سازمان امنیت اسرائیل موساد

نفوذ در موساد : یک نفوذ جذاب دقیق و هیجان‌انگیز در سازمان امنیت اسرائیل موساد

 

نفوذ در موساد : صالح مرسی، نشر شهید کاظمی

معرفی:

لذت یک هیجان واقعی، وارد شدن در یک عملیات جاسوسی بزرگ، دست و پنجه نرم کردن با یک دشمن پیچیده و هراسناک را در این کتاب بخوانید …
یک نفوذ جذاب دقیق و هیجان‌انگیز در سازمان امنیت اسرائیل موساد یک مصری می‌تواند تل‌آویو را به‌راحتی گول بزند و هیچ‌کس نفهمد حتی تا آخرین لحظه‌های زندگی حتی پس از مرگ…

خلاصه:

داستان پسر جوان و پر استعدادی به نام رأفت که نیروهای امنیتی از توانمندی های زیاد او که داشته در جهت خلاف جلو می رفته، استفاده ی صحیح می کنند و او به عنوان یک یهودی وارد اسرائیل می شود. رأفت شبکه جاسوسی قوی از عوامل اسرائیل به نفع مصر درست می کند… داستان پر از نشیب و فراز و ترس و هیجان است …

بریده کتاب(۱):

آنچه او را نگران می ساخت خواجه شارل سمحون است.
– چه اتفاقی برایش افتاده ؟ احوالش چطوره ؟
داره آماده می شه که مصر رو ترک کنه
– کجا می ره ؟
– معمولا فرانسه
– مطمئنید ؟
–این آخرین اطلاعاتیه که از اون داریم
….جالب برایم این بود که همه حرفهایی که توی رستوران قاهره زده بودم. بدون کم و کاست به اسرائیل رسیده!

بریده کتاب(۲):

یک روز صبح، زنگ تلفن خانه اش به صدا درآمد در حالی که خسته بود از خواب بیدار شد. می دانست که استیر است.
استیر گفت: مثل اینکه رومه های صبح رو نخوندی. رأفت در حالی که خمیازه می کشید، پرسید: چطور مگه ؟
– دیروز یک جاسوس که برای مصر کار می کرده رو دستگیر کرده اند!
در یک لحظه تمام اتاق دور سر رأفت چرخید. زبانش بند آمده بود.

بریده کتاب(۳):

هنگامی که بیخور شطریت در شب نشینی ها به دیدن رأفت می رفت، در گوشه ای با او خلوت می کرد و شراب می نوشید. رأفت هم بدون اینکه لب به مشروب بزند، تنها به مشارکت با دوست خود تظاهر می کرد. مرد یهودی به درجه ای از مستی می رسید که زبانش باز می شد و در همین زمان، هوشیاری جوان به نهایت خود می رسید؛ زیرا این موجود دائم الخمر سرّی ترین مسائل امنیتی اسرائیل را برملا می کرد….

بریده کتاب(۴):

رأفت توانست در طی چند ماه، شبکه جاسوسی اش را محکم کند. مجموعهء اول را بعضی از دانشمندان، استادان دانشگاهها و محققین تشکیل می داد. پایهء دوم، مجموعهء اقتصادی بود که بعضی از سرمایه داران را در خود جای داده بود و پایهء سوم مجموعه ای ی بود که بسیار اهمیت داشت….


مجموعه چرخ وفلک : بیان و بررسی نعمت های الهی به زبان شیرین شعر

مجموعه چرخ وفلک : بیان و بررسی نعمت های الهی به زبان شیرین شعر

مجموعه چرخ وفلک : ثریا کریمی، نشر کمال اندیشه

 

معرفی:

این ده کتاب ساده و خوشمزه، به بیان و بررسی نعمت های الهی به زبان شیرین شعر می پردازد و در آخر به این اشاره دارد که این نعمت ها از خداوند است، خداوندی که همه ما انسان ها را دوست دارد و به دقت و نظم برای ما جهان زیبایی آفریده است.
این شعرهای ساده که مناسب کودکان زیر ۵ سال است می تواند به راحتی در مهد کودک ها نیز به جای شعر های کم محتوا مورد استفاده قرار گیرد و به خاطر ریتم ساده، حفظ کردن آن برای کودک آسان است.

بریده کتاب(۱):

راستی اگه بچه ها
برف سفید نباره
تمام این دنیا رو
کثیفی بر میداره
آدم برفی نداریم
تا عکس بگیریم باهاش
یا گوله های برفی
بسازیم یواش یواش
خدای خوب و دانا
برف سفید رو ببار
برای ما آدم ها
شور و صفا رو بیار
ما هم دعا میکنیم
توی فصل زمستون
برف قشنگ بباره
تا پر بشه سد هامون

بریده کتاب(۲):

کنار جا نمازم
برات دعا میخونم
ستاره قشنگم
قدر تو رو میدونم
آسمون شهرمون
بدون تو خالیه
اما اگه تو باشی
پر نوره وعالیه


کتاب فصل جوانی : چه فصلی ست فصل جوانی.چه پر باد است سر این جوان.

کتاب فصل جوانی : چه فصلی ست فصل جوانی…چه پر باد است سر این جوان…

 

کتاب فصل جوانی : قاسمعلی فراست، نشر عصر داستان

معرفی:

هر فصلی از زندگی شرایط خاص خودش را دارد. پسر باشی، پر انرژی باشی، جوان و سرحال باشی و آن وقت اگر مانعی مقابلت نباشد چنان می تازی که حتی شاید سرت را هم به باد بدهی.
این کتاب فصل های جوانی کردن یک پسر است. و شاید بتوان گفت نتیجه جوانی + عشق موتور

خلاصه:

شاگرد اول دبیرستان و عشق موتور محل، چه می‌خواست و چه شد! اول به عشق موتور ۲۵۰ از همه چیزش گذشت و به جبهه آمد فقط به خاطر موتورسواری اما نگرش‌ها و ارزش‌ها و باورهایش در مدت سه ماه چنان تغییر کرد که گویی سال‌ها در محضر اساتید عرفان و دین درس آموخته است یکی از عوامل این تحول عمیق او آشنایی با شهید دکتر مصطفی چمران بود.

بریده کتاب(۱):

جیم می شوم و به کوچه که می پیچم گاز آواز را می گیرم” بیا بریم شهر، کدام شهر، همان شهری که دلبر ناز داره آی بله…”
– هی ! خر خوان! صدای وحید است. بی خیال. وقتم را می گیرد. باید زودتر به خانه برسم و جایزه ام را نشان مامان بدهم و شیرینی اش را بردم پیش بهادر. بهادر یعنی موتور تریل ۱۵۰”!بگو”۲۵۰”و…

بریده کتاب(۲):

شتابان پانسمانش را باز می کند و می پرسد: تو فیلمها دیدی چطور دکترها رگ پاره شده را می بندند؟
-آره اما آنها وسیله دارند. ضدعفونی می کنند. زخم بازویش را نگاه می کند و دست چپش را لای زخم می برد و دنبال رگ بریده می گردد و می گوید: در خواب همه اش به رگ پاره ام فکر می کردم و خواب اتاق عمل می دیدم. مصمم دنبال رگ می گردد و می گوید این تنها راه باقیمانده است. آن جور که هی باز کنیم و ببندیم مرگ تدریجیه. بالاخره هرکس خون محدودی دارد. می خندد و خوشحال می گوید بالاخره پیدایش کردم…


شهید عزیز : خاطراتی آموزنده ودلنشین از شهید مدافع حرم، محمود رادمهر.

شهید عزیز : خاطراتی آموزنده ودلنشین از شهید مدافع حرم، محمود رادمهر.

 

 

شهید عزیز : مصیب معصومیان، انتشارات شهید کاظمی

بریده کتاب(۱):

می گفت پدر و مادر امامزاده های سیار هستند. هر وقت حاجت دارید، بروید پیششان و عرض حاجت کنید. آنها که دعا کنند، حتما مستجاب می شود. صفحه۹۰

بریده کتاب(۲):

در مأموریت ها وقتی بیکار می شدیم، بیشتر سرمان توی گوشی بود؛ ولی محمود همیشه با خودش کتاب می آورد و مشغول خواندن کتاب می شد. صفحه۹۵

بریده کتاب(۳):

آن روزی که تکفیری ها می خواستند خان طومان را از چنگ ما درآوردند و حمله شدیدی کردند، می شنیدم که محمود پشت بیسیم فریاد می زد”…أین رجبیون؟ أین رجبیون؟ امروز اول ماه رجب هست! بشتابید به سوی دشمن! خدا شما را صدا می زند! ندا فرستاده است! خدا امروز فرشتگانش را به زمین فرستاده است!” رجزهایش همه را به گریه شوق انداخته بود. چنان شور و حماسه‌ای در نیروها ایجاد شده بود که همه سر از پا نشناخته به سمت خط هجوم می بردند. صفحه۱۳۷

بریده کتاب(۴):

مدتی که از شهادت محمود گذشت، مجتبی پیگیری کرد و قرار شد دیداری با مقام معظم رهبری حفظه الله» داشته باشیم….
خدمت ایشان که رسیدم، نامه ای را که از قبل نوشته بودم، تقدیم ایشان کردم. از ایشان خواسته بودم هیچ کس مانع رفتن فرزندانم به سوریه نشود و آنها بتوانند.
تا جان در بدن دارند از حریم اهل بیت ع» دفاع کنند. حضرت آقا می‌دانستند محمودم شهید و محمدرضا هم در سوریه مجروح شده،
از من پرسید:در رضایت بنده هم شرط است؟».
عرض کردم :من از پسرانم راضی هستم، ان شاءالله شما از آنها راضی باشید!».
مجدداً حضرت آقا فرمودند:خانم! رضایت من هم شرط است؟»
و در ادامه به فرزندانم اشاره کردند و فرمودند:اینها ذخایر نظام جمهوری اسلامی هستند و باید به اسلام و نظام جمهوری اسلامی خدمت بکنند.»
دیگر کلامی نداشتم که در مقابل فرمایش ایشان بگویم. یاد سفارشات محمود افتاده بودم که همیشه تأکید داشت تا ما مطیع محض ولایت فقیه باشیم، دیگر اصراری به رفتن فرزندانم به سوریه نداشتم. صفحه۱۶۵

بریده کتاب(۵):

در دیداری که با مقام معظم رهبری حفظه الله» داشتیم، عکس محمود را به علی دادم که ببرد خدمت حضرت آقا تا با دست مبارکشان پشت عکس را امضا کنند. علی عکس را نزد آقا برد و به آقا عرض کرد:عکس بابایم را امضا می کنید؟».
آقا با لبخند دلنشینی فرمودند:بله پسرم!».
و عکس را برداشتند و چند بار آن را نگاه کردند. عکسی بود که محمود با خنده به دوربین نگاه می کرد. آقا بار اول نگاهی به عکس انداختند و لبخندی زدند. بعد عکس را مقداری دورتر بردند و مجدداً لبخند زدند. بار سوم عکس را به چشمان مبارکشان نزدیک کردند و باز هم لبخند دیگری زدند. بعد با دست مبارکشان پشت عکس نوشتند” سلام خدا بر شهید عزیز” و سپس امضا فرمودند. صفحه۱۶


کتاب بابای بچه ها : غلامرضا حیدری ابهری، نشر جمال

معرفی:

قرآن کریم، پیامبر را به عنوان الگوی همیشگی بشریت معرفی کرده است. در فرآیند تربیت، ارائه ی یک الگوی جامع اهمیت ویژه دارد. برای آن که کودکان مان راه و روش پیامبر را الگوی زندگی خویش سازند، در آغاز باید به آن دلبستگی و علاقه پیدا کنند.
کتاب بابای بچه ها با هدف عمیق کردن محبت کودکان به پیامبر است، پیامبری که این روزها در فضای مجازی خیلی زیاد برعلیه آن تبلیغ می‌شود، اما کودکی که از خردسالی با عشق قلبی و شناخت نسبت به پیامبر بزرگ شود در نوجوانی درگیر شبهات نمی‌شود.

بریده کتاب:

حضرت محمد (ص) خیلی خوب بلد بود که چطور بچه ها را خوشحال کند. این، هنر پیامبر بود.
پس از چند دقیقه، نگاه ام خالد به علامتی افتاد که روی کمر پیامبر بود. این علامت شبیه مهر بود آن را خدا روی کمر حضرت محمد (ص) قرار داده بود تا کسانی که می خواهند آخرین پیامبر را بشناسند، راحت او را پیدا کنند.
ام خالد می خواست به آن علامت دست بزند. به طرف رسول خدا رفت و دستش را روی علامت پیامبری حضرت محمد گذاشت. با انگشتان کوچکش آن را لمس کرد. پیامبر از این کار ام خالد ناراحت نشد. رسول خدا به او اجاره داد که هر چه دلش می خواهد با آن علامت بازی کند. البته پدر ام خالد از کار دخترش ناراحت شد. با عصبانیت ام خالد را عقب کشید و با او دعوا کرد. اما پیامبر به پدر ام خالد فرمود: با او کاری نداشته باش.” ام خالد که مهربانی پیامبر را دید خیلی خوشحال شد.
سال ها گذشت. ام خالد، خاطره ی آن روز را بارها برای مردم تعریف کرد. او هیچ وقت مهربانی آن روز پیامبر را از یاد نبرد.


کتاب امیر مهربان : روایت هایی ساده و روان از زندگی مولای مهربانی ها، امام علی (ع)

کتاب امیر مهربان : روایت هایی ساده و روان از زندگی مولای مهربانی ها، امام علی (ع)

 

کتاب امیر مهربان

معرفی:

روایت هایی ساده و روان از زندگی مولای مهربانی ها، امام علی (ع)
این کتاب با بیان داستان هایی ایشان را به کودک معرفی می‌کند.
در این داستان ها به عدالت، جوانمردی و مهربانی حضرت اشاره دارد…
خواندن این کتاب را به تمام شیعیان امیرالمؤمنین توصیه می‌کنیم.

بریده کتاب(۱):

قاضی به امام گفت: آیا دلیلی داری که حرفت را ثابت کند؟
امام فرمود: نه‌
قاضی گفت: پس حق با مرد نصرانی است، مرد نصرانی خوشحال شد سپر را برداشت و رفت، اما دلش راضی نشد… برگشت و ماجرا را تعریف کرد…
گفت: در جنگ سپر از اسب امام افتاده و او برداشته
مرد نصرانی با دیدن رفتار امام مسلمان‌ شد، امام نیز سپر را با یک اسب به او بخشید…

بریده کتاب(۲):

حالا دشمن تشنه بود، رودخانه دست یاران امام بود، سربازان معاویه ضعیف شدند، تشنگی بی حالشان کرده بود… رفتند نزدیک آب
امام دستور داد را آب را باز کنند.
سربازان تشنه با ترس خود را به رساندند و آب برداشتند و با تعجب به سمت لشکر معاویه رفتند.


رساله حقوق امام سجاد علیه السلام : محمدحسین افشاری

معرفی:

انسان های بزرگ وظیفه شناسند و این احساس مسئولیت آنها را از دیگران متفاوت می کند. اگر می خواهی مسئولیت خود را نسبت به دنیای پیرامونت بدانی، رساله ی حقوقی امام، مجموعه ی کاملی را در اختیار تو قرار می دهد.

بریده کتاب:

حق مادرت این است که بدانی او آنگاه که هیچکس حمل کسی را بر دوش خود نمی پذیرفت تو را بر دوش خود پذیرفت و از میوه ی دلش به تو داد. آنگاه که کسی به تو چیزی از خودش نمی داد، با تمام اعضایش از تو مراقبت کرد. او باکی نداشت که خود گرسنه بماند ولی تو را غذا بدهد و نیز خود تشنه بماند ولی تو را سیراب نماید. خود در آفتاب بماند ولی تو را در سایه نگاه دارد ……
حق نیکی کننده به تو این است که از او تشکر نمایی و با نیکویی او را یاد کنی، و با گفتار نیک به او پاسخ گویی و او را با بهترین و پاک ترین دعایی که میان تو و خداست دعا گویی هرگاه چنین کردی از او در آشکار و پنهان سپاس گفته ای ….


کتاب گنجینه عفاف : قدر داشته هایمان را بدانیم، میراث بانویمان زهرا قیمتی ست…

 

کتاب گنجینه عفاف : مهدی نصیریان دهزیری، نشر اندیشه صادق

معرفی:

تا حالا یه عالمه مطلب کوچولو وخیلی جالب یه جا دیده بودی؟ الان میتونی ببینی! وقتی این کتابو میخونی، می فهمی چی داری که خودت خبر نداری…؟!همه می دونند ولی تو قدرشو نمی دونی
اونی که نداره داره زجر میکشه ولی تو که داری حواست نیسیت! بخون تا بفهمی چی میگم!

بریده کتاب(۱):

زن ومرد، دختر وپسر نامحرم مثل دوسیم برق هستند که عدم وجود عایق بین آنها باعث آتشسوزی اخلاقی وانفجارهای خانمان سوز می شود وحجاب اسلامی محافظی است که از این آتش سوزی ها پیشگیری کند.

بریده کتاب(۲):

فرق عشق وهوس: عشق عمیق ومتمرکز کننده نیروها ویگانه پرست است، هوس سطحی و پخش کننده نیرو وهرزه صفت است.

بریده کتاب(۳):

پیامبر(ص) فرمودند: زن، سراسر پیکرش عورت است! یعنی تمام موجودیت پیکرش شهوت انگیز وتحریک کننده است واصل پایه مساله حجاب هم همین است.پ

بریده کتاب(۴):

موید ارشد انیستتوی لندن: باید کشورهای اسلامی را باترویج وآیه الله ها رابا فرهنگ ولایت زمینی» در سرزمین هایشان به محاصره در آورد، حالازمان رها کردن سگ های جدیدجنگ، چونمایکروساخت» ومیکی ماس» است!

بریده کتاب(۵):

مشیل هولباک (نویسنده فرانسوی ): جنگ برضد اسلام گرایی با کشتن مسلمانان فایده ندارد، فقط با فاسد کردن آنها می توان به این پیروزی دست یافت، پس باید به جای بمب بر سر مسلمانان دامن های کوتاه فروبریزیم .!


دخترجوان و حقیقت پنهان: روایت ازدواجی پر حادثه ولی بسیار شیرین

 

دخترجوان و حقیقت پنهان : حسینعلی عنابستانی، نشر کاتبان

 

معرفی:

سمانه ومصطفی زوج جوانی هستند که در روز ازدواجشان برای مصطفی دعوتنامه ای برای ادامه تحصیل در خارج از کشور می رسد و او چاره ای ندارد جز اینکه همان روز راهی سفر شوداین سفر موجب حوادثی می شود….

 

بریده کتاب:

پس از چند روز فائزه بهترین دوست دوران دبیرستانش را با مصطفی آشناکرد. آن دو با هرنگاه و گفت وشنود بیشتردلباخته هم می شدند زیرا سمانه این هیبت و بزرگواری را در سیمای هیچ مردی ندیده بود ومصطفی این همه نجابت وپاکی را در دختری.


کتاب دست های نیرومند : دفاع شیرین و جانانه امام علی(ع) در دوران کودکی از پیامبر اکرم

کتاب دست های نیرومند : دفاع شیرین و جانانه امام علی(ع) در دوران کودکی از پیامبر اکرم

 

 

کتاب دست های نیرومند : غلامرضا آبروی، نشر حضور

 

معرفی:

گاهی انسان‌ دستش، پایش، چشمش، زبانش، قلمش، خلاصه تمام افعالش برای یاری دین خدا و یاری و دفاع از حجت خداست…
داستان دست های نیرومند، داستان دفاع شیرین و جانانه امام علی علیه السلام در دوران کودکی از پیامبر اکرم است مقابل کودکانی که ایشان را می آزردند.
داستانی ساده و روان که بر جان و دل کودک می نشیند

بریده کتاب(۱):

پسر بزرگتر گفت: او محمد است، زود باشید سنگ جمع کنید.
یکی از بچه ها گفت: پدرم می گوید او دیوانه است، خدایان ما را قبول ندارد.
پسر بزرگتر گفت : پدر من نیز همین را می گوید و سفارش کرده که هر جا او را دیدید با سنگ بزنید.
پسر بزرگتر سنگی برداشت و دستش را بالا آورد تا سنگ ها را به سوی پیامبر پرتاب کنند…

بریده کتاب(۲):

علی با خشم به آن ها نگاه کرد و گفت:هر کس به رسول خدا آزار برساند سزایش همین است.
دو پسر گریه کنان از آنجا رفتند.
کوچه خلوت بود، خورشید در دل آسمان لبخند میزد و نور می پاشید، هیچ صدایی جز صدای نرم قدم های پیامبر وعلی در کوچه نمی آمد…


کتاب چشمه جاری : اطلاعاتی ارزنده در قالب آیات، روایات و حکایات.مشقی برای زندگی

کتاب چشمه جاری : اطلاعاتی ارزنده در قالب آیات، روایات و حکایات…مشقی برای زندگی

 

کتاب چشمه جاری : معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف

بریده کتاب(۱):

صاحب سینما دل خوشی از مسجد هدایت نداشت. مشتری های سینما با رونق گرفتن مسجد کم شدند. هر چه برنامه های مسجد بیشتر طرفدار پیدا می کرد، صاحب سینما هم فیلم های مستهجن تری نمایش می داد. بعدها کار به آنجا کشید که صاحب سینما دو هزار تومان به کلانتری رشوه داد تا در مسجد را ببندد؛…. صفحه ۱۳

بریده کتاب(۲):

یک بار جلوی آقا را گرفت و پرسید: چرا رفتی وسط محله عرق فروش ها نماز می خوانی؟».
آقای طالقانی هم گفت: مسلمان کردن آدم متدیّن زحمتی ندارد. او خودش نمازش را بهتر از من و شما می خواند. اگر بتوانم پای یکی از این ها را که دور و بر سینما و کاباره پرسه می زند به مسجد باز کنم، کاری انجام داده ام. صفحه۱۴

بریده کتاب(۳):

در آغاز دادگاه خود، با اعلام اینکه دادگاه را به رسمیت نمی شناسد تا پایان محاکمه سکوت اختیار کرد و سرانجام به اشد مجازات یعنی ۱۰ سال زندان محکوم شد. دادگاه تجدید نظر هم تا پایان با سکوت آقا برگزار شد… صفحه ۴۵

بریده کتاب(۴):

عید را به همه تبریک گفت و فطریه اش را کنار محراب گذاشت، گفت: من فطریه ام را برای کمک به فلسطینی‌ها می‌دهم و از همه می‌خواهم فطریه ی خود را برای کمک به آنها بدهند.»
در مسجد ولوله افتاد… خیلی ها بیشتر از فطریه شان پول دادند. صفحه53

 


کتاب الگوهای تربیت کودکان : محمدعلی کریمی نیا، نشر پیام مهدی(عج)

خلاصه:

در این کتاب با بررسی برخی نمونه ها، اصول تعلیم و تربیت کودکان را در قالبی جذاب و دلنشین بصورت داستان های عبرت آموزی از سرگذشت دیگران بیان کرده است.
نقش خانواده، نقش وراثت، نقش پدر و مادر و توجه به کودکان یتیم، محبت به فرزندان، آموزش های دینی کودکان و احترام به شخصیت آنان، نقش معلم و تأثیرگذاری عوامل محیطی تشویق و پرهیز از خشونت و … مطالبی است که در این کتاب خواهید خواند.

بریده کتاب(۱):

امام سجاد علیه السلام، می فرماید: حق فرزندت به تو این است که بدانی وجود او از توست و بد و خوب او در این دنیا به تو ارتباط دارد و بدانی که در سرپرستی او مسئولیت داری و مسئول تربیت او هستی که او را به خداوند بزرگ راهنمایی کنی.
بافرزندت آنچنان رفتار کن که اثر نیکوی تربیت تو مایه ی زیبایی جمال اجتماعی او باشد، و بتواند در شئون مختلف زندگی با عزت و آبرومندی زندگی کند.

 

ادامه مطلب


کتاب درباره خدا : کتابی برای تقویت قدرت تفکر در کودکان پیرامون خداشناسی

کتاب درباره خدا : کتابی برای تقویت قدرت تفکر در کودکان پیرامون خداشناسی

کتاب درباره خدا : ناصر نادری، نشر مدرسه

 

معرفی:

دین اسلام دین تفکر است و به پرسش های انسان دقیق و کامل می‌دهد.
فرزندان ما عموما اهل تفکر نیستند و می خواهند لقمه آماده در دهان فرو ببرند.
این کتاب که به اصلی ترین مسأله یعنی شناخت خداوند می پردازد سعی دارد قدرت تفکر کودک را در نظام آفرینش به کار بیندازد و با دلایل عقلی و منطقی متناسب با فهم کودک را ارائه کند.
تصاویر عروسکی و جذاب از خشک و بی روح بودن کتاب جلوگیری کرده و مثال های ساده درک آن را آسان می‌کند.
این کتاب با محتوا را به هیچ عنوان از دست ندهید.


من برده هستم : دفتر خاطرات کلوتی، برده ای متفاوت از سایر برده ها.

من برده هستم : دفتر خاطرات کلوتی، برده ای متفاوت از سایر برده ها.

 

من برده هستم : پاتریشیاسی. مک کسیاک، محراب قلم

خلاصه:

کلوتی دختر سیاه پوست ۱۰ـ۱۲ ساله ای که برده است ولی در حین باد زدن خانم ارباب که به پسرش درس می داد خواندن و نوشتن یاد گرفته و خاطراتش را می نویسد.
او تمام ذهنیات و اتفاقات روزمره اش را می نویسد. اگر بفهمند او را به جنوب منتقل می کنند که هیچکس نمی تواند از آنجا فرار کند و همانجا خواهد مرد و یا او را می کشند!
او به هیچکس چیزی نمی گوید تا اینکه با آمدن معلم خصوصی برای فرزند ارباب، او با طرفداران لغو برده داری آشنا می شود وبه آزادی بسیاری از بردگان کمک می کند اما هیچکس نمی فهمد که او در ابن کار دخالت دارد.

بریده کتاب(۱):

باید خیلی دقیق باشم ودر عین حال حواسم جمع باشد که کسی نفهمد، چون اگر اربابم بفهمد حتماً مرا شلاق میزند!
گه گاه شنیده ام ارباب هنلی گفته اگر برده هایش را در حال سواد آموزی ببیند، آن ها را تا حد مرگ کتک میزند و پوستشان را به برده داران در ایالات جنوبی خواهد فروخت.

بریده کتاب(۲):

خانم لیلی، اسپایسی را به طرز وحشیانه کتک زد، فقط برای اینکه یک گلدان کوچولو را شکسته بود اگر بفهمند که من خواندن و نوشتن می دانم، با من چه خواهند کرد؟ این فکر تنم را لرزاند.

بریده کتاب(۳):

با یک چوب روی زمین خاکی نوشتم م» مثل مادر.
هنوز نوشتنم تمام نشده بود که خاله تی چنان کشیده محکمی به من زد که که اگر میزرا نگرفته بودم، به زمین می افتادم. حتی خانم لیلی هم هیچوقت به این شدت مرا کتک نزده بود!
خاله تی بلافاصله با پاهایش حروف را پاک کرد. کمی بعد بلاخره سرم از گیج رفتن باز ایستاد و برقش از بین رفت. آنچه در چشم های خاله تی دیده می شد ترس بود نه عصبانیت!
با صدایی گرفته پچ پچ کرد: می دونی چه بلایی سر برده ها می آورند اگر موقع خواندن و نوشتن مچشون رو بگیرن؟؟»

بریده کتاب(۴):

احساس می کرد تحقیر شده است. از این که در مقابل همه شلاق خورده بود، خجالت می کشید. این که او همیشه در سوار کاری برنده می شد، اصلاً کمکی به او نکرد!
سوار کار یا غیر سوار کار، برنده یا بازنده، ارباب هنلی او را مثل همه شلاق زد.


داستان دو شهر : چه پرتلاطم است زندگی عاشقانه ای که آغازش با انقلاب فرانسه باشد.

داستان دو شهر : چه پرتلاطم است زندگی عاشقانه ای که آغازش با انقلاب فرانسه باشد…

 

داستان دو شهر : چار دیکنر، نشر افق

معرفی:

برای خیلی ها جذاب است که بدانند شروع شکل گیری توسعه اروپا چگونه بوده است. این کتاب داستان دختری است که زندگی عاشقانه اش در تلاطم انقلاب فرانسه دچار تلاطم های زیادی می شود…

خلاصه:

داستان انقلاب فرانسه و اتفاقات آن است که چه بکش بکش و قتل و غارت و ظلمی شده است و تمدن اروپا روی خون، سر پا شده است. ولی در قالب زندگی دختری که پدرش ۱۸ سال ظالمانه و بی دلیل در زندان های فرانسه بوده و وقتی آزاد می شود به انگلیس میبردش. آنجا با مردی فرانسوی ازدواج می کند که انقلاب فرانسه اتفاق می افتد و وقتی برای کاری برمی گردند به پایتخت، با توطئه و دسیسه افراد مختلف و به ظلم دامادشان را به گیوتین می سپارند اما…


دیروز بارانی : سیدمهدی شجاعی و مجید مجیدی، نشر نیستان

 

خلاصه:

این کتاب دارای دو داستان است که داستان اول مربوط به دو پسر است که به دلیل مشکلات مالی و … مجبور به کار کردن می‌شوند و کارهای جالبی می‌کنند…
داستان دوم هم داستان یک معلم فداکار است که با رفتار و منش خوبش، اهالی و بچه‌ها را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و آن‌ها را به کتاب علاقه‌مند می‌کند، اتفاقاتی هم در این مسیر می‌افتد … .

بریده کتاب:

  • هاشم : راستی تو مدرسه رفتی؟
  • علی ماشاالله : آره خیلی رفتم.
  • هاشم : خیلی یعنی چند سال ؟
  • علی ماشالله : سالی نرفتم . همین جوری رفتم.
  • هاشم : پس بلدی بخونی؟
  • علی ماشاالله : نه…

خدای مهربان مورچه ها : پاسخ به سوالات کودکان پیرامون خداشناسی در قالب داستانی جذاب

خدای مهربان مورچه ها : پاسخ به سوالات کودکان پیرامون خداشناسی در قالب داستانی جذاب

 

خدای مهربان مورچه ها : مرتضی دانشمند، بوستان کتاب قم

معرفی:

از کودکی هر چه داستان برایم خوانده اند را در ذهن دارم، از لالایی های مادر در خردسالی تا داستان های هرشبش در کودکی
مفاهیم دینی تنها در صورتی برای کودکان خسته کننده و ملال آور نیست که در قالب داستان یا شعر بیان شود، در این صورت هم جذابیت بیشتری دارد هم در ذهن کودک باقی خواهد ماند.
کتاب ( خدای مهربان مورچه ها) در قالب داستان های ساده به سوالات کودکان پیرامون خداشناسی پاسخ داده است.

بریده کتاب:

مورچه ها می دانند،
همیشه کسی هست که دعایشان را می شنود و از لانه تا دانه هدایتشان می کند.
جوجه ها می دانند،
همیشه کسی صبح زود پرنده های مادر را بیدار می‌کند و آن ها را به دنبال دانه می فرستد تا جوجه ها گرسنه نمانند.
و تو میدانی،
خدای مورچه ها و جوجه ها
خدای مهربان بچه ها هم هست. دعایشان را می‌شنود و آرزو هایشان را بر آورده می کند
دوست خوبم!
خدای مهربان مورچه ها
برای توست و برای همه دل هایی که حرف هایشان را با او می زنند.


دانلود پوستر لایه باز

امام رضا علیه السلام:کسی که عید غدیر را گرامی بدارد خداوند خطاهای کوچک و بزرگ او را می بخشد و اگر از دنیا برود در زمره شهدا خواهد بود.‌‌

 

در عید غدیرخم به نیت فرج میخواهیم کتاب نذری بدیم:

 

شماره کارت  ۶۱۰۴۳۳۷۸۷۰۵۳۰۰۲۷

 


#سفارش از طریق


sefaresh_namaktab@

 

 

دانلود

 


ائمه اطهار علیهم السلام سنّ روز ولادت تاریخ ولادت شهر ولادت روز شهادت تاریخ شهادت شهر شهادت
پیامبر اکرم ۶۳ جمعه ۱۷ ربیع‌الاول عام‌الفیل مکه دوشنبه ۲۸ صفر ۱۱ق مدینه
امیرالمؤمنین ۶۳ جمعه ۱۳ رجب ۳۰ سال بعد عام‌الفیل مکه کعبه دوشنبه ۲۱ رمضان ۴۰ق کوفه
حضرت فاطمه ۲۰ جمعه ۲۰ جمادی‌الثانی ۵سال بعد بعثت مدینه دوشنبه ۳ جمادی‌الثانی/ ۱۳ جمادی‌الاولی ۱۱ق مدینه
امام حسن ۴۷ سه‌شنبه ۱۵ رمضان ۳ق مدینه پنج‌شنبه ۲۸ صفر ۵۰ق مدینه
امام حسین ۵۷ پنج‌شنبه ۳ شعبان ۴ق مدینه شنبه ۱۰ محرم ۶۱ق کربلا
امام سجاد ۵۶ شنبه ۵ شعبان ۳۸ق مدینه شنبه ۲۵/۱۲ محرم ۹۴ق مدینه
امام باقر ۵۷ جمعه ۱ رجب ۵۷ق مدینه دوشنبه ۷ ذوالحجه ۱۱۴ق مدینه
امام صادق ۶۵ دوشنبه ۱۷ ربیع‌الاول ۸۳ق مدینه دوشنبه ۲۵ شوال ۱۴۸ق مدینه
امام کاظم ۵۵ یکشنبه ۷ صفر ۱۲۸ق مدینه جمعه ۲۵ رجب ۱۸۳ق بغداد
امام رضا ۵۵ پنج‌شنبه ۱۱ ذوالقعده ۱۴۸ق مدینه سه‌شنبه آخر صفر ۲۰۳ق طوس
امام جواد ۲۵ جمعه ۱۰ رجب ۱۹۵ق مدینه سه‌شنبه آخر ذوالقعده ۲۲۰ق بغداد
امام هادی ۴۰ جمعه ۱۵ ذوالحجه ۲۱۲ق مدینه دوشنبه ۳ رجب ۲۵۴ق سامرا
امام عسکری ۲۸ جمعه ۸ ربیع‌الثانی ۲۳۲ق مدینه جمعه ۸ ربیع‌الاول ۲۶۰ق سامرا
امام زمان   جمعه ۱۵ شعبان ۲۵۵ق سامرا عجل الله تعالی فرجه الشریف

 

خوردن و آشامیدن : آدابی مهم و کاربردی از یک روزمره ی تکراری

 

خوردن و آشامیدن (مجموعه ی کتاب های مهارت های زندگی) : هادی الیاسی

 

خلاصه:

در این کتاب می خوانیم :
۱ـ از چه ظرفهایی برای خوردن و آشامیدن استفاده کنید
۲ـ مصرف غذاهای لذیذ و منع از زیاده روی
۳ـ حالات و رفتار هنگام غذا خوردن
۴ـ دعاهای هنگام خوردن
۵ـ فضایل و آداب مهمانداری
۶ـ فوائد بعضی از خوراکی ها
۷ـ ویژگی ها و روشهای خلال کردن دندان
۸ـ آب های آشامیدنی
۹ـ آداب نوشیدن آب و

 

بریده کتاب:

در مورد نحوه ی خوردن و آشامیدن، از مقدمات اولیه خوردن مثل ظروف غذا خوری تا طرز نشستن و با چه آدابی خوردن غذا را شروع کردن، خواندن دعاهای قبل از غذا، مواردی که باید قبل، بعد و در حین غذا مراعات کرد، اعمالی که پس از غذا خوردن باید و نباید انجام داد و مطالب جالبی در مورد خواص و مضرات برخی از خوراکی ها


امام زمان(عج) - نیمه شعبان- استغاثه به امام زمان(عج الله)

یاور آقا سلام؛

 برای جشن بزرگ نیمه شعبان آماده ای؟

 اگر هنوز آماده نشدی؛

اگر میخوای هزاران دل عاشق رو به امامشون وصل کنی؛

اگر میخوای تو یه جمع متفاوت یه قدمی متفاوت برای آقات برداری،

بسم الله. الان وقتشه!

یه عالمه کارریخته سرمون وشدیدا منتظر یاری سبزتان

***

ما هر سال برای نیمه شعبان کار بزرگی انجام می دهیم، بزرگتر از همه جشن ها و نذری ها.
ما سعی می کنیم با کتاب هایی در مورد مهربانی های امام، حب امام رو در قلب ها زنده کنیم
هر کس که یک جرعه از این محبت تو زندگیش جاری بشه، میشه باقیات الصالحاتی برای ما.
چون دلی که عاشق امام شد گمراه نمیشه؛ و این هنر فقط از "کتاب" برمیاد نه هیچ چیز دیگه!
برای سهیم شدن در این کار بزرگ:شماره نذورات

*******

روزهای بدون او سر نخواهد آمد مگر اینکه من و تو ما بشویم و دست یاریش را بگیریم! تو هم میتوانی یکی از زمینه سازان ظهور باشی، غلت نکانی جابمانی! شاید این حضور امضای یاری دائمی باشد برای همراهی امامت! اولین همایش بزرگ بانوان یاوران حضرت حجت(عج)

*****

بالاخره یک روزی هم نوبت تو می شود روزی که می فهمی  بعضی ها یک نفرند. ولی وقتی نیستند، همه تنهانآخرین نوبت عاشقی ما

**************

به همه این پیامو بدیم: رهبرانقلاب: حجت بر شما تمام است. انتظار از شما عزیزان کاری بیش از خودسازی علمی و دینی و اخلاقی است؛ انتظار آن است که بر محیط پیرامونی خود اثر گذارید و بر رهروان راه خدا با گفتار و عمل خود بفزائید." بعد 2تا روز مشخص کنیم، یکی صبح، یکی عصر که هرکی هرکدوم رو تونست بیاد، به ملت بگیم آقا گفتن حجت برشما تمامه، اگه هنوز عذری داری که کاری نکنی، نکن. ما یه فکرایی کردیم، یه برنامه ای ریختیم که چطوری تاثیر بزاریم.

**************

پولی که باهاش لباس میخری، پولی که باهاش مهمونی میدی، پولی که باهاش میری مسافرت و. یه وقتی میرسه که به هیچ دردت نمیخورن و تو رو تنهای تنها رها میکنن!! ولی هزینه ای که میدی واسه ظهور آقا، حتی اگه یه قرون هم باشه، یه جایی دستتو میگیره جایی که تنها میمونی مطمئن باش! نیمه شعبان میخایم دل یه عالمه زائرو پر از محبت امام کنیم با هدایای زیبای تاثیرگذار شما هم اگه میخاین بسم الله. شماره حساب

*************

حسرت میخوری. خیلی زیاد شک نکن حسرتی عمیییییییق! درجانت شعله میکشد، که چرا از آن همه چیزی که داشتی، حتی یک *ذره* اش راهم برای خودت نگه نداشتی! لااقل کاری کن وقتی نامه اعمالت را میدهند، ببینی نوشته اند "یک گوشه مالش را داد. برای یوسف زهرا" نیمه شعبان منتظر است تا تورا به امامت برساند، تا مالت رابرای *خودت* نگه دارد. نذری های شمارا بصورت بسته­های ماندگار وتاثیرگزار درنیمه شعبان بدست مهمانان حضرت می­رسانیم، تا دل­های زیادی به دل امام گره بخورد:

*****************

وقتی بعضی ازآدما رو می­بینیم، آرزو می­کنیم شبیه اونا باشیم: برای نزدیکتر شدن ظهور بدویم وکارکنیم. ماجلسه­ای داریم برای کسانی که دوست دارن این طوری باشن.

راستی برای درست کردن بسته­های نیمه شعبان کار عظیمی رو شروع کردیم، شما هم بیایید کمک، بدون شما هم لطفش کمه هم نیرو!

******************

امام ای ١٠روز پیش حکم جهاد داده­اند: "مامواجهیم با یک حمله همه جانبه­ی فرهنگی و اعتقادی و ی"  و فرموده­اند وظیفه دفاع بر عهده"مردمان مومن" است. ما یک برنامه آسان اما بسیار موثر داریم.

اگر نیایی از یاری امام زمان باز می­مانی.

***

***

اللهم عجل لولیک الفرج

روا بود که گریبان زهجر پاره کنم.

دلم هوای توکرده بگو چه چاره کنم.

دعوتید به جشن بیعت با امام زمان(عج)

جایتان خالی نباشد.باحضورتان قدمی در تعجیل ظهور بردارید

------

باران میباردبه حرمت وجود نازنینت.

چون "بیمنک رزق الوری"

ودراین لحظات,

دعامیکنم برای سلامتی وجود نازنینت,

ای تنهاحجت خدا روی زمین,

که"بوجودک ثبتت الارض والسماء"

#نماز استغاثه,صلوات,سوره فتح

به نیت فرج مضطر

#برای توفیق خادمی

****

#نمازاستغاثه دسته جمعی برای ظهور

چه در خانه اید!

چه بیتاب شده اید و زدید به جاده!

چه درخانه اربابید!

چه دور ازقم هستید!

قرارما جمعه نیم ساعت قبل ازاذان مغرب.

خوشا به حال کسانی که پیاده طی طریق می کنند

روز شمار مهدوی

از بزرگواری کریم اهل بیت علیه السلام به دور است
که در هنگام نیاز و حاجت کسی
کرامت خویش بپوشاند.
دستت را به دست کریم بسپار.

#روز شمار جشن غدیر

***

خدا راه را بر هیچ کس نمی بندد
مگر آنکه خودش دلش را قفل زده باشد
امام در کوچه پس کوچه های
تاریک ذهن و دلت
آفتاب روشن است

***

در تنها خانه ای که همیشه باز است
خانه محبت است.
دستت که بند محبت اهل بیت باشد
همه بندها باز می شود.
نماز استغاثه،سوره فتح و به نیت فرج خوانده شود
#روز شمار جشن غدیر

***

 

دفاع از حریم،کوچک و بزرگ نمی شناسد
ترس اگر نداشته باشی
دشمن زیاد هم باشد،امکانات هم داشته باشد
از همت و هیبت تو پا پس می کشد.
نماز استغاثه،سوره فتح و به نیت فرج خوانده شود

#روز شمار جشن غدیر

***

اگر تمام دنیا مقابلت بایستند
تو بلند شو برای یاری خدا
سستی نکن، بهانه نیاور،تحمل کن سختی ها و رنج ها را.
قول داده خدا.یاری ات کند
نکند حرف امامت زمین بماند.
نماز استغاثه،سوره و فتح به نیت فرج خوانده شود.
#روز شمار جشن غدیر

***

 

خوشا به حال منتظران قائم (عج الله)

و وای به حال بی دین ها و عقب مانده ها‌.

خوشا به حال ما اگر در راهش خسته نشویم،بمانیم و دل بدهیم.

***

می خواهی اش،یادش میکنی

به او نیاز داری ،یادش میکنی

نیاز،ادم را وادارمیداردکه ذکرش را بگوید

ویادتو اقای من ،تنها ذکری است که شیرینی ان می اید روی دل ولحظه های تلخی را میشویدومیبرد.

***

امام که داشته باشی ،زمین واسمان دراختیار توست چون درخدمت امامی وخدا همه چیز را دراختیار امام گذاشته است.

***

امام ،مثل خداست ،دریای محبت ورحمت.

دراب بهشتی شستشو کن.

عطر امام زندگی ات را فرامیگیرد

***

شیعه حواسش باشد

گناه اورا به پای امامش حساب میکنند.

شیعه ایینه ی امام است. کدر نکن ایینه را.

***

امام ساکن اسمان ها بود درعرش خدا،پس خدا منت گذاشت برمن وشما واورا میان ما ساکن کرد .

ما ظلم کردیم درحق امام والبته بیشتر درحق خودمان اورا رها کردیم.

***

دلبر مه روی من!

آن ها که تنها صبح جمعه ها به یاد تو می افتنددلشان دریاست

مگر میشودنفس بالا بیایدواه فراق تو را اواز نکند.

چه بی شرم است دلی که می تپد،

اما اهنگ نام تو را ساز نمیکند

***

امام را نخواهیم برای اسایش خودمان

برای رفع غصه های شخصی مان

امام اصل ومعنای زندگی است

امام را اگر بخواهیم برای امام بودن ،میشویم مثل سلمان ،مثل عباس(ع)

***

چه سخت است که تورا نبینم وبمیرم.

چه سخت است از تو نه صدایی بشنوم ونه پیامی ونه دست نوشته ای .

قبل مرگم نفسی وعده دیدار بده

***

اگر از ولایت دفاع کنی،از مظلوم ،از اندیشه الهی،درهرزمانی که باشد،درهرمکانی از این دنیای وسیع که باشی،نامت در زمره مدافعان حریم الهی ثبت میشود .

***

خداوند مقرب ترین بندگان خویش را از میان عشاق برمی گزیند که گره کور دنیا را به معجزه عشق می گشایند."شهید آوینی"

***

امام سربازان ویارانی میخواهدکه نه خسته شوند نه دل زده نه شک کنندنه.

باید خودمان رابسازیم

***

آسمان

غُبار آلود!.

زمین.

ناخوش احوال.

به گمانم.

روز مباداست.

ببار

حضرتِ باران!

***

کاسه صبرِ زمین، لبریز است.

شانه یِ کوه خمیــده سرِ دلتنگی تو!

عقل من، تا به دوتا کوچه جلوتر نرود.

 تو بگــو  ؛

تا عبورِ تو از این کوچه ی سرد ؛

چند تکرارِ شب و روز، زمان لازم هست؟!

***

مُردن کم است

من هزاااار جان میخواهم،

شبیهِ هزار اسماعیل

پیشِ پایِ آمدنت جان دهـــم

***

انگشت گرفته به سمت نور!

     معلّم است آخر .

معلّمی که زیر حکمش را خُدا، امضاء کرده است!

زیر سایه اش هستی یا نه؟

***

آقای من!

 صدایت میکنــم

         دست خالی برمی گــردد!

 

انعکاس نبودنت،

     عجیب دلم را می لرزاند!

***

شبیه رسول بود ؛

آمـــد که دلِ "حسین" آرام بگیرد با دیدنش.

و تو آخرین شبیهِ رسولی

بیا که دلِ عاشقان "حسین" آرام بگیرد !

درد درمان مےشود با ذکر یا مهدی مدد سخت آسان میشود با ذکر یامهدی مدد

***

خدا سفره آسمان را پهن کرد!!

و مائیم که از هیجان نعمتش تسبیحی از "الحمدلله" را دوره میکنیم!

به این می اندیشبم؛

روزی که تو را رو نمایی کنند؛

چند ذکر الحمدلله بر ما واجب می شود؟؟

***

نرگس ها

 سوز برف و سرما را کنار زده اند و به گل دادن رسیده اند.

اما؛

امان از انجماد دلهای ما.

مگر چقدر زیاد است؟؟

که سر نمیزنی یوسف.

***

بهار،

مادر تمام گلهاست.

حتی اگر چهار فصل،زمستان باشد!

به تهیدستی ام نگاه نکن!

من کمی از عطر تو را،

لابه لای جا نمازم پس انداز کرده ام،

تا دلم این بهار یخ نزند.

***

هزار بار کا بهار بیاید

کافی نیست.

تویی ربیع الانام

همان بهار

که قرار است تیشه ای باشد

برای شکستن انجماد دلهایی،

که سالهاست یخ زده اند!

به گمانم حلول تو نزدیک است.

***

می خواهیم سالمان را ایستاده به پای تو تحویل کنیم!

ما می خواهیم با تمام جان؛

به انتظار برخیزیم.

***

اب شدن من دربی تاب شدن برای تو اقا!

وحتی بااز ما بهتران قرار دیدارمی گذاری وناله های مرا بی جواب رها می کنی

باشد اگر رسم عاشقی این است میپذیرم ،

***

محبوبم!

کاش نعلی بودم وخودت مرا با میخ به سم اسبت میکوبیدی!

ان وقت همیشه درمیدان جنگ همراهت بودم.

***

محبوبم!!کاش اهن بودم ودردستان یک زره باف نرم می شدم

وبر سینه ات ارام میگرفتم تا درمیدان جنگ تیرهایی  که قلبت نشانه رفته را

نشان میکردم وخود مدافعت بودم .

***

محبوبم کاش خشت میشدم ومعمارخانه ات مرا

روی حجره عبادتت مینشاند

تا هرشب شاهد ضجه های عابدانه ات باشم

***

محبوبم !!کاش پارچه ای دردستانت بودم

که اشک بر گونه غلطیده ات را درروضه جدت حسین علیه السلام با من پاک میکردی .

***

محبوبم !!

کاش برق شمشیرت میشدم

تا قلب دشمنانت با دیدنم از حرکت باز می ایستاد!

***

محبوبم!!

یک کاش دیگر را درکنار تمام کاش هایم بگویم وتمام کنم

کاش سربازت میشدم ودرمقابل چشمانت ذره ذره وجودم را

قربانی یک نیم نگاهت میکردم.ای کاش

 

***

استغاثه

#نوبت عاشقی ما
درِخانه کریم که بروی تمام زندگیت راکفایت میکند
پا وسرخمیده آمده ام
آمدم ای ماه پناهم بده
#استغاثه بانوان یاور امام زمان (ارواحنافداه)

***

#نوبت عاشقی ما
ندای هل من ناصر حسین هنوز به گوش می‌رسد.
و آرزوی من و شما بودن همراه امام است.
جایت در استغاثه خالی نباشد

***

یابن الحسن!خیلی سخت است که همه را میبیتن ولی شما را نمی بینم!سومین استغاثه بانوان یاور امام زمان(ع) / روز./مکان/ امام تنهاست، تنها نیایی، یار بیاور برای امامت!

#نوبت عاشقی ما

این روزها بچه های یمن از تشنگی، گرسنگی وسرما فریادشان بلند است!

ما هم دورهم جمع میشویم و از خدا اماممان را طلب میکنیم.

#هشتمین استغاثه

****

#نوبت عاشقی ما

#ششمین استغاثه

همراه باامام زمان(عج)روضه ای متفاوت می خوانیم.

روضه شهادت امام حسین(ع)باغربت حجت بن الحسن(عج)

هم جایت خالی نباشد و هم یار بیاور برای امامت!

***

#نوبت عاشقی ما

آمدم ای شاه پناهم بده!

خط امانی  زگناهم بده!

باعرض تسلیت محضر آقاامام زمان(عج)

#هفتمین استغاثه

****

سالمان را بدون ظهور مولا تمام کردیم.

 آخرین استغاثه‌ی سال ۹۷

تنها نیا

باخودت یار بیاور

***

#نوبت عاشقی ما

تشنگی مان طولانی شده!

و نیامدنت دردی است به طول هزارسال!

واینک دخیل انتظارمان را به چادرمادر گره می زنیم.

#دهمین استغاثه

***

#نوبت عاشقی ما

امام زمان منتظر است!

و باید زمینه ظهور فراهم باشد.

من و تو باید

زمینه ظهور را فراهم کنیم!!!

نهمین استغاثه منتظران.

***

#نوبت عاشقی ما

خدا منتظر است

مادر چشم به راه است

مولا مشتاق دیدن رویش است

و ما این‌بار همراه بانوی دوعالم استغاثه می‌خوانیم

***

#نوبت عاشقی ما

چه خوش است حال #جمعی که خودش دعا بخواند

به دعای او بنالد همه با دعای مهدی!

دعوتید به استغاثه ای متفاوت در اعیاد شعبانیه

 

****

پیامک مهدوی

اگر امام زمان غیبت کرده است، این غیبت ماست نه غیبت او.
این ما هستیم که چشمان خود را بسته ایم، این ما هستیم که آمادگی نداریم.
"شهید چمران"

***

یا ابن الحسن.

بی تو.

روزگار ما؛شبی ست به بلندای یلدا».

مراسم پر فیض دعای ندبه»

**

تو را من چشم در راهم، ولی از ره نمی مانم/به راه افتادم و در راه، دعای ندبه می خوانم.

***

تا نیایی گره از کار بشر وا نشود

درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود

****

مولای من، هرشب که انتظار تو را می­برم به سر، شرمنده ام که بی تو به سرمیکنم هنوز

***

جمعه‌ها طبع من احساس غریبی دارد. ندبه‌ی غربت ارباب؛

***

زمین و زمان در فراقت آشفته حال است. / ما را چه شده که به نبودنت عادت کرده ایم؟!

اللهم عجل لولیک الفرج

***

امشب زخدا فقط تو را می خواهم

ای آرزوی شب رغائب برگرد

***

یکی از جمعه ها جان خواهد آمد

به درد عشق درمان خواهد آمد

غبار از خانه های دل بگیرید

که بر این خانه مهمان خواهد آمد . . .

***

فقط برای تو از انتظار خواهم گفت

و از ظهور تو با افتخار خواهم گفت

به یمن رجعت سبزت برای باغ دلم

ز بوستان همیشه بهار خواهم گفت

اللهم عجل لولیک الفرج

***

آقا غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده

سایه ی چادر او» از سرمان کم نشده

بنویسید امید دل زهرا مهدی ست

چاره ی کار همه ی مردم دنیا مهدی ست

***

. و انتظار سبک قرن های بی کسی است.

یا صاحب امان ادرکنی

***

عمری در آرزوی وصال تو سوختیم

با یاد آفتاب جمال تو سوختیم

ما را اگر چه چشم تماشا نداده اند

ای غایب از نظر به خیال تو سوختیم

***

بوی عطریاس داردجمعه ها

وعده دیداردارد جمعه ها

***

خدا کند که ببینیم آن دمی را که

مدینه هست و تو هستی و قبر زهرا هست

***

الا ای قبله ی راز و نیازم

که با مهر ولایت سرفرازم

ندارم امتیازی بین مردم

فقط مهر تو داده امتیازم

اللهم عجل لولیک الفرج

***

ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است

ما برآنیم که این ذکر جهانی بشود

***

فکیف اصبر علی فراقک

صد جمعه دیده ایم و شما را ندیده ایم.

          ─┅─═ঊঈঊঈ═─┅─

***

بخوان دعای فرج را که دعا اثر دارد

         بخوان که مهدی فاطمه نظر دارد.

***

ماندم به تو ای گلشن زیبا چه نویسم؟

من مور صغیرم، به سلیمان چه نویسم؟

ترسم که قلم شعله کند، صخره بسوزد

با این دل تنگم به عزیزم چه نویسم؟

اللهم عجل لولیک الفرج

***

برخیز و بخوان با ما ای پادشه خوبان»./ دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی.

***

خوشا بحال آنان که در کلاس انتظار

حتی یک جمعه هم غیبت ندارند.

اللهم عجل لولیک الفرج

***

یکی از جمعه ها جان خواهد آمد

به درد عشق درمان خواهد آمد

غبار از خانه های دل بگیرید

که بر این خانه مهمان خواهد آمد . . .

***

مرا ببخش که با دستان خالی دوستت دارم . یا اباصالح المهدی

اللهم عجل لولیک الفرج

***

گل های باغچه همه دیشب شکفته اند

از کوچه ی ما گذشته بودی؟

اللهم عجل لولیک الفرج

***

سلام امام زمانم آلوده ایم،حضرت باران ظهور کن آقا تو راقسم به شهیدان ظهورکن گاهی دلم برای شما تنگ می شود پیداترین ستاره ی پنهان ظهور کن اللهم عجل لولیڪ الفرج

***

ای قطره های باران آیا شما ندارید زان بی نشان نشانه.؟؟؟

نجوای عاشقانه دعای ندبه

***

ساعت‌های جمعه‌، هم منتظر امام است و هم چشم به راه ندبه‌خوان‌ها.

***

ازفکرگناه پاک بودن عشق است

ازهجرتوسینه چاک بودن عشق است

آن لحظه که راه می روی آقاجان

زیرقدم تو خاک بودن عشق است

اللهم عجل لولیک الفرج

 


دانلود پاورپوینت هم خوانی دختر خورشید از اینجا

 

دانلود پی دی اف هم خوانی "دختر خورشید" از اینجا

 

دختر خورشید، خواهر باران

نور بی پایان، عزت ایران2

دوستت دارم فاطمه جانم3

زینت بابا، حافظ قرآن

عفت و عصمت، هدیه ایمان2

دوستت دارم فاطمه جانم3

دختری هستم، شور بی پایان

عزت نفسم، سربلند ایران2

دوستت دارم، فاطمه جانم3

با تو می مانم، تا ظهور یار

در کنار تو، در ره جانان2

دوستت دارم، فاطمه جانم3

چادرم ایمان، هستی ام قرآن

فکرو ذکر من، جاودان ایران

دوستت دارم فاطمه جانم

یک نگاهم کن، سر به راهم کن

تا بمانم من، جان فدا جانان

دوستت دارم فاطمه جانم

 

 

 


 

دانلود

معرفی:

در دنیایی که برای ریزترین ” مشکلاتت
برنامه می ریزند
فروشگاه می زنند
و تبلیغ می کنند…
بی پناهی درد بزرگی است
که دیده نمی شود
ولی فهمیده میشود
امام تو را می بیندتورا می فهمد
امام من
امام تو

عکس نوشته هایی که دلت را به کتاب نزدیک تر می کند:

عکس نوشته-شیعه حواسش باشد.گناه او را به پای امامش حساب می کنند
شیعه حواسش باشد….گناه او را پای امامش حساب می کنند.
عکس نوشته-جمعه خدا می خواهد که این صبح خودمانی را خرج خودی ترین فرد زندگی ات کنی
جمعه خدا می خواهد که این صبح خودمانی را، خرج خودی ترین فرد زندگی ات کنی، امام ات.
عکس نوشته-امام مثل خداست دریای محبت و رحمت
امام مثل خداست. دریای محبت و رحمت.
خودت دستت را بیرون نکشی، خدا دستت را رها نمی کند
خودت دستت را بیرون نکشی خدا دستت را رها نمی کند.
عکس نوشته-باید اثبات کنیم که خسته ایم از نبود امام، از ظلم ها و بی عدالتی ها
باید اثبات کنیم که خسته ایم از نبود امام، از ظلم ها و بی عدالتی ها.
عکس نوشته-ترس برای من و شما نیست؛برای آن هایی است که دنبال راهی غیر از خدا رفته اند
ترس برای من وشما نیست؛ برای آنهایی است که بدنبال راهی غیر از راه خدا رفته اند
عکس نوشته-امام پناه عالم است
امام پناه عالم است.
عکس نوشته-
پرسید: زندگی چند قسم است؟ گفت: سه قسم! کودکی و پیری! پرسید: پس جوانی چه؟ گفت: فدای حسین
پرسید: زندگی چند قسم است؟ گفت: سه قسم! کودکی و پیری! پرسید: پس جوانی چه؟ گفت: فدای حسین

بریده هایی از دل کتاب:

بریده کتاب(۱):

امید اصلا یک کلمه چهار حرفی نیست.
امید اصلا خلقت من و شماست!
حس خاص نیست، فکر و اندیشه نیست…
امید روح و عالم و آدم است…
جلوه‌ای از روح الله است!
امید، مهدی فاطمه(س) است، عیسی مسیح(ع) است که هم‌زمان با ظهور منجی می‌آید و در پشت سرش نماز می‌گذارد.
امید زنده می‌کند و می‌بردت تا بی‌نهایت، تا خدا!

بریده کتاب (۲):

در اتاقش در آن قصر مجلل پادشاهی روم، ملیکا در خوابی آرام بود که پر شده بود از صحنه‌هایی رویاگونه. ملیکا خودش را در جمعی می‌دید که روحش را به تلاطمی همراه با نسیم می‌انداخت.
یکی که عیسی بن مریم بود، میزبانی می‌کرد. احترام می‌گذاشت بر دیگرانی که درخشان‌تر بودند که نور همه خواب ملیکا از وجودشان بود. شنید که محمد(ص) است؛ محمد مصطفی(ص). شنید که بانوی همراهش فاطمه است. شنید خبری درباره خودش را.
خواستگاری او از عیسی بن مریم…

بریده کتاب(۳):

امام ساکن آسمان‌ها بود‌ در عرش خدا. پس خدا منت گذاشت بر من و شما و او را میان ما ساکن کرد.
ما ظلم کردیم در حق امام و البته بیشتر در حق خودمان؛ او را رها کردیم.
تعدادمان به ظاهر زیاد است، اما تشکیلاتمان، برای یاری امام آماده نیست!
در سراسر دنیا، مشکلات ما همه از جهالت‌ ما است!

بریده کتاب(۴):

نام حجت ابن الحسن، صاحب‌امان(عج) که نزد امام رضا(ع) برده می‌شد، از جا برمی‌خاستند، دستی بر سر می‌گذاشتند و بر او سلام و درود می‌فرستادند…
دعای اللهم ادفع‌.‌ یادگار امام رضاست برای شیعیان…
برکتی می‌دهد به جانت.
در مفاتیح، بعد از دعای عهد، این دعا را خواندی، یاد ما هم باش!


روایتگری سیر رسانه­ای حضرت زینب  سلام­ الله ­علیها

"کربلا در کربلا می ­ماند اگر زینب نبود"

کربلا در کورترین نقطه تاریخ در بیابانی دور افتاده رقم خورد و اگر حرکت "رسانه ای" حضرت زینب نبود هیچ چیزی از اسلام باقی نمی­ماند هرچند حسینی به گودال رفته باشد و حنجر علی اصغری شکافته شده باشد

چشم انداز حرکت رسانه­ای زینب حرکت جهانی امروز در اربعین و معرفی حسین به عالم است زیرا وقتی امام زمان ظهور می­کنند خود را به واسطه حسین معرفی می­کنند "ان جدی الحسین ."

پس هر قدم همراهی ما با زینب کبری برای معرفی حسین گامی بلند و موثر در ظهور بقیه الله است

بسم الله بانو
به کارگاه آموزشی زینب کبری خوش آمدی

علت عظمت زینب تشخیص به موقع است چه قبل کربلا چه در کربلا و چه بعد از کربلا

و هرکس چنین کند حتی اگر دختر المومنین نباشد عظمت پیدا می­کند.

و همین انتخاب­ها بود که زینب را ساخت

و نشان داد زن در حاشیه تاریخ نیست

وقتی حسین به سمت کربلا حرکت آغاز می­کند همه چیز از اولویت خارج می­شود حتی طواف واجب

و زنی به نام زینب این انتخاب­ها را زمانی تشخیص می­دهد که برخی بزرگان آن زمان تشخیص نداده­اند‌

بانو که زائر اربعینی اکنون که در مکانی هستی که زینب قدم زده باید همانند زینب هم عمل کنی

در هر قسمت این کارگاه یک کلمه نمایش داده شده که عنوان برجسته این حرکت است

 

بالای این کلمه یک آیه قرآن مربوط وجود دارد

سمت چپ دو عبارت از کربلای دیروز و سمت راست کربلای امروز و تکلیف ما

الحق من ربک فلاتن من الممترین
حق از جانب پروردگار توست پس از تردیدکنندگان مباش

در کربلای دیروز آن چیزی که باعث سقوط عمربن سعد شد تردید بود و درست در همین هنگام زینب با عزمی راسخ پا به میدان گذاشت چرا که شک نداشت حق از جانب پروردگار است پس تردید نکرد

هدف جنگ نرم این­ست که تو را در جایگاه پسرسعد قرار دهد ولی اگر زینب را ببینی در تردید نمی­ مانی

پرده دوم:
عبیدالله حرجعفی شخص مذبذبی بود که مدام بین لشکر حق و باطل جابه­جا میشد تا بالاخره در جبهه باطل

ما از کربلا ناگزیریم
کربلای دیروز ب ما الگو می­دهد
عاقبت یا انتخابت انتخاب راه عبیدالله است
یا صلابت

دقت کنید چه کسانی بیشتر اهل ذکر مستحب­اند؟خانم­ها

احساس می­کنم مخاطب این جمله کلا خانم­ها هستند

این ما هستیم که باید بی­تزل راهی که از زینب کبری به دست ما رسیده است به جهان مخابره کنیم

پرده سوم:
پراکنده شدن

برای نلرزیدن از سردی دنیا مدام باید گرد شمع وجود امامی که نعم المولی و نعم النصیر است بچرخی

ضحاک شمشیرزن پابه رکاب کربلای امام، عصر عاشورا از دور امام پراکنده شد.

طوفان شایعات شمع وجود امام را نمی­تواند خاموش کند ولی مواظب باش تو را از گردش به دور امام پراکنده نکند

سر بازار فضای­مجازی هر شایعه­ای می­فروشند
همچون زینب باش و به هر قیمتی از دور امام مهربان عالم پراکنده مشو

 

پرده چهارم:
ترس از دشمن

ترس واژه عجیبی است از غیر خدا ترسیدن چه عاقبتی دارد؟

عاقبت ترسیدن از غیر خدا ما را در کربلا در چه موقعیتی گیر می اندازد

کربلای دیروز و امروز ندارد در هر دو لایخشون احد الا الله

از غیر خدا بترسی در کربلا میلغزی

آرامشی که سپاه حسین داشت ریشه اش نترسیدن از غیر خداست

مانند زینب باش با صلابت و بدون ترس تا پیام رسان خوبی برای امامت باشی

پرده پنجم:
دوری از ولی

حبیب باش و از دل کوفه خودت را به دل امامت برسان

 

زینب باش و برا اینکه فاصله ای بین تو و امام نباشد منزل به منزل سختی راه را بجان بخر

هر کلیک ما در فضای مجازی یک انتخاب است

آیا هر کلیک تو فریاد لبیک یا امام سر میدهد یا تورا از ولی دور می کند؟

نباید به تعداد هر یک از ما حسینی کشته شود تا مشخص شود ما مانند شمر عمل کرده ایم یانه
روی سینه ولی بود و فرسنگ ها دور از ولی

 

پرده ششم:
تنهایی امام

اتصال به ریسمان الهی هم تکی نمیشود

جبهه کفر منسجم و از تفرقه ما امام تنها مانده است

هر کس پشت سنگر هر موبایل برای پرسه زنی هایش توجیه می آورد

عرصه جنگ نرم را خالی بگذاری امام تنها می ماند و شاید خاطره گودال تکرار.

به این پرچم ها نگاه کن همه در جهت مخالف امامند

پرده هفتم:گستاخی دشمن

خروجی تنهایی امام گستاخی دشمن است

اگر دل امام را آزردی دوچیز بدست آورده ای
یک.تنهایی امام
دو.گستاخی دشمن

زینب را نگاه کن همچون کوه ایستاده است هیچ تمسخری هیچ نگاه تحقیری دلش را نمی لرزاند

عاشورا هر چه امام بیشتر صبوری میکرد دشمن گستاخ تر میشد.
در کربلای جنگ نرم ما در کدام نقطه ایم مقابل هجمه ها ایستاده ایم و سپر شدیم مقابل طعنه ها و تجمل ها و تحقیرها یا بالای گودال ب تماشا نشسته ایم؟

خواهرم در فضای رسانه دل ب زینب بسپر تا گستاخی ها تو را از مسیر حق منحرف نکند.

پرده هشتم:اسارت

شاید ما فکر کنیم اسارت پایان رسالت زینب بود ولی اینگونه نیست

آغاز رسالت زینب بعد از غروب کربلا بود

پیروزی خون بر شمشیر هنر زینب بود

بانو جایگاهت را بشناس

باید روش تبلیغ بلد بود باید هنر رساندن داشت همانند زینب
مگر نیست که آیه بلغ ما انزل الیک خطاب به جد بزرگوارش نازل شد‌.

اسیر رسانه بودن برای فریاد کشیدن مکتب زینب هنر است

ولی غرق در روزمرگی رسانع شدن از بدترین اسارتهاست

 

پرده نهم:بصیرت
 اهل مکتب حسین بودن یا به زبان ساده تر برای اینکه حسین مارا انتخاب کند باید پیشانیمان مهر بصیرت خورده باشد
زینب در همه انتخابهایش بصیرت را معیار قرار داد
در مدینه ماندن هم مانند در کوفه ماندن بود
حسین در راه کربلا باشد و زینب در مدینه یا کوفه عین بی بصیرتی است

آنچه باعث شد مردان دور مسلم را خالی کنند بی بصیرتی زنهایشان بود وگرنه مردها هم نامه نوشتند و هم بامسلم بیعت کردند.
زن بابصیرت می تواند علاوه بر این که از دامانش مرد را به معراج برساند بلکه در فضای مجازی زینب امام زمان خویش باشد
و بر هر سختی که در این راه به او می رسد صبر کند وصبر علی ما اصابک

پرده دهم:ایستادگی

زینب همه دارایی اش را هزینه کرد ولی دست از رسالتش برنداشت که هیچ مقاوم ایستاد

زینب یک شبه مقاوم نشر

به آیه نگاه کنید
شرط نشان دادن راه درست تقوا پیشه کردن است

اگر کسی یک عمر تقوا پیشه کرده باشد خدا راه درست را به او نشان خواهد داد

 

جنگ سایبری هم استقامت خاص خودش را میطلبد اگر ایستادگی کردی پای این مکتب زینب وار مانده ای

 

پرده یازدهم:
تحقیر دشمن
خانه عنکبوت را دیده ای؟شاید پر جلوه برای عکاسی باشد ولی سست ترین خانه هاست
و تمام وسعت این خانه ظاهر است و هیچ عمقی ندارد
عنکبوت از ب وسعت عالم هم تار تنیده باشد در چشم بهم زدنی نابود میشد
و این است معنای واقعی حقیر بودن دشمن:
این تحقیر نتیجه ایستادگی پای نیزه ی خورشید است
دشت بلا و جنازه ها را نبین معنای دیدن زیبایی که زینب فرمود و ما رایت الا جمیلا جاودانه شدن مکتب حسین است
بانو به اندک جهاد مجازی است نگاه نکن افق را ببین ما به تاسی از بانو زینب با تحقیر دشمن در دورترین نقاط ممکن پرچم لااله الا الله را به احتزار در میاوریم.لبیییک یامهدی
مهدی یاور حرکت ما باید در فضای مجازی باید بر گلوی استکبار باشد
کاخ دشمن کف روی آب است تحقیر به این بزرگی را رسانه ای میکنیم

 

 

پرده دوازهم:شکست دشمن
سرانجام باطل فنا است
هر چه دست و پا بزند اخرش محکوم به فناست
این وعده صدق قرآن است:ان الباطل کان زهوقا
شکست دشمنی که جماعت را به لعن علی کشانده بود هنر زینب بود:
زینب با تمام قوت این رسالت را به دوش کشید و چنان در دل کفر خروشید که عمود سلطنت کفر لرزید
زینب رسید و رساند
رسید:چون به راهش یقین داشت و استقامت کرد
رساند:چون هنر رساندن بلد بود (بهترین خطبه خوانی ها با عمیق ترین و غنی ترین مفاهیم)

زینب در شام غریبان مدفون نمیشود زینب در آتش خیمه ها متوقف که نه متولد می شود
بانو قدر خودت را بدان
ظرافتهایی که خدا ب تو بخشیده برای ماندن در شام غریبان دنیایت نیست تو انتخاب شده ای تا زینب حسین زمانه باشی
این را بخاطر بسپار چند سال آینده اسرائیل نخواهد بود ولی ما در کدام نقطه ایم؟آیا روسفید از این سربازی مجازی هستیم یا عمرمان را در این فضا هدر داده ایم

 

پرده سیزدهم:انا فتحنا لک فتحا مبینا
پیروزی در راه است:
حرکت اربعین که به وسعت جهان آنطور که باید رسانه ای شده کار زمین مانده من و توست بانو
اربعین امتداد پیام رسانی زینب است
و این رسالتی که امانت زینب است
و زینب خود امانت دار مادرش زهراست
ما باور کنیم قدرت اول دنیایم:

غرفه بعد تجدید عهد با زینب کبری است
که ما بانوان پای این مکتب می مانیم و این پیام را با سلاح رسانه به تمام عالم مخابره می کنیم

 


ای کاش گل سرخ نبود : گذری به قبل از انقلاب با رمانی جذاب وخواندنی و البته عاشقانه

ای کاش گل سرخ نبود : گذری به قبل از انقلاب با رمانی جذاب وخواندنی و البته عاشقانه

 

ای کاش گل سرخ نبود
نویسنده: منیژه آرمین
انتشارات: سوره مهر

 

خلاصه کتاب
داستان از سرای سالمندان شروع می شود . خانم نویسنده به سراغ گللر میرود تا داستان زندگی او را بنویسد . گللر روزهای واپسین عمر خود را سپری می کند . او دختر یک مشهدی است که در یک دیدار کوتاه مهدی پسر همسایه را می بینند و به هم دل می بندندو به خواستگاری گللر می کند ؛و او را عقد می کند وقتی پدر می فهمد مهدی مومن ونماز خوان نیست،با وصلت آنها مخالفت می کند ولی پا فشاری آنها باعث می شود که بعد از هشت سال با طرد گللر از خانواده به عروسی آها رضایت بدهد .
 مهدی افسر ارتش است و همزمان باکشف حجاب ؛ او وهمسرش با شرکت در مراسم و جشن های مختلف از پیشگامان این طرح می شوند ؛ گللر نوازنده و خواننده مجالس متجددین افراطی می گردد ؛ اما با خود کشی مهدی

 

بریده کتاب(۱):

در میان نغمه جادویی موسیقی می‌رفت تا همه‌چیز را فراموش کند، ولی گاهی در میان آواز‌ها صدایی آشنا می‌شنید. چیزی که او را یاد پدرش می‌انداخت، یاد مادر و خواهر‌ها و خاله قوزی…» و همین‌ها بود که مرگ حاج حسن آقا را رساند یک روز می‌گفتند دخترت بی‌حجاب رفته وسط مرد‌ها، روز دیگر می‌گفتند: دخترت توی مجلس تار می‌زند… »
وقتی خبر فوت حاجی رسید، مهدی و گللر نمایش خسرو و شیرین را در شهرهای مختلف بازی می‌کردند.

 

ادامه مطلب


اربعین طوبی : یک داستان ولی پر از ماجرا از پیرزنی در پیاده روی اربعین.

اربعین طوبی نویسنده: سید محسن امامیان انتشارات جمکران

اربعین طوبی : یک داستان ولی پر از ماجرا از پیرزنی در پیاده روی اربعین…

 

اربعین طوبی
نویسنده: سید محسن امامیان
انتشارات جمکران

خلاصه:

داستان زندگی پیرزنی به نام طوبی » که در پیاده روی اربعین شرکت کرده و دارد برای نوه هایش تعریف می کند.
اینکه ایرانی بوده و زن دوم شوهرش می شود و می آید عراق برای زندگی. ارتباطش با هوویش، انقلاب ایران و اتفاقات حکومت عراق و بعث و … ، مبارزات پسرش حسن و آشنایی اش با شهید چمران، مفقودی پسرش، مرگ همسرش و… »

بریده کتاب(۱):

همان مرد درشت هیکل دشداشه پوش، یقه حمود را از پشت چسبیده بود و با خودش به سمت ماشین خرکش می کرد. حمود بی خبر از همه جا دست و پا می زد.
طوبی جسورانه پیش رفت و محکم خواباند در گوش مرد درشت هیکل: این است رسم مهمان نوازی ؟! ما اینجا غریبیم. صفحه ۹۷»

 

ادامه مطلب


کتاب تمنا : آینده شناسی جامعه منتظر جهانی( مهدویت و انتظار)

کتاب تمنا نویسنده: رضا مصطفوی انتشارات: عهد مانا

کتاب تمنا : آینده شناسی جامعه منتظر جهانی( مهدویت و انتظار)

 

کتاب تمنا
نویسنده: رضا مصطفوی
انتشارات: عهد مانا

بریده کتاب(۱):

بنی اسرائیل دوران انتظار را با موفقیت و سلامت نسبی طی کردند اما پس از ظهور موسی (ع) دچار سستی و انحراف شدند و در اثر نافرمانی ایشان، با رحلت موسی پروژه ظهور منجی بنی اسرائیل نافرجام ماند.
بنی اسرائیل عصر موسی با وجود درک عمیق از روزگار انتظار، درک درستی از روزگار پس از ظهور نداشتند. چرا که می‌ پنداشتند کار منجی آن است که در یک لحظه و با عصا انداختنی دشمنانش را نابود و جهانی سرشار از لذت و عزت نصیب شان کند. غافل از آنکه با ظهور منجی، هجرت و جهاد و تلاشی سنگین و طاقت فرسا آغاز خواهد شد و نجات آنان در گرو تلاش و جهادی زمینی خواهد بود. از همین روی پس از ظهور موسی (ع)، به وی اعتراض می کردند که پیش از آمدنت آزار می دیدیم و اکنون نیز در سختی و گرفتاری هستیم.

 

عکس نوشته کتاب تمنا

عکس نوشته کتاب تمنا

عکس نوشته کتاب تمنا

عکس نوشته کتاب تمنا نوشته ی رضا مصطفوی

آشنا ترین انسان ها به زمان کسی است که از رویدادها شگفت زده نمی شود.

ویژگی یاران امام…
یاران امام باید یارانی باشند که چون و چرا نشناسند.
تنها امام معصوم و کلامش را حقیقت بدانند،
هر چند آن کلام مورد پسند و نفعشان نباشد؛
هر چند امر به شکست و بازگشت باشد.

چگونگی یاری امام بسته به زمان ها و مکان ها و احوال گوناگون است.

دوران غیبت کبری،اوج آموزش، آزمایش و غربالگری خداوند حکیم است.

امامان معصوم (ع) تنها زمانی دست به جا به جایی قدرت می زنند که یاران و جامعه را حاضر و آماده ببینند.

کسی که هنگام یاری ولی خود بخوابد با لگد دشمن بیدار می شود.

سنت الهی را می توان نرم افزارهای حاکم بر سخت افزارهای جهان نامید.

بریده کتاب(۲):
در اندیشه شیعی، قدرت تنها ابزار است و نه غایت و هدف. با قرائت شیعی حتی در شکل پویا و فعال آن، زمینه سازی برای ظهور و بر پایه ی جامعه جهانی مطلوب، هیچ نیازی به تصرف سرزمین، گروه یا انهدام جامعه ای خاص ندارد.
ظهور به معنای تسلط فرد یا گروهی خاص بر جامعه جهانی نیست و هیچ گروهی کدخدای جهان نخواهد بود. ظهور به معنای تسلیم همگان از جمله خود منجی موعود در برابر حقیقت و عدالت است.

بریده کتاب(۳):
یاران امام باید یارانی باشند که چون و چرا نشناسند.تنها امام معصوم و کلامش را حقیفت بدانند. هرچند آن کلام مورد پسند و نفعشان نباشد.
هرچند امربه شکست و بازگشت باشد. چگونگی یاری امام نیز، بسته به زمان ها و احوال و مکان ها گوناگون است.

بریده کتاب(۴):
از نظر ائمه اطهار (ع) کنار زدن سلاطین جور، ساده ترین بخش کار بود. بخش اصلی، برپایی حکومتی الهی با همراهی یاران ویژه  و آمادگی اجتماعی بود. نبود یاران صالح پرخاصیت و نیز نبود آمادگی فکری و فرهنگی مردم، دغدغه ی اصلی امامان معصوم (ع) بود که در بسیاری از روایات با صراحت یا اشارت بیان شده است.

بریده کتاب(۵):
در دوره ی نوین تمدن، به دلیل پیشرفت چهره ی منطقی و عقلانی اسلام، برنامه ها و تلاش های رسانه ای غرب، آن را هدف گرفته و مسلمانان را به جان هم انداخته است. از دل جامعه ی اسلامی چه فرقه ها و چه نحله های جورواجور و رنگارنگی با پشتیبانی سازمان های جاسوسی قدرت های بزرگ بیرون نیامده است و بهائیت نمونه هایی ازآن درجهان تسنن وتشیع است.

بریده کتاب(۶):
حق خوشبختی در دنیا و آخرت، حقی است که خداوند برای بشر خواسته، و خواستن و نخواستن آن را در اختیار خود او قرار داده است.

 


 

امام ای مدظله العالی:
مراسم #اربعین را هرچه می توانید و می توانیم باید #پربار تر و #معنوی تر کنیم. اهل فکر، اهل #فرهنگ، اهل اقدام فرهنگی و فکری برای این حرکت عظیم بنشینند و برنامه ریزی کنند.

 

 

 

از امام سجاد(ع) نقل شده است:
اَشْکَرُکم لِله اَشْکَرُکم للنّاس»
شکرگزارترین شما نسبت به خدا، کسی است که نسبت به مردم سپاسگزارتر باشد.
عطش زائران را با لیوان آبی برطرف می کنند.
عطش فرهنگی کشور زخم خورده عراق را به توصیه امیرالمومنین با کتاب برطرف میکنیم.


شما هم می تونید در این امر خیر سهیم باشید.
شماره کارت نذورات اربعین:
۶۱۰۴۳۳۷۸۶۴۹۵۷۰۲۰

 

 

گلچینی از ناب ترین مداحی ها فارسی
فارسی_عربی
عربی

@amireman

 

 

کانال امت حسینی در ایتا( محتوایی که در طول پیاده روی حال دل و فکرتان را خوب می‌کند.)

https://eitaa.com/omatehoseini

ادامه مطلب


 پوستر نمایشگاه شهدا

برای دریافت فایل باکیفیت روی تصویر کلیک کنید.

متن پی دی اف روایتگری شهدا را از اینجا دانلود کنید.

بسم رب الشهدا والصدیقین.

وقتی بحث از شهادت میشه، اکثر ما اون و یک چیز جدا از زندگی میدونیم.

در این نمایشگاه (در این لحظه) ما میخوایم یک مقدار از مفاهیم و معانی و عمق مسئله شهادت بگیم، که اصلاً چرا باید به شهید و شهادت فکر کنیم وخودمون و با اون مأنوس کنیم!

شهادت به مهنی مجاهدت تمام عیار در راه خداست، یعنی همون تلاش و جهاد و مبارزه، با کی؟

با هر دشمنی.

چه نفسمون چه دشمن اسلام.

و شهید مومنی ست که برایش اصل این است که کار را برای خدا انجام دهد.

همان طور که شهید حسن باقری می‌گوید: اگر خسته شدیم باید بدانیم کجای کار اشکال دارد وگرنه کار برای خدا خستگی ندارد، لذت بخش است.

و یا شهید ابراهیم هادی که می‌گوید: مشکل ما این است که برای رضای همه کار می‌کنیم جز خدا!

مثل الآن که ما درس میخونیم تا دکتر بشیم پول دربیاریم.

یا لباس می‌خریم با مارک خارجی تا دیگران بگن چه شخص باکلاسیه!

یا لوازم خونه می‌خریم مارک خارجی چون مارک ایرانی زود خراب میشه!

و مثال‌های بسیار دیگه که خودتون بهتر میدونید.

پس می‌بینید که ما چقدر دوریم از شهدا و سبک زندگیشون.

 

نکته‌ی دیگه اینکه جامعه‌ای که افرادش روحیه‌ی شهادت طلبی دارن هیچ گاه شکست نمی‌خورد

 

خدا نصرتش را به آدم‌های تنبل و بی‌مجاهدت نمی‌دهد. خدا از انسان‌های بیکاره و تنبل و بی‌خیال و لاابالی حمایت نمی‌کند؛ ولو مؤمن باشند.

خیلی از افرادی که راه شهادت پیش گرفتن از بسیاری از لذتهاشون گذشتن، از خونه و زندگیشون گذشتن، از خواب و خوراکشون گذشتن، شهید زین‌الدین کیلومتری می‌خوابید، سوار ماشین میشد می‌گفت چند کیلومتر مونده میگفتن ۲۰ تا همین قدر می‌خوابید!

شهید چمران به جایی میرسه که همرزماش میگن با چشم باز می‌خوابیده، شهید همت میگفتن وقتی کارهاش زیاد میشد انقدر نمی‌خوابید که موقع جلساتشون باید میگرفتنش تا نیفته.

. از راحتی زیر کولر و گرمای پای بخاری گذشتن، توی برف با ارتفاع ۱ متر جنگیدن. اسیر شدن دست و پاشون رو قطع کردن ولی دست از مجاهدتشون نکشیدن.

ما کجا از لذتهامون گذشتیم؟

همه وسایل توی خونمون جلو دستمونه توی رفاه و آسایش دست و پا می‌زنم و به همراهش، غر زدن‌های مکرر.

کجا سپر بلای کسی شدیم؟

کجا برای کسی آبرو گذاشتیم؟

کجا از بهترین و شیرین‌ترین خواسته هامون گذشتیم؟

لباسمون به جا خوراکمون به جا!

یکم خودمون با اونها مقایسه کنیم!

 

پرده اول:

به این خاطره از شهید همت توجه کنید، حتی روی استفاده از قابلمه تفلن خونش هم حساس بوده که زود خراب نشه و بخواد مرتب قابلمه بخره، این یعنی دوری از مصرف گرایی.

یا شهید چمرانی که از یک شب لذت بردن در رختواب گرم و نرمش میگذره که فقط با احساسش با پیرمرد فقیر که در سرمای خیابان خوابیده همراهی کنه و بعدم به شدت مریض میشه.

گاهی قرار نیست ما برای گذشتن از لذتهامون حتماً یک کار عملیاتی انجام بدیم با یک کار کوچیک حتی احساسی هم میشه از لذتهامون دل بکنیم.

گاهی کمی تفکر کنیم ببینیم کدوم لذت پای پروازمون رو بسته از همون شروع کنیم

 

پرده‌ی دوم:

یکی از کارهایی که باعث میشه ما راحت تر از لذتهامون دست بکشیم، تهذیب نفسه!

که یکی از شاکله‌های شخصیتی شهدا همین بوده.

و اکثرشون سفارش و تاکید داشتن بر این امر، چون سریع‌ترین راهیِ که باعث شد شهدا یک شبه ره صد ساله را طی کنن همین بود.

این جهاد بزرگ‌تر از هر جهادی در برابر دشمن ظاهری ایست.

هرکسی در برابر خواسته‌های درونی خودش بیشتر مقاومت کنه شجاعت بیشتری داره؛ و این شجاعت به دست نمیاد مگر با اراده‌ی دینی و ایمان قوی و دلی که با اخلاق الهی آشنا شده باشه.

چرا بعضی‌ها از جنگ با کفر فرار میکنن؟

چرا بعضی‌ها میترسن با آمریکا بجنگن؟ چی مانعشونه؟

همین شیطان درونی، همین که می‌خواهد دو روز بیشتر زنده بماند، راحت‌تر زندگی کند و راحت تر بخورد و بپوشد!

حتی دولت‌هایی که حرفشون و جلوی قدرت‌های استکباری نمیزنن و از مردم خودشون دفاع نمیکنن و مردمی که برعلیه قدرت‌های استکباری قیام نمیکنن، همه درگیر نفس خودشون و همین دو روز راحت تر زندگی کردن.

تو پرده‌ی دوم شهید ابراهیم هادی به دوستانش سفارش میکنه که روحیه‌ی تقوا را تو خودشون تقویت کنن دچار انحرافات نشن.

 

پرده سوم:

ولی با این حال باز هم عده‌ای از این جوان‌ها هستن که دچار انحراف میشن، این‌ها نه اینکه افراد بدی باشن، نه!

اصلاً همه‌ی انسان‌ها فطرتشون خداجو هست؛ و اگر بر اساس فطرتشون باهاشون هم صحبت بشی و حرف حق بزنی اونها هم به راه درستی که یا با عدم آگاهی یا غفلت از اون دور شدن برمیگردن.

سعادتی که حق هر انسانی است.

ویکی از خصوصیات شهدا اینه که دلسوزانه به کمک این افراد میرفتن.

مثل شهید ابراهیم هادی که میگه ما وظیفه داریم دست این را بگیریم و به دامن اباعبدالله بیندازیم، بقیه‌اش با خود آقاست.

پس ایمان داشتن و نشستن و نگاه کردن کاری و از پیش نمیبره، باید پشت این ایمان عمل باشه و در این زمانه که خدا نصرت قطعی میده. البته این و اضافه کنیم که همین ایمان باید درست باشه و همراه با بصیرت باشه، که ما را به بیراهه نکشاند.
 

 

پرده چهارم

حالا لازمه‌ی این ایمان و عمل، آگاهیه.

گفتیم که ایمان هم اگر بدون آگاهی یعنی همون بصیرت و نگاه از بالا به مسائل باشه، ما را دچار کج‌روی میکنه.

این آگاهی نه تنها در مسائل دینی هست، باید در ابعاد دیگه هم اتفاق بیفته.

به گفته حضرت آقا که از جوان‌ها میخوان تا آگاهی‌هاشون رو بالا ببرن و تاکید میکنن که تاریخ گذشته کشور و مطالعه کنید به خصوص دوره بعد از مشروطیت و زمان حکومت پهلوی رو.

دانستن همان اتفاقا که در گذشته افتاده و طبق کلام حضرت امیر که میفرمایند میوه عبرت آموزی از حوادث، پند گرفتن و مصونیت از خطاها و لغزش‌هاست.

و حضرت آقا که درجای دیگه گفتن مردمی که کتاب نخوانند ناگزیر از تکرار تاریخند.

پس اگر میخوایم اتفاقاتی که در گذشته به سرمون آمده را دوباره تجربه نکنیم، تلاش کنیم سطح آگاهیمون و بالا ببریم.

 

 

پرده پنجم:

انقلاب ما خیلی شبیه کربلا بود. یکی از اشباهتاش این بود خیلی‌ها که فکر شو نمی‌کردیم اومدن توی کربلا خیلی‌ها هم که فکرش رو نمی‌کردیم جا زدن.

توی انقلاب ماهم یه کسایی مرجع تقلید بودن مثل منتظری پشت امام رو خالی کردن، یه عده هم مثل طیب که گنده لات تهرانه و چاقو کش و شراب خور، با همین حالش فقط به خاطر ادبی که می‌کنه، نسبت به انقلاب و امام، عاقبت به خیر میشه و میره جزو شهدا.

پرده ششم:

گذشته‌ی تو خیلی ملاک نیست که کنار امام بودی یا نه، موقعیت الانت مهمه که با امام می‌آیی یا بدون امام می‌مانی!

سربازهای امام از کسایی در نمیان که نمی‌تونن از لذت هاشون بگذرن.

اونهایی انتخاب میشن که هشیارانه وبا تدبیر عمل می‌کنند.

اینا هستن که پای کار انقلاب می‌شوند.

هرکسی باید موقعیت خودش و بسنجه.

آقا میگن با توجه به موقعیت تصمیم بگیرید.

هرکسی نسبت به موقعیتی که داره رفتارش و بسنجه.

خیلی از ما هیجانات زندگیمون نمیذاره به جایگاهمون برسیم، به آینده اسلام فکر کنیم.

پرده هفتم:

ما زندگی خیلی از شهدا را خوندیم. که اگر به اونجا برسیم میتونیم به امام برسیم.

اونم این که شهدا خیلی آرمانگرا بودند.

آرمانگرا یعنی چی؟

یعنی اینکه آدم جایگاه خودش و بشناسه. وقتی تو این جایگاه و بشناسی وقتی تو میتونی بینهایت به رشد وکمال برسی.

اون وقت به چیزای کوچیک خودت و سرگرم نمی‌کنی.

خیلی قشنگ آقا گفته کسایی که خیلی راحت خودشون و قانع می کنن به لذت‌های دم دستی، هیچ قله‌ای برای بی‌نهایتشون ندارن.

کسی که میخواد سرباز اسلام بشه، کسیه که دنبال هدف‌های بزرگ میره.

پرده‌ی هشتم:

آقا توی گام قبل میگن اگر معرفتت رو عمیق کنی به قله‌های بزرگ می‌رسی و به درد امت و انقلاب می‌خوری.

چی میشه که ما این و فراموش می‌کنیم؟

دلیلش اینه دو تا چیز روی ذهن ما تأثیر میذاره، و این باعث میشه که اصلاً اون قله رو نبینیم که بخوایم به سمتش حرکت کنیم.

دو تا دلیل داره. اول اینکه حقیقت به درستی تو جامعه بیان همیشه، که یه چیز طبیعیه. همیشه در برابر حرکت حق یه سری جریان‌هایی میاد که نمیذاره صدای حق به گوش همه برسه. از این طرف مسائل اسلام با زبان شیرین و جذاب درست بیان همیشه برای جوون‌ها که اونها هم جذبش بشن.

و دشمن هم داره کار میکنه، تا این مسائل و در نگاه جوان کم رنگ کنه و جوان‌ها هم در اراده‌ی رسیدن به اونها سست بشن.

پرده نهم:

برای اینکه بدونیم چه تکلیفی داریم باید بدونیم انقلاب امروز به چی نیاز داره.

اینکه هر کدوممون، دانشجویی، دانش آموزی، طلبه‌ای، معلمی، ببینیم چه تکلیفی داریم؟ میگی خوب الآن چیکار کنم؟ برو بگرد تو زندگی شهدا ببین اونا چیکار کردن، ردانی پور طلبه بود، ابراهیم معلم بود.

ببینید شهدا یاران استاندارد امام زمانن.

مثل مقیاسن، میزانن، تو خودتو میتونی با اونها بسنجی. اگر خودت و مثل اونها کردی میتونی بفهمی تکلیفت چیه؟

شهدا از درس خوندشون از دکترش، کارگرش، معلمش، همه‌شون یه ویژگی داشتن، اونم بصیرت بود.

بصیرت یعنی در لحظه بتونی بهترین تصمیم وبر اساس موقعیتت بگیری.

پرده دهم:

حالا بصیرت پیدا کردیم، تکلیفم فهمیدیم، حالا چیکار کنیم؟

خیلی جالبه، شیطون در هر گامی میخواد ما را زمین بزنه، تا اون تکلیفی که به گردنمونه را انجام ندیم.

یه وقتایی ماها خوبم انتخاب می‌کنیم تکلیفمونم می‌فهمیم اما وقتی میایم تو میدون، از چند تا کار کمش و انجام میدیم!

یا یه کارو نصف و نیمه انجام میدیم.

یا به تهش که میرسه کامل کاملش نمی‌کنیم. فقط از سر اینکه کارو انجام داده باشیم جلو میریم.

تفاوت ما و شهدا همینه که اونها یک کارو که بهشون می سپردن خیلی جدی و کامل تا تهش انجام میدادن. شل بودن و سردستی کار کردن توکار شهدا نبوده.

پرده یازدهم:

تو جنگ خیلی شرایط سخت بود، ولی می‌بینی همین جوونا با دست خالی همه‌ی موانع ویکی یکی از سرراه برمی داشتن. بعد ما تو جنگ نرم کم میاریم.

چرا چون اون روحیه‌ی مبارز شهدا را نداریم.

حالا این نشأت گرفته از چیه؟ آقا خودشون میگن کسی روحیه‌ی مقاومت و ایستادگی داره که تقوای بیشتری داشته باشه. ما تو کارها و هدف هامون دچار یاس و تردید و خستگی میشیم، ولی شهدا با تقوایی که داشتن، تو هیچ مرحله‌ای کم نمیاوردن


کتاب پرستوی مهربان : بیان فلسفه غیبت امام زمان با مثالی شیرین

کتاب پرستوی مهربان نویسنده: سیده معصومه انتشارت: موسسه بنیاد فرهنگی مهدی موعود(ع)

کتاب پرستوی مهربان : بیان فلسفه غیبت امام زمان با مثالی شیرین

 

کتاب پرستوی مهربان
نویسنده: سیده معصومه
انتشارت: موسسه بنیاد فرهنگی مهدی موعود(ع)

معرفی:

شاید چندین بار از جانب کودکانمان با این سوال مواجه شده باشیم که چرا امام زمان بین ما نیست؟ و شاید خیلی از ما درمانده ایم در دادن پاسخ در فهم کودکمان.
نویسنده این کتاب در قالب یک داستان کودکانه با شخصیت های جذاب به این سوال پاسخ داده است و فلسفه غیبت امام را با مثالی شیرین بیان کرده است.

بریده کتاب:

پرستوی مهربان گفت: من خیلی شما را دوست دارم. آیا باز هم می توانم به دیدن شما بیایم؟
طاووس زیبا جواب داد: اگر مثل هدهد فداکار زندگی کنید، من به دیدن شما می آیم…


روضه اصحاب چیست؟ : روضه اصحاب روضه غربت امام بود. امامت را غریب نگذاری.

روضه اصحاب چیست؟ نویسنده: سیدعلی اصغر علوی انتشارات: بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق

روضه اصحاب چیست؟ : روضه اصحاب روضه غربت امام بود. امامت را غریب نگذاری…

 

روضه اصحاب چیست؟
نویسنده: سیدعلی اصغر علوی
انتشارات: بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق

معرفی:

هر کسی که بر زمین می افتاد حسین فاطمه شتابان خودش را بالای سر او می رساند. روضه اصحاب روضه غربت امام بود. امامت را غریب نگذاری…

بریده کتاب:

درروز عاشورا عده ای ازقبل صحنه ها را تخمین نزده بودند وخود رامهیا نکرده بودند لذا دیر رسیدند به همین جهت است که به ما دستور داده اند”مهیای ظهور باشید چون ظهور ناگهانی اتفاق می افتد. ص۹۴


دلاوران عالی قاپو : داستان جوانی نترس و شجاعدل، بسیار خواندنی

دلاوران عالی قاپو نویسنده: بهزاد دانشگر انتشارات: میراث کهن

دلاوران عالی قاپو : داستان جوانی نترس و شجاعدل، بسیار خواندنی

 

دلاوران عالی قاپو
نویسنده: بهزاد دانشگر
انتشارات: میراث کهن

معرفی:

جوان تسلیم زور نمی شود نترس و دل شجاع دارد؛ ناموسش خط قرمز است برایش، داستان این جوان خواندنی ست….


موکب رنگی پنگی : خرده روایت هایی از هنرمندان خلاق اربعینی، پیوستی به پادشاهان پیاده

موکب رنگی پنگی نویسنده: بهزاد دانشگر انتشارات: عهد مانا

موکب رنگی پنگی : خرده روایت هایی از هنرمندان خلاق اربعینی، پیوستی به پادشاهان پیاده

 

موکب رنگی پنگی
نویسنده: بهزاد دانشگر
انتشارات: عهد مانا

معرفی:

یه موکب کوچیک پر از مداد رنگی، پارچه‌ها و کاغذهای رنگی، پر از عروسک‌های دست‌ساز و کاموا و یونولیت.
یه موکب پر از بازی و شوق و ذوق و سروصدای بچه‌ها. ن و دختران هنرمندی که چندسالی است بدون هیچ پشتیبان و در یک حرکت خودجوش و مردمی خودشان را می‌رسانند به زیارت اربعین تا زائران کوچک این اجتماع باشکوه را دریابند.کودکان و خردسالانی که در میان این‌همه سروصدا و ازدحام جمعیت فراموش شده‌اند و کمتر کسی به آن‌ها فکر می کند.
موکب رنگی پنگی شامل خرده روایت‌هایی است از این هنرمندان خلاق.

بریده کتاب:

می‌گویم کلاً توی زندگی عشق خیلی شیرین است. وقتی آدم می‌خواهد ازدواج کند تا فرد جدیدی توی زندگیش می‌آید زندگی شیرین می‌شود.
من وقتی امام حسین علیه السلام را پیدا کردم زندگیم شیرین شد. شاید همان روز عاشورایی بود که یک مجلس مقتل‌خوانی رفتم. سِنی نداشتم. توی آن مجلس خیلی خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. شاید چند ساعت آن مقتل‌خوانی طول کشید و من هم داشتم گوش می‌کردم. بعد حس کردم که نظرت درمورد عالم عوض شد یعنی حس کردم بجز امام حسین علیه‌السلام واقعاً هیچ چیزی برایم ارزش ندارد


جوانی در ۱۸۰ثانیه : ۴۰ماجرای واقعی از واقعیت های مگوی زندگی.

جوانی در ۱۸۰ثانیه : ۴۰ماجرای واقعی از واقعیت های مگوی زندگی…

 

جوانی در ۱۸۰ثانیه
نویسنده: حسین سروقامت
انتشارات: نشر معارف

 

بریده کتاب(۱):

این مهم نیست که انسان دارا باشد یا ندار، آسوده باشد یا گرفتار، حتی آزاد باشد یا در بند.
اگر به رشته ی اتصالی با او» پیوستید و از ته مانده ی آب گودال وجود خویش، نقبی به دریای فیض او» زدید…
مطمئن باشید خوشبختید!

 

ادامه مطلب


قاصدک انقلاب : بیان دستاوردهای بزرگ انقلاب با زبانی ساده و داستانی

 

قاصدک انقلاب
نویسنده: ابوالفضل هادی منش
انتشارات زمزم هدایت

معرفی:

متاسفانه یک خود کم بینی و بدبینی نسبت به خودمان و انقلاب مان به وجود آمده که این بدبینی پیامد های ناخوشایندی خواهد داشت.
طبق نظریه گام دوم انقلاب باید به مردم امید داد و مهم ترین وظیفه ما امید دادن به مردم است اما نه امید بی اساس و بی پایه بلکه امیدی بر اساس واقعیت های موجود در کشور.
مجموعه قاصدک های انقلاب به بیان دستاورد های عظیم و بزرگ انقلاب مان به زبان ساده و داستانی و همچنین شیرین و زیبا پرداخته است و اطلاعات دقیقی از وضعیت کنونی کشور می‌دهد
کودکان نخبه وطن دوست پر اراده این
کتاب را از دست نمی دهند
نام کتاب های مجموعه
مرد کوچک
آرزوی پرواز
امید آسمانی
بلیط قطار
هزارتا بچه ماهی
داس خوش دست
ماشین ها
کوله پشتی
رویانا

بریده کتاب(۱):

ایران در بین کشور های اسلامی، به عنوان اولین کشور تولید کننده ی موتور ملی تولید داخل شناخته شده است…»
مادر با لبخندی به پدر گفت:بفرما مسعود خان! باز هم میگی خودروی خارجی؟»
سپهر هم با خوشحالی فریاد کشید:یوهو! زنده باد معلم ما! زنده باد موتور ملی خودمان».

 

ادامه مطلب


خاطره راز خط کش ژله ای

خاطره راز خط کش ژله ای

خاطره راز خط کش ژله ای

 

خاطره راز خط کش ژله ای
از جمله ی”دختر خوبی باش” خسته شدم!!!
خیلی وقت ها بقیه فکر می کنند که ما دخترای پرانرژی که البته کمی هم شیطنت داریم، دوست نداریم دختر خوبی باشیم!
اما حواسشون نیست که خوب بودن برامون تعریف نشده!
همیشه دوست داشتم کسی رو داشته باشم که راه و چاه رو یادم بده و مثل یک دوست همراه و همرازم باشه.
………………………………
بابام میگه مثل دخترخاله ات باشه !!!
مامانم میگه از یاد بگیر !!!!
اما مگه همه ی ویژگی های خوب توی ودخترخاله”جمع میشه!!!!
یک چیزی کمه؟!؟
که همیشه ذهنم رو درگیر می کنه.
یک” خط کش ژله ای” کمه!!!!
خط کشی که بتونه دقیق معیارهای زندگیم رو اندازه بگیره ژله ای هم باشه که اگر لازم شد منعطف باشه .
جدیدن هم بهش برخوردم و پیداش کردم.
آره خودش بود.

تازگی ها کتابی داستانی خوندم که دختر داستان می تونست با خیال راحت نقشه زندگی اش رو بکشه و از درست بودن مسیرش مطمئن باشه …
ولی این اطمینان حاصل وجود یک خط کش ژله ای بود
پیشنهاد می کنم این کتاب رو از دست ندید…
راستی یادم رفت بگم اسم کتاب چی بود:
راز درخت کاج”
ف از مشهد


کتاب گرداب سکندر : قصه ی شب های دراز زمستان مردم بندرهای جنوب

کتاب گرداب سکندر نویسنده: محمدرضا سرشار انتشارات: سوره مهر

کتاب گرداب سکندر : قصه ی شب های دراز زمستان مردم بندرهای جنوب.

کتاب گرداب سکندر
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

این داستان کسی است که سال ها پس از مرگش، قصه ی شب های دراز زمستان مردم بندرهای جنوب بود.
از این داستان یک فیلم سینمایی و یک مجموعه سیزده قسمتی عروسکی ساخته شد. این کتاب فوق العاده جذاب است.

بریده کتاب(۱):

ماجرا بسیار ساده آغاز شد. یک روز که در وسط دریا بودند طوفان شدیدی در گرفت. کشتی مثل پر کاهی روی امواج بالا و پایین میرفت و کج و راست می شد و آب زیادی روی آن ریخته می شد. ناگهان موج بزرگی به بدنه کشتی خورد و آن را چنان تکان شدیدی داد که طناب کمر عبدل پاره شد و او به چند قدم آن طرف تر افتاد. بعد هم موجی با شدت به صورتش خورد و مقدار زیادی آب به حلق ریخت.
عبدل با سرعت بلند شد. آب دهانش را بیرون ریخت. می خواست خودش را به لبه کشتی برساند که چیز عجیبی توجهش را جلب کرد: آب ، طعم مخصوصی داشت.
کمی بعد طوفان آرام گرفت و کشتی نجات پیدا کرد و به حرکت ادامه دادند. هنوز کمی آب ته کشتی باقی مانده بود، عبدل قمقمه اش را از آن آب پر کرد و گوشه ای گذاشت. چند روز بعد کشتی به سلامت به بندر رسید. عبدل هنوز چند قدمی از ساحل دور نشده بود که برگشت. کنار دریا که رسید نشست، یک مشت از آب دریا را برداشت و مزه مزه کرد. سر قمقمه راباز کرد و مقداری از آب آن را به دهان برد و مزه مزه کرد. اشتباه نکرده بود!
طعم آب قمقمه با آب کنار ساحل کمی فرق داشت کشف بزرگی بود.

 

ادامه مطلب


و دستها از خاک روییدند : یک ماجراجویی به شدت هیجان انگیز و نفس گیر!

و دستها از خاک روییدند : یک ماجراجویی به شدت هیجان انگیز و نفس گیر!

 

و دستها از خاک روییدند
نویسنده: سوسن طاقدیس
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

اگر اهل خواندن کتاب های هیجانی و پر ماجرا هستید، این کتاب را به شما پیشنهاد می کنم.
این کتاب بسیار جذاب و ماجراجویانه است، به طوری که هر از چند گاهی از خود می پرسید: بعدش چه می شود؟!! چطور نجات پیدا می کنند؟!

خلاصه:

خواهر و برادی به نام فرزانه و محمود به همراه خانواده-شان برای دیدن عموشان به روستا می آیند و آن جا گیر می افتند.
بچه ها می فهمند ساواک انقلابیون را پس از شکنجه شبانه در تپه های اطراف روستا دفن می کنند. در آن جا خانه ای است که مردم ده به آن خانه اربابی می گویند.
بچه ها با دخترعمو و پسرعمویشان با زحمت مخفیانه به خانه اربابی وارد می شوند. این چند نوجوان پرده از این راز بر می دارند و ماجرای بسیار هیجان انگیزی را برایشان اتفاق می افتد.

بریده کتاب(۱):

لحظه ای بعد، دستی در میان خاک آشکار شد، دستی که دیگر بی جان و بی-حرکت می نمود. محمد که تقریبا همه چیز را حدس زده بود، با شدت بیشتری خاک را پس می زد تا به صاحب آن دست برسد.

 

 

ادامه مطلب


آوازی برای وطن : هیچ کجا خونه ی خود آدم نمیشه، حتی اگر پرنده ای باشی در قفسی طلا

 

آوازی برای وطن
نویسنده: محمد گودرزی دهریزی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و ونوجوانان

معرفی:

این ضرب المثل معروف رو همه شنیدیم که :هیچ جا خونه آدم نمیشه
یه مستند جالب دیدم در مورد اونایی که اپلای کردن و دارن خارج از ایران تحصیل می‌کنند، نقطه مشترک تمام حرف هاشون این بود که درسته اینجا رفاه داریم اما هیچ جا وطن نمیشه و خیلی ها دوست داشتن برگردند(پیشنهاد :مستند میراث آلبرتا را تماشا کنید)
داستان پرنده قصه ما هم همین، در قفس طلایی خودش راحت نیست و دلش هوای وطن دارد… به همه جا می رود اما…

بریده کتاب:

زاغ بور که ترسیده بود، ساکت شد و محکم به بادبان کشتی چسبید.
مرغان دریایی تا سکوت زاغ بور را دیدند، به او گفتند: ما سوار این بادبان ها می شویم، روی عرشه ها می رویم و از ته مانده ی غذاها می خوریم. کسی هم با ما کاری ندارد، ساحل دریا واقعا جای آرامی است، بیا و همین جا کنار ما بمان.»
تا حرف مرغان دریایی تمام شد، زاغ بور گفت: وطن من جای دیگری است؛ من دور از وطنم نمی توانم زندگی کنم.»
مرغان دریایی خواستند چیزی بگویند که زاغ بور از روی بادبان بلند شد و به طرف دریا پرواز کرد. مرغان دریایی هر چه او را صدا زدند، فایده ای نداشت. آن ها که از جسارت زاغ بور تعجب کرده بودند، یک صدا گفتند:وطن این پرنده قطعا امن تر از ساحل دریاست. کاشکی از طوفان نمی ترسیدیم، دنبالش می رفتیم تا ببینیم وطنش کجاست!»


مسافر جمعه : قطعاً کم خوانده ای رمانی که هم عاشقانه باشد هم ی هم تاریخی

مسافر جمعه : قطعاً کم خوانده ای رمانی که هم عاشقانه باشد هم ی هم تاریخی

 

مسافر جمعه
نویسنده: سمیه عالمی
انتشارات: کتابستان

بریده کتاب:

از بالکن حیاط را نگاه کرد. کف حیاط پر از پاره های آجر و شاخه های درخت بود. کتاب ها را ریخته بودند وسط حیاط و آتش زده بودند و دودش پیچیده بود توی حیاط.
نمی فهمید چه اتفاقی افتاده! هنوز داشت سرباز های توی حیاط را می شمرد که چیزی از بالای پشت بام کف حیاط افتاد. رسول چشم انداخت کف حیاط. آدم بود … صفحه ۲۰۱»


پیک پاکی ها : بیان احکام مهم اسلام در قالب داستان هایی جذاب و روان

پیک پاکی ها نویسنده: مرتضی دانشمند انتشارات: به نشر

پیک پاکی ها : بیان احکام مهم اسلام در قالب داستان هایی جذاب و روان

 

پیک پاکی ها
نویسنده: مرتضی دانشمند
انتشارات: به نشر

معرفی:

همه ما برای خوب و درست  زندگی کردن به احکام الهی نیازمندیم.
این کتاب احکام را از صورت کلیشه ای و خسته کننده در آورده است  و در قالب داستانی با تصویرگری جذاب و زیبا به کودک ارائه می‌کند.

بریده کتاب:

آقای علوی به کلاس آمد، مثل همیشه با بچه ها سلام و احوالپرسی کرد و به سمت تابلو رفت، ماژیک آبی رنگ را به بچه ها نشان داد و گفت: (خیلی زود یک برگه کاغذ، به علاوه یک مداد به علاوه یک پاکن از کیفتان دربیاورید.
اقای علوی به سمت تابلو رفت و نوشت: پاک کننده ها چند چیز هستند مثلا :آب ،خاک،خورشید…


ماجراهای پسر سرکارعبدی : کتاب بخون و بازی هوش انجام بدههم فال و هم تماشا!

ماجراهای پسر سرکارعبدی نویسنده: مصطفی خرامان انتشارات قدیانی

ماجراهای پسر سرکارعبدی : کتاب بخون و بازی هوش انجام بدههم فال و هم تماشا!

 

ماجراهای پسر سرکارعبدی
نویسنده: مصطفی خرامان
انتشارات قدیانی

معرفی:

با خواندن این کتاب هوشت را امتحان کن ببین کجای داستان می توانی معمای پلیس را حل کنی…

خلاصه:

مجموعه ای است از چندین داستان پیرامون پرونده های پلیسی آقای عبدی که خودش از حل آنها عاجز است و همه را با کمک پسرش عبدالله و همسرش فاطمه خانم حل می کند.

پیام کتاب:

دقت و ریز بینی و تلاش برای حل معماها و حتی مسائل زندگی انشاالله

بریده کتاب(۱):

از اداره ی آگاهی بدش می آمد، چون مجبور بود فقط آنجا بنشیند و فکر کند. آن قدر فکر کند تا به نتیجه ای برسد: اینکه ی چطور صورت گرفته؟ قاتل چطور وارد خانه شده؟ در را چطور شکسته اند؟…
با فکر کردن به عوامل وقوع جرم کله ی سرکار عبدی مثل قطار سوت می کشید و از توی سرش صدای تلق تلق ریل قطار را می شنید. از عصبانیت مثل لبو سرخ شده بود و خون خودش را می خورد که یکدفعه… صفحه۷

 

ادامه مطلب


راز درخت کاج : هم هدف دارد هم هیجان. مثال زدنی ست زندگی میترای این داستان

راز درخت کاج نویسنده: معصومه رامهرمزی انتشارات: نشر شاهد

راز درخت کاج : هم هدف دارد هم هیجان… مثال زدنی ست زندگی میترای این داستان

 

راز درخت کاج
نویسنده: معصومه رامهرمزی
انتشارات: نشر شاهد

معرفی:

خانه ام را ساختم باید بروم. باید بروم.
زینب در دفتر خاطراتش نوشته بود.
منظورش کدام خانه بود؟ کجا می خواست برود؟ چه موقع؟ چگونه؟
-گاهی اشتباه هم میکنه اما ناامید نمی شد… سعی می کرد طوری زندگی کند که خدا عاشقش شود تا خریدارش شود…
– دوست داری بدونی توی این شهر شلوغ که هرکسی گرم کار دنیا و موقعیت اجتماعی و اقتصادی خودش هست چطوری باید زندگی کنی که خدا عاشقت بشه و تو را خریداری کند؟!…

خلاصه:

زینب دختر یک خانواده ی هفت نفره است با ویژگی های خاص خودش با مهربانی و جهادش، با برنامه خودسازی و کلاس های جانبیش…

بریده کتاب(۱):

آن ها هر روز در خانه نوار می گذاشتند و بزن و برقص می کردند. سال ها قبل ما از دختر آنها در آبادان، ماه ها پذیرایی می کردیم تا او دوره تربیت معلمش را تمام کرد. اما آنها در مدت اقامت ما در خانه شان رفتار خوبی نداشتند؛ طوری که من ومادرم احساس می کردیم روی خار نشسته ایم… حاضر شدیم با موش و گنجشک زندگی کنیم اما زخم زبان فامیل را نشنویم… ص۶۴

 

ادامه مطلب


کتاب خدا هرگز نمی میرد : علت و ریشه مرگ دیگر موجودات جهان و اثبات پایندگی خداوند

 

کتاب خدا هرگز نمی میرد
نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
نشر جمال

معرفی:

قرآن کریم، انسان ها را از همانند دانستن خدا با آفریده های او منع کرده و برای همین، تولد و مرگ و جسم داشتن را از خدا نفی می کند.
اگر خدا شبیه آفریده هایش باشد، دیگر آن خدایی نخواهد بود که شایسته ی پرستش باشد
کتاب (خدا هرگز نمی میرد علت و ریشه مرگ را در دیگر موجودات جهان بررسی می کند و با تکیه بر دیگر صفات خدا، برای کودک روشن می‌کند که چرا خدا نمی میرد.

بریده کتاب:

کسی هم نمی تواند خدا را زخمی کند تا او به خاطر خونریزی بمیرد. خدا هرگز نمی میرد.؛ زیرا بسیار قوی و قدرتمند است و به هیچ چیز نیاز ندارد.
زندگی همه ی موجودات زنده در دست خداست. مرگ نمی تواند خدا را شکست بدهد؛ زیرا خدا از هر چه فکرش را بکنی، قوی تر است.


رمان ولادت : داشته هایت را به نور روشن و خانه دلت را به آذوقه های معنوی انباشته.

رمان ولادت نویسنده: سعید تشکری انتشارات نیستان

رمان ولادت : داشته هایت را به نور روشن و خانه دلت را به آذوقه های معنوی انباشته…

 

رمان ولادت
نویسنده: سعید تشکری
انتشارات نیستان

معرفی:

گاهی فکر و اندیشه و روح و معلومات انسان نیاز به یک بازخوانی آسمانی دارد. رمان ولادت داشته هایت را برایت با نور روشن می کند و خانه دلت را به آذوقه های معنوی انباشته می کند.
کمی عشق، کمی صبر و کمی فکر نیاز است که این رمان عمیق و دلنشین را تا انتها بخوانی.

بریده کتاب(۱):

چون کودکان خیره سر حرف میزنی پسرک! پدرانی کشته شدند. مادرانی را در آتش سوزاندند. چون نمی خواستند به حرمسرای عباسیان بروند. هفت کودک بی غذا و بی خانمان این جا مانده بودند. من از گریه ی گرسنگی آنان خون می گریستم.
ناگهان سوارانی می آیند ومی گویند: آمده ایم برای این کودکان به امر مولایمان پدر باشیم. به زودی علی ابن موسی پسر موسی بن جعفر از این جا خواهد گذشت. صفحه۱۱۵

بریده کتاب(۲):

چون مردان باجگیر عباسی سخن می گویی! وقتی بخواهند ما را مجوس می خوانند و می کشند. وقتی هم ما را از علویان می خوانند باز هم می کشند. وقتی هم بزرگ علویان را با ما بیگانه می دانند و او را از خودشان می خوانند. حواست هست؟ اصل این است که نمی خواهند ما، ما باشیم. صفحه ۱۱۵


می شکنم در شکن زلف یار : حکایات همواره شنیدنی اند، مخصوصاً اگر بدانی از دل حقیقتند.

می شکنم در شکن زلف یار نویسنده: حسین سروقامت نشر معارف

می شکنم در شکن زلف یار : حکایات همواره شنیدنی اند، مخصوصاً اگر بدانی از دل حقیقتند.

می شکنم در شکن زلف یار
نویسنده: حسین سروقامت
نشر معارف

معرفی:

فکرش را بکنید در یک مهمانی دوستانه شرکت کنید و بی اختیار مسیر زندگی ات عوض شود.
آقای قنبری شب قبل به مهمانی دوستش رفته و حالا همسر دوستش با او تماس گرفته:من دیشب عاشق اخلاق شما، دیانت و معنویت شما شدم. نجابت شما مثال زدنی است. من در ازدواجم شکست خورده ام. از این مرد فرزندی ندارم…»
حتما دوست داری بدونی ادامه اش چی می شه! مطمئن باش از دونستن ادامه ی ماجرا لذت می بری. پس حتما کتاب می شکنم در شکن زلف یار رو بخون. کتابی که حکایت های زیبا و حقیقی رو مقابل چشمات می ذاره. حکایاتی که شاید یک روز برای من و تو هم…

بریده کتاب(۱):

مشکل اصلی من ازحدود یک سال پیش شروع شد. پدرو مادرم به دلیل اینکه من تنها فرزند خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دخترخاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی می کند و هم سن خود من است، به سرپرستی قبول کردند. ازآن تاریخ به بعد، خانه ی آرام و ساکت ما که در طول روز، کسی جز من در آن زندگی نمی‌کرد، تبدیل به محل زندگی پسری شد با دختری که به مراتب از شیطان حرفه ای تراست!
البته فکر می‌کنم همه این بدبختی ها به خاطر این است که من مقداری زیبا هستم. فکر می‌کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم، حتماً این مشکل سرم نمی آمد.

 

عکس نوشته کتاب می شکنم در شکن زلف یار

عکس نوشته کتاب می شکنم در زلف یار

عکس نوشته کتاب می شکنم در شکن زلف یار

کس نوشته کتاب می شکنم در شکن زلف یار نوشته ی حسین سرو قامت

دوستی می گفت حرف مثل کلینکس است، یکی را که بگویی، دیگری هم پشت سرش می آید.

زمان متوقف نیست….
می گذرد؛
بی آنکه تاملی کند که ما ارزش آن را می دانیم یا نه!

شما هم اگر یادداشت های روزانه کنفسیوس را ورق بزنید شاید به این جمله برخورد کنید که:
به تعلیم و تربیت آکادمیک بسنده کردن، وقت تلف کردن است.
بزرگان هر جامعه ای باید با رفتار خویش مردم را تربیت کنند…”

زندگی سکه ای است که دو رو دارد،
گاه این روی خویش را به ما می نمایاند، گاه روی دیگرش را.

ما پیرامون خویش حصاری کشیده ایم
و نمی خواهیم قدمی از آن بیرون بگذاریم.
در حالی که تا این حصار را نشکنیم،
امکان ندارد به آنچه می خواهیم برسیم.

شما هم اگر یادداشت های روزانه کنفسیوس را ورق بزنید شاید به این جمله برخورد کنید که:
به تعلیم و تربیت آکادمیک بسنده کردن، وقت تلف کردن است.
بزرگان هر جامعه ای باید با رفتار خویش مردم را تربیت کنند…”

جامعه ای زنده است که در میان افراد آن، امید به آینده موج بزند.

امان از مشکل بی مشکلی،بعضی افراد انگار می گردند تا با فربه کردن آن اعصاب خود و دیگران را خرد کنند.

 

ادامه مطلب


جوانی در ۱۸۰ثانیه : ۴۰ماجرای واقعی از واقعیت های مگوی زندگی.

جوانی در ۱۸۰ثانیه : ۴۰ماجرای واقعی از واقعیت های مگوی زندگی…

 

جوانی در ۱۸۰ثانیه
نویسنده: حسین سروقامت
انتشارات: نشر معارف

 

بریده کتاب(۱):

این مهم نیست که انسان دارا باشد یا ندار، آسوده باشد یا گرفتار، حتی آزاد باشد یا در بند.
اگر به رشته ی اتصالی با او» پیوستید و از ته مانده ی آب گودال وجود خویش، نقبی به دریای فیض او» زدید…
مطمئن باشید خوشبختید!

عکس نوشته های جذاب از کتاب جوانی در ۱۸۰ ثانیه

عکس نوشته کتاب جوانی در ۱۸۰ ثانیه

عکس نوشته های جذاب از کتاب جوانی در ۱۸۰ ثانیه

عکس نوشته های جذاب کتاب جوانی در ۱۸۰ ثانیه نوشته ی حسین سرو قامت

همین دنیا بهشت است، اگر هر کدام از ما محکم و درست و حسابی کار کنیم.
حقیقت,عدالت
حقیقت و عدالت همسایه ی دیوار به دیوارند!

بیشتر بدانیم:

آشنایی بیشتر با کتاب جوانی در ۱۸۰ ثانیه : ۴۰ ماجرای واقعی از واقعیت های مگوی زندگی…

اولین قدم برای حل مشکل
نخستین قدم برای حل هر مشکلی، سخن گفتن پیرامون آن است.
تا شکست نخوری طعم پیروزی را نمی چشی
اهمیت در این است که در جوان شکست و پیروزی، توام اشت.
تا شکست نخورد، طعم شیرین پیروزی را نخواهد چشید.
شیرینی عدالت
عدالت از عسل شیرین تر، از روغن نرم تر و از مشک خوش بو تر است !
یک دل عاشق
حسین بن علی (ع)تنها برای ما مسلمانان نیست.
برای هر کسی است که هنوز از خوبی های دنیا، یک دل عاشق برایش مانده است.

 

 

ادامه مطلب


عکس نوشته,کتاب جستجوگران شمشیر عدالت,داوود امیریان

عکس نوشته های هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت

بریده هایی از کتاب جستجوگران شمشیر عدالت:

بریده ۱:

مادر گفت : موجود ستمکار عمر زیاد نمی کند .
من نمی دانم چرا آه مادرانی که دخترانشان قربانی اژدهاک پلید می شوند، دامن او را نگرفته و هنوز زنده مانده !
پدر با ناراحتی گفت : دیگر ادامه نده . دیوار موش دارد و موش هم گوش …!

بریده ۲:

جی جی تو که ترسو نبودی !
پدرت از شجاعت و نترسی تو خیلی برایم گفته .
مگر تو نبودی که آن مار مهاجم را نابود کردی؟!
مگر تو شاهزاده نیستی؟
نباید کاری کنی که باعث خجالت و سرافکندگی پدرت شوی . ترس از تو کوچکتره . بخاطر همین توانسته در وجودت پنهان شود .
جی جی کم کم چهره اش باز شد : حق با توست . ترس از من کوچکتره ! آره من از ترس بزرگترم !
دیگر نگران چیزی نباشید .
برویم .

بریده ۳:

آبادیس سمت پنجره رفت و نعره زد : چرا با من این کار را کردی؟
من انتقام می گیرم .
من در برابر مرگ مقاومت خواهم کرد .
من کاری خواهم کرد که نتوانی مرگ را بر من پیروز کنی .
آبادیس با خشم و عصبانیت همه را حتی پسرش را از اتاق بیرون کرد .
او دو روز و دو شب در کنار بدن بی جان سین دخت گریست .
روز سوم وقتی مستخدمان آمدند تا جسد سین دخت را برای خاکسپاری ببرند، با دیدن چهره آبادیس غرق وحشت و هراس شدند .
آبادیس شکسته و پیر شده بود .
از چشمان گود افتاده و تب دارش شعله انتقام و کینه زبانه می کشید .

عکس نوشته هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت نوشته داوود امیریان

 

عکس نوشته های هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت

 

 

ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!

مرد زیبایی ها را نمی دید او فقط تشنه ی قدرت بود.

انگار زمین زیر پایشان، برصفحه ای نقاشی شده بود.

بیشتر ببینیم:

عکس نوشته های جذابی از کتاب پسران دوزخ فرزندان قابیل

من اهریمن هستم، تو در جستجوی من بودی و من آمدم.

از زندگی لذت ببر.

با لذت به صدای موج ها گوش می داد.

از زندگی لذت ببر.

ترس,عکس نوشته

ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!


از آن روز به بعد آبادیس در تاریکی و پلیدی بیشتری فرو رفت .


وقت بودن : وقت ماندن است، وقت ماندن و جوانمردی کردن.حتی به قیمت جان دادن

وقت بودن نویسنده: جلیل سامان انتشارات: کتابستان معرفت

وقت بودن : وقت ماندن است، وقت ماندن و جوانمردی کردن…حتی به قیمت جان دادن

 

وقت بودن
نویسنده: جلیل سامان
انتشارات: کتابستان معرفت

معرفی:

خیلی ها وقتی که باید باشند نیستند، وقتی که نباید حاضرند. رمان داستان جوانمردی است که به وقتش هست، می ماند و جان و مال و ناموس عده ای را نجات می دهدو وقتی هم که نباید آرام و بی صدا می رود.


مردی از جنس نور : روایتی از شرح بزرگترین تحریف و انحرافات در عالمبشدت متفاوت

مردی از جنس نور نویسنده: سیدمهدی شجاعی انتشارات نیستان

مردی از جنس نور : روایتی از شرح بزرگترین تحریف و انحرافات در عالمبشدت متفاوت

 

مردی از جنس نور
نویسنده: سیدمهدی شجاعی
انتشارات نیستان

معرفی:

سلیم: این کتاب، شرح بزرگترین تحریف و انحرافات در عالم است. من این کتاب را نه با مرکب و قلم، که با خون و استخوانم نوشتم…(ص۱۲۰)
یه رمان متفاوت تر از اون چیزی که فکرشو می کنی…

خلاصه:

سلیم ابن قیس هلالی از اصحاب حضرت رسول(ع)است که کتابی بسیار ارزشمند دارد، به نام اسرار آل محمد(ص)، کتابی حدیثی است.
او پیرمردی است در زمان حجاج، حجاج خلیفه اموی به دنبال اوست تا کتابش را بگیرد و ناپدید کند. سلیم شهر به شهر و دیار به دیار از دست او می گریزد. شیعیان نیز با سلیم همکاری می کنند و برای اینکه سلیم به دست حجاج گرفتار نشود،خود را به هیأت سلیم در می آورند که این امر باعث سردرگمی حکومت حجاج می شود. سرانجام سلیم وارد خاک ایران می شود. ایرانیان که محبّ اهل بیت هستند به او پناه می دهند و او را از دست مأموران حجّاج می رهانند، این کتابِ حدیثی سرانجام به ابان ابن تغلب که یکی از محبین اهل بیت در ایران است سپرده می شود. تا امروز که به دست ما می رسد.

بریده کتاب(۱):

سر دسته: جسارت نه مرا مسحور می کند.
زن: مرا نیز صراحت مردانه.
سردسته: پس معامله تمام است؟
زن: معامله در خلوت به سر انجام می رسد(با اشاره به سربازها) نه در حضور دیگران!
سردسته ذوق زده به دیگران می گوید: فعلا بیرون باشید و زیر لب به سربازان می گوید: و سهم خود را بعدا بستانید.
سربازان بیرون می روند. تازه پا از در بیرون گذاشته و در را بسته اند که ناگهان سر سردسته از پنجره بر زمین جلوی پایشان می افتد. هر دو سرباز وحشت زده و ناباورانه به سر خون آلود می نگرند.(ص۲۷)

 

ادامه مطلب


لحظه های انقلاب : مستندی از لحظه های ناب و بی نظیر انقلاب مردم ایران.

لحظه های انقلاب نویسنده: محمود گلابدره ای انتشارات: نشر معارف

لحظه های انقلاب : مستندی از لحظه های ناب و بی نظیر انقلاب مردم ایران…

 

لحظه های انقلاب
نویسنده: محمود گلابدره ای
انتشارات: نشر معارف

خلاصه :

کتاب شامل خاطرات یک نویسنده ی جوان در دوران انقلاب است که در متن حوادث و اتفاقات در زمان وقوع انقلاب اسلامی حضور دارد و با تمام وجود در لحظات پایانی انقلاب همه چیز را حس کرده واین حس را به خوبی به مخاطب منتقل می کند و نشان می دهد که چگونه در هفته های آخر پیروزی انقلاب روزها با بیم و امید نسبت به شکست ویا پیروزی این انقلاب می گذرد ونهایتاً انقلاب در این لحظات بیم و امید پیروز می شود.
انقدر کتاب جالب و زیبا بود که حتی اگر در ابتدا نسبت به این موضوع رغبتی نداشته باشی، با خواندن چند صفحه از کتاب علاقه مند می شی تا بقیه کتاب را بخوانی.


رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت : اگر خواندی و عاشق این ناهید داستان ما نشدی با من.

رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت نویسنده: سعید تشکری انتشارات: نشر بوی شهر بهشت

رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت : اگر خواندی و عاشق این ناهید داستان ما نشدی با من…

 

 

رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت
نویسنده: سعید تشکری
انتشارات: نشر بوی شهر بهشت

معرفی:

من ناهیدم، ۱۴ ساله، دختر یکی یکدانه ساکن مشهد. اعتماد به نفس و معدل ۲۰ .کارهای مخفیانه ای که با جوانان دانشجو انجام می‌دادیم شده است داستان این کتاب… بخوانیدش تا … .

خلاصه:

داستان دختری ۱۴ ساله به نام ناهید که همراه با گروهی از جوانان دانشجو در مشهد کار های انقلابی می کردند. بیان وقایع انقلاب و به شهادت رساندن آقای کافی و … از ویژگی های خوب کتاب است.
نهایت شهادت ناهید و بسیاری از جوانان در نیمه شعبان است.

بریده کتاب(۱):

ناهید یکی یکی عکس ها را با دقت نگاه می‌کرد. بازجو همه حرکات ناهید را زیر نظر داشت.
-خب؟ اینا رو میشناسی؟
-نه قربان
خوب نگاه کن. اینا پاتوق شان مسافرخونه های این اطرافه. مسافر خانه شما هم زیاد می آمدند. عکس ها همه آشنا بودند بهرام، رضا، محمد حسین، سهیل، مهتاب… ( صفحه ۸۰)

 

ادامه مطلب


توضیح الرسائل کربلا : چطور از دل ۱۸هزار نامه عاشق، ۳۰هزار قاتل ایجاد شد؟!

توضیح الرسائل کربلا نویسنده: سیدعلی اصغر علوی انتشارات: نشر سدید

توضیح الرسائل کربلا : چطور از دل ۱۸هزار نامه عاشق، ۳۰هزار قاتل ایجاد شد؟!

 

توضیح الرسائل کربلا
نویسنده: سیدعلی اصغر علوی
انتشارات: نشر سدید

معرفی:

پاسخ‌های زیادی به معمای تاریخی قلوبهم معک و سیوفهم علیک» داده شده است: دل‌هایی با او و شمشیرهایی بر او؟!
این کتابی تلاشی است برای حل این معادله عجیب تاریخ که در مورد کوفیان گفته‌اند؛ دل‌هایی با حسین، شمشیرهایی بر حسین!»
این کتاب به دنبال پاسخی برای یک درد تاریخی شیعه خواهد بود: چرا سرنوشت، قاتلان امام حسین را از مردمان کوفه» انتخاب کرد؟ چرا قلم تقدیر حتی یک نفر را از شام» به کربلا نیاورد و تماماً کوفیانی را در مقابل امام‌شان قرار داد که ادعای محبت او و انتظار آمدنش را داشتند؟»

نخوندن بعضی از کتابها ضرره. بی‌ضرر شهید شی، اینو بخون.


رمان هات : صفات گرچه نیک، در ره خدا جواب می دهد. غیر آن بار کجی ست که به مقصد نمی رسد

رمان هات نویسنده: محمدعلی قاسمی انتشارات: سوره مهر

رمان هات : صفات گرچه نیک، در ره خدا جواب می دهد. غیر آن بار کجی ست که به مقصد نمی رسد

 

رمان هات
نویسنده: محمدعلی قاسمی
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

هات داستان جوان خوش قد و قامت، زورگو، شجاع و یک دنده است که درون گرایی اش داد همه را بلند کرده است… جوانی پر توان و پر شور که در این میان مسیر زندگیش عوض می شود …
عوض شدن خیلی خوب است اما عوضی شدن را یکی دوست دارد آن هم فقط ابلیس!

بریده کتاب(۱):

از خدا کمک بخواه پسر
-کدوم خدا؟ اصلاً کو خدا؟! اون خدایی که پدر شب و روز صدایش می کند و جوابشو نمی ده؟ یا خدای تو که هیچ کاری ازش ساخته نیست؟
مادر گفت:”مارو با خودت به چاه دوزخ نبر کافر! برو! برو به هر جهنم دره ای که می ری”

بریده کتاب(۲):

به ابتدای خانقاه که می رسی، سامر می گوید باید گوشه ای بایستی و به اعجاز دراویش خرقه پوش نگاه کنی که پیغمبرانه چه کارها که نمی کنند.
داخل که می شوی چند نفر دیگر هم هستند و روبرویشان آدم های عجیب و نحیف که پوستشان به استخوان چسبیده و موهای ژولیده و ریش بلندی دارند مشغول راز و نیازند. یکی شان روی انگشت یک پا نشسته و پلک ها را بسته. انگار به خواب رفته. دیگری دارد چاقویی به لثه اش فرو می کند و تیغه ی چاقو از دیگر قسمت لثه و دهانش بیرون زده. نیشخندی می زنی.
-نگاشون کن! چشم بندی می کنن. دارن سر مردم کلاه میذارن!
صدا به گوش یکی از دراویش می رسد آنکه نزدیک تر است و روی انگشت یک پایش نشسته و انگار خواب است، ناگهان بلند می شود. یقه پیراهن را می گیرد و مانند پر کاهی از جا بلند می کند…


 
 
 
رعنا : زندگی دختری با خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش

رعنا : زندگی دختری با خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش

رعنا، مژگان شیخی

معرفی:
گاهی زندگی شیرین است و گاهی آنقدر تلخ که تو را به زانو درمی آورد. رعنا دختری ست که خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش این کتاب زیبا را رقم می زند.

بریده ای از کتاب:
نزدیک عید بود . پدرم به من پول داد تا با نامادری ام بروم و برای خودم کفش و لباس بخرم .
نمی توانستم خودم را راضی کنم . روز قبل از عید پدرم یک بوقلمون بزرگ همراه با مقدار زیادی شیرینی و میوه خریده بود و به خانه زن اولش برد . من هم همان موقع فکری به خاطرم رسید . فوری بازار رفتم و دقیقا همان چیزهایی که پدرم خریده بود، من هم خریدم و به خانه ی مادرم بردم . بچه ها از دیدن من و چیزهایی که خریده بودیم از خوشحالی داشتند بال درمی آوردند.

 
 
 
 
عکس نوشته های زیبا از کتاب رعنا

عکس نوشته های زیبا از کتاب رعنا

 

عکس نوشته های زیبا کتاب رعنا

بعضی وقت ها اصرار زیادی در کار صلاح نیست…
این من بودم؟ که همه چیز را پشت سر گذاشتم؟
درد دل هایم در آن لحظه خاص با خدا تمامی نداشت.

بیشتر بخوانیم:

رمان رعنا: داستانی ساده صمیمانه و واقعی از جنگ یک دختر با مشکلات و زشتی ها

هنوز خودم را خوب نمی شناسم،
این همه تحمل و صبوری …
انگار زندگی ام پس از مدتی توقف دوباره شروع شده بود…
بیشتر شب ها تا دیر وقت به یاد مادرم گریه می کردم…
گاهی زندگی شیرین است و گاهی انقدر تلخ که تو را به زانو در می آورد.
رعنا دختری است که خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش این کتاب زیبا را رقم می زند.

دیدار پس از غروب : فکر کن رمانی خوانده ای هم عاشقانه هم عارفانه ولی از دل حقیقت

دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی) نویسنده: منصوره قنادیان انتشارات: روایت فتح

دیدار پس از غروب : فکر کن رمانی خوانده ای هم عاشقانه هم عارفانه ولی از دل حقیقت

 

دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی)
نویسنده: منصوره قنادیان
انتشارات: روایت فتح

بریده کتاب(۱):

بعد از ناهار گفت بریم جت اسکی. جلیقه نجات تنمان کردیم و سوار شدیم. یکدفعه کنترل را از دست دادم و بی هوا افتادم توی آب. گیج شدم.
گفت نترس. چادر و همه ی لباسهایم خیس شده بود. (ص ۲۷)

 

ادامه مطلب


کتاب ستاره من (روایتی داستانی از زندگی شهید رجایی)
نویسنده: زهره یزدان پناه
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

وقت رای گیری که میشه دلمون می خواد که ما هم انگشتمان را بالا بیاوریم که یعنی ما هم رای دادیم.
قصه شیرین رییس جمهوری که معلم بوده و قبلش هم دستفروش بوده و اما آخرش می شود کسی که تن دشمن را می لرزاند؛ قطعاًخواندنی است…
بخوانید تا بدانید بعداً که خواستید رای بدهید رئیس جمهورتان چه ویژگی هایی داشته باشد که دشمن از او بدش بیاید و شما دوستان به او افتخار کنید.

 

بریده کتاب:

با خودت می اندیشی چه نجیب است این زن و چه قانع و همراه
-من تو را به خاطر خودت و برای خودت دوست دارم عاتقه نه برای خودم.
با محبت ادامه میدهی”چقدر خوب است که تو هم مرا برای خودم دوست داشته باشی نه به خاطر خودت.عاتقه با مهربانی نگاهت می کند؛ با لبخندی شرمندگی و با لیوانی از شربت بهارنارنج که جلویت می گذارد.شربت را یک نفس سر می کشی اتاق پر می شود از عطر بهارنارنج. صفحه۳۳

ادامه مطلب


خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …

خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب

خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …

 

خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …

با شوق فراوان کتاب رو برای خودم خریده و همراه با یه کتاب دعا گذاشته بودم توی کوله ام.
میخواستم تا توی ازدحام جمعیت و صف طولانی تا رسیدن به ضریح امیرم (که نزدیک به یک ساعت طول کشید.) اون رو بخونم.
اما تو این انتظار یک ساعته، هدیه اش کردم به یک خانم مشهدی که نزدیک من توی صف بود …
ایشون با ذوق کتاب رو گرفت و قبل از هر کاری همونجا از کتاب و ضریح عکس گرفت و عکس رو برام فرستاد …

بعد از چند ثانیه
ازم پرسید: راستی کتاب در مورد چیه؟!؟
به ضریح اشاره کردم و گفتم: داستان های کوتاه،
کوتاه در مورد #امیر_من ،
امام حسین علیه السلام …

حالش عوض شد
دیدم به ضریح خیره شده با چشمای پر از اشک …
فقط تونستم بهش بگم با این حال خوشت زیر قبه برای فرج خیلی دعا کن✋ …
همین …


خاطره ترک اعتیاد

خاطره ترک اعتیاد

 

خاطره ترک اعتیاد
آنقدر با دختر دایی ام سر وکله زدم و با استدلالهای من درآوردی اش کشتی گرفتم که گفت: هرچه تو بگویی، اصلا یک هفته نمی خوانم، با خنده ادامه داد ببینم تو دیگر چه از جانم میخواهی!
ماچی به لپ های تپلویش فرود آوردم و گفتم پس بیا این ۳ تا کتاب را بگیر به جای این رمان اینترنتی هایت بخوان.
باغر و ناله مخصوص دهه هشتادی ها قبول کرد!

هنوز ۳ روز نشده ۲ تا کتاب هارا پس آورد و گفت تموم شد دختر عمه توروخدا کتاب داری بدی؟
خندیدم و کتاب آقای سلیمان میشود من بخوابم”از بین کتابهایم پیدا کردم و گذاشتم کف دستش!
نگاهش که به کتابخانه ام افتاد کوله پشتی اش را باز کرد و ده تا از کتاب هایم را داخل کیفش انداخت!
چشمانم به اندازه ی نعلبکی باز شده بود که ماچی را در هوا فرستاد و الفرار…
تا خواستم چیزی بگویم همان طور که می دوید گفت تو ترکم دخترعمه! میفهمی؟
تو ترکم!
دارم رمان اینترنی ترک میکنم!
کتاب ندی معتاد میمونما!!!!
فقط این کتابها داروهاش هستن…
من
دختر داییم
کتاب ها
رمان اینترنتی


خاطره غرور بادکنکی

خاطره غرور بادکنکی

خاطره غرور بادکنکی

 

غرور بادکنکی

ماشین مان را حججی پوش کرده بودیم و شده بودیم کتابخانه سیار حججی.
با ۴ ماشین دیگر که از دوستانمان بودند، همراه شدیم
و کیف های کتاب شهید حججی را که پر از کتاب های امام زمانی نذری بود، روی دوشمان گذاشتیم.
خیلی زود رسیدیم و بعد از عرض ادب خدمت بی بی، رفتیم سمت دشت.

بیاد داستان بی بی زبیده افتادم:
دشت خالی بود و پرنده ای پر نمی زد؛
سربازان رسیدند…
وقتی بانو را با دو خادمه اش فراری دادند، شیعیان جنگیدند.
حدود دویست شیعه را کشتند. و دل بانو خون شد، نه از تنهائی، که از خون های بر زمین ریخته شده.
ریختند و رفتند.
بانو را هم با دو خادمه اش بالای کوه کشتند.
رها کردند و رفتند.
آری، دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد.”

نراق، مزار بی بی زبیده دختر بلافصل امام جواد علیه السلام است.
اینجا خاکش با آدم حرف می زند.
سالهاست چشمه اش می‌ جوشد و هرچند که روستاهای اطرافش دچار خشکسالی شده اند اما اینجا آباد است و پر طراوت.
متولی اینجا، هزارحکایت از کرامات بانو دارد.

یکی آش می داد و یکی چای.
ما کتاب نذری دادیم.
به نوجوان ها، جوان ها، بی حجاب ها.
با کلی تبلیغ چهره به چهره.
هزینه اش از جمع دوستانمان تامین شده بود.
شهید جوانمان که عکس و اسمش روی ماشین بود،
توجه همه دوستدارانش را جلب می کرد.
خیلی استقبال شد.
خیلی ها تا آنجا بودیم کتاب ها را خواندند و باز آمدند کتاب جدید از ما گرفتند.
وقف در گردش بود. یعنی باید بخوانند و به دیگران بدهند، تا آنها هم بخوانند.

ساعت یک و نیم نصف شب وقتی به قم برگشتیم، رفتیم زیارت کریمه اهل بیت.
من توی ماشین با بچه ها خواب بودم.
خستگی زیاد خوابم را سنگین کرده بود که صدای مکرر پسری نوجوان در خواب مرا به دنیای اطرافم برگرداند. مصرانه و محکم انقدر صدایم کرد تا بیدار شدم.
کتاب می خواست، از کتابخانه سیار شهید حججی!!!
خسته بودم و از اینکه بچه ای صدایم کرده و بیدار شده بودم خیلی عصبانی شدم.
تازه فهمیدم در ماشینی خوابیده ام که آرم کتابخانه سیار شهید حججی را دارد.


خاطره کتابخوان معلول

خاطره کتابخوان معلول

خاطره کتابخوان معلول

 

خاطره کتابخوان معلول
دیدی بعضی وقتا هرکاری می‌کنی حالِ دلت خوب بشو نیست؟!
با چند تا دوستی که معمولا با اونا بودی حس خوب داشتی، این ‌ور اونور میری، حالت خوب نمیشه…
موسیقی مورد علاقه‌ات رو گوش میدی، نوچ‌…بازم خوب نمیشه…
تفریح و سفر میری…میبینی نه، مث اینکه باز کارساز نیست…
اما یهو یکی میاد یه کتابِ مشتی بهت میده… و انگار پرتت می‌کنه وسط بهشت!
میری تو کتاب و نمی خوای از توش در بیای!
اصلا تا حالِ دلتو خوب نکنه، وِل کن نیست!

داستان از جایی شروع شد که یه روز یکی از رفقا به منی که نه حالِ دلم خوب بود و نه حوصله کتاب خوندن داشتم، چندتا کتاب خوب و کوتاه در مورد امامِ زمان(عج) داد و گفت این ها خیلی جذاب هستند و فرق می کنند با کتاب های دیگه.
یه روز بالاخره همت کردم و گفتم بذار بخونم ببینم چی توشون نوشته…
آقا باورتون نمیشه، ولی کلا حالم کن فی شد!
اصلا جوری حالم خوب شد که انگاری تو کتابه ژلوفن ریخته بودن!
ازون موقع به بعد، هر وقت حال و هوای دلم ابری میشه، میرم سر وقت کتاب خوندن…

۲من با اینکه معلولیت جسمی دارم و این قضیه خیلی آزارم میده، ولی کتاب برام شده مثثثلِ یه رفیق فابریک که همیشه حس خوب و اعتماد به نفس بهم میده.
توصیه می‌کنم شمام یه دونه ازین مُسَکِّنا بزنین ببینین چقد حالتونو عوض می‌کنه…
اسمشو گذاشتم کتافِن!
از خانواده ژلوفن و بروفن و ایناس ولی البته از زمین تا آسمون فرق داره باهاش و هیچ ضرری هم مسلما نداره،
خوشششمزه‌تر و با ماندگاریِ بالا!
دمِ خدا گرم که یه همچین رفیقی رو به ما داد که راهِ مستقیمو به سمتمون کج کرد!
وگرنه اگه به من بود، برای آرامش گرفتن، اصلا به سمت مطالعه و این چیزا نمی رفتم که!
چاکریم خدا جون❤️


خاطرات احمد احمد : صفر تا صد یک مبارز ی انقلابی در قالب روایتی خواندنی

خاطرات احمد احمد نویسنده: محسن کاظمی انتشارات: سوره مهر

خاطرات احمد احمد : صفر تا صد یک مبارز ی انقلابی در قالب روایتی خواندنی

 

خاطرات احمد احمد
نویسنده: محسن کاظمی
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب:

وسوسه های ایرج در من اثر کرد. من که نمازم را اول وقت می خواندم تصمیم گرفتم دگر نماز نخوانم!
اذان شد و با اینکه وضو داشتم برای نماز برنخاستم لحظه به لحظه نگرانیم بیشتر می شد. اضطراب و تشویش تمام فکر و ذهنم را گرفت عقربه ها به سرعت به پیش می تاختند احساس می کردم در حال فرورفتن در قعر جهنم هستم. چطور طاقت خواهم آورد که چند روز نماز نخوانم؟ به نقطه بحرانی رسیدم گویی عزیزی را از دست داده ام. دیگر طاقت نداشتم. ساعت از ۲ عصر گذشت فرصتی نبود تا نماز ظهر قضا شود گریان دویدم …


خاطره بد آموزی کتاب

خاطره بد آموزی کتاب

خاطره بد آموزی کتاب

 

خاطره بد آموزی کتاب
نخوانده بودمش…
فقط از یک فرد فهیم تعریفش را شنیده بودم.
کتاب را به چند نفر دادم که بخوانند…
یک نفر که کتاب را پس آورد و گفت این چه کتابی است؟ بدآموزی دارد!
آنقدر ترسیدم که همان روز شروع کردم به خواندن کتاب…
به هرجای کتاب که می رسیدم باخودم می گفتم: عه عه عه این جایش بدآموزی دارد.
اما جلوتر که می رفتم می دیدم آنکه مسئله ی خاصی نبود…
کلی موقع خواندن کتاب با خودم حرف می زدم:اینجا؟

خب اینجا واقعیتهای تلخ جامعه است…
پس اینجای کتاب بدآموزی دارد؟!
خب مسلم است که همه ی دین خواب و اعجازهای عجیب نیست! بالاخره اتفاق می افتد…
آهاااان اینجا بد آموزی دارد؟
اسمش را نمی شود بدآموزی گذاشت. هرگز…
اما کمی ایراد در بهترین کتاب ها هم قابل اغماض است!
جلو تر که رفتم….
من شده بودم غزاله…
با غزاله زیارت نامه می خواندم…
با نگاه غزاله کاشی های حرم را نقاشی می کردم…
با پاهای غزاله به حرم می رفتم و برمی گشتم…
با زبان غزاله جامعه کبیره را می خواندم…
به آخر کتاب که رسیدم دیدم من زیارت جامعه را باغزاله فهمیدم…
کتاب را که بستم فهمیدم اصلا من غزاله ام…
بعد عجیب دلم هوایی مشهد شد…
در دلم زمزمه کردم هر که قصد زیارت دارد باید اول پنجشنبه ی فیروزه ای را بخواند!


خاطره کار فرهنگی باحال

خاطره کار فرهنگی باحال

خاطره کار فرهنگی باحال

 

خاطره کار فرهنگی باحال
بعضی وقتا وصف یک سری ازین کارهای باحال و خودجوشِ فرهنگی را که می‌شنوی، حالت خیلی خوب می شود.

مثلا یکی از این کارها مسابقه کتابخوانی‌ ای هست که در عرض ۲ ساعت توی مدارس برگزار کردند.
بچه‌ها خیلی خوششون اومده بود.
هم بخاطر اینکه ۳-۲ساعتی از کلاساشون پیچونده شده بود
و هم اینکه ساعات درسایی که به نظر خودشون به درد زندگیشون نمی خوره، کتابای مفید خوندند.
جالب بود براشون که همونجا باید کتابو می خوندند، آزمونش رو می دادند و آخرش یه جایزه خوب می‌گرفتند.


نقد رمان صد سال تنهایی : رمانی فوق العاده از دوران پنهان انسان های غربی و آمریکایی

نقد رمان صد سال تنهایی

نقد رمان صد سال تنهایی : رمانی فوق العاده از دوران پنهان انسان های غربی و آمریکایی

 

نقد رمان صد سال تنهایی نوشته ی گابریل گارسیا مارکز.

شاید دلیل شهرت این کتاب بیان واقعیت ناپیدای زندگی ان سوی آب هاست. خواندنش انسان را به فکر می اندازد که زندگی چگونه بوده و

گام بعد… واقعا زندگی باید چگونه باشد؟ اجدادشان که آنگونه بوده‌ اند، چه شدند و خودشان چه می خواهند ؟

اصل رمان داستان زندگی یک خانواده درطول صد سال را به تصویر می کشد و از آن جایی شروع می شود که جوان دوستش را با نیزه می کشد و چون دچارعذاب روحی می شود، از خاندانش جدا می شود و همراه گروهی سر به بیابان می گذارد تا این که در کنار رودخانه ای ساکن می شود و آنجا شهری بنا می کند و داستان شروع می شود.

 داستان: شهر سازی شان، قانون گذاری شان ، زندگی جمعی شان و … .
– بهداشت ابتدایی شان
که
همه جا دستشویی است:
کنار باغچه، کنار درخت، مقابل همه و…
– خوراکشان:
سوسمار و مارمولک و خوک و مردار است.
– روابط جنسی شان:
آزاد است و فرزندان شان حرامزاده اند، که در طی داستان می بینید که سرانجام خوبی پیدا نمی کنند.
نوع برخوردشان با پیر و مجنونشان هم که عجیب و دور از انسانیت است.

خلاصه آنکه رمان با سرگردانی انسان شروع می شود و صد سال این کشتار و تنهایی و سرگردانی باقی می ماند.

هرچند در طی این صد سال ظاهرا مدنیت اتفاق می افتد،
از نیزه و شمشیر و گاری به تفنگ و قطار و ماشین می رسد،
اما همچنان غرب و آمریکا، در ارائه مدل آرام بخش سرگردان است، تنهاست.

به حدی که در کشور انگلیس، وزارت تنهایی» راه می اندازند برای تقریبا نیمی از مردمش!
و خلقیات دور از شان انسانی در کتاب زیاد دیده می شود.
و بشریتی که خدا ندارد هرچقدر هم که داشته باشد، تنها باعث تنهایی و افسردگی او می شود.
حتی اگر صد سال عمر کند .

قرآن زندگی مردمان عرب در ۱۴۰۰ سال پیش را ترسیم کرده است.
اسلام با آداب و ادب هایش ناجی آن مردمان می شود.
اما با خواندن این رمان دیدم این طرز زندگی وحشتناک تا همین ۱۵۰ سال پیش در اروپا و آفریقا و آمریکا جریان داشته است و مسلمانان حداقل ۱۲۰۰ سال جلوتر هستند.
هرچقدر غربی ها کشورهای مسلمان را به زنجیر بکشند و خودشان را با ماشین آلات و بمب هسته ای شان متمدن جلوه دهند، باز هم می شود به راحتی در جنگ افزار هایشان باقی تحوش صد سال پیش را مشاهده کرد.

فقط باید بخواهیم تا ببینیم.
نباید فریب ظاهر کت و شلواری و کرواتی شان را بخوریم .


کتاب لبخند درغربت : آزاده که باشی در بند هم لبخند از لبت نمی رود.

کتاب لبخند در غربت نویسنده: بیژن کیانی انتشارات: موسسه فرهنگی پیام آزادگان

کتاب لبخند درغربت : آزاده که باشی در بند هم لبخند از لبت نمی رود…

 

کتاب لبخند در غربت
نویسنده: بیژن کیانی
انتشارات: موسسه فرهنگی پیام آزادگان

بریده کتاب:

حسین آهسته لب هایش را باز کرد وبه سختی گفت: پس خداحافظ
هر دو جور دیگری این کلمه را گفته بودند گویی این بار معنای دیگری داشت آهسته سرش را برد بیخ گوش حسین وگفت: (لبخند بزن بسیجی فکر کن صدام مرده)


رسول مولتان : در غربت بود ولی دلش گرو ارزش های انقلاب.همین کافیست.

رسول مولتان : در غربت بود ولی دلش در گرو  ارزش های انقلاب…همین کافیست.

 

رسول مولتان (زندگی نامه شهید سید محمدعلی رحیمی از زاویه دید همسرش)
نویسنده: زینب عرفانیان
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب(۱):

سرخیابان ۱۳ آبان، علی توی ژیانش منتظرمان بود، تا دیدمش، دلم هری ریخت. آب دهانم را قورت دادم و رویم را کیپ ترگرفتم.
معصومه (خواهر علی) در جلو رو باز کرد که سوار شوم. خواستم بگویم نه که به زور هولم داد توی ماشین و با علی خداحافظی کرد. قرارمان این نبود، گفته بودم خودش هم بیاید. ولی لحظه آخر، غافلگیرم کرد. با علی تنها شدم. هوای ماشین سنگین بود. معذب شده بودم.صفحه ۲۴»

 

ادامه مطلب


خاطره رزمنده کتاب فروش

خاطره رزمنده کتاب فروش

خاطره رزمنده کتاب فروش

 

خاطره رزمنده کتاب فروش
عید که می شود همه می روند خوش گذرانی…
به ما هم خوش می گذرد اما مدلش فرق می کند…

روز دوم عید امسال نزدیک به اذان ظهر به محل استقرار رسیدیم.
طلاییه!
به قول حاج آقای راوی: طلاییه عجب طلائیه!

خم می شوم و از عقب ماشین دسته ی کتاب هایم را برمی دارم. درب ماشین را باز می کنم و پیاده می شوم.
هر قدمم شبیه به رزمنده ای است که برای مملکتش می جنگد.
نه با تیر و تفنگ! بلکه با ترویج فرهنگ کتاب خوانی…

در راه حسینیه چند جوان را می بینم. آرام آرام به سمتشان حرکت می کنم. سلام و علیکی و حال و احوالی.
با خوشرویی جوابم را می دهند. منتظرند تا ببینند چه کارشان دارم.
چند کتاب مناسب را بهشان معرفی می کنم و می گویم: با ۵۰ درصد تخفیف فروخته می شود. فقط برای اینکه فرهنگ کتابخوانی را جا بیندازیم.»
خوشحال می شوند وکتاب هارا می خرند.
دلم قنج می رود.
خدا حافظی می کنم و راه می افتم به سمت حسینیه.

دیگر اذان را گفته اند.
نماز را امام جماعت می خواند و ماهم اقتدا می کنیم.
بین دونماز دو جوان دیگر چشمم را می گیرند.
دارند با موبایل هاشان بازی بازی می کنند.
شاید چت! شاید دیدن عکسی و یا تماشای فیلمی!
یک یاعلی و از جا بلند می شوم.
به سمتشان می روم و بعد از سلام وعلیک و عید مبارکی کتاب ها را معرفی می کنم.
بعد هم می گویم فروشی است اما تا ۱ ساعت دیگر هم اینجا هستم… بخوانید اگر دوست داشتید بخرید!
اگر هم نه پس بیاورید.
کتاب ها را گرفتند.

موذن که داشت قد قامت نماز دوم را می گفت سرجایم ایستادم. بعد از نماز جلوی در حسینیه بساطم را پهن کردم. کتاب ها را در جاکفشی کنار کفش های زائرین چیدم.
شروع می کنم به صدا زدن:
توجه توجه!
فروش کتاب با ۵۰ درصد تخفیف!
کتاب های زیبا با محتواهای جذاب.
کتاب های شهدا.
رمان های زیبا.
به عنوان سوغاتی کتاب هدیه ببرید!!!
بدو بدو جا نمونی!
همه دورم جمع می شوند. به هرکس کتاب مناسب خودش را پیشنهاد می دهم.
بعد از نیم ساعت کمی از ازدحام جمعیت کم شد.
آنقدر کتاب توضیح داده بودم که لب هایم از خشکی و تشنگی از هم باز نمی شوند.

ته دلم اما خوشحالم.
من یک رزمنده ی کتاب فروشم!

نقد رمان خشت اول : ناامیدی و پوچی ره آورد این رمان است.

نقد رمان خشت اول: ناامیدی و پوچی ره آورد این رمان است.

 

نقد رمان خشت اول نوشته ی فریده شجاعی
نوشتن داستان زندگی دیگران عبرت‌آموز است و بیدار کننده،البته به دو شرط؛
نگاه گوینده،خاطره و داستان
قلم و اندیشه ی نویسنده

خشت اول داستان دختری است که از زمان پدربزرگ و مادربزرگش شروع می‌کند و خانواده، خودش و سه ازدواجش را توضیح می دهد.
این‌که مردان خانواده از اول تا اینجا غالباً بی‌خیال و اهل شراب و مواد و ولگردی بودند و نشان اهل سختی و تحمل!

درد و رنجی که ن کشیده‌اند نتیجه‌اش بیماری‌ها و شکستگیها بوده است.

گوینده فقط از تلخیها و نابسامانی ها می گوید بدون آن‌که از این زندگی صدساله­ ی اجدادشان عبرتی،راه‌حلی، گفتمان سازنده ای گرفته باشند.
چه خودشان چه خواننده!
فقط گفته و نویسنده هم نوشته!

همین هم هست که وقتی کتاب تمام می شود حس بدی در درونت غلیان پیدا می‌کند و ناامیدی و پوچی ره آوردش می­ شود!

من اما از خواندن این‌ داستان و هرزه گردیها و شراب و قمار و … فهمیدم که هرچه ما آدمها از خدا دورتر باشیم، فرمانهای خدا را کنار می­ گذاریم چون می­ گوییم سخت است و اذیت می­ شویم.
  غیبت نکردن سخت است،
احترام به پدر و مادر سخت است،
نماز سخت است،
حجاب سخت است
صدقه و خمس و زکات سخت است…
زندگی واقعی که در این کتابها خواندم این بود که همه‌ی آنها سرشان گرم مشکلات و بدبختی‌های خودشان بوده، این‌که‌.

یک سختی بی اجر و مزد و افسرده کننده…
به خودکشی رساننده…
قرص آرام بخش خوراننده…

به هرحال نویسندگی یک هنر است؛
هنر تبدیل شنیده‌ها و دیده‌ها به نوشته‌هایی که خواننده را به نتیجه برساند نه به پوچی دنیا!


خاطرات عزت شاهی : کتابی برای به تصویر کشیدن تلخی و شیرینی های یک نسل.

خاطرات عزت شاهی نویسنده: محسن کاظمی انتشارات: سوره مهر

خاطرات عزت شاهی : کتابی برای به تصویر کشیدن تلخی و شیرینی های یک نسل…

 

خاطرات عزت شاهی
نویسنده: محسن کاظمی
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

جوان امروز نمی داند که جوان دیروز چه کرده است
مردان امروز از رنج و تلاش مردان دیروز چیزی نمی دانند
و چقدر تاسف بار است اگر ندانیم انقلاب ما و افتخار ما چه بوده است؟
این کتاب با جذابیت، تلخی ها و شیرینی های یک نسل را به تصویر می کشد.

 

 

بریده کتاب:

رهبران قوم(مجاهدین) از طرفی اجازه مطالعه و تعامل اندیشه به زیر دستان نمی دادند, از طرفی هم خود مطالعه نداشتند که به آنها ارائه کنند. از این رو به خاطر این که اعضاء به بی عملی دچار نشوند آنها را به کارهای بی ثمر و سبک و تهی مغز مشغول می کردند و برای آنها شخصیت کاذب ایجاد می کردند: یکی را مسئول چای, دیگری را مسئول ناخن گیری, یکی را مسئول آفتابه و دیگری را مسئول خودکار و….صفحه۲۲۸


خاطره : کتاب فیروزه ای

خاطره کتاب فیروزه ای

خاطره : کتاب فیروزه ای

 

خاطره : کتاب فیروزه ای

همسرم پیشنهاد زیارت حرم داد.
خیلی خوشحال شدم ،حاضر شدیم؛ قبل از رفتن فکر کردم چه کاری برای آقا انجام بدهم! پیش خودم گفتم: بهترین راه همان کتاب است.

پنج تا کتاب که چهارتاش محبت امام عصر (عج) بود برداشتم. یک کتاب بایقوش هم برای خودم برداشتم که بخوانم تا بعدا که مدرسه رفتم تبلیغ کنم .

رسیدیم به حرم و وارد قسمت زیارت شدم رو به ضریح ایستادم و چند دقیقه ای صحبت کردم تنها حاجتم را دائم تکرار می کردم میشه کمکم کنید بی بی،
اگر برای امامم کار نکنم اسیر دنیا میشم،
بدرد نمی خورم،
پیر میشم می میرم،
حیف میشم .
میشه کارهای آقا رو بدی دستم که انجام بدم؟!
البته باید کمکم کنید چون ناتوانم ضعیفم.
میشه باعث ظهور باشم ،
اسباب ظهور را آماده کنم ؟!

دلم که آروم گرفت رفتم سمت صحن که از آنجا هر بار بر می گشتم ضریح را می دیدم و دلم باز می شد.
نشستم ،شروع به خواندن صلوات و دنبال سوژه گشتن.
به کی بدم ؟
اگر مشغول دعاست مزاحمش نباشم.
تو حال خودش است اذیت نکنم و ضد حال نباشم .

چشمام رو تیز کردم با کمی فاصله کنارم خانمی نشسته بود که چادر رنگی سرش بود و جا نماز آبی فیروزه ای آرامش بخشی داشت.
گفتم خوب به این که نمی شود چون از نماز مردم را وا داشتن است. و کتاب، دست مایه بشر را دادن کار خدا پسندانه ای نیست.

نمازش که تمام شد گفتم: دوست دارید مطالعه کنید ؟
این کتاب فریاد رس در مورد امام زمان (عج) است.
نگاه رضایت مندانه ای به من کرد و کتاب را در آغوش گرفت و شروع کرد به خواندن؛ نیم ساعتی گذشت غرق در خواندن کتاب بود .
بعد از تمام شدن کتاب خیلی تشکر کرد گفت: من کتابخوان هستم و امروز کتابی نخواندم دلم خیلی مشتاق بود که کتابی بخوانم ،
اما شرایط جور نبود،
وقتی کتاب را نشانم دادید گم کرده ام را پیدا کردم.
شما خیلی کار بزرگی می کنید شما همین که محبت حضرت را در دلها می کارید کار عظیمی است.


گفتم ما یک کانال هم داریم که در آن هر روز پیامی از حضرت حجت(علیه السلام) در باب محبت ،معرفت ،یاداوری و نزدیکی و … می گذاریم؛
با ذوق شماره موبایلش رو داد تا برایش بفرستم .

اون شب خیلی خدا رو شکر کردم که توانستم محبت امام را در دل یک شیعه تهران نشین بنشانم.


نقد رمان مونالیزای منتشر : کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند.

نقد رمان مونالیزای منتشر

نقد رمان مونالیزای منتشر : کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند.

 

نقد رمان مونالیزای منتشر ، نویسنده شاهرخ گیوا

خانواده از ایل قاجار قیونلواست که مردانش یک جنون یکسان دارند.
جنونی که از عاشقی می‌رسد به دیوانگی محض.

نویسنده بر پایه این اندیشه رمانش را آن سان پیش می‌برد که می گوید ایران و ایرانی از قدیم در تاریخش انواع و اقسام حرکت‌ها و جریان‌ها را تجربه کرده است. جنبش‌هایی که چون جنون بر سر همگان می زند و نهایت هم، هیچ است و لیلی از این عاشقی برای مجنون درنمی‌آید.

انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی هم همین را تجربه می‌کند. بار و بندیل اگر دارید جمع کنید بروید آن سر دنیا مثلاً انگلیس و خلاص‌.

سردرگمی و کلافگی و پراکندگیِ نویسنده، خواننده را هم عاصی می‌کند، از آن کتاب‌هایی است که نویسنده هزاران کلمه را به بازی گرفته تا یک جمله بگوید.
بازی خسته کننده و جمله ­ها فرمایشی است.

فرموده بودند که نفی ایران اسلامی و انقلابیش را بکند اما در لفافه، که نویسنده لحاف ها دوخته تا بلکه لیلی برسد… نمی‌رسد هم…


زلال حکمت : انسان با فضیلت را هزار هزار کتاب نوشته شود، اندک است. بخوان و حظ کن

زلال حکمت : انسان با فضیلت را هزار هزار کتاب نوشته شود، اندک است. بخوان و حظ کن

 

زلال حکمت (محمدحسین طباطبایی)
نویسنده: نرگس علیمردانی
انتشارات: نشر وزراء

معرفی:

تیراندازی ماهر و اسب سواری تک تیز و بی رقیب، خطاطی برجسته، نقاش و طراحی ورزیده، دستی به قلم داشت و طبعی روان، از نظر اجتماعی استاد صرف و نحو و معانی و بیان بود، هم در اصول کم نظیر و هم در فقه و فلسفه و هم از ریاضی حظّی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی و هم در ستاره شناسی هم در حدیث و روایت و خبر.
پدر من حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود. تازه اینها گوشه ای از فضائل ایشان بود .ص ۲۸

بریده کتاب:

علامه تا ۳ و ۴ سال پس از فوت همسرش هر روز سر قبرش می رفتند و بعد از آن هم که فرصت کمتری داشتند به طور مرتب دو روز در هفته یعنی دوشنبه ها و پنج شنبه ها بر سر مزارش حاضر می شدند و امکان نداشت این برنامه را ترک کنند و می گفتند: بنده خدا بایستی حق شناس باشد اگر آدم حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمی تواند ادا نماید. ص ۵۰

 

ادامه مطلب


نقد رمان بگذار مادر بخوابد : زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده

نقد رمان بگذار مادر بخوابد

نقد رمان بگذار مادر بخوابد: زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده

 

نقد رمان بگذار مادر بخوابد نوشته ی مهری رحمانی
زندگی سراسر غم و غصه و درد و ناکامی یک خانواده بدون اینکه علت این‌ همه بدبختی و راه‌های برون رفت از این باتلاق مشکلات بیان شود!

اصلاً نویسنده نوشته است که نوشته باشد. حال بد روحی بعد از خواندن این کتاب را نمی‌شود به این راحتی تبدیل به حال خوب کرد.

 

اگر کتاب می‌نویسند تا خواننده درک بهتری از دنیا پیدا کند، که نکته‌ای بیاموزد، که چند راه‌حل برای رفع مشکلاتش پیدا کند، که چند روزی سختی‌ها و ناراحتی‌هایش را فراموش کند، که برود دنبال یک…

با خواندن این مدل کتابها هیچکدام از این حالها برایتان اتفاق نمی‌افتد.

داستان در مورد پدری بی‌فکر، مادری که فقط دارد تلاش می‌کند تا بچه‌ها را سروسامان دهد و بدبختی و بدبختی و در آخر هم بچه‌هایی که انها هم با بی‌تدبیری انواع و اقسام بدبختی‌ها را یدک می‌کشند و دیگر هیچ!

خیلی شبیه رمانهای خارجی بود مثل عقاید یک دلقک و دختری در قطار و من پیش از تو و دختری که رهایش کردی و… فقط نمایش سختیهای همراه با بدبختی…

بریده کتاب:

البته او وقتی می دید من از این اتهام خیلی ناراحت می شوم، گتاه را به تقصیر صاحب خانه می انداخت که آب را به روی ما بسته بوده که حوض نیمه خالی و پر از لجن شده و بچه را خفه کرده اما ته دلم از او رنجیده بودم. من که همیشه از او تایید شنیده بودم انتظار این اتهام بزرگ را از طرف او نداشتم.

ادبیات این کتابها خوب هم باشد باز هم به خاطر محتوایش انسان را دچار فشار روحی می کند.


خاطره : یادت باشد.

خاطره یادت باشد

خاطره : یادت باشد…

 

خاطره یادت باشد…
آنقدر از خوندن کتاب لذت بردم که دلم نمی اومد کلش رو یک جا بخونم، ریز ریز می خوندم و از خوندنش لذت می بردم.
اما آخر کتاب رو گذاشتم تو حرم بخونم.
نشستم رو به روی ضریح،
حس و حال کتاب انگار با حس زیارت گره خورده بود،
می خوندم و اشک می ریختم،
صورتم خیس خیس شده بود و زمان از دستم در رفته بود…
نزدیک اذان /بود…
خیلی دوست داشتم کسان دیگری رو هم تو این حس زیبا شریک کنم،
کاش می شد خیلی ها این کتاب رو می خوندن…

رفتم دارالحجه، رواق شیخ طوسی،
اونجایی که یه عالمه زوج جوان میرن برای اینکه نزدیک امامشون عهد زیبایی با هم ببندند،
و با هم به خدا برسن…
اتاق عقد…

کتابی که تیکه ای از قلبم شده بود و خیلی دوستش داشتم رو با خودم برده بودم،
اول کتاب نوشتم: ”یادمان باشد گاهی برای رسیدن به معشوق ابدی و ازلی باید از همه چیز گذشت…
پیوندتان مباااااارک
۴/۱۳ حرم رضوی/ اتاق عقد”

یه عروس و داماد رو نشون کردم و به طرف عروس رفتم و سر صحبت رو باهاش باز کردم، بهش تبریک گفتم و کتاب رو بهشون هدیه دادم….

کتاب یادت باشد”…


خاطره بی سوادی

خاطره بی سوادی

خاطره بی سوادی

 

خاطره بی سوادی
همیشه هر جا حرف از بی سوادی می شد خیال می کردم تو دنیای امروز فقط پدربزرگ ها و مادربزرگ ها هستند که سواد ندارند.
از این بابت خوشحال بودم که همه بچه های کشورم سواد دارند و کسی مشکل بی سوادی ندارد.

یک شب که قرار بود با خانواده به جمکران برویم با خودم قصد کردم به نیت ظهور چند تا کتاب کم حجم و جذاب درباره آقا با خودم ببرم و بدهم که مردم بخوانند.
توی صحن جمکران راه می رفتم و خوب چشم می گردوندم که کتاب رو به کی بدم.
یکدفعه دختر جوانی را دیدم.
بنظرم مورد مناسبی بود!
جلو رفتم و سلام کردم و بعد تند تند شروع کردم از کتاب تعریف کردن.
بنده ی خدا فقط نگاهم می کرد و چیزی نمی گفت!!!

بعد که صحبت هام تمام شد کتاب رو به سمتش گرفتم و گفتم بفرمایید!
با خجالت نگاهم کرد.
قدمی عقب رفت و گفت: سواد ندارم.
دوست نداشتم او را خجالت زده ببینم، با محبت تو چشماش نگاه کردم و گفتم خیلی التماس دعا.
خداحافظی کرد و بدون معطلی رفت.
خیلی ناراحت شدم که هنوز آدم بی سواد کم سن و سال وجود دارد؛
خیلی ناراحت شدم که …


نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو : بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده!

نقد رمان از رویاهایت برایم بگو

نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو : بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده!

 

نقد کتاب از رویاهایت برایم بگو ، نویسنده: سیدنی شلدون، مترجم: میترا معتضد
داستان دختری که سه شخصیتی است شخصیت خودش آرام و دو شخصیت دیگر یکی پرخاشگر و دیگری هنرمند. سیدنی در کودکی مورد آزار و اذیت جنسی پدرش که پزشک متخصصی است، قرار می‌گرفته و این حالت چند شخصیتی برایش ایجادشده است که باعث می‌شد در بزرگی چند مرد را به طرز فجیعی به قتل برساند. در دادگاه با اثبات مریض بودنش تبرئه می‌ شود و طی پنج سال درمان می شود.

 کتاب چند ویژگی دارد:

  • نگاه به جنس زن در غرب و آزارها و اذیت‌هایی که روان و روح زن‌ها را له و خورد می‌کند.
  • بی­ پناهی زن در غرب و عدم حمایت او حتی از طرف خانواده.
  • جوانان غربی ظاهرا مستقل و آزاد هستند اما در سیر کتاب­هایشان متوجه می­ شوید که چقدر در آپارتمان­ها و سوییت­هایشان گرد تنهایی و افسردگی و بی کسی ریخته شده است.
  • ن غربی با تمام فریادهای آزادی حتی در محل کارشان هم آزاد نیستند و دائم تحت فشار درخواست­های کثیف مردان قرار می­ گیرند. در حالیکه مدام به ما القا می­ کنند چون حجاب دارید مردها را حریص کرده ­اید.آنجا هم که حجابی نیست و مردها منعی ندارند پس چرا بازهم حریص ­تر از همیشه اند…
  • شاید در فیلم­های غربی امکانات شهری و دارایی­های رفاهی و زیبایی­های جسمانی به تصویر کشیده شود اما در این رمان عمق واقعیت را می­ خوانید!
  • کودکان و نوجوانان در خانواده هم امنیت ندارند!
سند بیست،سی که در آمریکا و اروپا اجرا می‌شود و می‌شده، پس چرا باز هم خشونت نسبت به کودک و زن کم که نشده، بیشتر هم شده است.

معلوم می‌شود با توجه به این کتاب و آمارهایی که در انتهای کتاب نوشته شده است، روال آن‌ها رو به رشد نیست و زن‌ها با هر چند جنبش فمینیست هم که بخواهند نمی‌توانند حقشان را بگیرند.

یک فرهنگی باید در جهان حاکم شود که جایگاه زن را درست نشان دهد.
فرهنگ نگاه خدا به زن!

به هرحال خواندن این کتاب به دوستان و شیفتگان آزادی و رهایی زن، به مسیح علی نژاد توصیه می‌شوند و البته به مردانی که دلشان برای خودشان نمی‌سوزد و اما برای زن‌ها می‌سوزد؛
که چرا راحت نمی‌گذارید زن‌ها را…
درحقیقت این‌ها زن را برای بهره‌کشی خودشان می‌خواهند!

کتاب مردان راه : قلبت برایش می تپد؟ عاشقان حسین فراوان بودند ولی مردان راه فقط ۷۲نفر

کتاب مردان راه نویسنده: محمد افشین فر انتشارات بقیه العتره

کتاب مردان راه : قلبت برایش می تپد؟ عاشقان حسین فراوان بودند ولی مردان راه فقط ۷۲نفر

 

کتاب مردان راه
نویسنده: محمد افشین فر
انتشارات بقیه العتره

بریده کتاب:

خیلی‌ها حسین‌بن‌علی را دوست داشتند از طنین صدایش جانی تازه می‌گرفتند با خنده‌اش می‌خندیدن و به حال مناجات عرفه اش های‌های گریه می‌کردن، اما آیا این محبت به آن اندازه بود که آن‌ها را به کربلا هم بیاورد تا روز عاشورا با او باشند.

خداوند منان آخرین ذخیره خود را به هر امتی عطا نخواهد کرد، او آن‌قدر صبر می‌کند تا منتظران و یاران و یاورانی برایش فراهم شود که خود و زندگی‌شان را به هر آنچه به امامشان مربوط است متبرک کنند. ص ۴۱

 

ادامه مطلب


خاطره فدای سرت

خاطره فدای سرت

خاطره فدای سرت

 

خاطره فدای سرت
در لابلای صدای انفجارهای پیاپی، صدای شکستنِ ظرفی مرا به خود آورد…
عمار و کریمه را می‌دیدم که حسابی به تکاپو افتاده بودند‌…
معلوم نیست که پشتِ مبل چه خبر شده که بچه‌ها اینطور فاصله مبل‌ها تا ظرفشویی آشپزخانه را حروله می‌کنند…!
ینی این حمله، چندنفر کشته و زخمی داشته؟! سرنوشت امل” چه می‌شود؟!

صدای شُرشُرِ آب، دوباره مرا به خانه‌مان آورد…
نمیفهمم چرا بچه‌ها اینطور رفتار می‌کنند…
انگار می‌خواهند چیزی را از من پنهان کنند…

اشک‌هایم سراسیمه به سراشیبیِ گونه‌ام می‌رسند و پشتِ هم سر می‌خورند و به روی صفحه کتاب می‌ریزند…نمیدانم که این چندمین دستمال کاغذی است که بر‌میدارم تا جلوی سرازیر شدنِ اشکم را بگیرم…!
حسن که داشت از سقف مینی‌بوس می‌افتاد، انگار کتاب را هم از دست من کشید و به زمین انداخت…

به زمان خودم آمدم، ایران، مشهد، عبدالمطلب، منزلمان، پشتِ مبل‌ها، ظرف شکسته عسل که لابلای اسباب‌بازی بچه‌ها ریخته و همه چیز را به هم چسبانده…!
وای خدا من، دست عمار در هاله‌ای از عسل و خون فرورفته و کریمه که با دیدنِ این صحنه حسابی خودش را باخته، با پاهای عسلی به سمت آشپزخانه می‌دود…
رسما فرش و سرامیک‌ها و مبل با عسل و چسبندگی‌اش نابود شده‌اند!

دیروز صبح بود که خواندنش را شروع کردم…
تقصیرِ خودم است، چنان در عمقِ ماجرا فرو رفته‌ام که گویی در زمان سفر کرده بودم و در خانه‌ام حضور نداشتم…
همین شده که خواسته یا ناخواسته، کنترلِ خانه را به کلی از دست داده‌ام!
آخرای کتاب بود که شکستن ظرف عسل، مرا به اینجا بازگرداند…
نمیدانم بروم سراغِ تنبیه بچه‌ها یا تمییز کردنِ خانه!
۳۴تومان عسل و ۲۶تومان هم مردِ رویاها.
پنجاه تومان که چیزی نیست، فدای سرت آقامصطفی!
چقدر خوشحالم از آشنایی‌ات چمرانِ عزیز
یکی از بهترین کتاب هایی که به عمرم خوانده ام. ن از مشهد


کتاب پرواز در قفس : خاطراتی شنیدنی از ۸سال عمر آزادگان در زندان های بعثی عراق

کتاب پرواز در قفس نویسنده: عبدالرحمن آغازی انتشارات هدی

کتاب پرواز در قفس : خاطراتی شنیدنی از ۸سال عمر آزادگان در زندان های بعثی عراق

 

کتاب پرواز در قفس
نویسنده: عبدالرحمن آغازی
انتشارات هدی

بریده کتاب:

یکی از رزمندگان همشهری که سنش از بقیه بیشتر بود در عملیات والفجر مقدماتی همزمان با ما اسیر شد.
او در حالی که بچه ها را به عقب منتقل می کرد، از عراقی ها طلب آب می کند و می گوید: ماء!
عراقی ها که دنبال اسیران عرب زبان بودند تا بتوانند اطلاعاتی از وضعیت جنگی ایران به دست آورند به او گفتند: انت عربی دانست؟
او در جواب گفت: نه به خدا من تنها همین دانست!
عراقی ها که حرف اول را باور کرده بودند، مقداری آب به او دادند.
اوبعد از خوردن آب گفت: رحم الله والدیک ( خدا پدر و مادرت را بیامرزد ) و این جمله ای است که قدیمی ها در مجالس روضه و فاتحه بعد از گرفتن آب می گویند. ولی در این شرایط کیست که عراقی ها را قانع کند که بابا این آقا عربی نمی داند؟ پشت سر هم می گفتند: والله انت عربی دانست و همشهری ما جواب می داد: به خدا همین و همان تنها دانست.:)
ص ۴۱


 

خاطره : فوری ۳ بار بگو قوری گل قرمزی

 

خاطره : فوری ۳ بار بگو قوری گل قرمزی
نخند!
اگر تونستی ۵ با پشت سر هم بگی قوری گل قرمزی!
یا مثلا بگی ۶ سیخ کباب سیخی ۶ هزار !!
دیدی سخته!

……
حالا حسابش را بکن ۲-۳ ساعتی بود که توی صحن راه می رفتم و مردم را دعوت می کردم که بیایند کتاب های نمایشگاه را ببینند!
چند تا کتاب توی دستم مونده بود. قرار بود این سری کتاب ها که تموم شد، بریم خانه.
زائری را نشانه گرفتم، نشستم کنارش و شروع کردم به حرف زدن. دوست داری کتاب بخونی؟
بله!
سریع آدرس نمایشگاه را گفتم. بعد اضافه کردم که این کتاب پیش شما امانت باشه. مطالعه که کردین بیارید آنجا. البته هزینه این کتاب با ۵۰% تخفیفه و در نمایشگاه ما کتاب ها رایگان” هست.»
لحظه ای چپ چپ نگاهم کرد.
تازه سوتی ام را متوجه شدم. گفتم ببخشید از تکرار زیاد قاطی کردم.
فقط کتاب هایمان ۵۰% تخفیف است.
بعد از چند بار سوتی دادن دیدم فایده نداره، از پخش کردن بقیه کتاب ها پشیمان شدم. گفتم بهتره برگردم تا سوتی بدتر از این ها ندادم!!!!


خاطرات حجت الاسلام قرائتی : یکبار سخنی از ایشان شنیده باشی کتاب را از دست نمی دهی

خاطرات حجت الاسلام قرائتی : یکبار سخنی از ایشان شنیده باشی کتاب را از دست نمی دهی

 

خاطرات حجت الاسلام قرائتی
نویسنده: محسن قرائتی
انتشارات: موسسه درسهایی از قرآن

معرفی:

گاهی وقت ها در خاطرات آدم های مشهور نکاتی هست که از یک کتاب یا یک سخنرانی بیشتر انسان را تکان می دهد. به خاطر همین همیشه سعی کنید خواندن این کتاب ها را از دست ندهید.

بریده کتاب:

روزهای اول ازدواجم بود، با همسرم آمدم قم وخانه ای اجاره کردیم یک اطاق ۱۲متری داشتیم، ولی یک فرش ۶متری.
پدرم آمد به منزل ما احوال پرسی. گفتم: اگر ما یک فرش ۱۲متری می داشتیم وتمام اطاق ما فرش می شد، زندگی ما کامل بود. پدرم خندید!
گفتم:چرا می خندید؟
گفت:من ۸۰سال است می دوم زندگی ام کامل نشده، خوشا به حال تو که با یک فرش زندگی ات کامل می شود! (ص۳۵)

 

ادامه مطلب


خاطره: دردسرهای کتابخوانی من و دخترام و شیرینی های راه حل هامان

خاطره: دردسرهای کتابخوانی من و دخترام و شیرینی های راه حل هامان

 

خاطره :دردسرهای کتابخوانی من و دخترام

من دو تا بچه دارم. یکیشون نوزاده و دخترم کلاس هشتمه!
و از اونجایی که خانوما هیچ وقت سنشون نمیره بالا، منم هنوز سنم همون حدودای دخترمه!
بعد از آشنایی با یه موسسه که کتابهای بسیار خوب و متفاوتی داشت، منم مثل اون حسابی درگیر کتاب خوندن شدم و از فرصت های طلایی خواب نی نی استفاده میکردم که کتاب بخونم. ولی چون دخترم وقت آزادش بیشتر از من بود، مدام دور من می چرخید که مامان بده من بخونم، مامان بسه چقدر میخونی؟ مامان مامان مامان…
دیدم اینطوری فایده نداره چون اگه همینطور پیش میرفت ما، مو تو سر همدیگه نمیزاشتیم!!!
بالاخره قرار شد دوتا دوتا کتاب بگیریم و بخونیم. البته گاهی سر بعضی کتابها معلوم میشد من یه کم سنم بیشتره، مثل کتاب زایو‌ که واسه دخترم خیلی جالب بود و هی می خندید و می خوند ولی واسه من تا اون حد خنده دار نبود…

یه سری که توی مدرسه دخترم که نمایشگاه گذاشته بودن کتاب بفروشن، کلی تلاش کرده بود دو تا از همکلاسی هاش رو کتابخون کنه ولی نتونسته بود، میگفت فایده نداره مامان، اینا کناب دوست ندارن. تا اینکه تونسته بود قانعشون کنه زایو رو بخونن. بعدها، اون دو تا دختر هم معتاد به کتاب خوندن شدند…
ر-از اصفهان


روزگاران (کتاب پزشکان) : قصه ی مردان مدرک دار متخصص و البته متفاوت

روزگاران (کتاب پزشکان) نویسنده: سروش زنگنه انتشارات: روایت فتح

روزگاران (کتاب پزشکان) : قصه ی مردان مدرک دار متخصص و البته متفاوت

 

روزگاران (کتاب پزشکان)
نویسنده: سروش زنگنه
انتشارات: روایت فتح

معرفی:

بعضی ها وقتی به مدرک و پول و شهرت می رسند، دیگه خدا رو بنده نیستند، خودشون هستند و دنیاشون؛
قصه ی مردان مدرک دار متخصصی که متفاوت از هم سلفی هاشون بودند، حتما خواندنی ست…

بریده کتاب(۱):

(بهتر)گفتم: این خونریزیش خیلی شدیده، خون می خواد
ـ خون نداریم اینجا
ـ من نمی دونم، ولی این، اینجوری یک ساعت هم دوام نمیاره.
ـ حالا گروه خونیش چی هست؟
ـ A
ـ بذار ببینم چه کارش می تونم بکنم؟
شده بودیم بانک خون. من گروه خونیo، علیA، مرتضیAB
رنگ همه مان گچ
ص ۳۷

 

ادامه مطلب


خاطره : کالسکه ی کتاب و هفتاد دقیقه با برکت

خاطره ی هفتاد دقیقه ی با برکت همراه زیارت و کتاب

خاطره : کالسکه ی کتاب و هفتاد دقیقه با برکت

 

خاطره : کالسکه ی کتاب و هفتاد دقیقه با برکت
با کالسکه و دو ساک و کفش های داخل پلاستیک شده داخل حرم شدیم.
گوشه ای دنج کالسکه را پارک کردم.
اطراف را می پاییدم و افراد بیکار را رصد می کردم.

از کیفم کتاب در آوردم و نزدیکش شدم.
با مهربانی نگاهش کردم و گفتم: کتاب قشنگیه، داستان های جالبی داره، زمان زیادی نمی گیره،می خواهید بخونید؟
من اون گوشه کنار کالسکه هستم هر وقت تمام شد، پسم بده .»
با لبخند کتاب را گرفت و مشغول شد .

پسرم گرسنه بود، ظرف غذای او را از کیفم در آوردم،
دخترم کارهای کلاسش را کامل نکرده بود و مشغول رنگ آمیزی بود.
شروع کردم به دادن سیب زمینی به کودکم.
همچنان به اطراف نگاه می کردم نفر دوم را پیدا کردم، دختری بود که سرگرم موبایلش بود.
پسرم را به دخترم سپردم و کتاب فریادرس را برداشتم و او را هم به کتاب خواندن دعوت کردم ، با کمی تعجب گرفت و برگشتم کنار کالسکه .

کمی دیگر غذا دادم و مادر و دختری را دیدم که داشتند با هم حرف می زدند. فکر کردم آنها هم شاید دوست داشته باشند کتاب بخوانند.
با یک دست بچه را گرفتم و با دست دیگر کتاب را، وقتی درباره داستانهای کتاب حرف زدم با ذوق کتاب را گرفتند و چند لحظه بعد دیدم دختر دبیرستانی برای مادرش کتاب را بلند بلند می خواند.


جوری سرشان توی کتاب بود که گویا فردا امتحان دارند و مشغول خواندن هستند.

دو تا کتاب دیگر برایم مانده بود.
بچه ای پر جنب و جوش در فاصله دو متری حواسم را به خودش جلب کرد، مادرش نشسته بود و مادر بزرگش پی بچه بود. فکر کردم کتاب قطره قطره بیشتر مناسب است، جلو رفتم و با سلام و احوال پرسی کتاب را دادم، چند سؤال پرسید و بالاخره کتاب را گرفت.


وقتی نگاهش می کردم می دیدم با اینکه درگیر بچه شان هستند، اما باز کتاب را می خوانند.

کتاب آخر را هم به یک مادر و دختر مذهبی دادم و آنها هم خوشحال کتاب را خواندند.
بچه را می خواستم شیر بدهم، نماز عشاء هم بخوانم نماز استغاثه هم مانده بود.
بچه به بغل قصد وضو خانه کردم و کالسکه کتابخانه را به دخترم سپردم و راهی شدم.
وقتی برگشتم نفر اول کتاب را پس آورده بود و تشکر کرده بود به نماز ایستادم و بعد از نماز هنوز صدای دختر را که برای مادرش کتاب می خواند می شنیدم …


سرزمین نوچ : یک مهاجرت، مهاجرتی به ظاهر جذاب و رؤیایی، انتهای ماجرا خواندنی ست

کتاب سرزمین نوچ نویسنده: کیوان ارزاقی انتشارات: نشرافق

سرزمین نوچ : یک مهاجرت، مهاجرتی به ظاهر جذاب و رؤیایی، انتهای ماجرا خواندنی ست

 

کتاب سرزمین نوچ
نویسنده: کیوان ارزاقی
انتشارات: نشرافق

معرفی:

یک زوجِ عاشقِ خوشبخت، که رفته اند در سرزمین رویاها (بخوانید آمریکا) زندگی کنندظاهرا همه چیز خوب پیش می رود تا زمانی که یک اتفاق، مردِ داستان را……….!؟
بخوانید تا ببینید چه می شود!!

بریده کتاب:

دختر کلاس اول دبستان دستخط های کج ومعوج، نقاشی کاردستی، ارشیو مجله ها، ورومه ها، آلبوم عکس ها، خنزرپنزر هایی که سالها از این خانه وآن خانه کشیدی حالا باید نکلیفش را مشخص کنی”وقتی تصمیم به مهاجرت میگیری، دوتا چمدان ۲۰کیلویینه قدرت تحمل این همه خاطره را دارد ونه تومیتوانی دل بکنی از همه چیز هایی که زمانی دلخوشی تمام زندگی ات بود.

وقتی آرش وصنم ایران را ترک می کردند نمی دانستنند مهاجرت به امریکا با اتفاق های غیر منتظره، شادی ها وتلخی های بزرگی همراه است.

کیوان ارزاقی در سرزمین نوچ بخشی از زنگی ایرانیان ساکن امریکا را به شکل واقعی ترسیم کرده


خاطره : جرقه

خاطره : جرقه

 

خاطره : جرقه

عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای در آمد، در همسایه پایین!
گفتم: کیه؟
چند تا بچه گفتند: توپمون افتاده تو حیاط می خواهیم،
بهشون گفتم پایین کسی نیست . دیدم چسبیدن به در و دارن میان بالا. از پنجره گفتم: بچه ها صبر کنید . گفت: خانم تو حیاط شما افتاده. آیفون رو زدم و توپشون رو برداشتن .
هنوز نشسسته بودم که باز صدای زنگ آمد. با لحن خاصی گفتم: بله؟ که یعنی باز چی کار دارید؟
صدای پسر بچه ای رو شنیدم که گفت : خانم دستت درد نکنه .
پیش خودم گفتم چه با فرهنگ و فهمیده !!!!!
اومدم نشستم و با خودم گفتم کاشکی به اینها کتاب می دادم . یاد کتاب های اضافی که تعدادشان کم نبود و تو انبار داشت خاک می خورد افتادم . نزدیک شصت، هفتاد جلد کتاب کودک.
با همسرم صحبت کردم، اولش کمی مخالفت کرد اما وقتی گفتم همش با خودم قبول کرد، بیست تا کتاب گذاشتم زیر چادر و رفتم دم در. چند تایی پسر بچه داشتن توپ بازی می کردند. با اشاره دستم به یکی از بچه ها گفتم بیا. پرسیدم کلاس چندمی ؟
گفت : دوم و میرم سوم.
گفتم : این کتاب ها خونه ما اضافیه چندتاشو می تونی ببری بخونی و هفته بعد بیاری و باز هم کتاب بگیری . خیلی خوشحال شد و گفت سه تا بهم بده .
گفتم اگه دوستات هم کتاب می خوان بگو بیان بگیرن. مثل برق رفت و دو تا از دوستاش رو آورد به اون ها هم کتاب دادم هنوز نرفته بودن که یکیشون رفت و دست خواهرش که کوچک تر هم بود گرفت و آورد و گفت : خانم برای خواهرم هم میدی؟ گفتم : بله از اینکه روز عیدی به چهار تا کودک کتاب دادم خیلی خوشحال بودم.


من ادواردو نیستم : مهدی یا ادواردو؟ بنظرت انتخاب این مرد ثروتمند چیست؟!

من ادواردو نیستم نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

من ادواردو نیستم : مهدی یا ادواردو؟ بنظرت انتخاب این مرد ثروتمند چیست؟!

 

من ادواردو نیستم
نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

بریده کتاب:

حتماً در تاریخ خوانده‌اید مشرکان مکه رفتن پیش پیامبر. به پیامبر گفتند ای محمد ما هرچه بخواهی به تو می‌دهیم هر چقدر پول و ثروت و مال و منال بخواهی به تو می‌دهیم هر پست و مقامی هم بخواهی به تو می‌دهیم. اصلاً تو را می‌گذاریم رئیسمان. تو را می‌گذاریم سرورمان. فقط یک شرط دارد آن‌هم این‌که دست از آیینت برداری.
پیامبر اخم‌هایش را توی هم کرد. همان‌جا آب پاکی را ریخت روی دست مشرکان. به‌شان گفت: به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارید که دینم و رسالتش را رها کنم هرگز این کار را نخواهم کرد!
می‌بینید چه پیامبری داری؟ میبینی چ ولی و پیشوایی داری؟ با خودت می‌گویی ببین چه جور دل از دنیا کنده که دنیا توی نگاهش شده هیچ شده. شده پوچ. یک لحظه بایست. یک لحظه توقف کن! من کسی را می‌شناسم که یه قطره از اقیانوس بی‌پایان رسول الله در کام او ریخته شد و همچون پیامبر به دنیا و همه مافیاهایش پشت پا زد.
شهید ادواردو آنیلی را می‌گویم. کسی که پدرش صاحب کارخانجات عظیم ماشین سازی فیات بود و یکی از ثروت‌مندترین انسان‌های دنیا. می‌دانی داستانش چیست؟ در چند خط.
قرار بود ثروتی که تو توی خوابت هم نمی‌بینی، یکجا به او برسد ثروتی معادل سه برابر درآمد نفتی ایران. می‌دانی یعنی چه یعنی؟!یعنی سه برابر پول کشور نفت‌خیز مان ریخته شود توی جیب یک نفر! فقط و فقط توی جیب یک نفر!

اما… اما این شرط دارد. شرطش هم دست برداشتن ادواردو از ایمانش و اعتقادش بود. اما او از پیامبرش الگو گرفته بود و همچون رسول‌الله به مشرکان زمانه‌اش گفت: اگر صد برابر این ثروت را هم در دست من بگذارید در دست از اسلامم و پیامبرم برنمی‌دارم.

او می‌دانست این کارها به سرنوشت تمام می‌شود و آخرش او را می‌کشند، اما بارها به دوستانش گفته بود: من خود را برای شهادت آماده کرده‌ام و می‌دانم روزی من را خواهند کشت!
خلاصه کنم این کتاب خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دین به دنیا و مظاهرش نفروخت مردی که ثابت کرد می شود در دره گناه بود اما زنجیر های شیطان را پاره کرد و تا اعلی علیین بهشت پرواز کرد.

خلاصه کنم این کتاب خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دین به دنیا و مظاهرش نفروخت مردی که ثابت کرد می شود در دره گناه بود اما زنجیر های شیطان را پاره کرد و تا اعلی علیین بهشت پرواز کرد.

مردی که بزرگ‌ترین آرزویش این بود که تا وقتی زنده است امام زمانش ظهور کند و از یارانش شود.

 


کتاب کامبوزیا : حافظ و مفسر قرآن، دانشمند، مبارز.او یک شهید تمام عیار است.

کتاب کامبوزیا جمعی از نویسندگان انتشارات: نشر شهید ابراهیم هادی

کتاب کامبوزیا : حافظ و مفسر قرآن، دانشمند، مبارز…او یک شهید تمام عیار است.

 

کتاب کامبوزیا
جمعی از نویسندگان
انتشارات: نشر شهید ابراهیم هادی

بریده کتاب:

سخن از مسلمانی است که حافظ ومفسر قران بود هیچگاه از مسیر بندگی حضرت حق فاصله نگرفت. وتمام علم خود را مدیون عمل به قرآن بود.

بریده کتاب(۲):

بندسوم_(یهودیان)در سرزمین اشغالی به صورت های مختلف مشغول تبلیغ وفرزند آوری یهودیان هستند اما برای ما توصیه می کنند که فرزند کمتر زندگی بهتر


خاطره :از کارایی های فیزیک

خاطره :از کارایی های فیزیک

 

از همان نوجوانی هایم، روابط اجتماعی خوبی داشتم اما ارتباط با بعضی ها برایم سخت بود. این یکی هم از همان ها بود! جلو رفتم کتاب را دستش دادم و لبخند زدم و برگشتم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که صدایم کرد. برگشتم به سمتش. گفت: نمی تونم بخونم. خیلی پیامک برام میاد.
یاد شاگردانم افتادم. گفتم من خودم معلم فیزیکم، برای بچه های کلاسم از این کتاب ها بردم. خیلی خوششون اومد. حیفه نخونی!
با تعجب بسیار نگاهم کرد: به شما نمی خوره معلم باشید اونم فیزیک.
خندیدم و از درسش پرسیدم. الحمدلله رابطه برقرار شد و کتاب را با اشتیاق قبول کرد و برد تا بخواند.
فیزیک هم کارایی های جالبی داشت و نمی دانستیم!


خون دلی که لعل شد : خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود.دریابش
خون دلی که لعل شد خاطرات حضرت آیت الله ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب انتشارات انقلاب اسلامی

انقلابی

تاریخ معاصر

جوان

خون دلی که لعل شد : خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود…دریابش

 

 

خون دلی که لعل شد
خاطرات حضرت آیت الله ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی
گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب
انتشارات انقلاب اسلامی

بریده کتاب(۱):

خانه ما طبق معمول اغلب خانه‌های ایرانی با قالی مفروش بود اما دیدم این قالی‌ها هم جزو زوائد است و لذا آن‌ها را فروختم تنها دو قالی در اتاق مهمان‌های همسرم باقی گذاشتم به خود گفتم این دو قالی به جای قالی هایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است.
وقتی تصمیم به فروش قالی‌ها گرفتم موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم برادرها و دایی های او تاجر فرش بودن و می‌دانستم که آن‌ها نمی‌گذارند من اینکار را بکنم.
یکی از برادران را که اکنون هم در مشهد است و -حاجی صفاریان- دعوت کردم و به او گفتم این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آن‌ها چند زیرانداز بخر. زیرانداز در ایران ارزان‌قیمت و کم‌حجم است. او گفت:
به چشم و رفت و زیراندازها را آورد سه اتاق را فرش کرده، تعداد زیادی از آن‌ها هم اضافی ماند.
به یکی از شاگردانم شهید کامیاب گفتم در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازها را بین طلبه‌های ما تقسیم کن و هر طلبه برحسب نیازش یکی دو زیرانداز بده و این کار را کرد و شاید هنوز هم این زیراندازها در خانه برخی از آن برادران موجود باشد.

همسرم که دید این کار را کردم تنها حرفی که زد این بود: چرا دو قطعه قالی را در اتاق من باقی گذاشتی؟
_گفتم این دو قالی به جای آن قالی‌هایی است که جزو جهیزیه خود آورده‌اید.
گفت: نه آن‌ها را هم بفروش
به حاجی صفاریان گفتم، آمد و این دو قالی را هم فروخت بعد اتاق مهمان‌هایی همسرم را با دو قطعه موکت فرش کردیم که آن زمان در نظر ما بهتر از زیرانداز بود سرانجام همسرم دو قطعه موکت را هم فروخت و تا به امروز در منزل ما فقط همان نه قطعه زیرانداز یادشده باقیست و به‌جز یک استثنا….
ص۱۶۳

بریده کتاب(۲):

آشیخ! ریش را تراشیدند؟

در آن‌جا بیش از یک هفته ماندم در این مدت صورتم را تراشیدند و این نخستین باری بود که صورتم تراشیده می‌شد. درمورد تراشیدن صورت شنیده بودم که در اردوگاه ها صورت را خشک خشک و بدون آب و صابون می‌تراشند که کاری زشت و دردآور است. لذا در راه بیرجند به مشهد خود را برای استقبال از این لحظه وحشتناک و آزردن پوست صورت آماده می‌ساختم.
زمان تراشیدن صورت فرارسید سلمانی آمد و من با نگرانی و تشویش به او نگاه می‌کردم؛ کیفش را باز کرد و یک ماشین اصلاح از آن بیرون آورد با دیدن ماشین اصلاح، نفس راحتی کشیدم و معلوم شد جریان متفاوت از آن چیزی است که تصور می‌کردم.
بعد از آن اجازه خواستم که به دست‌شویی بروم و سپس وضو بگیرم اجازه دادند با دو نظامی بروم. در مسیر یک افسر جوان که به گستاخی و وقاحت معروف بود مرا دید و از دور به تمسخر صدا زد: آشیخ! ریشت رو تراشیدند؟
و من فوراً پاسخ دادم:
_ بله سال‌ها بود که چانه خودم را ندیده بودم و حالا الحمدلله می‌بینم و بدین ترتیب اجازه ندادم خشنود و دلخوش شود.
ص۹۴

بریده کتاب(۳):

به او گفتم قبلاً مرا در بیرجند دستگیر کردند و به نزد رئیس پلیس بردند حرفی را که آن جا زدم برای شما هم تکرار می‌کنم؛ به او گفتم: شما مأموری و من هم مامور. من موظفم رسالت دینی خود را انجام دهم، شما هم می‌توانید وظیفه‌ای را که بر عهده دارید انجام دهید، شما کاری بیشتر از کشتن من از دستتان برنمی‌آید و من خود را برای کشته شدن آماده کرده ام، پس مرا از چه می‌ترسانی؟
تاثیر چنین سخنی روی اهل دنیا مانند تاثیر صاعقه صاعقه است؛ آن‌ها از کلمه مرگ» وحشت دارند. این افسر که جوانی خود را هم گذرانده بود از مرگ می‌ترسید و اینک می‌دیدید جوانی در سر آغاز راه زندگی به او می‌گوید من خود را برای مرگ آماده کرده ام و از آن نمی‌ترسم، سرش را برگرداند، حیرت‌زده شد و فروریخت بعد خونسردی و آرامش خود را بازیافت و دوباره با مهربانی به من گفت ان‌شاءالله مسئله‌ای برایش پیش نمی‌آید فقط باید تعهد بدهی دیگر به چنین کارهایی دست نزنی…
ص ۱۰۹

بریده کتاب(۴):

پایم را به تخت بستند، شلاق هایی با ضخامت‌های مختلف به سقف آویخته بودند که ضخامت آن‌ها یک انگشت، دو انگشت و یا بیشتر بود. یکی از آن‌ها شلاق برداشت شروع کرد به زدن به پاهایم. آن‌قدر زد که خسته شد. فرد دیگری شلاق را گرفت او هم زد و زد تا خسته شد. نفر سوم شروع کرد به زدند و به همین ترتیب…
هرکدام از آن‌ها فرصتی برای استراحت داشتند بجز من که نگذاشتند؛ حتی اندکی استراحت کنم! در آن حال که قابل توصیف نیست من از خبائث برخی از آن‌ها به شگفت می آمدم وظیفه آن‌ها بود که شلاق را بالا ببرم و به من بزنند، این امری طبیعی است همچنین وظیفه داشتند مرا آن‌قدر بزنند تا در برابر آن‌ها از پا درآیند بنابراین طبیعی بود که پشت سر هم شلاق بزنند اما یکی از آن‌ها خباثت خاصی از خودش نشان می‌داد؛ شلاق را به دست می‌گرفت، تسمه آن را با دست دیگر از پشت سرش خوب می‌کشید و بعد ضربه می‌زد تا بیشتر دلش خنک شود.
در حین شلاق زدن یکی از آن‌ها بالای سرم می آمد و از من می‌خواست از فلان کس از نهضت اسلامی بیزاری بجویم. من اظهار مخالفت می‌کردم و آن‌ها به زدن ادامه می‌دادند تا این‌که از هوش رفتم.
ص ۲۱۱

بریده کتاب(۵):

سلول محبوب!
من همچنان که هر چیز دیگری- چه شکنجه، چه گرفتاری، چه لذت پایانی دارد و تمام می‌شود، این نوبت شکنجه هم به پایان رسید.
پایم را باز کردم، برخاستم تلوتلو می‌خوردم و قادر به راه رفتن نبودم هر دو پایم ورم کرده بود و درد سراسر وجودم را فراگرفته بود. یکی از آن‌ها گفت: به سلولت برو ولی تو را به اینجا برمی‌گردانن تا آنکه اعتراف کنی.
وقتی به سلول برگشتم و وارد آن شدم احساس راحتی عجیبی کردم احساسی نوعی امنیت و اطمینان به من دست داد! پس از آن خشونت ددمنشانه و شکنجه نفرت‌انگیز که در اتاق شکنجه با آن مواجه شدم و اکنون چاردیواری که مرا احاطه می‌کرد و دری که پس از ورودم بسته شد،در من نوعی آرامش روحی می آفرید!
خدا رو شکر کردم که این سلول ها را که معمولاً جای احساس تنهایی و غربت است مایه آرامش و اطمینان ساخته است…
ص۲۱۲

بریده کتاب(۶):

شاگردانم را شکنجه کردند!
تنها تسلای خاطر در این زندان این بود که وقتی از اتاق شکنجه برمی‌گشت صدای مرا می‌شنید که آیاتی از قرآن را تلاوت می‌کردم. مقامات زندان تصمیم گرفتند را از آن شیخ دور کنند لذا او را به مجموعه سلول‌های مقابل بردند. او در آن‌جا غریب افتاده و کسی را نمی‌یافت که دلداری‌اش بدهد از همین رو به انواع ترفندها متوسل می‌شد تا به من نزدیک شود و صدایم را بشنود.
پایش در اثر شکنجه زخم شده بود نمی‌توانست راه برود لذا برای رفتن به دست‌شویی روی باسن خود می‌خزید یکی از ترفندهایش برای نزدیک شدن به من این بود که به نگهبان می‌گفت می‌بینی که من پایم زخمی است و نمی‌توانیم از دست‌شویی استفاده کنم و باید به آن یکی بروم… نگهبان معمولاً از سربازهای ساده لوح بود و قبلاً هم به زندانیان به ویژه به زندانیان مجروح گرایش داشت؛ حتی دیدم یکی از آن‌ها را بر پشت خود حمل می‌کند تا به دست‌شویی برساند نگهبان به او اجازه داد به دست‌شویی نزدیک سلول من بیاید.
وقتی از دست‌شویی بیرون آمد به نگهبان گفت: می‌خواهم تیمم کنم، بعد گفت خاکی که نزدیک دست‌شویی است، نجس است و لذا می‌خواهم آن‌جا تیمم کنم.( به زمین مقابل سلول من اشاره کرد)…
او نزدیک شد و شروع کرد به تیمم کردن و هم‌زمان صحبت کردن به زبان عربی با آهنگی شبیه دعا خواندند که هر کس بشنود و عربی نداند خیال کند که او مشغول دعا خواندن است از جمله حرف‌هایش که به یاد دارم این بود که به عربی می‌گفت: آقا السلام علیک و رحمه الله و برکاته…شما نمی‌دانید من چه عذابی می‌کشم آیا اگر در این وزن بین بمیرم شهید به حساب می‌آیم؟…
پس از آنکه سخنانش به پایان رسید من شروع کردم به جواب دادن به زبان عربی و با همان آهنگ دعایی و گفتم: صبر کن ای سید بزرگوار… صبر کن، تا اینجا جنایت‌کاران از تو ناامید شوند‌ چیزی نبود که حتماً خدا تو را نجات می‌دهد.
ص ۲۲۳، ۲۲۴

بریده کتاب(۷):

خمینی مشهد!
وارد اتاق شد بعد چنان‌که گویی با دیدن من غافل‌گیر شده گفت: این چیست؟ این هم در زندان رژیم یک سوال معروف بود چون من هرگز نشنیدم که بازجویی در مورد یک زندانی بگوید این چیست؟
بازجو پاسخ داد: این ‌ای است و از مشهد است.
مرد تازه‌وارد مثل این‌که با شنیدن نام من شگفت زده شده باشد؛ گفت: عجب این همان است، این همان کسی است که می‌خواهد خمینی مشهد» بشود.
این هم عبارتی بود بود که در پرونده من بارها تکرار شده بود؛ می‌خواهد خمینی مشهد باشد. بعد افزود: دکتر او آدم خطرناکی است.


خدایا خوبی ها را به دست ما به مردم برسان

خدایا خوبی ها را به دست ما به مردم برسان

 

مادربزرگ ها هم عالمی دارند برای خودشان.

دستت را می گیرند و می گذارند وسط قصه هایشان.

عینک مادر بزرگ را برمی دارم!ها می کنم! با گوشه لباسم شفاف شفاف می شود.

گونه ی آویزان و سرخش را می بوسم و عینک را قاب چشمانش می کنم.

ـ مادر جون.

ـ جان دلم.

ـ این همه سال شما قصه ها رو به ما رسوندی حالا من می خوام قصه برسونم به شما.

می خندد از همان خنده های دوست داشتنی که صدایش را فقط خودش می شنود.

ـ راستش خیلی فکر کردم، دیدم شما چشماتون ضعیفه باید کتابی بخونین که خطش درشت باشه، پر رنگ هم باشه.

تمام تشکرش را در نگاهش می ریزد و نگاهم می کند.

پیشانی ام  را می بوسد. کتاب را می گیرد. با جدیت مشغول می شود.

جدیت مادر بزرگ یعنی؛ تمرکز، کمی اخم و لبخندی که صورتش را نقاشی می کند.

به بقیه فامیل هم کتاب می دهم. یکی عاشقانه، یکی تخیلی، یکی کم حجم، آن یکی…

برای هر کس کتاب باب میلش سرو می شود.

همه می گیرند بجز دختر عمو نازنین که می گوید فرصت نمی کند، سه تا بچه دارد ومشغول کار است.این بار نمی دانم چرا؛ ولی اصرار نمی کنم.

همه از روزیشان خوشحال اند و راضی.

جمع خداحافظی می کند تا دورهمی یک ماه دیگر.

یک هفته نگذشته که مجلس برپا می شود.

این بار آن ها پیش قدم می شوند کتابها را تحویل می دهند و می گویند تمام شد.

مسلح رفته ام! مثل همیشه!

دوره ی بعد…

پلاستیک کتابها را روی زمین می گذارم درجا چند کتاب سمتم می آید.

ـ این هارا خواندیم. بفرمایید.

زن عمو می نشیند و مشغول خواندن قدیس» می شود.

بقیه، حرف از کار عید و دغدغه هایشان می زنند.

برایم جالب است؛ دختر عمویم با سه بچه مشغول خواندن کتابسرود سرخ انار» مادرش می شود. به این می گویند تبلیغ غیر مستقیم. اشتیاق دیگران او را زرنگ کرد.

قلبم از ته ته دلش لبخند می زند دور همی تمام می شود.

شب با فکر چه کتابی را به چه کسی بدهم خوابم می برد.

خاطره ای از ن.ص از قم


 

نقد رمان قرار نبود : نوجوانان و جوانان زیادی را پای خود در رویا نشانده و سر آخر دست خالی برگردانده است.

 

نقد رمان قرار نبود نوشته ی هما پور اصفهانی
قرار نبود که آدمیزاد اهل همه چیز باشد!

قرار بود که اهل خوبی ها باشد، زیباییها و پاکی ها !

قرار نبود که مخلوق ضعیف، خالق قادر را حذف کند.

قرار بود که زیر سایه خالقش توانمند شود و خوش بخت!

قرار نبود که وقتی قلم به دست می گیرد هرچه که نباید بنویسد!

قرار بود که راوی خیر باشد و معرفی کننده ی بدی ها !

رمان قرار نبود و قرار بود نوشته ی هما پوراصفهانی در صفحه ای مجازی است که نوجوانان و جوانان زیادی را پای خود نشانده و آن ها را در رویاهای این دوران فرو برده است و سر آخر دست خالی برگردانده است.

رمانی که با شیطنت های سه دختر شروع می شود.
البته قرار نبود که آدم ها این قدر بی اخلاق باشند و زبانشان در هر دور چرخش یک دور به کلمات رکیک بچرخد که متاسفانه در این رمان و امثالش پر از حرفایی است که عرف جامعه به آن می گویند: فحش!!

چرا پور اصفهانی این قدر اصرار دارد که شخصیت های داستانی اش در حرف زدن بی پروا باشند و کلاس و فرهنگ و شخصیت را فقط در پول و پوشش زیبا و زندگی های گران قیمت بداند نمیدانم.

دختر و پسر شخصیت های رمان او فوق العاده زیبایند و پولدار، دخترانش هیچ ویژگی فرهنگی، روحی و اخلاقی و اجتماعی خاصی ندارند اما چنان محبوب القلوبند که انسان حسرت می خورد.

پسرانش همه بسیار بداخلاقند تا جایی که در جای جای داستانش با زن عصبی رفتار می کنند و به قول خودش سگ دارند. هر چند او گاهی این حالت را غیرت می نامد.البته که معنی محبت و غیرت و فرهنگ و ادب و محبوبیت و مقبولیت در ادبیات داستانی امروز بسیار متفاوت شده است.

رمان قرار نبود زندگی بی هدف دختری به نام ترسا ست که بزرگترین هدفش در دنیا، دکتر شدن است و حاضر است برای رسیدن به آن قید خانواده را بزند و به کانادا هم برود.
حتی خودش هم نمی داند از رفتن چه می خواهد.

ازدواج صوری می کند و بقیه ی رمان، داستان این زندگی ست.

هما پور اصفهانی در خلق صحنه های احساسی و خیالی بی پروا، خوب قلم می زند و این نقطه ضعف نوجوانان و جوانان است و همین هم است که طرفداران زیادی دارد و الا که رمان هایش در خواننده رشد و حرکت و تحول مثبتی ایجاد نمی کند.

در جای جای داستانش می خوانی که دو هفته گذشت،یک ماه گذشت،… و یکهو صحنه حسی اش شروع می شود. کل زندگی ها می گذرد بی هیچ محتوایی و فقط لحظه های خاص یک خیال خوب پردازش می شود.


 

جستجوگران شمشیر عدالت : سفری به همراه دو رستم کوچک به اعماق ظلم و ستم

نویسنده: داوود امیریان

انتشارات عهدمانا

معرفی:

تا حالا اسم رستمو شنیدی؟
قهرمان ایرانی که دائما با ظلم و ستم مبارزه می کرد؟
قراره یه سفر هیجان انگیز تجربه کنیم.
سفری به همراه دو رستم کوچک به اعماق ظلم و ستم و تاریکی…
میخوایم به کمک جی جی, آفریدو و آیریک طلسم‌ سرزمین‌ها رو بشکنیم و با موجوداتی که فکرشو نمی‌کنیم همراه بشیم

مبارزه با اهریمن و نیروهای ماورائی در داستان (جستجوگران شمشیر عدالت)…

خلاصه:

داستان، روایتگر ظلمی است که از مرگ ملکه آغاز می شود.
شاهزاده که تاب از دست دادن همسرش را ندارد، با عالم و آدم دشمن می شود.
آرزویش دستیابی به انگشتر جادویی و شمشیر عدالت است که بتواند بر همه چیز، حتی مرگ مسلط شود.

اهریمن، آرزویش را برآورده می کند و در عوض اورا تبدیل به اژدهایی مخوف می کند که برای زنده ماندن باید هرماه دختری چهارده ساله قربانی کند.

این میان، تنها راه شکست او دست یافتن نسلش به شمشِیر عدالت است.

آیریک و آفریدو، نوه هایش، برای نجات خواهرشان شجاعانه دست به این جستجو می زنند. جستجوی شمشیر عدالت….

بریده کتاب:

آفریدو گفت: این مجسمه ها خیلی طبیعی به نظر می آیند.
اگر این ها ناگهان زبان بازکنند و حرکت کنند،من خیلی تعجب نمی کنم.
هربار که این مجسمه هارا میبینم دلم بدجوری می گیرد.
آریاند گفت: بله فرزندانم این مجسمه ها خیلی طبیعی هستند. آخر این ها هم زمانی مثل من و شماها از زندگی شان لذت می بردند!

عکس نوشته های هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت

بریده هایی از کتاب جستجوگران شمشیر عدالت:

بریده ۱:

مادر گفت : موجود ستمکار عمر زیاد نمی کند .
من نمی دانم چرا آه مادرانی که دخترانشان قربانی اژدهاک پلید می شوند، دامن او را نگرفته و هنوز زنده مانده !
پدر با ناراحتی گفت : دیگر ادامه نده . دیوار موش دارد و موش هم گوش …!

بریده ۲:

جی جی تو که ترسو نبودی !
پدرت از شجاعت و نترسی تو خیلی برایم گفته .
مگر تو نبودی که آن مار مهاجم را نابود کردی؟!
مگر تو شاهزاده نیستی؟
نباید کاری کنی که باعث خجالت و سرافکندگی پدرت شوی . ترس از تو کوچکتره . بخاطر همین توانسته در وجودت پنهان شود .
جی جی کم کم چهره اش باز شد : حق با توست . ترس از من کوچکتره ! آره من از ترس بزرگترم !
دیگر نگران چیزی نباشید .
برویم .

بریده ۳:

آبادیس سمت پنجره رفت و نعره زد : چرا با من این کار را کردی؟
من انتقام می گیرم .
من در برابر مرگ مقاومت خواهم کرد .
من کاری خواهم کرد که نتوانی مرگ را بر من پیروز کنی .
آبادیس با خشم و عصبانیت همه را حتی پسرش را از اتاق بیرون کرد .
او دو روز و دو شب در کنار بدن بی جان سین دخت گریست .
روز سوم وقتی مستخدمان آمدند تا جسد سین دخت را برای خاکسپاری ببرند، با دیدن چهره آبادیس غرق وحشت و هراس شدند .
آبادیس شکسته و پیر شده بود .
از چشمان گود افتاده و تب دارش شعله انتقام و کینه زبانه می کشید .

عکس نوشته هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت نوشته داوود امیریان

 

عکس نوشته های هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت

 

 

ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!

مرد زیبایی ها را نمی دید او فقط تشنه ی قدرت بود.

انگار زمین زیر پایشان، برصفحه ای نقاشی شده بود.

بیشتر ببینیم:

عکس نوشته های جذابی از کتاب پسران دوزخ فرزندان قابیل

من اهریمن هستم، تو در جستجوی من بودی و من آمدم.

از زندگی لذت ببر.

با لذت به صدای موج ها گوش می داد.

از زندگی لذت ببر.

ترس,عکس نوشته

ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!


از آن روز به بعد آبادیس در تاریکی و پلیدی بیشتری فرو رفت .

 

 

ادامه مطلب


 

ادواردو مسافری از رم : این پسر ثروتمند ایتالیایی با یک انتخاب زندگی اش را متحول کرد…

 

ادواردو مسافری از رم
نویسنده: فهمیه نیکومنظر
انتشارات: عهد مانا

بریده کتاب:

خبر تولد وارث آن همه ثروت و جشن باشکوه جیووانی برای او، آن روزها تیتر مهم رومه های ایتالیا بود و مردم درباره ادواردوی کوچک صحبت می کردند.
از دید آن ها همین که وارث جیووانی بود برای خوشبختی کافی بود.
چه بسا کسانی که آرزو می کردند فقط یک ماه در چنین تجملی زندگی کنند یا حتی یک هفته یا یک روز به خوبی آن را بنوشند و هضم کنند. و بعد باقی عمر را با طعم آن، سر کنند و آن را آنقدر برای فززندان و نوه هایشان تکرار کنند تا چند نسل به آن افتخار کنند… صفحه۱۲

بریده کتاب(۲):

متعجب از واکنش پدر، خواست توضیح بیشتری بدهد، اما پدر حرفش را قطع کرد. دستان پسرش را کنار زد و باناراحتی، ته گیلاس را سر کشید و آنرا روی میز گذاشت. نگاه حسرت باری به جوان بیست ساله اش انداخت. چقدر با او متفاوت بود. به جای اینکه فکر خوشی های جوانی اش باشد، چسبیده بود به این کتابها که بالاخره کار دستش داده بودند. انگار آرزوهایش یک جا به باد رفته بود…
صفحه۳۵

بریده کتاب(۳):

چند پتو با پارچه ای سفید پوشیده شده و درکنار دیوار روی زمین پهن بود. حتما برای این بود که کمی از خشکی زمین بکاهد و میهمان بتواند راحت تر روی آن بنشینند و بالش هایی که برای تکیه از آنها استفاده می شد.
ادورادو به اطراف چشم گرداند. خبری از هیچ شی تزیینی نبود؛ حتی یک گلدان گران قیمت.
اینجا محل ست مردی بود که دنیایی را به جنبش درآورده بود. توی مسیر دائم به این فکر کرده بود که خانه یک رهبر بزرگ چگونه می تواند باشد و حالا سادگی آنجا عجیب به دلش نشسته بود… صفحه۵۲

بریده کتاب(۴):

ادواردو با هیجان بلند شد. چهره ای را که در مقابلش می دید،آرامشی درونی همراه با نیروی پر اراده مردی دنیا دیده را باهم داشت. در خطوط چهره اش، نهایت قدرت و بی باکی و بر لبانش لبخندی مسیح وار دیده می شد. در همان بدو ورود متوجه ادواردو شده بود و نگاهی پر مهر و گیرا به او افکنده بود و ادواردو را در جذبه سادگی و آرامش چشمان نافذ خود قرار داده بود. ادواردو مردی را دید که انگار با نگاهش تمام حرفهای درون او و تمام رنج های نگفته اش را یکجا فهمیده بود و با لبخندش، به او آرامش و امید میداد…
صفحه۵۴


 

کتاب نیمه پنهان مکران : گذری به یک سرزمین، سرزمینی زیبا با مردمانی زلال و بی ریا

 

کتاب نیمه پنهان مکران
نویسنده: محمدهادی حیدری نسب
انتشارات عهد مانا

معرفی:

مکران، پاره‌ای از تن زیبای سرزمینمان ایران است.
سواحل زیبای دریای عمان، که حاشیه‌اش کویر و دشت و نخلستان‌هایی احاطه کرده است و در میان آن‌ها مردمانی از طوایف گوناگون شیعه و سنی زندگی می‌کنند.
این سفرنامه، گذری است از میان این سرزمین برای آشنایی اعتقادی با انسان‌های مهربان و زحمت کش آن‌جا…

نیمه پنهان مکران انسان‌هایی هستند که در هیاهوی بازی‌های ی در اعتقادات خود غوطه‌ور می‌شوند و به حقیقت می‌پیوندند.

بریده کتاب:

⏰پانزده دقیقه اول مشخص نبود که آن‌ها می‌خواهند درباره شیعه تحقیق کنند یا آمدند نظر امین را برگردانند. امین ابتدا مقداری درباره دلایل تشیعش گفت ولی آن‌ها با جاهل پنداری امین به او گفتند: تو که درس حوزوی نخوانده ای و سواد کافی نداشتی. چطور تشخیص دادی که شیعه بر حق است؟»

لحن صحبت امین عوض شد و از سواد مذهبی‌اش دفاع کرد. از فعالیت‌هایش وقتی که سنی بود گفت و مقداری درباره تناقضات و عملکردهای منفی برخی مولوی‌های برجسته اهل سنت صحبت کرد.
آن‌ها گفتند: این‌که دلیل نمی‌شود فلان مولوی چه کارکرده و فلانی چه کار!»


من و پنج وارونه : آگاهی لازم برای پیشگیری از بیگاری عاطفی(عاشقانه ی عاقلانه)

 

من و پنج وارونه

نویسنده: محمد داستانپور، انتشارات : حدیث راه عشق

بریده هایی از کتاب:

*کاش انسان‌ ها به اندازه کالایی که می‌ خرند،
در دل بستن ها و محبت کردن ها هم حوصله و وسواس به خرج دهند.


*حیف است که دل‌ها بی در و دروازه باشد
و عشق ها بی‌ هویت و بی‌ شناسنامه؛ چرا بعضی به (گدایی عشق) می‌ پردازند و بعضی به (حراج عشق) باید از چه گذشت، تا به چه رسید.

*آیا آنچه از دست می‌ دهیم و آنچه به دست می‌ آوریم می‌ ارزد؟
برنده‌ ایم یا بازنده؟!

* دوست داشتن کسی که لایق محبت نیست اسراف محبت است


 

کتاب من زندگی موسیقی : پشت پرده های جادوی موسیقی…

 

بریده کتاب(۱):

ولف آدلر، پروفسور دانشگاه کلمبیا می گوید:
” بهترین و دلکش ترین نواهای موسیقی، شوم ترین آثار را روی دستگاه عصبی انسان می گذارد، به خصوص اگر هوا گرم باشد، این تخریب بیشتر می شود.” (زیرا یکی دیگر از عوامل بهم زدن سیستم عصبی گرماست.)

بریده کتاب(۲):

نوای موسیقی از احساسات و انفعالات درونی انسان ناشی می شود و معرف، غم و شادی، هیجان و آرامش روحی انسان است.”
به عبارت دیگر وقتی که یک موسیقی حماسی نواخته می شود، من می جوشم نه اینکه محتوای موسیقی این حالت را در من بوجود می آورد. پس موسیقی محتوایش حماسه و محبت و عشق و اندوه نیست، بلکه این عناصر، رسوب یافته و بایگانی شده در درون من است که با ورود امواج موسیقی به درونم تحریک می شود، این است اینکه می گویند موسیقی شکل دارد، ولی محتوا ندارد.

 

ادامه مطلب


 

 

آرزوهای دست ساز

نویسنده: میلاد حبیبی

انتشارات راه یار

بریده کتاب(۱):

یک بار یکی از اساتید در کلاس خاطره‌ ای از فایمن» برایمان تعریف کرد،

فایمن، یکی از برندگان جایزه نوبل است.

او مهارت زیادی در تدریس دارد.

فیزیک را چرخ می‌ کند و با ادبیات ساده سرخ می‌ کند و به خورد دانشجویان می دهد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست‌ وپا کرده است.

فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می‌ شود.

⁉️ در حین سخنرانی، از دانشجوها می‌ پرسد:

شما چرا همان کاری را می‌ کنید که ما در آمریکا انجام می دهیم؟ وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم، اما شما که کان مشکلات متعددی دارد، بروید و مشکلات خودتان را حل کنید، نه این‌ که به علومی بپردازید که شاید صد سال آینده هم به دردتان نخورد. »

بریده کتاب(۲):

برادر یکی از دوستانم تصادف کرد و فوت شد، اما خانواده‌ اش نمی‌ توانستند اثبات کنند که طرف مقابل مقصر است از این‌ که نمی‌ شد مقصر را مشخص کرد خیلی ناراحت بودم☹️

یک بار هم یکی از همکلاسی‌ هایم با عصبانیت به دانشگاه آمد. توی خیابان ماشینی جلویش پیچیده بود و بعد از تصادف فرار کرده بود.

اما این اتفاقات ما را به این ایده رساند که برویم دوربین روی ماشین مردم بگذاریم تا بتوانند از جلوی ماشینشان عکس و فیلم بگیرند…


 

کتاب زن آقا : سفرنامه ای جذاب و پر ماجرا از یک زوج جوان، لبخند به لبت می آورد.

 

کتاب زن اقا
نویسنده: زهرا کاردانی
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب:

زن آقا می پرسه چرا درِخونه تون شبا بازه؟ چرا ما می آییم و پیشت می شینیم؟
– رسم داریم، زن آقا! کسی که عزیزش فوت می کنه، تا چهل روزهمسایه ها می آن و کنارش می مونن. بهش دلداری میدن. براش غذا و حلوا می آرن. تنهاش نمیذارن که غصه بخوره. حتی اجازه نمیدن بریم خرید. خودشون برامون از مغازه خرید می کنن…
خنده ام گرفت. بابا که دوسال پیش فوت کرده بود، میان گریه و زاری ودردسرهای کفن و دفن، داشتیم به غذای مهمان ها فکر می کردیم هنوز قیمت نجومی قبر از ذهنمان پایین نرفته بود که هزینه های پذیرایی و ناهار و هزار جور مصیبت دیگر به سرمان آوار شد.
وقتی مراسم تمام شد، به مهمان ها گفتیم: بیایید خونه ما. دلمان نمی خواستیم با واقعیت رفتن بابا تنها بمانیم با تختی که گوشه خانه خالی بود، در و دیواری که تا همین چند روز پیش دستش را به آن ها گرفته بود و رفته بود حمام.
مهمان ها گفتند: بیاییم خونه شما چی کار؟
فکر کردم چقدر ما شهری ها تنهاییم!

بریده کتاب(۲):

بچه های نه ده ساله دور هم جمع شده بودند. چادرهای سفیدشان شبیه هم بود با گلهای صورتی پارچه ای روی سرشان تل درست کرده بودند. با هم پچ پچ می کردند وگاهی مرا می پاییدند.

-خانم، ما خیلی قرآن دوست داریم.برامون کلاس می ذارید؟
کارهای خانه و دو سه وعده غذا پختن، حضور سید علی و اضافه شدن نبات سادات اجازه نمی داد کلاسی تشکیل بدهم.
گفتم: نمیتوانم از پسش بربیایم.
تصمیم گرفتم کمی سر بگردانمشان تا منصرف شوند. گفتم بروند اسم حداقل ده نفر را بنویسند وقتی جمع شدند، بیایند ببینم چه می شود…

…در می زدند، دویدم و قبل از آنکه نبات سادات بیدار شود، در را باز کردم. همان بچه ها ایستاده بودند پشت در و دوستهایشان صف کشیده بودند پشت سرشان. تعدادشان زیادتر شده بود.
کاغذی را به طرفم گرفتند. اسمهاشان را باهمان خط کودکانه ی خرچنگ قورباغه ای نوشته بودند. پرسیدند کی می آیم وکلاس را شروع می کنم؟
نگاهشان کردم. بعضی هاشان چادر رنگی وبعضی چادر سیاه به سر کرده بودند. لبخند می زدند ومشتاقانه نگاهم می کردند!
به آن ده تا فرشته میتوانستم نه بگویم؟

 

ادامه مطلب


 

نقد کتاب رویای تبت: عشق حقیقتی که قطعا به آن نمی رسی همراه با زجر فراوان !!!

 

رویای تبت ، نوشته ی فریبا وفی

سیر داستان:

دختری که ظاهراُ داستان خودش را می گوید. اما واقعا دارد درد تمام زن ها را می گوید، رویای دست نیافتنی دل های نی که کسی را می خواهند و آن کس هیچ وقت نمی تواند این خواسته را برآورده کند پس هیچ گاه به واقعیت نمی رسد و مثل خوابی کوتاه می ماند.

پیام اصلی:

عشق حقیقتی است که هست اما تو قطعا به آن نمی رسی و همیشه زجر خواهی کشید.

پیام ها:

انسان ها به ظاهر خوشند و دل به زندگی دادند. اما در باطن هر کدام شکستی دارند که آن را می پرستند و غم زده ی آنند.

• مردان بی اراده و غیرقابل اعتمادنند.

• ن همیشه گدای محبتی هستند که در کس دیگر هست.

• هرکس هرچه را دارد قدر نمی داند و در پی آنیست که ندارد و دست دیگری است پس همیشه ناراضی و حسرت زده است.

شخصیت های داستان:

شخصیت اول:

شعله دختری که در عشق خیابانی اش مهرداد به ناکامی می رسد با مهرداد تمام می کند عشق را؛ تجربه می کند، دل می دهد و می تازد اما سر آخر مهرداد با کلمه ی بله به دیگری او را رها می کند. شعله ی سرگردان کس دیگری می شود. همراه او همه جا می گردد. شعله دختری ساده، بی اراده، بی هدف و از درون تهی از مفاهیم، تشنه و خواهنده ی آسایشی که همه به دنبال آنند و نه آرامش دارند و نه آسایش.

شیوا: خواهر شعله که به اسم عقلا دنیا دوست عاقلانه زندگی می کند. اما او در کنار شوهرش عاشق دوست شوهرش می شود و همه ی آسایش و آرامش و عقلش می رود.  دنیای عجیبی ست! وقتی گفتند این رمان خیلی طرفدار دارد، دنبال محتوایی ناب می گشتم تا لذتی عمیق ببرم. اما وقتی خواندم دیدم دربه دری انسان ها را روایت می کند که از خدا فرار کرده اند تا به آرامش برسند.

اما در عوض دچار سرگردانی شده اند، شعله نماد سرگردانی بشر امروز است که دنیا و خودش را محور کرده است تا بهتر زندگی کند. اما در چنان زجری اسیر شده است که راهی جز افسردگی و گوشه گیری و حسرت ندارد.

شخص های دیگر:

فروغ: نماد زنی که برای سال ها پیش است،

شیوا: نسل بعد

و شعله: نسل فعلی

و هر سه یک مسیر را رفته اند و جز تنهایی و حسرت، نصیبی نبرده اند. کاش کسی که این رمان را می خواند کمی هم فکر می کرد که این سبک زندگی راهی، جز به هیچ» ندارد. کاش دختران سرزمین من می پذیرفتند که دنیا همه اش یک هوس است. هوسی که هر چقدر هم آن را بیشتر و محکم تر بمکی جز آب تلخ حسرت و غم چیزی روزی ات نخواهد کرد.

تبت نه سرزمین رؤیایی که رؤیای هوس آلود تب دار دنیاست. به تجربه اش نمی ارزد. شعله دختر درس خوانده ای که نمی داند از زندگی اش چه می خواهد، فکر می کند زندگی همه اش یک مهرداد است که با او سوار ماشین بشود، خوش بگذراند، خوش بخورند، خوش بپوشند، خوش بگردند.

و خب طبق همین قاعده مهرداد ادامه ی خوشی اش را در ازدواج  با دختر دیگری می بیند. پس شعله را رها می کند و خوشی شعله زایل می شود و زندگی اش یکباره خالی، بعد دوباره همین را با یک تغییر دیگر در مرد دیگری دنبال می کند که آن مرد هم، خوشی اش را در ازدواج نکردن با شعله و فقط در دوستی می داند.

در رویای تبت دقیقا همین روال برای شیوا خواهر شعله هم تکرار می شود، او ابتدا خوشی اش را در ازدواج با جاوید می داند و بعد از دو تا بچه و ادعای تلاش برای زندگی بهتر، عاشق دلخسته ی صادق دوست شوهرش می شود و خوشی زندگی اش عوض می شود و البته صادق هم عاشق شیوا زن دوستش می شود.

 

نگاه رمان نویس به زندگی:

رمان، کلاُ نگاه سکولار و اومانیستی را ترویج می کند.

زندگی بر مبنای غیر از خدا، پایه هایی سست دارد .

و انگار که صحنه های ماهواره را برداشته اند و نوشته اند. به هرحال ن و مردان اگر عبرت بگیرند و از آغوش اومانیسم به آغوش گرم و اطمینان بخش و شیرین خدا برگردند؛ قطعا از این آسیب ها در امان خواهند بود .

نکته آخر:

داستان رمان رویای تبت پیچش کمی دارد که انگیزه ی ادامه دادن را می کشد. تعداد فصل ها بیش از حد هستند که احتمالا ضعف در پیوسته نویسی را می رساند. همچنین مسائلی که حرمت ادبیات را زیر سوال می برد در آن به وضوح دیده می شود.


 

آواز بچه آتش : رمانی ناب درباره حوادثی مهم در اطراف شیراز، بعیده مثلش را خوانده باشی

 

بریده کتاب(۱):

_اون پسرک موتورسوار کی بوده منتظرت؟
_ نمی شناسم آقا چرا واسه اون خودت رو به آّب و آتیش زدی و فراریش دادی؟
آقا گفتم دست خودم نیست، دیدم چار، پنج تا آدم ریختند روی یه نوجوون و کتکش می زنن، منم رفتم جلو و از چنگشون درآوردم . بدکاری کردم؟
_نه! اتفاقا کار عاقلانه ای کردی!
_البته همینطوری رو بی عقلی رفتم جلو آقا!… ص۱۸۵

بریده کتاب(۲):

تلفن پشت تلفن و باز همان مرد چند دقیقه قبل زنگ زد و گفت: مواظب آقا باشین… بگین ایشون امروز نرن راهپیمایی… ایشون رو میخوان شهید کنن منافقا!
-نادر خودش هم دلشوره گرفته بود
-میبخشین شما برادر؟
-چیکار به اسمم داری؟ امروز مراقب آقا باشین…

بریده کتاب(۳):

دستغیب چیزی روی کاغذ نوشت. امضا کرد و گفت: بدین رادیو بخونه. جریان رو هم به مردم نمازگزار بگو.
بعد گفته های رحیم را بازگو کرد. اکبر رفت و پشت بلندگو ایستاد: ” آقا فرمودند گروهک ها دانشگاه رو تصرف کردن… دانشجوهای مسلمون کمک می خوان… بعد نماز آقا میرن طرف دانشگاه برای کمک.”
صدای تکبیر مردم پیچید توی صحن شاهچراغ…   ص۵۶


 

نقد رمان فرمان یازدهم : یکنواخت بودن کل داستان و بدون هیجان بودن اتفاقات باعث خستگی می شود.

 

 

نقد رمان فرمان یازدهم نوشته ی زهره عارفی

هرچقدر تلاش کردم تا این رمان را با علاقه بخوانم نشد!

نه به خاطر اینکه محتوا نداشت!

و نه چون اینکه قلم و سبک نداشت!

و نه بخاطر نویسنده و یا حتی انتشاراتش!

و نه به دلیل گرمای هوا و سردی مزاج…!

بلکه کتابی که با سبک واگویه ی فکری و ذهنی نویسنده با خودش نوشته شده است و هدف مشخصی هم دارد، آن قدر حاشیه دارد و شخصیت هایش گنگ هستند، آن قدر زمان و مکان را گم می کنی…که تمام ذوق خواندنت کور می شود. شخصا برای آن خواندم که بتوانم با انصاف نظرم را بدهم.

جای جای رمان تکه های زیبایی از ذهن نویسنده تراوش کرده بود، اما یکنواخت بودن کل داستان و بدون هیجان بودن اتفاقات باعث خستگی می شد. البته نویسنده سعی کرده بود با قرار دادن یک زن یهودی زیبا در داستان و دختری به نام  سوفی کمی فضا بدهد اما باز هم خستگی خواننده را پاسخ نمی داد.

حالا اصل داستان چه بود؟!

در سرزمین فلسطین لوحی در دست مسلمان ها بود که در آن یازده فرمان یهوه» نوشته شده بود و اثبات حقانیت دین اسلام را می کرد. این نوشته را خود یهودیان دیدند و بر اصل بودن آن صحه گذاشتند و حالا در خانه ی مسلمانی که در آن یهودی هجرت کرده ای زندگی می کرد پنهان شده بود و دو مسلمان با روندی توانستند آن را در بیاورند و بخوانند.

به هرحال رمان شاید می توانست خیلی بهتر از این نوشته شود.


آرزوهای دست ساز : ماجرای شکل گیری یک شرکت دانش بنیان در قالب رمانی جذاب 

 

آرزوهای دست ساز

نویسنده: میلاد حبیبی

انتشارات راه یار

بریده کتاب(۱):

یک بار یکی از اساتید در کلاس خاطره‌ ای از فایمن» برایمان تعریف کرد،

فایمن، یکی از برندگان جایزه نوبل است.

او مهارت زیادی در تدریس دارد.

فیزیک را چرخ می‌ کند و با ادبیات ساده سرخ می‌ کند و به خورد دانشجویان می دهد. از این لحاظ شهرت زیادی برای خود دست‌ وپا کرده است.

فایمن روزی برای سخنرانی به دانشگاه آرژانتین دعوت می‌ شود.

⁉️ در حین سخنرانی، از دانشجوها می‌ پرسد:

شما چرا همان کاری را می‌ کنید که ما در آمریکا انجام می دهیم؟ وضعیت کشور ما طوری است که باید روی لبه علم حرکت کنیم، اما شما که کان مشکلات متعددی دارد، بروید و مشکلات خودتان را حل کنید، نه این‌ که به علومی بپردازید که شاید صد سال آینده هم به دردتان نخورد. »

بریده کتاب(۲):

برادر یکی از دوستانم تصادف کرد و فوت شد، اما خانواده‌ اش نمی‌ توانستند اثبات کنند که طرف مقابل مقصر است از این‌ که نمی‌ شد مقصر را مشخص کرد خیلی ناراحت بودم☹️

یک بار هم یکی از همکلاسی‌ هایم با عصبانیت به دانشگاه آمد. توی خیابان ماشینی جلویش پیچیده بود و بعد از تصادف فرار کرده بود.

اما این اتفاقات ما را به این ایده رساند که برویم دوربین روی ماشین مردم بگذاریم تا بتوانند از جلوی ماشینشان عکس و فیلم بگیرند…


 

کتاب سه دقیقه در قیامت : گشت و گذاری در عالم معنی… کتاب را برداری زمین نمی گذاری

 

کتاب سه دقیقه در قیامت
نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

✔️در زندگی برخی انسان‌ها اتفاقاتی رخ می‌دهد که اصطلاحاً به آن اتفاق تجربه‌ای نزدیک به مرگ می گویند: NDE یا خروج روح از کالبد مادی و گشت‌وگذار در عالم معنی…

در این تجربه معمولاً کل زندگی فرد در پیش چشم او حاضر است و درواقع مروری بر زندگی گذشته صورت می‌گیرد؛در این حالت فرد نه فقط هر عمل خویش بلکه اثرات هر یک از اعمال خود را بر روی افرادی که در زندگی در اطرافش بوده اند نیز درک می کند.

 

بریده کتاب:

همین‌طور که اعمال روزانه بررسی می‌شد به یکی از روزهایی دوران جوانی رسیدیم؛ اواسط دهه هشتاد.
یک‌بار جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله علیه‌السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم.
این پنج سال بدون حساب طی می شود با تعجب گفتم: یعنی چی؟؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می‌ماند.
نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم!
اگر در آن شرایط بودید لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می‌کردید…
پنج سال بدون حساب و کتاب؟؟!! گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟؟؟ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند….


 

وقتی مژی گم شد : داستان دخترهایی آرزو به دل مانده، آرزوی سرزمینی مطابق میل شان

 

وقتی مژی گم شد
نویسنده: حمیدرضا شاه آبادی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

معرفی:

دخترها در همه جای دنیا مظلوم واقع شده اند. به همین خاطر همیشه دوست دارند کاری کنند متفاوت از شرایطی که در آن زندگی می کنند. هرکس از هرچه دارد راضی نیست.
این رمان داستان دخترهایی است که آرزوی سرزمین دیگری دارند مطابق میلشان، چقدر خواندنی و جالب است… وقتی مژی گم شد را از دست ندهی!

بریده کتاب:

فرانکشتاین هم اسم یک آدم است و هم اسم یک جا. فرانکشتاین جایی است شبیه یک شهر که به دست دخترها اداره می شود. دخترهایی که از سراسر دنیا می آیند. اسم رئیس آنجا هم فرانکشتاین است که هیچ کس تا به حال قیافه اش را ندیده. ظاهراً یک آدم خیلی پولدار است که با پولش آنجا را راه انداخته.
مژی گفت: زهره ازخیلی وقت قبل حرف آنجا را می زده و تشویقشان می کرده که با هم بروند آنجا. ص ۷۹

 

بریده کتاب(۲):

زهره می گفت: زندگی در فرانکشتاین پر است از شادی و خوشبختی و پر است از چیزهای قشنگ و دوست داشتنی. زهره می گفت دخترها در فرانکشتاین نصف روز کار می کنند و نصف دیگرش را درس می خوانند. این جوری به همه جا می رسند. عکس های فرانکشتاین را زهره بارها به ما نشان داده بود. آنجا پر بود از فضاهای سرسبز، رنگ های شاد و دختران سرحالی که با خنده کنار دستگاه های نساجی یا آزمایشگاه های شیمی و … ایستاده بودند و برای دوربین دست تکان می دادند.
هر کس عکس ها را می دید هوس می کرد آنجا باشد. ص ۸۴


 

نقد رمان شوهر عزیز من : داستان زنی پشیمان از انقلابی بودن، دیندار و ایرانی بودن!

 

نقد کتاب شوهر عزیز من

نوشته‌ ی فریبا کلهر
داستان زنی که پشیمان است از انقلابی بودن، از دیندار بودن و از ایرانی بودن!

خلاصه داستان:

فریبا کلهر نویسنده کتب نوجوان، در این رمان (که برای اولین بار در حیطه‌ی جوان قلم زده است) زنی را به تصویر می‌ کشد که همراه دو دوستش در جریانات انقلاب فعالیت می‌ کنند.

این زن‌ های مسئول، مردی دارند که زن قهرمان داستان عاشق او می‌ شود. مرد داستان اول عاشق او نیست. اول به خواستگاری آن دو نفر دیگر می‌ رود و با جواب منفی آن‌ ها، به خواستگاری زن افسرده داستان می‌ آید.

مرد حالا یک رزمنده است و بعد هم جانباز. زن قهرمان داستان عاشق شوهرخواهرش می‌ شود که او هم می‌ میرد. قهرمان داستان افسرده می شود و کم‌ کم عاشق شوهر خودش می‌ شود و داستان می‌ شود: شوهر عزیز من!

از نگاه زن افسرده داستان همه‌ چیز شکل تاریک و زشتی دارد. تصویرسازی زن افسرده داستان از انقلاب، از پوشش‌ ها، از چادر، از صورت دوست چادری اش، از ریش، از هرچه که متعلق به وادی دین و انقلاب است طوری است که

خواننده بی‌ طرف و رمان دوست هم متوجه می‌ شود زن افسرده دارد یک‌ جوری عقده‌ گشایی می‌ کند.

 

انسان وطن‌ پرست اولین کسی را که تقدیس می‌ کند سربازان حافظ وطنش هستند.
رمان آمریکایی خواندم در وصف سرباز آمریکایی که در افغانستان و عراق مردم بی‌ گناه را کشته بود. اما نویسنده او را به عنوان سرباز جان فدای میهنش تقدیس کرد.

کاش نویسنده آمریکایی، رمان سربازان و پاسداران میهن ما را هم می‌ نوشت. باید به فریبا کلهر گفت: اگر هم بناست وقایع دهه شصت به تصویر کشیده شود باید گفت:

در آخر:

ما دهه شصتی‌ ها می‌ دانیم سخت‌ ترین سال ها را مردم ایران پشت‌ سر گذاشتند اما با امید و تلاش و چشم به آینده توانستند ایرانی را به دنیا نشان دهند که اگر رتبه‌ های بالای جهانی دارد از مقاومت همان مردم دهه شصت است.

ما که تاریخ آن موقع را می خوانیم از حالات و رفتارهای پر از قدرت مردم لذت می‌ بریم و برای سربلندی ایران تلاش می‌ کنیم.
چطور خانم کلهر، قلم را طوری روی کاغذ آوردند که حس ناامیدی و بدبختی را نشان دهند!


 

نقد رمان قلعه دیجیتالی : آمریکایی­ ها سالم هستند و توانمند و دشمنشان معلول !!!

 

نقد رمان قلعه دیجیتالی، نویسنده: دان براوون 
قلعه دیجیتالیِ اطلاعاتی آمریکا، یک قلعه بسیار پیشرفته و محکم است و غیرقابل نفوذ!
یک ژاپنی که بر اثر بمباران شیمیایی امریکا معلول به دنیا آمده است، به مرور زمان نفرتش از آمریکا از بین می­ رود و جذب سازمان اطلاعاتی و رمزشکن آمریکا می­ شود.

در قلعه دیجیتالی آمریکا، تمام مکالمات، تمام ایمیل­ها و نامه­ ها و… خوانده می ­شود و هیچ کس هیچ حریم شخصی ندارد.

دانشمند معلول ژاپنی که حالا شهروند آمریکا حساب می­ شود، اعتراض می­ کند و اخراج می­ شود.

در طول داستان خواننده راضی به این شکستن حریم شخصی و ی اطلاعاتش می ­شود؛ چون به خواننده القا می­ شود که جاسوسی زندگی شخصی مردم برای حفظ امنیت و کنترل دشمن و خنثی سازی توطئه بر علیه جامعه­ ی آمریکاست؛
حفظ امنیت شهروندانش توسط جامعه­ ی نخبه و نابغه­ ی آمریکا!

پس معلول ژاپنی در نگاه خواننده مشکل دارد، اما او پس از اخراج و توطئه­ گر نشان داده شدنش در رسانه­ ها و اذهان مردم به دلیل آنکه کسی حرف­های حقش را باور نمی­ کند، سعی می­ کند قلعه را نابود کند، ولی در طول کتاب با تمام تلاش­ها و برنامه­ های دقیق و از جان گذشتگی نیروها نمی­ تواند قلعه را نابود کند.

چند نکته:

-دشمنِ آمریکا و کسی که زندگیش به خاطر جنایت آمریکا در معلولیت می­ گذرد، خودش می­ شود یکی از نیروهای خدمت کننده به آمریکا!
یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می­ گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!


یک ژاپنی نخبه و نابغه رو معلول نشان می دهند چون ژاپن تبعه آمریکاست و اجازه ندارد ارتش داشته باشد!
البته هیچ کس تیزهوشتر از آمریکاییها نیست و نخواهد بود.
اگر کسی هم ادعا کند فقط لاف زده.
در داستان هم این ژاپنی الکی می­ گوید که رمز دستگاه اطلاعاتی را عوض کرده و نابودش می کند!

-آمریکایی­ها سالم هستند و توانمند و دشمنشان معلول! در ادبیات دیپلماسی این شخصیت سازی پر از پیام است!

-جاسوسی در زندگی خصوصی و شخصی­ مردم مقبول می­ افتد! جالب این جاست که برای کار خلاف خودشان رمان می­ نویسند.


به شدت رسانه­ ی مجازی بر علیه سپاه پاسداران فضا سازی می­ کند که نرم­ افزار سروش را وسیله­ ی جاسوسی دولت ایران معرفی می کند و مردم را از عضو شدن در این نرم افزار منع می­ کند اما کار خودشان که راست هم هست، درست و خوب نشان می­ دهد!

-آخر داستان و بعد از پانصد صفحه فراز و نشیب بسیار، پیروز میدان آمریکاست! و ژاپنی باز هم خدمت می کند و رمز را نشان می دهد تا آمریکا نپاشد. با اینکه مردمش کشته شده ­اند. بالاخره همه دنیا باید کمک بدهند و باید ذلیل آمریکا باشند.

 -این قلعه شکست­ ناپذیر است. آمریکا پیروز است.

-حتی اگر تا مرز نابود شدن قلعه برود ولی در لحظه آخر دشمن ­کشته و قلعه نجات پیدا می­ کند!

-در این میان نزدیک به ۲۰ نفر کشته می­ شوند اما شما احساس ناراحتی نمی­ کنید و فکر می ­کنید که باید می­ مردند از زن و مرد و بچه… بمیرند تا قلعه حفظ بشود.
هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!


هر چقدر آدم نیاز است باید قربانی شود تا آمریکای پرقدرت پرچمش بالا بماند!

در کتاب، آمریکاییها از جنایاتشان بر علیه چندصد هزار نفر زن و مرد و بچه­ ی ژاپنی ناراحت نیستند و در کمال خونسردی از رمز آن برای شکستن ویروسی که به قلعه حمله کرده کمک می­ گیرند…
نابغه­ های آمریکا در حقیقت دنیا را تهدید می­ کنند که اگر بر علیه آمریکا اقدامی کنید بمب هسته­ ای در انتظارتان است.

نتیجه:
شکست­ ناپذیر بود آمریکا:

۱-نویسنده طوری ترسیم کرده که شما متوجه نمی‌شوی!

۲-بسیار پیچیده و وحشتناک و دور از ذهن سیستم اطلاعاتی آمریکا رو ترسیم کرده است.

۳-عمدا برای آمریکا ابهت ایجاد کرده ترس و ابهت!
و یکسری کلمات رو به کار برده که خواننده متوجه نمی‌شود.

۴- یک سیستم رمزشکن خاص این‌ها دارند که می گویند هیچ رمزی تو جهان نیست که توسط اونا شکسته نشود بعد این رمز دانشمند ژاپنی را که نمی‌توانند بشکنند بخاطر این است که رمزی در کار نبوده و گرنه هیچ کسی در مقابل آمریکا هیچ چیزی برای ارائه ندارد.

نکته مهم:

فعلا که ایران نفوذ داشته روی سیستم امنیتی آمریکا و ۳تا پهپادشون رو ما نشوندیم روی زمین!

و اونا هنوز یک پهباد ما رو هم نگرفتند!

در جنگ ۲۲ روزه شکست خوردند. در جنگ ۳۳ روزه هم! و در عرصه­ های دیگه هم…

وخیلی کارای دیگه که می توانید در فضای مجازی بخوانید.


نقد کتاب

ویژه ها

نقد رمان من پیش از تو : دور کامل سبک زندگی خانوادگی و سبک زندگی جوانان اروپا و آمریکا

 

نقد رمان من پیش از تو نوشته ی جوجو مویز و ترجمه مریم مفتاحی
زندگی در غرب را نه آن گونه که تصور ماست،
بلکه آن طور که واقعیت است را می توانید در کتاب های داستانی شان ببینید.(البته اگر کسی مایل باشد که ببیند)

انسان های غربی پر شده اند ازخودشان».
فرقی ندارد،
پیر و جوانشان دنبال این هستند که من» شان را چگونه لذت مند جلو ببرند.

داستان دختری که درخانواده متوسط زندگی می کند و برای آنکه بتواند روال معمولی دنیایش را بگذراند باید کار کند.
کار کند که بخورد و بپوشد.
بخورد که کارکند.
چرخه ی حیوانی که دردنیا حاکم شده است.

آن طرف یک پسر پولدار که دراوج لذت های دنیا بوده و براثر تصادفی فلج و خانه نشین شده است.
پول که باشد می شود با دو مستخدم همه چیز را اداره کرد.
یکی دختری که دل به دلش بدهد.
یکی هم مردی که تمیز کاری هایش را کند.

پدر و مادر غربی اش هم که دنبال من لذت بر خودشان» هستند.
اتفاقاتی که بین این پسر فلج و این دخترمی افتد داستان را جلو می برد و شما را همراه می کند.

دخترک قهرمان داستان هم خانه ی دوست پسرش است و گرمی بخش رختخوابش تا شاید وقتی ازدواج کنند. درحالیکه دوست پسرش سرش با دختران ورزشکار گرم است برای پیشرفت ورزشش؛
دختر برای کسب درامد سراغ کار می رود و می شود همدل و همراه پسری فلج.

دختر مهربان و صبور است، و پول نیاز دارد.
نتیجه ی این پرستاری می شود:
عشق به مفلوجی که می خواهد خودکشی کند و دلبستن به این فرد
و ترک دوست پسر!

پسر فلج داستان مغرور است.
او خوشگذران، پردرآمد و پر آرزو بوده که باتصادفی تمام آرزوهایش بر باد می رود.
حالا به موسسه ای پول داده و روز مرگش را هم تعیین کرده تا در موسسه بستری شود و آنها آنرا به دیار باقی بفرستند.
این موسسه هرکس که از زندگی سیر شده باشد را با آرامش می کشنش!!!


به اصرار پدر و مادرش (که هر دو پی عشقشان هستند سوا سوا !) قبول می کند زمان خودکشی اش را عقب بیندازد .
عشق دختر به خودش را می فهمد اما چون اینطور زندگی کردن را بی فایده می بیند باز هم سر موعدش در موسسه بستری می شود و با کمک آنها می میرد.

محبت در غرب انگار که مرده است.
من به غرب و آمریکا سفر نداشته ام اما کتاب های داستانی ای که نوشته خودشان هست زیاد می خوانم.
مبنای زندگی شان انگار فقط لذت است لذت.
حالا در این میان اگر کسی از بین برود یا آسیب ببیند و یا هرچیز دیگر،چندان تو را نباید اذیت کند.
خودت را دریاب بقیه چیزها به جهنم.

رمان جذابی که تو را با خودش امیدوارانه می کشد و همین هم باعث می شود که تو زندگی دختر ورزشکار را ندیده بگیری که بخاطر نان و جا و شهوت با هم همخوانه می شوند.
همچنین پدرو مادرهای خودخواه دختر و پسر فلج را ندیده بگیری، به امید پایان خوش داستان.
ولی مواجه می شوی با یک ناکامی بزرگ و اندوه آور برای دختر و یک خودکشی وحشتناک قانون مند و با کلاس برای پسر فلج .

خلاصه اگر رمان را با چشم باز بخوانی،یه دور کامل سبک زندگی خانوادگی و سبک زندگی جوانان اروپا و آمریکا را درخواهید یافت.

خیلی از رمان های اینترنتی همین مدل دستمایه را دارند.


 

کتاب یک دقیقه سکوت : شرحی از زندگی شهید ادواردو آنیلی. نمیشناسی؟! تعلل نکن.

 

کتاب یک دقیقه سکوت
نویسنده: نفیسه نظری
انتشارات: عهد مانا

بریده کتاب(۱):

کم‌کم ورزش‌کاران تیم وارد زمین شدند… همه خبرنگاران مانند آبراهام درحال آماده کردن دوربین‌هایشان بودند و منتظر شنیدن سوت داور برای آغاز بازی …
ناگهان از بلندگوی ورزشگاه همگی دعوت به یک دقیقه سکوت شدند.
سخن‌گوی ورزشگاه از مرگ مردی به نام ادواردو آنیلی» گفت.
ورزشگاه یک دقیقه در سکوت فرو رفت.
آبراهام پس از پایان نیمه ی نخست بازی به سوی یکی از خبرنگارهای ایتالیایی رفت. پس از کمی گفتگو، از درباره ادواردو آنیلی پرسید. خبرنگار ایتالیایی پاسخ داد:
_ چگونه آن‌ها را نمی‌شناسی آنیلی ها خاندان سلطنتی ایتالیا محسوب می شوند آبراهام با کنجکاوی پرسید: خاندان سلطنتی؟! چرا به آنها این لقب را داده‌اند؟
خبرنگار ایتالیایی پاسخ داد: چون خانواده آنیلی یکی از ثروت‌مند ترین و معروف‌ ترین خانواده‌ها در ایتالیا هستند و می‌‌توان به جرئت گفت اقتصاد ایتالیا در دست آن‌ها جابه‌جا می شود. ادواردو آنیلی هم قبلاً وارث این ثروت عظیم بود. باشگاه یوونتوس هم جزئی از این ثروت عظیم است. آبراهام پرسید اتفاق؟ چه اتفاقی برای آقای ثروتمند افتاده؟
خبرنگار ایتالیایی درحالی‌که لنز دوربینش و بررسی می‌کرد گفت : خودکشی بوده.
ص ۶ و ۷

ادامه مطلب


نقد کتاب

نامناسب

ویژه ها

نقد کتاب سه دختر حوا : مهم نیست سکوت کنی تا کسی بمیرد، خودت را به بی­ خیالی بزنی و دفاع نکنی تا به خاطر تو آبروی کسی برود، مهم این است که راحت باشی.

 

نقد کتاب سه دختر حوا ، نویسنده الیف شافاک

خلاصه کتاب:

کتاب سه دختر حوا داستان دختری به نام پری است که در ترکیه زندگی می کند،

مادرش مسلمانی متعصب و پدرش لاابالی است.

برادرانش هم همین طور، با افکاری متفاوت اند!

در خانه پری درگیری لفظی جریان دارد و خبری از محبت بین والدین نیست،

و پر است از شبهه و سردرگمی و…

شافاک در کتاب سه دختر حوا، در بستر یک داستان عشقی و معماگونه، بحثی فلسفی را در باب خداوند می گشاید. اگر چه در کناره داستان، نقدی اجتماعی نیز از کشورش بیان می کند. صفحات ابتدایی کتاب، پر است از توصیفات نویسنده درباره استانبول.
شافاک اگر چه در فرانسه متولد شده است، اما در استانبول بزرگ شده. و گویی تمام سرخوردگی هایش از این شهر را، در این کتاب، به خصوص صفحات ابتدایی آن به طور یکجا سرریز می کند. به شکلی که مخاطب را از این همه آشفتگی دده می کند. و این حس به انسان دست می دهد که آیا اصلا این توصیفات با دید منصفانه ای نگاه شده اند؟ آیا استانبول هیچ گوشه زیبا و دل انگیزی ندارد؟ (به جز مساجد آن، که در کتاب فقط از معماری آنها تمجید می شود.)
صفحات ابتدایی پر است از ویژگی های منفی و نامطبوعی که درباره استانبول پشت سر هم قطار می کند: ترافیک شدید، مهمانی های پرزرق و برق ناخوشایند، بوی نامطبوع شهر، معماری نامنظم شهری، ، ی، وضعیت پلیسی و شکنجه در مبارزه با کمونیسم و… . حتی فضای درون خانه نیز از این به هم ریختگی مبرا نیست و یک چالش همیشگی بر سر مذهب، جریان دارد.

فقط با خواندن ۵۰ صفحه از کتاب، حجم زیادی از چالش ها، ناامیدی، اضطراب و عدم مطبوعیت بر روان خواننده سرازیر می شود، که مخاطب را شدیدا دده می کند. حتی ممکن است از ادامه خواندن داستان، منصرف شوند. این حجم نفرت یک شخص از میهنش، جای تامل دارد!

تا اینکه در دانشگاه آکسفورد قبول می شود، آنجا هم بین مونا و شیرین گیر می افتد.

مونای متعصب مذهبی، شیرین ول !

روال توصیفاتش وقتی بیشتر در چشم می زند که به توصیفاتش از آکسفورد می رسد. همه چیز آنجا برایش خوب، جالب توجه و مطبوع است و از همه چیز لذت می برد. از در و دیوار ساختمان ها گرفته تا مسائل فرهنگی. و البته به وضوح این دو را با هم مقایسه می کند. مثلا پس از دیدار از کتابخانه آکسفورد، پری می گوید این کتابخانه اگر در ترکیه بود، تا کنون بارها ویران شده بود (ص ۱۱۹).

اما مهم ترین جنبه کتاب، و اساسا فلسفه وجودی کتاب در باب خداوند و ایمان» است. نام گذاری کتاب نیز از همین مبحث برگرفته شده است. سه دختر حوا: شیرین، مونا و من. ما سه نفر: گناهکار، مومن و گمگشته بودیم» (ص ۱۷۳). اما آن چه نویسنده در صدد گزینش آن و قبولاندن آن به مخاطب است، این است که نه ایمان خوب است و نه کفر، بلکه در میانه طیف، باید جایی را برگزید.

می رود کلاس استادی به نام آزور. آزور کلاسش را خدا محور اداره می­ کند و پری می­ خواهد که درباره خدا تکلیفش مشخص شود؛

اما با نوع برخوردهای استاد بیش از آنکه تکلیفش با خدا روشن شود، عاشق استاد می شود و البته همچنان پر از شبهه است و هیچ ایده و روشی در زندگی ندارد.

در این میان متوجه می شود شیرین و استاد با هم رابطه دارند،پس خودکشی می کند و این به پای استاد نوشته می شود و در سطح دانشگاه پخش می شود.

او خودخواهانه از استاد دفاع نمی کند، چون می داند نجات استاد نفعی برای خودش ندارد.استاد اخراج می شود و خودش هم درس را رها می کند…

حالش خراب…

در طول چهارده سال با دو بچه، کنار شوهرش هم­چنان عاشق آزور بوده است…
بالاخره به آزور تلفن کند و حرف هایی را که سال ها در ذهن داشته است را بیان می کند.

الیف شافاک نهایت رسیدن به آنچه که نیاز هر انسان است را در رجوع به عشق­های شکست خورده می داند! عشقی که در ته دل باقی است . الیف شافاک این عشق ناپاک را خوشآیند نشان می­ دهد و طوری جلوه می کند که انگار حق همین است،برگشتن به عشق قدیمی و فراموش نکردن آن حتی کنار همسر!

و خیانت ها، حرف اول را می زند در اندیشه و خیال او …

آن چه نقطه عطف این کتاب است، مفهومی است که از خداوند عرضه می کند و دیدگاهی است که در باب خداوند برمی گزیند. در اولین صفحه کتاب، به عنوان سرآغاز و پیش درآمد، متنی را از کتاب ساعت ها، نوشته ریلکه، می نگارد:

خدایا، پس از آن که بمیرم، چه خواهی کرد؟

زمانی که من، یعنی سبویت بشکنم یا دروغ بگویم؟

من خرقه تو هستم، کسب و کار تو هستم،

اگر من نباشم، معنای خود را از دست می دهی.» (ص۵)

گویی خداوند صرفا یک باور ذهنی ساخته بشر است، که وجودش وابسته به وجود انسان است، هم چون دیگر ذهنیات انسان، و وقتی انسان نباشد، خدا هم دیگر نخواهد بود.

در همین راستا، پرفسور آزور، شخصیت محوری تاثیرگذار کتاب، شکل گیری باور به خداوند را ساخته دست انسان در طی تاریخ می داند: شواهد باستان شناسی نشون دادند که انسان طی هزاران سال خدایان متعددی رو می پرستیده مثل درخت، جانور، نیروی طبیعی یا حتی یک انسان دیگر! بعد ناگهان در مسیر تاریخ تخیلات دیگری ظهور کرد. ذهنیت انسان از مفهوم خدا که یک چیز ملموس بود، به مفهوم خدا که فقط یک واژه بود، تغییر کرد» (ص ۲۸۰).

نویسنده، بنیان باور به خداوند را ترس می داند: اصولا ریشه ایمان به دولت و عملکرد آن مشابه ایمان به خداوند است: ترس!» (ص ۱۳۷). و مسلما ایمانی که از روی ترس باشد، نمی تواند چندان خوشایند باشد.

 شاید بهتر باشد از اساس خداوند را تغییر داد، تا همگی انسان ها از شر این خدای کنونی راحت شوند!: آن شب پری در دفتر خاطراتش نوشت: بعضی از مردم دوست دارند جهان را تغییر دهند، برخی دیگر به دنبال تغییر دادن شریک زندگی یا دوستانشان هستند، اما من دوست دارم خداوند را تغییر دهم. این کار مهم است و یک کار حسابی محسوب می شود. آیا همه مردم جهان از این کار سود نمی برند؟» (ص ۱۴۵).

هم چنین نگاه شافاک به مذهب نیز، جای تامل دارد. او طیفی از انسان ها را معرفی می کند: از بی خدایی و بی دینی، تا دینداری متعصبانه، و کسانی که ما بین این دو هستند. شیرین، نماد یک انسان بی خداست. اگر چه بعضی اخلاق های ناخوشایند دارد، اما در مجموع انسان جذابی است، گلیم خود را همیشه به خوبی از آب بیرون می کشد، و با دیگران بسیار خوب ارتباط برقرار می کند. بعد از او، پدر پری قرار دارد. اگر چه بی دین است، اما بی خدا نیست. خدا را به عنوان یک موجود حاشیه ای قبول دارد، اما به هیچ یک از دستورات خداوند وفادار نیست، و البته فلسفه بافی های متقاعد کننده خاص خود را هم دارد. اشتباهات دینداران را به پای دین می گذارد و به کلی دین را نفی می کند. و همیشه پری در کشاکش است. در جایگاه بعد شاید بتوان شوهر پری را قرار داد. یک مسلمان پایبند به اصول، که البته فقط خودش به اصولش پایبند است و دغدغه ای نسبت به دینداری دیگران ندارد. و این کاملا از سر و وضع همسرش، پری، مشخص است! و همین شخص است که در کتاب، محل اتکا و بهترین دوست پری دانسته می شود. در مرتبه بعد، موناست. یک مسلمان مصری-امریکایی. به معتقداتش پایبند است، نماز می خواند، مشروب نمی خورد، به اختیار خود حجاب را برگزیده است، در فعالیت های اجتماعی شرکت می کند و دغدغه این را دارد که چرا وجهه بدی از اسلام در جهان به نمایش گذاشته می شود. اما او هم تاکید دارد که به دینداری دیگران کاری ندارد، یک فمینیست است، و به موسیقی هیپ هاپ علاقه مند است!!! برادر کوچکتر پری هم در همین اطراف است. در نهایت طیف دینداران نیز مادر پری قرار دارد. او یک مسلمان متعصب است که جذب یکی از فرقه ها شده، و دینداری او مشکلاتی را برای اعضای خانواده و دیگران باعث شده است. نویسنده هیچ گاه از دینداری مادر به خوبی یاد نمی کند. بلکه هر گاه در مورد مظاهر دینی او صحبت می کند، با لحنی تمسخرآمیز همراه است.

در واقع نویسنده طیفی از دینداری را ارائه می دهد. وجه تعصب آمیز دینداری، مخصوصا فرقه های نوظهور را اصلا خوب نمی داند (و ما هم با او هم عقیده ایم)، اما مشکل تعریف او از دینداری متعصبانه این است که حتی برخی اصول صحیح و حق دینداری را نیز، به تعصب و افراط نسبت می دهد. آن وجهی که از همه بارزتر است، مسئله مهم امر به معروف» است که همچون نماز و روزه و حج، یکی از فروع دین و واجبات دینی ما محسوب می شود. اما تنها کسی که در این داستان این فریضه دینی را انجام می دهد، مادر پری است که او طبق معمول به این خاطر، مورد تمسخر نویسنده قرار می گیرد. دیگر دینداران داستان هم (مونا و عدنان، شوهر پری) به این موضوع اعتقادی نداشته و مونا تاکید دارد که به کار دیگران کاری ندارند. برخی دیگر از واجبات و مستحبات دینی نیز در طی داستان مورد تمسخر قرار می گیرند. گویی چهره پدر پری که یک انسان خداباور بی دین است، بیشتر مورد قبول می افتد و منطقی تر به نظر می رسد، نسبت به مادر پری (اگر چه پدر هم انسان چندان مطبوعی نیست و رفتارهای نابهنجاری دارد).

دیگر مسائل دینی را نیز به وجه منفی ای بیان می کند. یا مستقیم و یا غیر مستقیم. مثلا اجتناب از نگاه مردان و در معرض توجه آن ها قرار نگرفتن را یک مشخصه منفی و مشکل ساز می داند که در جوامع مرد سالار مشهود است. اما صرفا به انتقاد از این اکتفا نمی کند. بلکه شخصیت را در مواجهه با این مسئله، در شرایط بغرنجی قرار می دهد، تا یک انزجار درونی در مخاطب ایجاد کند. به عنوان نمونه، پری برای اینکه نگاهش با مرد ولگردی تلاقی نکند، جابجا می شود و همین باعث می شود قهوه بر روی لباس گران قیمت مهمانی اش بریزد! (ص ۱۶)

 این که نویسنده، دینداری را به شکل غیرمستقیم مورد حمله قرار می دهد، در دیگر قسمت های کتاب نیز مشهود است. مثلا در جایی پس از بیان ویژگی های نامناسب و تاریخچه عجیب و دلهره آور محله خانه پدری پری، بیان می کند که: مهم ترین مزیت آن ها اطاعت بی چون و چرا و بی قید و شرط از خداست. … از این دیدگاه، سرنوشت هر انسان از پیش تعیین شده است. شما نمی توانید از رنج های زندگی اجتناب کنید» (ص۲۱). در آن فضای فیزیکی مهوع و آن جبر نامطبوع حاکم بر زندگی، اطاعت بی چون و چرا از خداوند نیز حس ناخوشایندی تولید می کند. و یا مثلا وقتی برادر پری را دستگیر می کنند، همراه با صدای اذان است (ص۳۶)؛ و نیز پلیسی که ادعای مسلمانی دارد، او را که متهم به کمونیست گرایی است، به وضع بدی شکنجه می کند (ص۳۷).

در میانه این طیف از دینداران خود پری قرار دارد و به اصطلاح نویسنده، یک مسلمان متجدد» است. اساسا پری شخصیتی است که بین برزخ گیر کرده است. یک مادر متعصب و یک پدر لاابالی، شیرین لاقید و مونای مذهبی. او از همان ابتدای زندگی با چالش دینداری روبه روست و آن چه خود خواهان آن است، این است که از این کشاکش ها دور باشد : ورود مذهب به زندگی آنها، همچون یک شهاب سنگ بود که زندگی شان را به دو جبهه در حال نبرد دائمی تقسیم کرد. این موارد، پری را در بدترین حالت قرار داد. والدینش برای جلب نظر او با هم رقابت می کردند…. شخصیت پری به گونه ای بود که دوست نداشت از هیچ کس طرفداری کند» (ص۲۶).

در حقیقت تصمیمی که پری می گیرد، این است که بین دو خدای پدر و مادرش تلفیقی ایجاد کند. تا باعث کاهش تنش ها و ایجاد هماهنگی شود. در نتیجه در اعتقادش به خداوند راه میانه ای را بر می گزیند. خدا را قبول دارد، اما حرف زدن هایش با خدا، شکوه و شکایت از وضع موجود است. و اساسا یک سوال فلسفی از خداوند می پرسد: آیا رنج دیگران را می بیند یا نه؟ اگر نمی بیند، قادر مطلق نیست. و اگر می بیند و کاری نمی کند، مهربان نیست (ص۴۱). (گویی انسان ها هیچ تاثیری در زندگی خود و دیگران ندارند و در جبر مطلق به سر می برند و فقط این خداوند است که ظلم های انسان های دیگر را بر انسان ها تحمیل می کند.) اما در نهایت باید به این نکته توجه داشت که پری تمایلش به افراد بی مذهب بیشتر است. از نظر شخصی و عاطفی، به پدر بی مذهبش نزدیک تر است و با او رابطه بسیار صمیمانه ای برقرار می کند در حالی که ارتباط خاصی ش ندارد. هم چنین صمیمی ترین دوستش را شیرین می داند، نه مونا.

اما شاه بیت غزلی که شافاک سروده، پروفسور آزور» است. اوست که رهنمای طریق دانشجویان دانشگاه، پیرامون مسئله خداوند قرار می گیرد. و پری برای شناخت خداوند و تعیین رابطه خودش و خدا، به همو رجوع می کند. آزور شخصی است که مشخصا مذهبی نیست. مشروب می نوشد و روابط نامشروع دارد (حتی همسرش!).  اما راهنمای دیگران در باب خداوند قرار می گیرد و در این باره سمینارهایی برگزار می کند. دانشجویان را به دقت به شکلی انتخاب می کند که از طیف های مختلف سر کلاسش حضور داشته باشند. آنها با تعامل با یکدیگر تشویق می کند. مذهبی ها را به مطالعه متون ضد مذهب، و بی دین ها را به مطالعه متون مذهبی تشویق می کند. و دانشجویان را ترغیب می کند که راهی میانه را برگزینند. برای سمینارهایش هم روش های خلاقانه و بدیعی در پیش می گیرد. که مثل هیچ کلاس درسی که تا کنون دیده ایم، نیست. (اگر این سمینارها، نتیجه خلاقیت ذهن نویسنده باشند و از جایی الگو نگرفته باشد، جای تشویق دارد.)

کلیت کلام آزور ( و در واقع نویسنده) را می توان در این چند جمله آزور در یک همایش خلاصه کرد: همکاران من به یه اندازه اشتباه می کنند. یکی از اون ها دوست داره ایمان به خدا رو رد کنه و اون یکی هم تردید به خداوند رو رد کنه. به نظر من اون ها هنوز متوجه نشدند که افرادی مثل من به عنوان یک انسان، هم به ایمان و هم به تردید احتیاج داره. آقایان، به نظر من عدم قطعیت یه جور نعمته، نباید اون رو از دست بدیم، بلکه باید اون رو بپذیریم. به نظر من این مسیر سوم بهتره» (ص ۲۰۳).

و نهایتا می بینیم که پری هم همین راه بر می گزیند. او از ابتدا بین مذهبی بودن و بی مذهب بودن پدر و مادرش گیر می کند و تصمیم می گیرد راه میانه ای برگزیند. اما این بلاتکلیفی آزارش می دهد. نزد پرفسور آزور می رود تا تکلیفش روشن شود. اما او هم همین راه را به پری پیشنهاد می دهد. پری به عنوان شخصیت اصلی داستان، روند تغییرات و تعاملاتش و در نتیجه سرنوشتش بسیار مهم است. نهایتا او نیز همین راه سوم را در پیش می گیرد. در نتیجه نسخه ای که نویسنده در باب خداوند و ایمان می پیچد، همین عدم قطعیت است.

جالب است که آزور صراحتا مذهب را نیز منکر می شود، و معتقد است برای نزدیک شدن به خداوند،باید  از راهی جز مذهب وارد شد! آیا میشه یه نوع علم و دانش خارق العاده برای خودتون خلق کنید و از اون برای مطالعه خداوند استفاده کنید؟ با کمک تعداد زیادی متخصص که از رشته های گوناگون هستند. با این کار می تونیم رشته های گوناگون رو به هم پیوند بزنیم.حقیقت اینه که حتی المقدور باید از مذهب دور بمونیم، چون باعث تفرقه میشه. در حقیقت باید از یک مسیر غیرمحتمل به خدا نزدیک بشیم، مسیری که هیچ کس انتخاب نمی کنه» (ص ۲۷۵). یعنی روشی که خود خداوند برای نزدیک شدن به خودش به ما رهنمون شده، کنار بگذاریم؛ و از روش های عجیب و غریبی که درصورت دستیابی به آن، معلوم نیست چه ملغمه ای به بار بنشیند، استفاده کنیم!

به طور کلی، به نظر می رسد که نویسنده بعضی دیدگاه هایش را درباره مذهب، از زبان منصور، پدر پری، بیان می کند. آن حرف ها را در جای مناسب، بعد از یک اتفاق یا ایجاد مشکل که ارتباطی به مذهب دارد، قرار می دهد، و منصور به طور قانع کننده ای شروع به صحبت می کند و پری هم آن حرف ها را قبول می کند. بدین شکل، می تواند بر روی مخاطب هم تاثیر بگذارد. منصور، مذهب و مذهبی ها را خلط می کند. اشتباهات مذهبی ها را به مذهب تسری داده و نتیجه می گیرد که اساسا این مذهب است که مشکل دارد:

پری: بابا، چرا هیچ وقت آدم مذهبی نبودی؟

منصور: چون خرافات زیادی توی مراسم مذهبی وارد کردند و آدم های دغل کار زیادی رو دیدم که خودشون رو مذهبی معرفی کردند.

پری: خدا چی؟ منظورم اینه که هنوز باور داری که خدا وجود داره؟

منصور: معلومه که به خدا اعتقاد دارم… اما این باعث نمیشه که حرف این مذهبی ها رو بفهمم.

یک زوج توریست در مسجد در حال عکاسی بودند.خانم توریست موهایش را با یکی از روسری هایی که در هنگام ورود به وی داده بودند، پوشانده بود. فرد دیگری هم به وی تذکر داده بود که دامنش کوتاه است، بنابراین با یک روسری دیگر پاهایش را پوشانده بود. اما هیچ کس به آقای توریست که صندل و شلوار برمودا به پا داشت، تذکر نداده بود.

منصور با اشاره به آن دو گفت: اگه من زن بودم، دو برابر حالا از مذهب انتقاد می کردم.

پری: چرا؟

منصور: چون خداوند هم مرد است… یعنی آدم های مذهبی این طور می گن.

… حالا می دونی چرا علاقه ای به رفتن به بهشت ندارم؟ من با دقت به آدم هایی که قراره به بهشت برن نگاه کردم. همه اون ها که سر وقت نماز می خوندن یا روزه می گرفتن و به نظر می رسید هر کاری که ازشون انتظار میره رو انجام می دادن تا به بهشت برن، اما متوجه شدم که همه اون ها فقط ریاکار بودند» (ص ۱۰۱ و ۱۰۲). به همین راحتی همه را با یک چوب می راند، و اگر هم برخی مذهبی ها اشتباهی انجام می دهند، آن را به همه تسری داده و مشکل اصلی را گویی از مذهب می داند!

و نکته جالب این است که عرفان و تصوف را به وضوح روبروی مذهب قرار می دهد. از طریق اشارات فراوانی که به حافظ، رومی (مولوی)، خیام و… در داستان دارد از جانب اشخاص بی ایمانی مانند آزور یا پری! حتی در جایی، منصور این را مشخصا به زبان می آورد: من عاشق فلسفه بکتاش یا مولوی یا صوفی ها هستم، چون اون ها انسان شناس هستند و حس شوخ طبعی دارند. آموزه هاشون بدون تعصب و ریا بوده. اما اون فلسفه باستانی دیگه نه فقط اینجا بلکه توی همه جای جهان اسلام فراموش شده، سرکوب شده، خاموش شده. اما برای چی؟ اون ها به اسم مذهب دارند خداوند رو می کشند» (ص ۱۰۱). این ارجاعات به اشعار شعرای مسلمان، بیش از همه در مورد حافظ جای تامل دارد. آزور در جهت اعتقاد خودش به راه میانه ای بین ایمان و کفر، شعری از حافظ را قرائت می کند :

از خداوند چیز های زیادی آموختم

بنابراین اکنون نمی دانم خود را چه بنامم

یک مسیحی، هندوف مسلمان، بودایی، یهودی

تا کنون حقیقت بخش اعظم خدا را به من نشان داده است

بنابراین اکنون نمی دانم خود را چه بنامم

یک مرد، یک زن، یک فرشته یا حتی یک روح پاک» (ص ۲۰۳).

در  صورتی که حافظ، همان حافظی است که شرط نجات را قرآن» می داند:

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت

چگونه می توان از اشعار او، این برداشت را کرد که باید میانه ایمان و کفر منزلی برگزید؟

نکته قابل تاملی که در این کتاب خیلی توی چشم می زند، تصویری است که نویسنده از ایران ارائه می دهد. با این که ایران، پرچمدار تمدن شیعی و حکومت اسلامی است (و طبعا نباید به مذاق نویسنده خوش آید) اما نویسنده اصرار دارد هر چه از ایران مطرح می کند، در تضاد با این موقعیت باشد. شیرین، دوست پری و نماد شخصیت بی خدایی در داستان، متولد تهران است، اگر چه در امریکا و اروپا بزرگ شده است. نویسنده وقتی کتاب های همراه پری در آکسفورد را بر می شمارد، اولین کتاب، بوف کور صادق هدایت است. نیز، اولین کتابی که پری در کتابفروشی می خرد، رباعیات خیام است. هم چنین بارها به اشعار حافظ و مولوی ارجاع می دهد، و جالب آن که شخصی مثل آزور، برای اثبات حرف های بی ایمانانه­ی خودش، به اشعار حافظ ارجاع می دهد. (گفتنی است که شخص شافاک نیز همین گونه است و در یکی از سخنرانی های تد، در انتها بیتی از حافظ را خواند.) این اصرار نویسنده بر نشان دادن یک چهره سکولار از ایران، جای تامل دارد. در صورتی که با نگاهی به رویه ای که اتخاذ کرده است، می توان گفت اگر او یک ایرانی بود، همانقدر که از فرهنگ و مذهب و اجتماع ترکیه بدگویی می کند، مطمئنا همان قدر از ایران بدگویی می کرد، و بلکه حتی بیشتر.

اما در نهایت باید گفت نویسنده در این کتاب، گویی تکلیفش با خودش و خدا مشخص نیست. از طرفی این همه حرف می زند و از سمینارهای پرفسور آزور می گوید، تا مخاطب مجاب شود که ایمان خوب نیست و باید راه میانه ای بین کفر و ایمان برگزید. اما از طرفی، پری هیچ گاه نمی تواند با دودلی هایش کنار بیاید و خاطرش آسوده شود. گویی نویسنده در عدم قطعیتش هم عدم قطعیت دارد!

شخصیت های داستان با طیفی از عقاید، خوبی ها و بدی هایی داشتند. اما مومنین داستان (مونا و عدنان) متناسب ترین و باثبات ترین شخصیت ها بودند و باعث رنجش و آزار دیگران نمی شدند. اما قهرمان داستان، پرفسور آزور بود، باوجود بی اخلاقی هایی که در زندگی شخصی و خانوادگی اش مرتکب شده بود.

در صفحات انتهایی کتاب، در مکالمه ای بین آزور و پری، جایگاه آن دو عوض شده و پری چون استادی برای آزور سخنرانی می کند. اما در آن جا هم که سخنان پایانی کتاب است و بهترین موقعیت است که نویسنده مانیفست خود را عرضه کند، باز هم عدم قطعیت و تردید، موج می زند. مطمئنا کفر را نسخه نمی پیچد. اما نه شک را می پذیرد ( پری: همه اون عدم قطعیت ها بدترین دشمن من بودند»(ص۴۰۶)) و نه ایمان را بر می تابد!

این کتاب به نظر من بازتابی است از شکاکیت ها، بدبینی ها و حس های ناخوشایند نویسنده. درون نویسنده در این کتاب نمایان شده و درون زیبایی نیست. ستیزه جو است، به رویت لبخند نمی زند، پاهایت را روی زمین استوار نمی کند.

در انتها، این نکته نیز گفتنی است که نویسنده اصطلاحی را با عنوان مسلمان متجدد» معرفی می کند. که در همان صفحات ابتدایی کتاب، شخصیت اول کتاب، پری، پس از پشت سر گذاشتن پستی و بلندی های زندگی اش، اکنون به اینجا رسیده است: پری انسان خوبی بود. او از چند سازمان خیریه پشتیبانی می کرد، … اولین و آخرین روز ماه رمضان را روزه می گرفت، اما روزهای بین این دو را روزه نمی گرفت، هر سال یک گوسفند فربانی می کرد. … او یک همسر خوب، مادر خوب، خانم خانه دار خوب، شهروند خوب و مسلمان متجدد خوب بود» (ص ۷).

چنان که شیرین (دوست ضدمذهب پری در آکسفورد) هم به او همین صفت را نسبت می دهد (ص ۱۳۰). گاهی نماز می خواند، گاهی روزه می گیرد، گوشت خوک نمی خورد، اما مشروب می نوشد، ازدواج می کند و به همسرش وفادار است، اما روابط نامشروع پیش از ازدواج هم داشته است. و این بلایی است که بر سر بخش قابل توجهی از مسلمانان و جوامع اسلامی آمده است. به قول شیرین، هم می خواهند بعد از مرگ ضرر نکنند و هم می خواهند در دنیا آزادی داشته باشند. یک اسلام سکولار. که هر جایش را به دلمان خوش آمد، بپذیریم و هر جایش دشوار بود، کنار بگذاریم. و متاسفانه این چیزی است که دشمنان ما برای ما می پسندند. اگر دقت داشته باشید، امریکا از دو کشور اسلامی حمایت می کند: عربستان و ترکیه. عربستان (نماینده اسلام افراطی و سلفی گری) آن چیزی است که باید از اسلام در دنیا دیده شود، و ترکیه (نماینده اسلام سکولار) آن چیزی است که باید الگوی مسلمانان قرار گرفته و مسلمانان مثل آن شوند.

(گفتنی است صفحات ارجاع داده شده، بر اساس نسخه انتشارات نیک فرجام، ترجمه مینا امیری هستند.)

*****

زنبور را دیده اید موجودی کوچک و عجیب اما مقبول.

مقبول کل جهان است چون فایده ای شفابخش» دارد. برکتی معجزه وار که هیچ کس نتوانسته آن را نفی کند…

زنبور ه ای چند سانتی است که تولیدی اش معجزه می کند.

زنبور از هر گلی آذوقه تهیه نمی کند،

مرده خوار، کثیف خوار، آشغال خوار نیست،

پس تولیدیش هم هیچ کدام از ویژگی های بالا را ندارد. او شهد پاک و تمیز و خوب را برمی دارد و عسلی تحویل می دهد شفابخش.

اما ه ای هم هست به نام عنکبوت؛ غذایش ات ریز است که درمانده وار به دامش می افتند، نتیجه خورد و خوراکش هم تاری است که در هر کجای زندگی دیده شود، منفورانه با جارو جمع می شود.

خواستم بگویم بعضی از نویسنده ها این طورند.

بعضی مثل زنبورند؛ خوب های دیدگان و شنیدگانشان را معجزه وار قلم می زنند و خواندن اثرشان شما را زنده می کند. تولیدی شان مثل عسل شفا بخش و مصفاست.

بعضی از نویسنده ها هم عقده وار، آنچه که بر روی کاغذ می آورند برون ریخته اندیشه ی خرابشان است. نتیجه ای هم که برای ذهن بشریت دارد:

اسارت دل و روح،

دست و پا زدن

و دیگر هیچ.

الیف شافاک زنی نه مسلمان که چرخیده در میان مسلمانان،

نه مسیحی که پا زده در میان مسیحیان،

نه آسیایی که متنفر از وطنش و نه اروپایی که سرخورده در میان اروپائیان است.

از همه جا تکه ای خوانده اما ندانسته، برداشته اما نخواسته، دیده اما نشناخته، شنیده اما نفهمیده!

در مغزش انباشته دارد و اما…

با تکه ها و بریده های نویسندگی،

آن هم در حد معمول سرهم می کند و خیال وار می بافد.

می شود یک تار پهن که همان چند صد صفحه های کتاب هایش است.

می پاشد افکار درهم و برهمش را به زیورهای زیاد، می پوشاند…

در ملت عشق» مولوی پاکباخته را به میان می آورد تا در سایه عشق الهی او، خیانت های اندیشه ای یک زن و فرارش به سوی یک مرد را بپوشاند.

و حال در کتاب سه دختر حوا »، دلش می خواهد کسری های ذهنش را در توهین به ارزش های ادیان، زیاد جلوه دهد.

تنش میان دین و بی دینی را در قالب تعصب و تحجر و آزادی می نگارد و کار را به جایی می رساند که می خواهد خدا از او معذرت خواهی کند به خاطر بی  عدالتی»

تحجر و تعصب هیچ­ کدام مساوی دین نیست،

آزادی هم ضد دین نیست

اما در این رمان در جای جایش نفی دینداری رخ می دهد و جلوه های زشت و منفورانه از اسلام ارائه می شود. و این تمام کاریست که الیف شافاک” می خواسته در طول رمان انجام دهد.

همان اسلامی که در کتاب قرآنش عسل مصفا را شفابخش می خواند و دانشمندان همه دنیا مقاله در اثبات آن می نویسند و در بسیاری از درمان ها و داروها و غذاها از شفابخش بودنش بهره می برند،

همان اسلامی که هزاران معجزه را به چشم می نشاند و آرامش بخش است چون نجات بخش از منجلاب هاست در قلم الیف شافاک چنان درهم و برهم خلط شده و مغالطه آمیز جلوه می کند که انسان را متنفر می کند.

این یک مأموریت جدید» است برای دختری فرو خورده و خود باخته.

زنی که باید دید چه گرفته که اینگونه با قلمش زیر بنای جهان و خالق آن را به باد تمسخر می گیرد.

دین های آسمانی و خصوصا اسلام را با ادبیات خودش و افکار مغشوشش، مغشوش جلوه می دهد، زن ها را به خواری و ذلت دنیا نشان می دهد و….

  داستان سه دختر حوا را در این کتاب نمی خوانید بلکه تنها داستانی می خوانید که الیف شافاک می خواهد به خورد خواننده بدهد و آن هم نفی خدا و دین است. یعنی در حقیقت دارد اومانیست گرایی خودش را نشان می دهد.

خود گرایی و محوریت من» و تمسخر دین و دینداران.

خیلی هم برای شافاک فرقی ندارد چه دینی، مهم بی دینی و رهایی است

حتی اگر به هیچ و پوچ» برسد،

حتی اگر به خیانت» و خودکشی» برسد!

اصلا او می خواهد دینی نباشد تا راحت خیانت کند و خیانت را شیرین و خوب جلوه دهد، اشتباه ها و بدکارگی و ظلم را عیب نداند و کلا دنیا هر طور که می شود بشود. مهم نیست!

در ادبیات داستان نویسی الیف شافاک این است که باید دنیا بگذرد،

حالا هر طور و هر جور، با هم کنار بیایید،

مهم نیست که حتی این وسط، تو سکوت کنی تا کسی بمیرد،

تو خودت را به بی خیالی بزنی و دفاع نکنی تا به خاطر تو آبروی کسی برود، اعتبارش خراب شود. مهم این است که راحت باشی هر چند که این طور زندگی کردن، ناراحتت کند،

کلا به درک که ناراحتی… روال دنیا همین است دیگر!

هر چند با نداشتن دین و راه و روش درست، زندگی تلخ و سخت می شود، خب بشود…

زجر بکش تا بمیری.

شافاک در کتابش چنان پنجه به صورت دین می اندازد و مسخره می کند و شبهه می اندازد که انگار در جایی آموزش دیده است و معامله ای کرده است که اینگونه نقش بازی کند.

غیر از صد و پنجاه صفحه اول که راحت حرف هایش را می زند؛

صفحات:

۳۸۰، ۳۷۹، ۳۹۲، ۳۹۳، ۴۳۶،

۴۳۷، ۱۷۲، ۱۷۴، ۱۹۶، ۲۵۶،

۲۸۲، ۲۱۹، ۳۲۵، ۳۴۴، ۳۴۶،

۳۵۲، ۳۵۶، ۳۵۷، ۳۰۲، ۲۹۸،

۲۹۱، ۳۴۲، ۳۱۹، ۳۱۶، ۳۰۴،۳۲۶

هم پر از شبهه است…


 

کتاب بی قرار : جان در بدن باشد اما چه سود؟ بی قرار وصل تو بودن تا کی…

 

کتاب بی قرار
انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

اسلام و انقلاب به ارزش‌های جوانان ما جهت داد. پسر شیک‌پوشی که بهترین درآمد را در صنف خیاطان داشت همه چیز را رها کرد و به دنبال ارزش‌های واقعی آمد. روزگاری هر روز با لباس اتو شده و تیپ و ظاهری بسیار مرتب به محل کار می رفت. تفریحش کشتی و باشگاه بود اما بعدها همین جوان به خدا رسید الگویی برای همه بسیجیان لشکر سیدالشهدا علیه‌السلام شد.

بریده کتاب:

آری ای بی قرار وصال، یادت هست؟ به مادرت گفتی برایت دعا کند. گفتی دیگر تحمل ماندن ندارم. نمی‌توانم بعد از این را ببینم. دیدن #فساد در محله‌هایی که با نام شهدا زینت داده شده قلبت را به درد می‌آورد. اما آن زمان که در خون غلتیدی و با پهلوی پاره به نظاره ملائکه خدا نشستی آن لحظه زمان قرار تو بود. روح بی‌قرار تو آن‌جا آرامش و قرار یافت آنگاه که فوج فوج ملائکه خدا به استقبالت آمدند و ندای ارجعی الی ربّک در وصف تو سرودند، آن زمان بود که بی‌قراری تو به قرار تبدیل شد.


 

فایل زیپ رزق شهید قاسم سلیمانی جهت پرینت

 

 

یک فصل دیگر در مورد شهید سلیمانی برکات این شهادت عظیم است؛
 برکات این شهادت.
 این شهید عزیز هر وقت گزارشی میداد
 به ما چه گزارش کتبی چه گزارش شفاهی
 از کارهایی که کرده بود،
 بنده قلباً و زباناً او را تحسین میکردم
 اما
امروز در مقابل آنچه که او سرمنشأ آن شد و برای کشور بلکه برای منطقه به وجود آورد، در مقابل او من تعظیم میکنم؛ کار بزرگی انجام شد، قیامتی به پا کرد، معنویت او، شهادت او را این‌جور برجسته کرد، این تشییع جنازه‌های، بدرقه‌های ایرانی و آن بدرقه‌های عراقی؛ در کاظمین، در بغداد، در نجف، در کربلا چه کردند با این پیکر ارباً اربا!

پنتاگون سازمان اداری نظامی آمریکاست.
هفت لایه‌ی حفاظتی دارد!
چهار لایه‌ به طور خاص برای کنترل ارتباط
 با شخص وزیر یا رئیس پنتاگون است.
یعنی پشه ها هم با احتیاط رفت و آمد می کنند.
 اما
نامه‌ای بدون آرم و بدون مشخصات روی میز وزیر
 قرار گرفت!   نامه عرق سرد بر تمام تن وزیر آمریکا نشاند:
اگر لازم باشد از این هم نزدیک‌تر خواهیم شد.»
و آرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بر سر برگ نامه خودنمایی می‌کرد!
امضا: قاسم سلیمانی
 فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران- سپاه قدس!
#
دشمن ضعیف است،
ترسو هم هست،
به شرطی که تو پاسدار اسلام باشی!
جزو یاران سپاهی که انقلاب را به ظهور حضرت می رساند!

 

 

 

93/9/23
شبکه‌ی الفرات
آقای ابوالحسن، رئیس یکی از قبایل عراق و فرمانده نیروی مردمی می‌گوید:
مطلع شدیم که 370 نفر از نیروهای داعش آرایش نظامی گرفته‌اند.
 برنامه‌ی عملیاتشان گروگان گرفتن زائران ایرانی بود.
نزدیک اربعین بود و حفاظت از زوار را حاج قاسم سلیمانی فرماندهی می‌کرد.
موضوع را به حاج قاسم اطلاع دادیم. نگرانی در میان برادران عراقی
 موج می‌زد  و منتظر دستور و تصمیم سردار بودیم.
اما
حاجی تنها با 20 نفر از نیروهایش راهی شد.   مسیر نیروهای   داعش مشخص بود.
لشکر اندک سردار کمین کرد.  درگیری بین دو جبهه فقط 30 دقیقه طول کشید و تمام!
فقط یک نفر از داعشی‌ها زنده مانده بود که اسیر شد.
حاج قاسم با همان کت و شلواری که تنش بود مقابل اسیر عراقی ایستاد، کت و شلوارش را نشان داد و گفت:
 می‌بینی، لباس من برای جنگ نیست!
وای بر شما.
اگر رهبرم سید علی دستور بدهد که لباس نظامی بپوشم!
#
خیلی‌ها   می‌گویند   حاج قاسم را قبول داریم،
سردار سلیمانی، سردار دل‌ها   بود.
دلمان آتش گرفت از کار آمریکا
اما.
اما   ما    کاری با رهبر نداریم.
جمله آخر داستان را بخوانید.
او سردار سید علی حسینی ال‌ای بود.
سرداری که عمرش را در جنگ‌های برون مرزی، دور از خانه و خانواده گذراند!
سرداری که که با اشاره‌ی رهبرش امنیت کشور را تامین کرد.   امنیت من و شما را!

 

 خیلی مهم است که انسان

وقتی می‌خواهد کاری انجام دهد
 و با آن کار
 زیباترین حاصل دنیای خود را
 برداشت کند،آن کار ارزش داشته باشد.
‌انسان می‌میرد چه بخواهد، چه نخواهد؛ شاه باشد می‌میرد، امپراتور باشد می‌میرد، عالم باشد می‌میرد. این مرگ اجباری است و99 درصد از مردم به این شکل می‌میرند و تنها یک درصد توفیق این را دارند که مرگ اختیاری را انتخاب کنند. شهادت

 

 

خیلی دوست داشت یک زمانی، یک جایی، یک حالی نصیبش شود.
می‌دانست که چه‌کار کند!
خود حاج قاسم می‌گوید:
-همیشه دلم می‌خواست کف پای مادرم را ببوسم،
 ولی نمی‌دانم چرا این توفیق نصیبم نمی‌شد.
آخرین بار قبل از مرگ مادرم که این‌جا آمدم،
 بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم.
 با خودم فکر کردم که حتما رفتنی‌ام که خدا توفیق داد و این حاجتم بر آورده شد.
قطره قطره اشک از چشم حاجی می چکید روی صورتش.
آرام دستش را بالا آورد و اشک‌ها را پاک کرد و لب زد:
نمی‌دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.
#
خیلی از جوان‌ها، قد و بالا که پیدا می کنند، مدرک و قدرت و زیبایی که نصیبشان می‌شود،
دیگر ادب و احترام را کنار می‌گذراند.
اولین گام انسانیت، فهم رموز عالم است؛
و والدین رمز بزرگ سعادت فرزندان است.

 

 

استان کرمان، شهرستانرابر»، روستای قنات ملک، خانواده هفت‌نفره حاج‌حسن‌سلیمانی
قاسم فرزند سوم بود و با نان کشاورزی و لقمه حلال بزرگ شد.
سردار روستا‌زاده، جهانی شد چون همت بلندی داشت.
راهی کرمان شد، بنایی می‌کرد، درس می‌خواند،
 کاراته کار می‌کرد، برنامه و تدبیر داشت برای زندگیش،
 هوای برادر کوچکترش و دیگران را هم داشت.
مربی رزمی شد؛ رزمنده بود.
 فرمانده شد، بنده بود.
 سردار شد، انقلابی بود.
شهید شد، عاشق بود.
#
شهر و روستا ندارد. کشور و قاره ندارد. فقر و غنا ندارد. امکانات و.ندارد.
آن‌چه که انسان را می‌سازد،همتی است که خدا به همه داده است.
آن‌ چه که زندگی‌ها را پیش می‌برد، عزم و اراده‌ای که از لطف الهی سرازیر شده است.
آن چه که انسان را جاودانه میکند و موثر، بندگی خداست.
غفلت از خدا تمام"آنچه"که داریم را میبرد.
و گناه مانع شهادت!

 

 

وقتی رسیدیم نقطه صفر مرزی، سردار خم شد و نماز شکر خواند.
می‌دانید قصدش چه بود؟
ما معمولا برای سرکشی به مناطق درگیری، با هلی‌کوپتر رفت و آمد می‌کردیم.
 یکی از روزهایی که منطقه"حنف"در مرز عراق و سوریه
 از دست داعش آزاد شده بود، با حاج قاسم راهی آن منطقه شدیم
 برای بررسی اوضاع.
قبلش آمریکا اعلام کرده بود:
کسی حق نداره به مدار 55 درجه‌ی منطقه نزدیک بشه.»
هلی‌کوپتر که بلند شد، سردار مشغول نوشتن مطلبی در دفترش شد.
 به چند دقیقه نکشیده،
 جنگنده‌های آمریکایی هم بلند شدند و تلاششان برای انحراف مسیر ما شروع شد.
من مضطرب شدم و چند بار به سردار گفتم: حاجی جنگنده‌ها دارند به ما نزدیک می‌شند.
جوابی به من نداد، حتی سر بلند نکرد تا جنگنده‌ها را نگاه کند. به نوشتن ادامه داد. جنگنده‌ها خودشان مغبونانه برگشتند و ما با افتخار در نقطه‌ی صفر مرزی نشستیم.
نماز شکر را آن‌جا خواندند‌.
#
سرم را می اندازم پایین و می نویسم.
-آمریکا تهدید به تحریم می کند
نه هسته‌ای را می‌بخشم و نه از موشکی کوتاه می‌آیم!
-آمریکا التیماتوم می‌دهد!
نه پشت میز مذاکره می@نشینم، نه نگاهش می‌کنم!
-قطعنامه در سازمان ملی تصویب می‌کنند.
به همسایگان فشار.
به
من مثل قاسم سلیمانیام!
نه از آمریکا می‌ترسم، نه از مبارزه‌ام کوتاه می‌آیم!
نمیترسم و راه را ادامه میدهم. رسیدم به ظهور، نماز شکر خواهم خواند.
فرمانده یگان فاطمیون

 

از راه که می‌رسید، باز هم بشاش بود و پر توان.
 ما کی می‌فهمیدیم که خسته رسیده؟
 وقتی که می‌دیدیم
 یک پتویی گوشۀ حسینیه گذاشته
 و آرام خوابیده!
کار زیاد بود،
 به همین ساعات کوتاه استراحت، قد بلند می‌کرد.
#
امیرالمؤمنین می‌فرمایند:
 مؤمن، توانش را از نیتی که دارد می‌گیرد!
حاج قاسم خستگی نمی‌فهمید؛ چون نیت سربازی ولایت داشت!
بدنش که درخواست استراحت می‌کرد، حاجی گوشه‌ای روی موکت حسینیه درازش می‌کرد تا یکی دو سه ساعت آرام بگیرد. کسی نمی‌دانست روح حاجی در ساعات استراحت جسمش چه می‌کرد؟

 

بندرعباس یک جلسه بود برای ثبت نام
 و اعزام نیرو به جبهه‌های مقاومت!
جلسه دیر وقت تمام شد
 و قرار شد که حاج قاسم سلیمانی شب را بمانند!
خانه ما شد پر از نور حضور حاج قاسم.
دیر وقت بود و من یک پذیرایی مختصری کردم
 و بعد هم رخت‌خواب آوردم تا سردار بخوابد.
حاج قاسم نگاهی به تشک و پتو کردند. سری تکان داده و گفتند:
-    اینا چیه! یعنی من روی تشک و پتوی گرم و نرم بخوابم؟
شما اینا رو جمع کنید. من روی زمین می‌خوابم. همین بالش کافیه!
حسن دانشمند
#
اتاقی پر از وسایل راحتی!
خانه‌ای پر از امکانات رفاهی!
حاج قاسم، اگر دل‌ها را تسخیر کرد چون خودش، راحتی‌اش، امکاناتش و لذتش، اولویتش نبود!
جانش برای خدا!
توانش برای خدا!
دارایی‌اش در راه خدا

 

داعشی‌ها هم نماز جمعه دارند!!!
به امامت سر کرده‌ی آمریکایی‌شان، ابوبکر بغدادی!
آن‌روز در به اصطلاح، نماز جمعه‌شان،
 ابوبکر خطبه می‌خواند که گفت:
ما اگر سردار سلیمانی را دستگیر کنیم
 مانند خلبان اردنی او را در آتش خواهیم سوزاند!
چند روز بعد حاج قاسم هم جوابش را داد:
آقای بغدادی! زمانی که این حرف را زدی، بنده روبه‌روی شما در صف سوم، بین جمعیت نشسته بودیم!
#
صف اول خیلی مهم است.
به شرطی که امام جماعتت ولی خدا باشد!
حاج‌قاسم صف سوم نشسته بود چون ریش امام جماعت را آمریکا نصب کرده بود!
صف آخر هم نرفته بود تا بگوید: نزدیک‌تر از این حرف‌ها کنترل‌تان می‌کنیم

 

 

 

دانشگاه شهید بهشتی تهران درس می‌خواند.
 به کسی نگفته بود دختر حاج قاسم سلیمانی است.
 استادی در روند تحصیلش مشکل درست کرد.
 حاج قاسم وقتی مطلع شد،
 پدری را تمام و کمال اجرا کرد:
 دخترم
برای حل مشکلت، نگویی که دختر من هستی!
#
خیلی‌ها تلاش می‌کنند برای رسیدن به شهرت!
شهرت هم پول می‌آورد، هم مقام و جایگاه، هم قدرت!
شهرت یک جور شهوت است. شهوت مقام و پول و قدرت!
این آدم‌ها ذلیل‌اند. کوتوله‌اند. قابل این نیستند که حتی به عنوان دوست انتخاب شوند.
اما یک کسانی را خدا عزت می‌دهد!
آن‌وقت، شهرتشان عالم‌گیر می‌شود!
پناه می‌شوند برای بی‌پناهان!
چون بندگی کرده‌اند در پناه خدای عالمیان!

 

 

 

کرمانی بود حاج قاسم، اما جهانی کار می‌کرد.
 گاهی هم به کرمان سری می‌زد.
یک‌بار که برای امری آمده بود، وارد کوچه‌ای شدند.
 یکی از دوستان به حاجی گفت:
 این‌جا، خانه‌ی یک شهید است!
 فرصت دارید سری بزنید؟
نگاه حاجی کشیده شد تا رد دست دوستمان!
 کفش را کنار گذاشت و پا راه گرفت سمت خانه شهید.
#
بعضی‌ها مثل سپرند!
مثل حریم حفاظتی!
محافظند!
محافظ حریم من و شما، میهن من و شما، خاک و آبروی من و شما!
سپرند برای بلاهایی که بر من و شما می‌بارد!
این‌ها اولیا خدایند بر روی زمین خاکی!
نگاه خدا دنبال عزیزانش است و برکت و رحمت الهی در جوار آن‌هاست!
 شهداء محافظ حریم وطن و فرزندان میهنند باید هم به احترامشان کفش از پای در‌آورد.
دیدار از خانواده‌های شهدا، قدردانی کوچکی است از کار بزرگ آن‌ها!

 

اهل دیده شدن نبود، روحیه‌اش این نبود
 که در هرجا کنار هرکس بخواهد خودی نشان بدهد.
اما یک گروه بودند که حاج قاسم را متفاوت می‌کردند.
 خانواده‌های شهدا هرکس نبودند،
 همه‌کس حاج قاسم بودند.
 پدر شهید را می‌بوسید،
 مقابل مادر شهید سر خم می‌کرد،
 بر همسران شهدا درود می‌فرستاد و فرزندان شهدا آغوش گرم حاج قاسم و نگاه مهربان و لبخند‌های شیرینش را هدیه می‌گرفتند.
تنها آن‌وقت بود که حاج قاسم می‌گذاشت آرزوی دل خانواده‌های شهدا برآورده شود؛ یک عکس یادگاری با فرمانده سپاه قدس!
#
خود شیفته‌ها، مدام از خودشان تصویر می‌گیرند.
خدا شیفته‌ها، تنها جایی تصویر را به میدان می‌آورند که لبخندی الهی بر لب دوستان خدا بنشانند.!
تصویرهایشان هم مخلصانه است!

 

 

 

 

فرودگاه کرمان
حاج قاسم که از هواپیما پیاده می‌شد!
مسیر اول:
 خانه پدر و مادری،
دیدار با پدری که نان حلالش داده
و مادری که تربیتش کرده
 و دست‌هایی که قاسم سلیمانی مقابلشان خم می‌شد و می‌بوسید.
سردار هر وقت از مأموریت برمی‌گشت، اولین مکانی که می‌رفت خانه پدر و مادرش بود.
#
راه رشد را می‌خواهی!
خدا در قرآن‌کریم فرموده، کنار ایمان و توحید هم فرموده:.والدین؛ پدرت، مادرت، احترام، محبت وگذشت،
دست‌بوسی، اُف نگفتن، عمل به خواسته‌هایشان،  کمک در کارها.
راه رسیده به خدا دور نیست. همین نزدیکی است. خانه و والدین!
حاج قاسم قدردان بود، که ایران در شهادتش به قدردانی قیام کرد!

 

 

 

حاج قاسم می‌گوید:
یک بار برای جلسه خدمت حضرت آقا بودیم.
 جلسه هنوز شروع نشده بود
 چون منتظر بقیۀ دوستان بودیم.
 آقا من را صدا کردند. خدمتشان رسیدم؛
 آقا کتابی دستشان بود
، نشانم دادند همراه چند عکس از شهدا.
 وقتی دیدم آقا فرمودند:
 اگر شما هم رفته بودید (شهید شده بودید) این مأموریت‌های سخت را نمی توانستید انجام دهید!
من آن موقع بود که (از بودن و ماندن )بسیار خوشحال شدم!
#
وجود‌ها متفاوت است!
اثر وجود و حضوری هم متفاوت است!
بعضی‌ها وجود دارند اما آن قدر بی‌برکت است که عین بی‌وجودی است!
بود و نبودشان حتی برای خانواده هم فرقی ندارد چه برسد به اجتماع و کشور!
اما بعضی‌ها؛
وجودشان، حضور در عالم هستی است. بیدا کننده دل‌هاست، روشن کننده تاریکی‌هاست  
این وجود‌های پر برکت تنها در یک صورت به وجود می‌آیند:
در سایۀ اهل بیت: حاج قاسم به نیت امام زمان عج مقابل ولایت زانوی ادب می‌زد.
خدا این‌گونه می‌پذیرد.
امام زمان این‌گونه برکت می‌دهد.

 

یکی از سخنرانی‌های حاج قاسم سلیمانی:

 

برادرا! رزمنده ها!یادگاران جنگ!
یکی از شئون عاقبت بخیری،
نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است.
والله،والله،والله.
از مهم‌ترین شئونات عاقبت بخیری این است.
والله والله والله.
رابطه قطعی و حقیقی و دلی ما، با این حکیمی ست که امروز سکان انقلاب را به دست دارد.
در قیامت خواهیم دید، مهم‌ترین محاسبه این است.

 

 

 

 

 

 



فیلم نامه پروین
نویسنده: بهزاد بهزاد پور
انتشارات: نیستان

بریده کتاب فیلم نامه پروین :

صدای دکتر محسنی: بعضی‌ ها فکر می‌ کنن خیلی زرنگن، با خودکشی، می‌ خوان از این دنیا فرار کنن. اما خبر ندارن که اگر عمر واقعیشون، چهل سال باشه، درست بعد از چهل سال در آن دنیا براشون باز می‌ شه و اگه زودتر از چهل سال دست به رفتن بزنند باید تا آخر عمر چهل سال پشت در اون دنیا منتظر بمونن و رنج بکشن.

بریده کتاب(۲):

ناگهان در مقابل پروین فضای اتاق پر از آتش می‌ شود و شعله‌ های آتش به سمت پروین هجوم می‌ آورند پروین وحشت‌ زده به قصد فرار، سمت پنجره می‌ چرخد اما به جای پنجره یک درب بزرگ سنگی را می‌ بیند که قفلی بزرگ روی آن زده شده…ص۳۰

بریده کتاب(۳):

پروین جزوه اش را باز می‌ کند گل کوچک لای آن را برمی‌دارد. با خشم گل را به زمین می‌کوبد.
گل مقابل پای جوان دانشجویی که از شرم سرش پایین است، می‌ افتد. جلوی سر جوان کم و تاس است.
پروین: واقعاً فکر کردی کی هستی؟ یه لحظه تو آیینه به خودت نگاه کردی تا حد و اندازه خودت رو بفهمی؟! چطور جرات کردی اینو بذاری لای جزوه ی من؟! از اون سر کچل و قیافه داغونت خجالت بکش، یه بار دیگه با این کارهات منو مسخره دوستام کنی به حراست معرفیت می‌ کنم… ص۶۲

 

ادامه مطلب


 

دون جووانی : قانون مهم را فراموش نکنیم، زن­ های پاک­دامن برای مردان پاکند.

دون جووانی ، نویسنده: مهتابی ۷۵

چند نکته:

اگر یک ظرف تمیزی داشته باشی و آن را کسی از شما امانت بگیرد و یا برعکس از کسی ظرف تمیزی را امانت بگیری،

انصاف این است که موقع برگرداندن، همان گونه تمیز و پاکیزه تحویل داده شود.

اگر با کسی با مهربانی و ادب برخورد می ­کنی، عدالت این است که طرف مقابلت هم با تو مهربان و مودب باشد.

اگر به کسی… اگر به کسی… و این اگرهای بسیار را دیگر ادامه نمی ­دهم.

چون هر عقل سالمی این حرف­ها را قبول دارد و تأیید می ­کند.

انسان باید بالاخانه ی مبارکش خش داشته باشد تا این حرف ­های ساده و بدیهی را قبول نکند.

حرف حساب:

و حالا حرف من این است که:

دختری که پاک و باخداست آیا باید همسر مردی شود که تا اوج جوانی ­اش به تمام گناهان آلوده شده است ؟

یعنی نبوده که دختری را ببیند و دوری کند و برعکس پسری خوب و پاک نبوده که… ؟!

نمی ­دانم چه اصراری است در این رمان­ های ۹۸ ای ­ها که خلاف این را بگوید.

دون جووان: یعنی مردی که هوس­ باز است و هوسی را نبوده که تجربه نکرده باشد برخورداری از تمام روابط با تمام دخترانی که…

و حال این دون جووان که پسر شهید است با دختری که دور از هر گناهی است سر زندگی می ­رود و دختر هم با عشق و آگاهی تمام دل به این زندگی می ­دهد.

در حالی که خدای عادل می­ گوید: زن­ های پاک­دامن برای مردان پاکند.

و زن ­های آلوده ­دامن با مردان آلوده و این عین عدالت است.

در بین تمام مشاوره­ هایی که تا به ­حال داشته ­ام، نا بسامانی رفتاری و فکری و فرهنگی و تربیتی بسیار بوده که دو زوج درگیر آن بوده ­اند اما ندیده­ ام که ظرف ناپاک و ظرف پاک با هم…

منظورم ظرفیت روحی و روانی است که جسم را از مرداب بیرون می ­کشد.

به هر حال خالکوبی»، می­ گل»، آسمان دیشب، آسمان امشب»، دردم»، دون جووانی» و … رمان­ هایی است که علاوه بر آنکه به شدت این امر را پشت و رو نشان می­ دهد.

هر چقدر هم که دستشان رسیده دین و خدا را زیر سؤال برده ­اند که این مقوله­ ی دیگری است.

 


 

ماهی که مهر را برد : آمدنش عواطفت، همسرت، فرزندانت، رشد و تعالی ات را می برد!

 

ماهی که مهر را برد
نویسنده: اصغر آیتی، حسن محمودی
انتشارات: همای غدیر

معرفی:

داشتن خانواده ای مستحکم آرزوی همه ی ماست. ( از جمله موانع آن ماهواره است) آیا می دانید چه چیزهایی آن را متزل می کند؟ این کتاب بخشی از این عوامل را به خوبی توضیح می دهد.

خلاصه:

کتاب شامل ۵ فصل است بدین شرح:
فصل اول: خاطراتی از کسانی که ماهواره زندگی آن هارا خراب کرده است. فصل دوم: هزینه های راه اندازی شبکه های ماهواره ای فارسی زبان با عدد و سند + قوانین ماهواره در غرب بر خلاف ایران است + ظلم های استکبار در طول تاریخ نسبت به مسلمانان.
فصل سوم: آسیب های شبکه های ماهواره ای.
فصل چهارم: علل گرایش به ماهواره.
فصل پنجم: راهکارهایی برای دور شدن از ماهواره و خطرات آن.

بریده کتاب:

در یک تحقیق میدانی در ساری از ۲۰ نصاب حرفه ای آنتن ماهواره، ۱۸ نفرشان گفته اند که ماهواره ندارند. از آن ها سوال شد چرا ماهواره ندارید؟ گفتند:( ما که برای نصب ماهواره برای بار اول به خانه ها می رفتیم ظاهر خوبی از خانواده ها می دیدیم. اما پس از چند ماه که برای تغییر یا نتظیم آنتن می رفتیم، می دیدیم وضعیت خانواده کاملا با چند ماه پیش از نظر رفتار، اخلاق، وضعیت پوشش و …. عوض شده! ما برای حفظ خانواده و بچه هایمان ماهواره نداریم!) (ص ۴۹)

بریده کتاب(۲):

هیچ کدام از شما برای به دست آوردن طلایی که در باتلاق افتاده به داخل باتلاق نمی روید. هرچند که می دانید طلا بسیار ارزش دارد. در شبکه های ماهواره ای، مطالب مفیدی هم وجود دارد اما استفاده ی از ماهواره برای یافتن این مطالب به منزله در باتلاق رفتن است. (ص۹۶)

بریده کتاب(۳):

در اقدامی خود خواهانه از سوی آمریکا و اتحادیه اروپا، تحریم های شدیدی علیه ایران وضع شد. تحریم هایی مانند تحریم های دارویی، بانک های ایرانی، صنعت هوایی و … اما چرا آن ها هزینه های شبکه ماهواره را با جان و دل پذیرا هستند؟؟؟ (ص ۳۴)

بریده کتاب(۴):

ما در دنیا سه کشور فارسی زبان داریم و در مجموع حدود ۱۱۲ میلیون نفر جمعیت دارند. به نظر شما چرا غربی ها برای این ۱۱۲ میلیون نفر، ۱۳۶ شبکه فارسی زبان ساخته اند؟ (ص۲۱)

بریده کتاب(۵):

وقتی غرب، ایران اسلامی را مهم ترین دشمن و خطرناک ترین تهدید برای خود می داند چگونه می توانیم به خوراکی هایی که آن ها برای ما می فرستند اعتماد کنیم؟


کتاب دوست خوب خدا : دوست خوب که باشد هم خیال راحت است هم مسیر گلباران

کتاب دوست خوب خدا
نویسنده: مسلم ناصری
انتشارات: جمال

بریده کتاب:

در خانه کوچک یک زن بود به نام تونا که همسری مهربان داشت.
شوهرش تارخ، صبح زود به بازار می‌ رفت و شب خسته برمی‌ گشت. غروب که می‌ آمد سرباز را می‌ دید سلام می‌ کرد، ولی سرباز جواب نمی‌ داد، فقط مثل سنگ نگاهش می‌ کرد. شوهر تونا آهسته به خانه‌ اش می‌ رفت او هم می‌ ترسید. تونا هم نگران بود…
ص۸

بریده کتاب(۲):

تونا نگران بود. پسرش تنها در غار بود. غاری که درش را با سنگ بسته بود. نمی‌دانست زنده بود یا نبود، اما تونا او را به خدا سپرده بود.
نیمه شب که می‌ شد تونا پارچه‌ ای روی سرش می‌ انداخت بیرون می آمد وقتی سربازها نبودند، آهسته دور می‌ شد، به طرف کوه می‌ رفت. از کوه بالا می رفت…
ص۱۱

بریده کتاب(۳):

چند روز بود که سربازها در کوه و دشت می‌ چرخیدند، چون شک کرده بودند. تونا از صبح تا شب کنار پنجره می‌ ایستاد و به کوه نگاه می‌ کرد آن بالا بالاها جایی‌که غار بود. نه می‌توانست به کوه برود، نه می توانست کاری بکند. با شوهرش پنجره را باز می‌ کردند و از خدا می‌ خواستند که مراقب دوست خودش باشد…
ص۱۱

 

ادامه مطلب


کتاب بی واسطه : کلامی ساده و دلنشین، دلی آماده و پذیرا…همین کافیست برای انتخاب مسیر

 

کتاب بی واسطه
نویسنده: محبوبه زارع
انتشارات: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

معرفی:

گاهی واسطه ها جز خیانت در حق من و تو کاری نمی کنند. حقایق را می پوشانند، زیبایی ها را به من و تو زشت نشان می دهند و زشتی ها را بسیار جذاب. زندگی ما را به هم می زنند با این مدل فکر و زندگیشان!
دختر داستان هم با رابطه پرفسور نگاهی دیگر به زندگی دارد. تا اینکه یک نامه به دستش می رسد! نامه ای بی واسطه که او را به سوی عشق راهنمایی می کند. به قول توماس: عشق و زندگی!

بریده کتاب:

باغبان ۳۵ ساله، نه فقط امروز که از حضور استر در خانه خبر داشت، بلکه همه ی روزها و شب ها را تا دیر وقت چشم به راه او می ماند. این اهمیتی نداشت که آیا به آنجا خواهد آمد یا نه؟ اصلا مهم نبود که استر در برلین به سر می برد یا برای کنفرانس های ملی یا بین المللی به سفر رفته. تنها چیزی که از نظر توماس مهم بوده همین یاد بوده و به یاد بودن! یاد استر برای او شیرین ترین حلاوت زندگی بود و بس!
(ص۲۴)

بریده کتاب(۲):

_توماس! برایم توضیح بده که آدم چطور می فهمد که عاشق شده است. خود تو چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟
استر آهی کشید: توماس! من حتی نمی دانم چه چیزی در جانم شعله ور شده.
عشق است یا چیز دیگری. برای همین آمده ام تا از تو بپرسم. آمده ام بپرسم نشانه ی عشق چیست؟
این بار توماس بغض کرده بود رنج می کشید از این که مجبور است مقابل کسی که تمام دانش را تسخیر کرده عشق را شرح دهد در حالی که معشوق کم ترین خبری ازآتش دل او نداشته است.


 

کتاب خاطرات ایران : خاطرات ایران ترابی از سال های پرهیاهو و بی سابقه در ایران عزیز

 

کتاب خاطرات ایران
نویسنده: شیوا سجادی
مصاحبه گر: اکرم السادات حسینی
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب خاطرات ایران:

دو هفته ای می شد که تبلیغاتی برای تشویق مردم به داشتن بچه کمتر شروع شده بود و به کسانی که قرص جلوگیری را مرتب استفاده می کردند جایزه هایی مثل سماور و پتو می دادند. ولی اکثر زن های روستایی کم خونی و فشار پایینی داشتند و قرص وضع آنها را بدتر می کرد و من حتی اگر خودشان هم قرص می خواستند به آنها نمی دادم. خیلی از زن ها هم دوست داشتند بچه های زیادی داشته باشند و قرص نمی خواستند… ص ۶۰

بریده کتاب(۲):

به همین دلیل به من مشکوک شده بودند. در پایگاه خانم ملکان بعد از بررسی آمارها به من گفت چرا آمار زایمان تو از آمار تنظیم خانواده ات بالاتر است؟ گفتم: نمی توانم جلوی زایمان ها را بگیرم…
با لحن توهین آمیزی به من گفت: مگر از شما نخواسته بودیم آمار تنظیم خانواده را بالا ببرید؟ همه آمار تنظیم خانواده شان بالاست و تو آمار زایمان هایت… به نظرشان مشکوک هستی و از من خواسته اند تو را زیر نظر داشته باشم… ساواک خیلی ها را گفته، مواظب خودت باش! ص۷۰

بریده کتاب(۳):

وقتی منافقان به طرف ایلام حرکت می کردند، مردها از شهر بیرون رفتند و جلوی آن ها را گرفتند و ما زن ها پشت تیربارها نشستیم و با اسحه ژ۳ و کلتی که داشتیم از شهر دفاع کردیم تا فکر نکنند شهر خالی  است و اینطور نگذاشتیم وارد شهر شوند.   ص۳۸


 

نقد کتاب های تام گیتس : زیر سوال رفتن تمام ارزش های دینی و انسانی و نفی احترام دیگران!!!

 

نقد کتاب های تام گیتس نوشته لیز پیشون

این روزها در دست هر کودکی، فارغ از عقیده و تفکر خانواده، کتابی از مجموعه کتاب های تام گیتس را می بینیم.
این استقبال نشان می دهد که خانواده های ایرانی از آسیب های ویران کننده این کتاب اطلاعی ندارند.

مهم ترین دلیل استقبال از این کتاب، آن است که نویسنده از خلاقیتی با عنوان ترکیب متن و نقاشی استفاده کرده است؛ یک نقاشی سیاه و سفید خطی و بدون رنگ و لعاب!!!
که شاید سبک این نقاشی در حد نقاشی های کودکان مخاطب کتاب باشد، اما این نوآوری توانسته به خوبی خودش را در دل بچه ها جا کند و این اقبال شگفت آور را به همراه بیاورد.

همان طور که می‌ دانید کودکان هفت تا یازده سال به دنبال قهرمان یا کسی هستند که بتوانند او را الگوی رفتاری و گفتاری خود قرار دهند.
اما تام گیتس، بدترین الگوی رفتاری است.
که در ادامه به تاثیرات آن می پردازیم:

تام گیتس پسری است که تنها تفریح سرگرم کننده اش خراب کاری و آزار و اذیت دیگران است.
اما در این کتاب این کار را آن قدر جذاب و هیجان انگیز نشان می‌دهد که نه تنها بعد از اذیت دیگران عذاب وجدان نمی‌گیرد بلکه برای این موفقیت جشن هم می‌ گیرد.

پدر و مادر در نظر تام گیتس دو موجود احمق هستند که فقط استفاده ابزاری می‌ توان از آن ها کرد .
بنیان خانواده مسخره ترین بخش زندگی است.

تام گیتس حتی در دوستی با دوستانش هم وفادار نیست و خیلی راحت سرشان کلاه می‌ گذارد و مسخره شان می‌ کند.

معلم جایگاه ویژه و تربیتی خود را ندارد و صرفا شخصی است که راحت می‌ توان آن را مسخره کرد و با دیگران به او خندید.

مادربزرگ و پدربزرگ دو موجود مزاحم هستند که در حضورشان نباید سر و صدا کرد و…
در یک جای کتاب می‌ گوید :
من توی دلم پدربزرگ و مادربزرگ را عهد بوقی ها صدا می کنم، چون به نظرم آن ها خیلی پیر و قدیمی اند.

تقلب کردن، یدن وسایل دیگران و کلک زدن در مسابقات را نشانه باهوشی و صداقت و درستی را نشانه ساده لوحی و خنگی می‌ داند…

همه این موارد را باید کنار این موضوع گذاشت که سبک زندگی تام گیتس یک زندگی غربی است و با تمام توان بدیهیات این زندگی مثل زندگی با سگ و گربه، دوستی های دختر و پسر، سردی و بی مهری در خانواده و …. در کتاب نمایان است.

به طور کلی در مجموعه کتاب های تام گیتسنه تنها تمام ارزش های دینی، بلکه حتی ارزش های انسانی هم زیر سوال رفته ی اصالت، لذت خود و نفی احترام به حقوق دیگران است.

 کودکی که بخواهد ازشخصیت تام گیتس الگو بگیرد، حساب والدین اش با کرام الکاتبین است…
در خانه که آتش به پا کنیم، انتظار نسوختن احمقانه است.

 

ظلمت سفید : داستان یک سفر، سفری سرد که جوان را وارد ماجرایی مهم می کند…

ظلمت سفید
نویسنده: سجاد خالقی
انتشارات: کتابستان معرفت

بریده کتاب ظلمت سفید:

خبر نداری پس؟ علما رفته اند قم، تحصن کرده اند. مردم هم سفارت بریتانیا تحصن کرده اند. خود سفیر انگلیس با مردم هم صدا شده که مردم باید عدالت خانه داشته باشد تا مملکت بشود عینهو کشور خودش: گوشت ارزان، نان ارزان. تازه اتول هم برایمان می آورند که بدون اسب راه می رود و سرگین نمی کند.
آب از دهان مرد راه می افتند… ص۶۵

بریده کتاب(۲):

همانطور که دراز کشیده بود و بالای سرش را نگاه می کرد، خرخر آرامی را از پشت سرش شنید. به زحمت برگشت. میان سفیدی مه، دو چشم درشت سیاه به چشم هایش زل زده بود. چشم های گرگ بود. خواست بلند شود فریاد بزند. خواست تکان بخورد، اما نتوانست. گرگ پیش رویش ایستاده بود سفید مطلق! تمام بدنش، دهانش، پوستش، فقط یک جفت چشم مشکی داشت.
مهرداد چندبار چشم هایش را باز و بست کرد. باور نمی کرد چه میبیند. بزرگتر از گرگ واقعی بود. حیلی بزرگتر! گرگ صورتش را جلو آورد. مستقیم به چشم های مهرداد نگاه کرد. سرمای چشم هایش مهرداد را بی حس کرد…

 


کتاب باران حکمت : بعضی کلمات نوعی بارانند، مثل نور، بخوانی تا عمق وجودت می نشیند

 

کتاب باران حکمت
نویسنده: محمدرضا رنجبر
انتشارات: دفتر نشر فرهنگ اسلامی

معرفی:

گاهی یک دقیقه وقت می‌ گذاری یک متن را می‌ خوانی لذت کلمات و اندیشه‌ای که در ذهن و روحت می‌ نشیند حالت را خوب می‌ کند.

خلاصه:

سوره حمد را مورد تدبر قرار داده‌اند و نکات جذاب و زیبایش را به‌ صورت داستان کوتاه، حکمت و… نوشته اند. شروع هر متن کوتاه کوتاه جذاب است و پایانش هم متناسب.

بریده کتاب:

به دختر بچه‌ات می‌گویی: دوستت دارم.
می‌گوید: اگر راست می‌گویی یک بستنی برایم بخر! و این نشان می‌دهد که بچه‌ها هم به خوبی می‌دانند که دوستی و عشق، علامت و نشانه دارد و نشانه ی آن عمل و اقدام است. پس ما نیز اگر خدا را دوست می‌ داریم باید دست به کار شده و دستورات او را انجام دهیم…
ص۷

بریده کتاب(۲):

برخی میوه فروش‌ها را دیده ای که میوه‌های ریز و گاه کم‌ آب و لک دار خود را جلوی مغازه و در دسترس همه قرار می‌ دهند اما میوه‌ ها ی درشت و آب دار و سالم را ته مغازه و توی صندوق و ویژه آدم‌ هایی خاص نگهداری می‌ کنند. رحمت خداوند هم مثل میوه ها دو گونه است رحمتی که عمومی است و در دسترس همه، رحمتی هم خاص!
ص۳۷

بریده کتاب(۳):

گاه در بعضی محله‌ ها قطعه زمین‌ هایی هست که ساخت‌ و ساز در آن صورت نگرفته و اطراف آن نیز دیوار و حصاری وجود ندارد و ازهمین‌ رو، به خرابه تبدیل شده و هر کس خاک‌روبه ها یا زباله ها و آشغال های خود را و یا هر چیز دور ریختنی را در آن‌جا می‌ریزد. اما همین که گرداگرد آن دیوار کشیده می‌ شود کسی به آن حریم نزدیک نمی‌ شود. انسان هم اگر بدون کلام خالق باشد به زمین بی دیوار می ماند و خراب خواهد شد…
ص۲۵


سیره اهل بیت

تاریخی

جوان

دسته بندی سنی

اعترافات غلامان : داستان دوران ولایتعدی شاه خراسانخوشا به حال غلاماتان آقا

 

اعترافات غلامان
نویسنده: حمیدرضا شاه آبادی
انتشارات: به نشر(آستان قدس رضوی)

خلاصه:

داستان از زبان تعدادی از غلامان دارالحکومه مرو می باشد. کسانی که کاروان امام رضا علیه السلام را همراهی کردند، سپس برای کنترل امام مامور نگهبانی از او در منزلش شدند. بعد قصد جان او را در منزلش کردند و وقتی ناکام شدند به دستور مامون خلیفه عباسی به امام علیه السلام زهر خوراندند.  

بریده کتاب:

گفتم: مولای من این نامه از چه کسی بود که چنین شما را خوشحال کرد و تحت تاثیر قرار داد؟
گفت: خواهرم فاطمه معصومه(س)
صدایش هنگام ادای نام خواهر از شوق لرزید.
گفتم: معلوم است دلبسته ی خواهرتان هستید
گفت: آری من و او علاقه ی بسیاری به هم داریم
گفتم: اما انگار در نامه چیزی بود که شادی تان را خراب کرد
چشمانش پر از اندوه بود. گفت نوشته است قصد دارد برای دیدارم راهی مرو شود. نوشته طاقت اینهمه دوری را ندارد. نوشته دور نیست که از دلتنگی بیمار شود…
گفتم: این که چیزی نیست. خواهر و برادر بعد از مدتی به یکدیگر می رسند. دیدارها تازه می شوند و دل ها شاد. چه چیز باعث شده شما ناراحت شوید؟
گفت: گویی خواست خدا این است که هر دوی ما در غربت بمیریم…

بریده کتاب(۲):

ما فرزندان آن غلام سیاهیم که زیر آفتاب سوزان شهر مکه عمار را به ستون چوبی بسته بود و ضربه های سنگین شلاغش را بر تن او می کوفت به جرم آنکه از قول رسول خدا گفته بود: سیاه وسفید برده و آزاد، باهم برابرند و به یک اندازه نزد خدا احترام دارند.» ما هم، پا در راه پدرانمان گذاشتیم و شمشیرهایمان را بر تن فرزند رسول خدا که نجات ستم دیدگان و رهایی بردگان را می خواست فرود آوردیم.
آیا برای غلامان روز جزایی هست؟

بریده کتاب(۳):

از سرکرده پیرمان پرسیدم فتنه ها چطور آغاز می شود؟ و او جواب داد فتنه ها از پچ پچ آغاز می شود، برای دوری از فتنه باید پچ پچ را خاموش کرد.

 

ادامه مطلب


 

کتاب تار و پود : رمان خون ها، اونم از نوع عاشقانه، و البته تاریخی و جذابش معطل نکنن

 

کتاب تار و پود
نویسنده: زینب امامی نیا
انتشارات: کتابستان معرفت

بریده کتاب(۱):

چند روز است که بچه ها هم مثل خودم، سر از پا نمی شناسند و منتظر هستند تا برایشان از جوان که هرروز سر راهم هست و از خانه تا قالی باف خانه مرا تعقیب می کند، بشنوند…
بین این همه دختر، چطور مرا پسندیده است، با این دماغ بزرگ و کوفته ای من؟
دلیلش هرچه که هست، بالاخره یکی پیداشد که دوستم داشته باشد. ص۶

بریده کتاب(۲):

بالاخره یکی پیداشد که دوستم داشته باشد و به خاطر من شب و روز پشت در خانه و یا توی کوچه پس کوچه ها بیاید و مرا دید بزند. البته ناگفته نماند یک شب هم که حسابی توی فکرش بودم و دلم می خواست برای یک لحظه هم که شده ببینمش، با چشمهای خودم دیدم که از دیوار بالا آمده است و توی حیاط سرک می کشد. خیلی ترسیده بود. اگر من روسری سرم نبود یا مادر بدون چادر و روسری توی حیاط می آمد چه؟ ص۱۱

بریده کتاب(۳):

تند تند راه می روم. توی کوچه می پیچم، ناخودآگاه دهانم بسته می شود و صدایم خفه. مرد پشت دیوار، همان مرد آرزوهایم با تفنگ کوچکی که اسمش به نظر کلت است، جلویم سبز می شود.
به خانه نگاه می کنم، جلوی خانه مان شلوغ است. چند سرباز با تفنگ ایستاده اند. عقب عقب می روم. به چیزی می خورم و روی زمین می افتم. پشت سرم دو سرباز تفنگ به دست ایستاده اند. با چادر خیس و گلی به سختی از جا بلند می شوم… ص۱۷

 

ادامه مطلب



یکشنبه آخر
نویسنده: معصومه رامهرمزی
انتشارات: سوره مهر

خلاصه:

سرگذشت دختر چهارده ساله ای که از آغاز تا پایان جنگ در عناوین مختلف و در مراکز مختلف در پشت جبهه فعالیت چشمگیر و ایثارگرانه ای داشته است. او اهل خانواده ای با محبت و پرجمعیت بود که در کودکی پدرش را از دست داده و در اوایل زندگی برادر نوجوان را در مقابل چشمش کشته می بیند. بسیار شجاع و روحیه حماسی غیوری دارد. وقایع امدادگری خود را تا آزادی خرمشهر به نگارش درآورده است.

بریده کتاب:

دیگر کاری از دستم بر نمی آمد شروع کردم به صدا زدن امام زمان:
آقا کاری کن، ناجی ما هستی… احساس کردم کسی پشت سرم نشسته صدای نفس هایش را می شنیدم اما جرئت برگشتن و نگاه کردن را نداشتم … این همه آقا را صدا کردم حالا احساس می کردم او آمده، ترسیده بودم، در همین حال متوجه شدم که ضربان قلب مجروح طبیعی شده و دست و پایش دیگر پرش ندارد. صفحه۲۰۵


 

نقد رمان رهش :امیرخانی رهش را نه هنرمندانه، که مبغوضانه نوشته است؛ بر هر چه هست.

نقد رمان رهش ، نویسنده : رضا امیرخانی

مقدمه:

کتاب را می‌ خری چون امیرخانی نوشته؛
کتاب را تا ته می‌ خوانی چون امیرخانی نوشته؛
متحیر می شوی؛
می‌ بندی و رویش فکر می‌ کنی و می‌ گویی یعنی این همان است که دو سه سال وعده داده بود؟!
متحیر می‌ مانی که یعنی امیرخانی نوشته بود!!!

البته شک نکنید که امیرخانی نوشته است،
چون ارمیا روح کتاب است؛ همان ارمیای معروف.

کلیت موضوع کتاب:

این نوشته ی امیرخانی، نقد اوضاع و احوال تهران نیست.
اوضاع و احوال به گند کشیده شده دنیاست که همه را در خود می‌ کِشد و می کُشد.

روح و جسم آدم ها را به مرور تسخیر خودش می‌ کند و با اثر گذاری نقطه نقطه خفه می‌ شوند،
بدون آن‌ که گناهی داشته باشند.

بی دین‌ ها، به معنای تام و تمام، بی اعتقادها حتی به نظم هستی، سوارکارند(سرمایه دارهای فئودال بی دین) و همه را هم، رام و همراه خودشان می‌ کنند.

همه ی بی دین‌ ها، همه ی بی خیال‌ ها، همه ی سست ایمان‌ ها، همه ی مدعان ایمان را

و حتی آدمی هم اگر مخالف این نظام می‌ شود،
نه از روی سبک و روش الهی است بلکه از روی نیاز به زنده بودن و حیات راه به جایی نمی‌ برند و محکوم به مرگند… مرگ تدریجی.

امیرخانی می خواست در قالب علا و ایلیا و لیا که یک خانواده‌ اند نظام از هم گسسته خانواده فعلی را در رمان رهش بیاورد،
در قالب شخصیت های متفاوت و کم، داستان نظام پاره پاره فعلی کشور را بگوید.

حرف آخر:

ساز زدن هر کسی برای خودش، نه برای مردم و ناتوان بودن مدیریت کلان نگر و خیانت ها و … حداقل نتواسته بود ذهن خواننده را منسجم نگه دارد. تشتت مدیریت کلان در تشتت نوشته های امیرخانی هم موج می زد.

ذهن و فکر خواننده به جایی می رسید که
فقط می خواست کتاب تمام شود تا بگوید کتاب امیرخانی را خوانده است.
همین بیان صحنه هایی که فقط فضای رمان را خراب می کند به خاطر آنکه نویسنده می خواهد بگوید فضای شهری این قدر تهوع آور است؛
مثل صحنه ی ترافیک و شماره یک…. پرواز و شماره یک و … که اصل حرف نویسنده است؛
ذهن را اذیت می کند و عصبانیت او از این مدل را نشان می دهد.

امیرخانی رمان رهش را نه هنرمندانه، که مبغوضانه و … نوشته است؛ بر هر چه هست.

 



کتاب یک سبد گل محمدی
گردآورنده: محسن حدادی
سخنران: سیدعلی ای
انتشارات: بامداد کتاب

معرفی:

از آن خرابکارهای حرفه ای بود. به زندان که آمد ریشش را تراشیدیم. قیافه اش دیدنی بود، صورتش را که شست خیلی عادی انگار که اتفاقی نیافتاده به سمت سلولش رفت. سرفه ای کردم و گفتم: ریشات کو آ شیخ؟ سرش را به طرف من چرخاند و گفت: بد هم نشد، خیلی وقت بود چانه ام را ندیده بودم! خنده روی صورتم یخ زد…

بریده کتاب:

شنیده بودم آقا آمده از قم برای عیادت آیت الله بهاء الدینی. وقتی به منزل آقای بهاء الدینی رسیدم از ایشان پرسیدم، آقا دیروز اینجا بودند؟ نگاهی به من کرد و بعد گفت: بله! دیروز خورشید چند دقیقه ای اینجا تابید و رفت…


 

نقد کتاب سمفونی مردگان: مرگ ایران اسلامی با تمام افکار و اندیشه هایش

 

سمفونی مردگان ، اثر عباس معروفی

بهترین برداشت از کتاب:

مرگ تمدنِ یک جامعه، مرگ ایران اسلامی با تمام افکار و اندیشه­ هایش بهترین برداشت از کتاب سمفونی مردگان است.

جمله­ ی کلیدی رمان این است:

به نفع شماست که زیر نظر ما باشید.

نبض شما در دست ماست

بالاخره باد این پنکه های لردیک روز همه ما را خواهد برد؛

و این­ها جملات تأکیدی است که به ظاهر در هذیان ­های فصل آخر کتاب سمفونی مردگان گفته می ­شود؛

اما در حقیقت فصل آخر ترسیم پیچیده ­ای از جهان در هم تنیده امروزی است که

حق و باطل، کفر و واقعیت، چنان با هم قاطی شده­ اند که نه می ­توانی حق را تشخیص بدهی و نه می ­توانی از باطل گریزان باشی.

چون به نفع توست زیر نظر باطل باشی و …

عباس معروفی در رمان سمفونی مردگان دقیقا می­ دانسته که می­ خواهد چه بگوید و تیرش را با مهارت به سمتِ نشانه فرستاده است.

خلاصه کتاب:

او یک خانواده به ظاهر مذهبی مسلمان ترک را تصویرسازی می­ کند.

پدر خانواده اندیشه­ های متحجرانه اسلامی دارد و قطعا این تحجر و تعصب راهی جز به گور ندارد.

البته او تمام اسلام را اینگونه می­ بیند و لرد تاجر انگلیسی که کارخانه پنکه­ سازی دارد؛

سمفونی مردگان مرگ اسلام را در پوشش این خانواده می­ نوازد:

خانواده­ ای که از کودک و بزرگش نابود می­ شوند و

در حقیقت نسل مرده می شوند و تنها نوه ­ای از آن­ها می­ ماند که ارمنی است.

خانه و شهری که در زیر برف مدفون می­ شود؛

و انگلیس است که در هر شرایط و در هر اوضاعی چرخش می­ چرخد ؛

و کارگران ایرانی مسلمان تنها در زیر پرچم اوست که امنیت دارند و چرخ زندگی­شان می­ چرخد.

او در قحطی نان را به مسلمان­ ها می­ رساند.

و اوست که وقتی می­ میرد کارگران مسلمانش یادداشت می ­گذراند که آقای لرد مرد، به او احترام بگذارید.

چرخ کارخانه­ ی انگلیسی می ­چرخد و به قول نویسنده بالاخره باد پنکه­ های لرد یک روز همه ­ی ما را خواهد برد.

عباس معروفی نویسنده­ ای که با قلمی توانمند، با ذهنی هدف مند

و با ایده­ ای بیمارگونه دست به نوشتن این رمان زده است.

او زمان حمله روس­ ها به آذربایجان و اوضاع ی آن را به تصویر می­ کشد

و پر رنگ­ تر از آن خانواده ­ای با سه پسر و یک دختر را به صحنه­ ی داستان می­ آورد.

پدر مسلمانی خشک مغز و متعصب،

مغازه ­ی تخمه ­فروشی دارد و مادرزنی تو سری خور و سر در آخور زندگی.

آیدین پسری که دل به افکار و عقاید توده ای ­ها می ­دهد و می­ خواهد که مقابل پدر بایستد

و پدر او را آن­قدر خُرد می ­کند که فراری می­ شود و عاطل و باطل و دیوانه.

زندگی این خانوده بدبختی محض است،

پسر اول در خود تنیده و فلج،

دومی گریزان،

سومی عقده­ ای و دخترشان که دنبال راه فرار است و سر آخر خودش را آتش می ­زند.

پدر به بدبختی می­ میرد، مادر هم پسر سوم برادر فلجش را می ­کشد، آیدین را آن­قدر آزار می ­دهد که گمش می­ کند و خودش هم به جفت می ­رود.

معروفی نماز و چادر و عبا و تربت و قبله و … را در ردای این خانواده و پدر آن به تصویر می­ کشد پدری که بی رحم است،

کم فهم و کم شعور است،

پدری که یک ظالم است و ….

و انصاف و تدبیر و امنیت و …

را در سایه لرد انگلیسی.

حرف آخر:

به هر حال گاهی قلمی، قد علم می­ کند و فرهنگ و آدابی را به سر بلندی می­ رساند

و گاهی قلمی می ­نویسد که ویران کند و …

آقای عباس معروفی خود می ­داند که چه نوشته است

و کاش خوانندگان هم می ­دانستند.


 

کتاب نیمه ی پنهان ماه۷ : عاشقانه ای کم نظیر از دل واقعیت

 

کتاب نیمه ی پنهان ماه۷
کاظمی به روایت همسر شهید
نویسنده: نفیسه ثبات
انتشارات: روایت فتح

معرفی:

دو نفری که با هم زندگی کردند. همدیگر را دوست داشتند و عزیز یکدیگر بودند.
یکی رفت برای دفاع از کشور و جانش را فدا کرد و دیگری هنوز دارد مبارزه می کند.
این کتاب ها داستان زندگی عاشقانه است.

بریده کتاب(۱):

ناصر آمد دنبالم که با هم برویم کوه. رفتیم دربند، ناصر برایم تعریف کرده بود که دوران دانشجویی زیاد می رفته کوه. چند ساعتی که رفتیم، ناصر نشست روی یک تخته سنگ از خودش گفت: قول داد که توی زندگی نگذارد به من سخت بگذرد. کمی با هم حرف زدیم. هنوز خیلی با هم صمیمی نشده بودیم. رویمان نمی شد راحت با هم حرف بزنیم. موقع پایین آمدن شیب سر پایینی خیلی تند بود، چند بار نزدیک بود لیز بخورم و با سر بیایم پایین. هر بار ناصر برگشت عقب، دستش را آورد جلو ولی زود دستش را کشید عقب.

بعدها بهم گفت: اون روز اون قدر جدی بودی که فکر کردم اگه دستت رو بگیرم یکی می خوابونی تو گوشم. بالاخره رسیدیم پایین و بستنی خوردیم بعد هم رفتیم، گل مریم برای شام. جای دنج و آرومی بود. ناصر این جور جاها رو خیلی خوب می شناخت، می گفت: نعمت های خدا برای مسلمون هاست، بچه مسلمون باید جاهای شیک بره، غذاهای خوب بخوره، لباس های مناسب بپوشه. توی مدتی که با ناصر زندگی کردم توی بهترین رستورانهای تهران غذا خوردم. ص ۴۱

بریده کتاب(۲):

ناصر نشست جلوی پای منیژه. آرام کفش هایش را بیرون آورد. کفش نو را پایش کرد. منیژه سرش را انداخته بود پایین و فقط نگاهش می کرد. نمی دانست چکار کند. ناصر بند کفش ها را محکم کرد. هنوز بلند نشده بود که مشتری ها می خندیدند و پچ پچ می کردند، منیژه گفت: ناصر پاشو دیگه همه دارن نگامون می کنن. ناصر گفت: خب نگاه کنن گناه که نکردیم، پای خانوممون کفش کردیم . ص ۵۸و ۵۹



کتاب زغال سرخ : حق گرفتنی ست… حتی اگر نوجوانی باشی در روستا

 

تاب زغال سرخ
نویسنده: سیدحسن حسینی ارسنجانی
انتشارات: شهرستان ادب

بریده کتاب:

شجاع نفس راحتی کشید و به راه افتاد… اما دویست سیصد متر بیشتر نرفته بود که راهزن‌ ها یکی پس از دیگری با اسب‌ هایشان آمدند و هر کدام تکه‌ ای از پیراهنش را پاره کردند و به رسم نارنگی با خودشان بردند…ص۸۸

بریده کتاب(۲):

پشت گوشش را خاراند و گفت: چه عرض کنم؟ اول صبحی تیمور خان و یک زن و مرد انگلیسی آمدن، بعدش هم سر و کله ی استوار جرعه‌ نوش پیدا شد که سالار خان به زور کشاندشون توی حمام. چشمان درشت و عسلی شجاع گرد شد دستی به موهای مجعدش کشید و حرص خورد: حالا چرا توی حمام؟ باغ به اون بزرگی را ول کردن و چسبیدن به این یک ذره حمام! ص۱۰۹

بریده کتاب(۳):

مدتیه تل خاکی» را سپردم به دست آن‌ها. افتادند به جان تل و هر چیز عتیقه‌ که از زیر خاک درمی‌ آورند، صندوق می‌ کنند که بفرستند انگلستان. چند روز پیش براش پیغام دادم که این تپه باستانیه و چیزایی که این‌ها درمی‌ آورند میراث فرهنگی این آب‌ و خاکه. جواب داده بود که این‌ها از طرف دولت آمده‌اند و دارند تحقیقات می کنند…ص۱۱۲


 

نقد رمان شب ممکن : رمانی که سرگردان و افسرده ات می کند.

 

نقد رمان شب ممکن نوشته ی محمد حسن شهسواری
شب خیلی خوب است. شب ها همه خوبند چون خاصیت پوشانندگی دارند.
تمام آنچه که خورشید قادر است با پشتوانه نورش به رسوایی بکشد، شب می تواند با خاصیت ذاتی اش در خود فرو ببرد و تو تنها تاریکی مطلق را ببینی.
البته که ممکن است کسی بعدها آن چه که در شب پنهان شده بود را با قلمش هوار بکشد و نمایان سازد.

و شب ممکن” دانسته یا ندانسته می خواسته چه چیز را فریاد بزند؟
امکان داشتن بودها و نبودها.
بودهای بد و هرزه ای که باید با چشم ندید و تنها با قلمِ مظلوم می شود مقابل چشمها تماشایی اش کرد.

شهسواری از نوشتن این رمان چه هدفی داشته است؟
می خواهد لذت های لجن را عادی سازی کند؟
یا غیر عرف ها را لذیذ جلوه دهد؟
از هر جهت که نگاه کنی ظلم بزرگی است. 

ولی یک چیز را خوب به تصویر می کشد؛ دریوزگی تمام آن هایی که خودشان را هرز” داده اند و مثل یک کهنه پارچه گرد گیری، بی مقدارند و در به در.
فرقی هم نمی کند مرد و زنش،
همه سرگردانند،
منفعلند،
بی پناهند.
هر چند که در ظاهر مست و سرخوشند.

 شب ممکن، همان بوفِ کورِ پوچِ صادق هدایت است که کتاب هایش تو را سرگردان و افسرده می کند و به قول بچه های دبیرستانی می مانی که با این زندگی ات چه کنی!
خودکشی بهترین کار است!

هرچند که ادبیات و قدرت قلمش تو را پای کتاب بنشاند، محتوایش تو را به آخر خط می رساند و این همان هیچ و پوچ” است.

داستان سه فصل دارد: شب شروع، شب واقعه، شب کوچک.

شب شروع : یک خیال است، پردازشی است برای کسی که از حال امروز و الان خسته است.
اصلا خیلی تنهاست و فکرش چیزی متفاوت می خواهد.
پس می رود دنبالش و چون می تواند، به آن می پردازد.
دختری پولدار و بی عار همراه مردی بی هدف، دنبال لذتی چند ساعته می روند و در نهایت به جدایی بعد از لذت می رسند.

شب واقعه و شب کوچک : می خواهند به تحلیل آن دو شب گذشته و اتفاقات بعد از آن دو شب بپردازند.

نویسنده، اول کتاب شعر حافظ را می نویسد که:

فریب جهان قصه ی روشن است                 ببین تا چه زاید، شب آبستن است  

و فریب خوردن انسان ها (از هر دو جنس) در مقابل لذت دنیا را به تصویر می کشد. 
مردمانی از هر وادی و طیف که درون و فکرشان به خاطر مبهوت شدن در برابر لذت، خالی است.

داستان این رمان به گونه ای است که هم خسته ات می کند و هم سر خورده و سر آخر تو می مانی و دنیایی که تو را در خود فرو می برد.
هرچند که انسان ها خودشان چاقو به دست دیگران می دهند تا ذبحشان کنند.
تو بسیار در اطرافت می بینی، سرهای آذین بسته شده، با موهای شینیون، که جدا شده است.
این همه گردن های بریده شده که صورت های عروسکی شان چشم نواز است،
این همه غیرت و حیای مُثله شده،
نتیجه قصه های پر فریب دنیاست که زایش دورشدن از تمدن خود و پیوستن به تمدن غربِ بی خداست.

اما نویسنده ی شب ممکن” فهمیده یا نفهمیده هم به میخ زده و هم به نعل .
خواننده باید عاقل باشد.


کتاب یادش : زندگینامه بعضی را که میخوانی نگاهت به زندگی دیگر مثل سابق نیست…

 

کتاب یادش
نویسنده: مهدی قرلی
انتشارات: میراث اهل قلم
زندگینامه حجت الاسلام دکتر اسکندری

معرفی:

دیشب و پریشب که آمده بود مسجد دستش سبز بود. امشب هم. پرسیدم حاج آقا چرا دستتون سبزه؟
لبخند همیشگی به خنده تبدیل شد و گفت: خانمم یه عالمه سبزی خریده، گفتم بذار باشه خودم پاک می کنم، خودم هم خردش می کنم. الان سه روزه مشغولم. گفتم: حاج آقا شما هم؟
گفت: مردی که توی خونه زن ذلیل نباشه که مرد نیست ص ۶۷

بریده کتاب(۱):

ژیگول و رپ، با موهای روغن زده و فرق های باز، با بچه های شهرک نفت مسابقه ی فوتبال داشتیم، شهرک شهید محلاتی و شهرک نفت. وسط های مسابقه حاج آقا اسکندری آمد. روی نیمکت ها جای خالی را برایش باز کردیم. نگاهی به ما کرد و نگاهی به تیم شهرک نفت. رفت و روی نیمکت آنها نشست. عبایش را درآورد و با بوق بزرگی شروع کرد به تشویق کردن. همه هاج و واج بودند ….
ژیگول و رپ با موهای روغن زده و فرق های باز، با بچه های شهرک نفت آمده بودند تشییع جنازه حاج آقا. همه هاج و واج بودند ….

بریده کتاب(۲):

استاد که داخل کلاس شد در همان نظر اول توجهش به طلبه ی جوانی جلب شد کلاس زبان انگلیسی بود.
استاد گفت الحمدلله ت در همه زمینه ها پیشرو شده، حتی در تحصیل علوم دانشگاهی مخصوصا زبان انگلیسی.
لحنش طوری بود که چند نفر نیشخند زدند. بعد رو کرد به حاج آقا و با اینکه جلسه اول بود و هنوز درسی داده نشده بود گفت: حاج آقا میشه شما درس رو بخونید. پچ و پچی توی کلاس افتاد. حاج آقا بسم الله گفت و شروع کرد. مثل یک انگلیسی از روی کتاب می خواند، پچ و پچ کلاس آرام شد. روی پیشانی استاد عرق نشسته بود.


کتاب زندگی به سبک جهادی : زندگی جهادی که باشد هم متفاوت است هم لذت بخش…

 

کتاب زندگی به سبک جهادی
گردآورنده: محمد تاجیک رستمی
سخنران: سید علی ای
انتشارات شهید کاظمی

بریده کتاب(۱):

مادر از هر سازنده ای سازنده تر و با ارزش تر است.
بزرگترین دانشمندان، ممکن است مثلا یک ابزار بسیار پیچیده الکترنیکی را به وجود بیاورند، موشک های قاره پیما بسازند، وسایل تسخیر فضا را اختراع کنند، اما هیچ یک از آنها اهمیت آن را ندارد که کسی یک انسان والا به وجود بیاورد.
او مادر است.

بریده کتاب(۲):

در میدان جنگ قبل از آن که پاهای ما، که سست عنصرهستیم، به طرف عقب جبهه مشغول دویدن و فرار شود، دل ما فرار کرده. این دل ماست که جسم ما را به فرار وادار می کند. و الا اگر دل ایستاده باشد، جسم می ایستد.(ص۸۷)

بریده کتاب(۳):

اگر روحیه جهاد و مقاومت در مقابل دشمنی‌های دشمن باشد،
این جوان هر جا هست در پادگان، در دانشگاه، در حوزه علمیه، در بازار، در کارخانه، در محیط‌های گوناگون… مجاهد فی‌ سبیل‌الله است پاسدار ارزش‌ها و پاسدار دین است و این امر به حمدالله وجود دارد.
این را قدر بدانید. ص ۴۷

بریده کتاب(۴):

اگر از عوامل معنوی و آنچه خدای متعال وعده آن را به مؤمنان و مجاهدان راه حق داده است هم صرف‌ نظر کنیم، بر حسب قوانین عادی زندگی جوامع بشری، هر جامعه‌ای عزتش، قدرتش، آبرو و حیثیتش، هویتش بستگی دارد به مجاهدت و تلاش، با تنبلی و تن‌ آسایی هیچ ملتی نمی‌ تواند مقام شایسته‌ ای را در میان ملت‌ های عالم یا در تاریخ پیدا کند.ص۷۲

بریده کتاب(۵):

وقتی مرحوم آقا شیخ عبد الکریم حائری از دنیا رفت، همان چند صد طلبه ای هم که در قم بودند، متفرق شدند. گرسنه و بی پول بی منشا درآمد و ترسان، روز ها بیرون شهر قم می رفتند و در باغ های اطراف قم مباحثه می کردند، شب به مدرسه فیضیه یا به خانه هایشان بر می گشتند. اما درمیان همان طلاب آواره پراکنده ی ترسان مرعوب از اقتدار دستگاه وزیر فشار شدید اقتصادی وحیثیتی وی، کسی مثل امام خمینی بیرون آمد. ص۱۵۷و۱۵۸

بریده کتاب(۶):

وقتی که راحع به سلول های بنیادی شبیه سازی و این طور کارها آقایان حرف زدید و بنده یا دیگری هم تجلیلی از این کار کردند، مقامات امریکایی اعلام کردند که برای علوم ژنتیک هم باید شورای حکامی به وجود بیاید!
این معنایش چیست؟ دشمن از این که شما در این رشته دارید حرکت می کنید، دردش آمده است. ص۱۳۴

بریده کتاب(۷):

دو خطر عمده اسلام را تهدید می‌ کند (دشمن خارجی) کسی که بیرون از مرزهاست و… (اضمحلال درونی)، درون نظام است و مال خودی هاست، خودی هایی که ممکن است در یک نظام بر اثر خستگی براثر اشتباه در فهم راست و درست، براثر مغلوب احساسات نفسانی شدن و بر اثر نگاه کردن به جلوه‌های مادی و بزرگ انگاشتن آن‌ها ناگهان در درون، دچار آفت‌ زدگی شوند؛ جهاد، راه مبارزه با این خطرات است.ص۴۹

بریده کتاب(۸):

هر انسان به تنهایی خودش محور همه حوادث عالم است.
سود را برای خود می‌خواهد و ضرر را از خود دفع می کند.
اصل برای او این است. لذا تعارض‌ها و بی‌اخلاقی‌ها و بی صداقتی ها و دشمنی‌ها پیش می آید.
آن جایی که حرکت و روح جهادی وجود دارد انسان در ایمان و آرمان و خدمت به دیگران حل می‌شود و خود را فراموش می کند. ص ۷۲

بریده کتاب(۹):

دشمنان جهانی ما هیچ منتی بر ملت ایران ندارند که بگویند ما می‌توانستیم فلان ضربه را به شما بزنیم و نزدیم.
نه، هر که به ما ضربه ای نزده نمی‌توانسته.
اقتدارات علم مساوی است با قدرت.
هر ملتی که عالم باشد می‌تواند فرمان‌روایی کند؛ هر ملتی که دستش از علم تهی باشد باید خود را آماده کند که دیگران بر او فرمان‌روایی کنند. ص ۱۱۴

بریده کتاب(۱۰):

زن در تعریف غالباً شرقی؛ همچون عنصری در حاشیه و بی‌ نقش در تاریخ‌ سازی و در تعریف کاملاً غربی به مثابه موجودی که جنسیت او بر انسانیتش می‌چربد و ابزاری برای بهره جویی برای مردان و در خدمت سرمایه داری جدید است معرفی می‌شد. شیرن انقلاب و دفاع مقدس نشان دادند که الگوی سوم زن نه شرقی نه غربی است» زن مسلمان ایرانی تاریخ جدیدی را پیش چشم ن جهان گشود و ثابت کرد می‌توان زن بود، عفیف بود، محجبه و شریف بود و درعین‌ حال در متن و در مرکز بود‌.ص ۲۰۹


 

فایل زیپ رزق شهید قاسم سلیمانی جهت پرینت اینجا کلیک کنید.

 

فایل لایه باز را از اینجا دانلود کنید

 

 

یک فصل دیگر در مورد شهید سلیمانی برکات این شهادت عظیم است؛
 برکات این شهادت.
 این شهید عزیز هر وقت گزارشی میداد
 به ما چه گزارش کتبی چه گزارش شفاهی
 از کارهایی که کرده بود،
 بنده قلباً و زباناً او را تحسین میکردم
 اما
امروز در مقابل آنچه که او سرمنشأ آن شد و برای کشور بلکه برای منطقه به وجود آورد، در مقابل او من تعظیم میکنم؛ کار بزرگی انجام شد، قیامتی به پا کرد، معنویت او، شهادت او را این‌جور برجسته کرد، این تشییع جنازه‌های، بدرقه‌های ایرانی و آن بدرقه‌های عراقی؛ در کاظمین، در بغداد، در نجف، در کربلا چه کردند با این پیکر ارباً اربا!

پنتاگون سازمان اداری نظامی آمریکاست.
هفت لایه‌ی حفاظتی دارد!
چهار لایه‌ به طور خاص برای کنترل ارتباط
 با شخص وزیر یا رئیس پنتاگون است.
یعنی پشه ها هم با احتیاط رفت و آمد می کنند.
 اما
نامه‌ای بدون آرم و بدون مشخصات روی میز وزیر
 قرار گرفت!   نامه عرق سرد بر تمام تن وزیر آمریکا نشاند:
اگر لازم باشد از این هم نزدیک‌تر خواهیم شد.»
و آرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بر سر برگ نامه خودنمایی می‌کرد!
امضا: قاسم سلیمانی
 فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران- سپاه قدس!
#
دشمن ضعیف است،
ترسو هم هست،
به شرطی که تو پاسدار اسلام باشی!
جزو یاران سپاهی که انقلاب را به ظهور حضرت می رساند!

 

 

 

93/9/23
شبکه‌ی الفرات
آقای ابوالحسن، رئیس یکی از قبایل عراق و فرمانده نیروی مردمی می‌گوید:
مطلع شدیم که 370 نفر از نیروهای داعش آرایش نظامی گرفته‌اند.
 برنامه‌ی عملیاتشان گروگان گرفتن زائران ایرانی بود.
نزدیک اربعین بود و حفاظت از زوار را حاج قاسم سلیمانی فرماندهی می‌کرد.
موضوع را به حاج قاسم اطلاع دادیم. نگرانی در میان برادران عراقی
 موج می‌زد  و منتظر دستور و تصمیم سردار بودیم.
اما
حاجی تنها با 20 نفر از نیروهایش راهی شد.   مسیر نیروهای   داعش مشخص بود.
لشکر اندک سردار کمین کرد.  درگیری بین دو جبهه فقط 30 دقیقه طول کشید و تمام!
فقط یک نفر از داعشی‌ها زنده مانده بود که اسیر شد.
حاج قاسم با همان کت و شلواری که تنش بود مقابل اسیر عراقی ایستاد، کت و شلوارش را نشان داد و گفت:
 می‌بینی، لباس من برای جنگ نیست!
وای بر شما.
اگر رهبرم سید علی دستور بدهد که لباس نظامی بپوشم!
#
خیلی‌ها   می‌گویند   حاج قاسم را قبول داریم،
سردار سلیمانی، سردار دل‌ها   بود.
دلمان آتش گرفت از کار آمریکا
اما.
اما   ما    کاری با رهبر نداریم.
جمله آخر داستان را بخوانید.
او سردار سید علی حسینی ال‌ای بود.
سرداری که عمرش را در جنگ‌های برون مرزی، دور از خانه و خانواده گذراند!
سرداری که که با اشاره‌ی رهبرش امنیت کشور را تامین کرد.   امنیت من و شما را!

 

 خیلی مهم است که انسان

وقتی می‌خواهد کاری انجام دهد
 و با آن کار
 زیباترین حاصل دنیای خود را
 برداشت کند،آن کار ارزش داشته باشد.
‌انسان می‌میرد چه بخواهد، چه نخواهد؛ شاه باشد می‌میرد، امپراتور باشد می‌میرد، عالم باشد می‌میرد. این مرگ اجباری است و99 درصد از مردم به این شکل می‌میرند و تنها یک درصد توفیق این را دارند که مرگ اختیاری را انتخاب کنند. شهادت

 

 

خیلی دوست داشت یک زمانی، یک جایی، یک حالی نصیبش شود.
می‌دانست که چه‌کار کند!
خود حاج قاسم می‌گوید:
-همیشه دلم می‌خواست کف پای مادرم را ببوسم،
 ولی نمی‌دانم چرا این توفیق نصیبم نمی‌شد.
آخرین بار قبل از مرگ مادرم که این‌جا آمدم،
 بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم.
 با خودم فکر کردم که حتما رفتنی‌ام که خدا توفیق داد و این حاجتم بر آورده شد.
قطره قطره اشک از چشم حاجی می چکید روی صورتش.
آرام دستش را بالا آورد و اشک‌ها را پاک کرد و لب زد:
نمی‌دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.
#
خیلی از جوان‌ها، قد و بالا که پیدا می کنند، مدرک و قدرت و زیبایی که نصیبشان می‌شود،
دیگر ادب و احترام را کنار می‌گذراند.
اولین گام انسانیت، فهم رموز عالم است؛
و والدین رمز بزرگ سعادت فرزندان است.

 

 

استان کرمان، شهرستانرابر»، روستای قنات ملک، خانواده هفت‌نفره حاج‌حسن‌سلیمانی
قاسم فرزند سوم بود و با نان کشاورزی و لقمه حلال بزرگ شد.
سردار روستا‌زاده، جهانی شد چون همت بلندی داشت.
راهی کرمان شد، بنایی می‌کرد، درس می‌خواند،
 کاراته کار می‌کرد، برنامه و تدبیر داشت برای زندگیش،
 هوای برادر کوچکترش و دیگران را هم داشت.
مربی رزمی شد؛ رزمنده بود.
 فرمانده شد، بنده بود.
 سردار شد، انقلابی بود.
شهید شد، عاشق بود.
#
شهر و روستا ندارد. کشور و قاره ندارد. فقر و غنا ندارد. امکانات و.ندارد.
آن‌چه که انسان را می‌سازد،همتی است که خدا به همه داده است.
آن‌ چه که زندگی‌ها را پیش می‌برد، عزم و اراده‌ای که از لطف الهی سرازیر شده است.
آن چه که انسان را جاودانه میکند و موثر، بندگی خداست.
غفلت از خدا تمام"آنچه"که داریم را میبرد.
و گناه مانع شهادت!

 

 

وقتی رسیدیم نقطه صفر مرزی، سردار خم شد و نماز شکر خواند.
می‌دانید قصدش چه بود؟
ما معمولا برای سرکشی به مناطق درگیری، با هلی‌کوپتر رفت و آمد می‌کردیم.
 یکی از روزهایی که منطقه"حنف"در مرز عراق و سوریه
 از دست داعش آزاد شده بود، با حاج قاسم راهی آن منطقه شدیم
 برای بررسی اوضاع.
قبلش آمریکا اعلام کرده بود:
کسی حق نداره به مدار 55 درجه‌ی منطقه نزدیک بشه.»
هلی‌کوپتر که بلند شد، سردار مشغول نوشتن مطلبی در دفترش شد.
 به چند دقیقه نکشیده،
 جنگنده‌های آمریکایی هم بلند شدند و تلاششان برای انحراف مسیر ما شروع شد.
من مضطرب شدم و چند بار به سردار گفتم: حاجی جنگنده‌ها دارند به ما نزدیک می‌شند.
جوابی به من نداد، حتی سر بلند نکرد تا جنگنده‌ها را نگاه کند. به نوشتن ادامه داد. جنگنده‌ها خودشان مغبونانه برگشتند و ما با افتخار در نقطه‌ی صفر مرزی نشستیم.
نماز شکر را آن‌جا خواندند‌.
#
سرم را می اندازم پایین و می نویسم.
-آمریکا تهدید به تحریم می کند
نه هسته‌ای را می‌بخشم و نه از موشکی کوتاه می‌آیم!
-آمریکا التیماتوم می‌دهد!
نه پشت میز مذاکره می@نشینم، نه نگاهش می‌کنم!
-قطعنامه در سازمان ملی تصویب می‌کنند.
به همسایگان فشار.
به
من مثل قاسم سلیمانیام!
نه از آمریکا می‌ترسم، نه از مبارزه‌ام کوتاه می‌آیم!
نمیترسم و راه را ادامه میدهم. رسیدم به ظهور، نماز شکر خواهم خواند.
فرمانده یگان فاطمیون

 

از راه که می‌رسید، باز هم بشاش بود و پر توان.
 ما کی می‌فهمیدیم که خسته رسیده؟
 وقتی که می‌دیدیم
 یک پتویی گوشۀ حسینیه گذاشته
 و آرام خوابیده!
کار زیاد بود،
 به همین ساعات کوتاه استراحت، قد بلند می‌کرد.
#
امیرالمؤمنین می‌فرمایند:
 مؤمن، توانش را از نیتی که دارد می‌گیرد!
حاج قاسم خستگی نمی‌فهمید؛ چون نیت سربازی ولایت داشت!
بدنش که درخواست استراحت می‌کرد، حاجی گوشه‌ای روی موکت حسینیه درازش می‌کرد تا یکی دو سه ساعت آرام بگیرد. کسی نمی‌دانست روح حاجی در ساعات استراحت جسمش چه می‌کرد؟

 

بندرعباس یک جلسه بود برای ثبت نام
 و اعزام نیرو به جبهه‌های مقاومت!
جلسه دیر وقت تمام شد
 و قرار شد که حاج قاسم سلیمانی شب را بمانند!
خانه ما شد پر از نور حضور حاج قاسم.
دیر وقت بود و من یک پذیرایی مختصری کردم
 و بعد هم رخت‌خواب آوردم تا سردار بخوابد.
حاج قاسم نگاهی به تشک و پتو کردند. سری تکان داده و گفتند:
-    اینا چیه! یعنی من روی تشک و پتوی گرم و نرم بخوابم؟
شما اینا رو جمع کنید. من روی زمین می‌خوابم. همین بالش کافیه!
حسن دانشمند
#
اتاقی پر از وسایل راحتی!
خانه‌ای پر از امکانات رفاهی!
حاج قاسم، اگر دل‌ها را تسخیر کرد چون خودش، راحتی‌اش، امکاناتش و لذتش، اولویتش نبود!
جانش برای خدا!
توانش برای خدا!
دارایی‌اش در راه خدا

 

داعشی‌ها هم نماز جمعه دارند!!!
به امامت سر کرده‌ی آمریکایی‌شان، ابوبکر بغدادی!
آن‌روز در به اصطلاح، نماز جمعه‌شان،
 ابوبکر خطبه می‌خواند که گفت:
ما اگر سردار سلیمانی را دستگیر کنیم
 مانند خلبان اردنی او را در آتش خواهیم سوزاند!
چند روز بعد حاج قاسم هم جوابش را داد:
آقای بغدادی! زمانی که این حرف را زدی، بنده روبه‌روی شما در صف سوم، بین جمعیت نشسته بودیم!
#
صف اول خیلی مهم است.
به شرطی که امام جماعتت ولی خدا باشد!
حاج‌قاسم صف سوم نشسته بود چون ریش امام جماعت را آمریکا نصب کرده بود!
صف آخر هم نرفته بود تا بگوید: نزدیک‌تر از این حرف‌ها کنترل‌تان می‌کنیم

 

 

 

دانشگاه شهید بهشتی تهران درس می‌خواند.
 به کسی نگفته بود دختر حاج قاسم سلیمانی است.
 استادی در روند تحصیلش مشکل درست کرد.
 حاج قاسم وقتی مطلع شد،
 پدری را تمام و کمال اجرا کرد:
 دخترم
برای حل مشکلت، نگویی که دختر من هستی!
#
خیلی‌ها تلاش می‌کنند برای رسیدن به شهرت!
شهرت هم پول می‌آورد، هم مقام و جایگاه، هم قدرت!
شهرت یک جور شهوت است. شهوت مقام و پول و قدرت!
این آدم‌ها ذلیل‌اند. کوتوله‌اند. قابل این نیستند که حتی به عنوان دوست انتخاب شوند.
اما یک کسانی را خدا عزت می‌دهد!
آن‌وقت، شهرتشان عالم‌گیر می‌شود!
پناه می‌شوند برای بی‌پناهان!
چون بندگی کرده‌اند در پناه خدای عالمیان!

 

 

 

کرمانی بود حاج قاسم، اما جهانی کار می‌کرد.
 گاهی هم به کرمان سری می‌زد.
یک‌بار که برای امری آمده بود، وارد کوچه‌ای شدند.
 یکی از دوستان به حاجی گفت:
 این‌جا، خانه‌ی یک شهید است!
 فرصت دارید سری بزنید؟
نگاه حاجی کشیده شد تا رد دست دوستمان!
 کفش را کنار گذاشت و پا راه گرفت سمت خانه شهید.
#
بعضی‌ها مثل سپرند!
مثل حریم حفاظتی!
محافظند!
محافظ حریم من و شما، میهن من و شما، خاک و آبروی من و شما!
سپرند برای بلاهایی که بر من و شما می‌بارد!
این‌ها اولیا خدایند بر روی زمین خاکی!
نگاه خدا دنبال عزیزانش است و برکت و رحمت الهی در جوار آن‌هاست!
 شهداء محافظ حریم وطن و فرزندان میهنند باید هم به احترامشان کفش از پای در‌آورد.
دیدار از خانواده‌های شهدا، قدردانی کوچکی است از کار بزرگ آن‌ها!

 

اهل دیده شدن نبود، روحیه‌اش این نبود
 که در هرجا کنار هرکس بخواهد خودی نشان بدهد.
اما یک گروه بودند که حاج قاسم را متفاوت می‌کردند.
 خانواده‌های شهدا هرکس نبودند،
 همه‌کس حاج قاسم بودند.
 پدر شهید را می‌بوسید،
 مقابل مادر شهید سر خم می‌کرد،
 بر همسران شهدا درود می‌فرستاد و فرزندان شهدا آغوش گرم حاج قاسم و نگاه مهربان و لبخند‌های شیرینش را هدیه می‌گرفتند.
تنها آن‌وقت بود که حاج قاسم می‌گذاشت آرزوی دل خانواده‌های شهدا برآورده شود؛ یک عکس یادگاری با فرمانده سپاه قدس!
#
خود شیفته‌ها، مدام از خودشان تصویر می‌گیرند.
خدا شیفته‌ها، تنها جایی تصویر را به میدان می‌آورند که لبخندی الهی بر لب دوستان خدا بنشانند.!
تصویرهایشان هم مخلصانه است!

 

 

 

 

فرودگاه کرمان
حاج قاسم که از هواپیما پیاده می‌شد!
مسیر اول:
 خانه پدر و مادری،
دیدار با پدری که نان حلالش داده
و مادری که تربیتش کرده
 و دست‌هایی که قاسم سلیمانی مقابلشان خم می‌شد و می‌بوسید.
سردار هر وقت از مأموریت برمی‌گشت، اولین مکانی که می‌رفت خانه پدر و مادرش بود.
#
راه رشد را می‌خواهی!
خدا در قرآن‌کریم فرموده، کنار ایمان و توحید هم فرموده:.والدین؛ پدرت، مادرت، احترام، محبت وگذشت،
دست‌بوسی، اُف نگفتن، عمل به خواسته‌هایشان،  کمک در کارها.
راه رسیده به خدا دور نیست. همین نزدیکی است. خانه و والدین!
حاج قاسم قدردان بود، که ایران در شهادتش به قدردانی قیام کرد!

 

 

 

حاج قاسم می‌گوید:
یک بار برای جلسه خدمت حضرت آقا بودیم.
 جلسه هنوز شروع نشده بود
 چون منتظر بقیۀ دوستان بودیم.
 آقا من را صدا کردند. خدمتشان رسیدم؛
 آقا کتابی دستشان بود
، نشانم دادند همراه چند عکس از شهدا.
 وقتی دیدم آقا فرمودند:
 اگر شما هم رفته بودید (شهید شده بودید) این مأموریت‌های سخت را نمی توانستید انجام دهید!
من آن موقع بود که (از بودن و ماندن )بسیار خوشحال شدم!
#
وجود‌ها متفاوت است!
اثر وجود و حضوری هم متفاوت است!
بعضی‌ها وجود دارند اما آن قدر بی‌برکت است که عین بی‌وجودی است!
بود و نبودشان حتی برای خانواده هم فرقی ندارد چه برسد به اجتماع و کشور!
اما بعضی‌ها؛
وجودشان، حضور در عالم هستی است. بیدا کننده دل‌هاست، روشن کننده تاریکی‌هاست  
این وجود‌های پر برکت تنها در یک صورت به وجود می‌آیند:
در سایۀ اهل بیت: حاج قاسم به نیت امام زمان عج مقابل ولایت زانوی ادب می‌زد.
خدا این‌گونه می‌پذیرد.
امام زمان این‌گونه برکت می‌دهد.

 

یکی از سخنرانی‌های حاج قاسم سلیمانی:

 

برادرا! رزمنده ها!یادگاران جنگ!
یکی از شئون عاقبت بخیری،
نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است.
والله،والله،والله.
از مهم‌ترین شئونات عاقبت بخیری این است.
والله والله والله.
رابطه قطعی و حقیقی و دلی ما، با این حکیمی ست که امروز سکان انقلاب را به دست دارد.
در قیامت خواهیم دید، مهم‌ترین محاسبه این است.

 

 

 

 

 

 


خون دلی که لعل شد : خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود.دریابش
خون دلی که لعل شد خاطرات حضرت آیت الله ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب انتشارات انقلاب اسلامی

انقلابی

تاریخ معاصر

جوان

خون دلی که لعل شد : خاطراتی که هم خواندنی باشد هم دانستنی کم پیدا می شود…دریابش

 

 

خون دلی که لعل شد
خاطرات حضرت آیت الله ای(مدظله العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی
گردآورنده: دکتر محمدعلی آذرشب
انتشارات انقلاب اسلامی

بریده کتاب(۱):

خانه ما طبق معمول اغلب خانه‌های ایرانی با قالی مفروش بود اما دیدم این قالی‌ها هم جزو زوائد است و لذا آن‌ها را فروختم تنها دو قالی در اتاق مهمان‌های همسرم باقی گذاشتم به خود گفتم این دو قالی به جای قالی هایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است.
وقتی تصمیم به فروش قالی‌ها گرفتم موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم برادرها و دایی های او تاجر فرش بودن و می‌دانستم که آن‌ها نمی‌گذارند من اینکار را بکنم.
یکی از برادران را که اکنون هم در مشهد است و -حاجی صفاریان- دعوت کردم و به او گفتم این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آن‌ها چند زیرانداز بخر. زیرانداز در ایران ارزان‌قیمت و کم‌حجم است. او گفت:
به چشم و رفت و زیراندازها را آورد سه اتاق را فرش کرده، تعداد زیادی از آن‌ها هم اضافی ماند.
به یکی از شاگردانم شهید کامیاب گفتم در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازها را بین طلبه‌های ما تقسیم کن و هر طلبه برحسب نیازش یکی دو زیرانداز بده و این کار را کرد و شاید هنوز هم این زیراندازها در خانه برخی از آن برادران موجود باشد.

همسرم که دید این کار را کردم تنها حرفی که زد این بود: چرا دو قطعه قالی را در اتاق من باقی گذاشتی؟
_گفتم این دو قالی به جای آن قالی‌هایی است که جزو جهیزیه خود آورده‌اید.
گفت: نه آن‌ها را هم بفروش
به حاجی صفاریان گفتم، آمد و این دو قالی را هم فروخت بعد اتاق مهمان‌هایی همسرم را با دو قطعه موکت فرش کردیم که آن زمان در نظر ما بهتر از زیرانداز بود سرانجام همسرم دو قطعه موکت را هم فروخت و تا به امروز در منزل ما فقط همان نه قطعه زیرانداز یادشده باقیست و به‌جز یک استثنا….
ص۱۶۳

 

دانلود از آپارات نمکتاب

 

بریده کتاب(۲):

آشیخ! ریش را تراشیدند؟

در آن‌جا بیش از یک هفته ماندم در این مدت صورتم را تراشیدند و این نخستین باری بود که صورتم تراشیده می‌شد. درمورد تراشیدن صورت شنیده بودم که در اردوگاه ها صورت را خشک خشک و بدون آب و صابون می‌تراشند که کاری زشت و دردآور است. لذا در راه بیرجند به مشهد خود را برای استقبال از این لحظه وحشتناک و آزردن پوست صورت آماده می‌ساختم.
زمان تراشیدن صورت فرارسید سلمانی آمد و من با نگرانی و تشویش به او نگاه می‌کردم؛ کیفش را باز کرد و یک ماشین اصلاح از آن بیرون آورد با دیدن ماشین اصلاح، نفس راحتی کشیدم و معلوم شد جریان متفاوت از آن چیزی است که تصور می‌کردم.
بعد از آن اجازه خواستم که به دست‌شویی بروم و سپس وضو بگیرم اجازه دادند با دو نظامی بروم. در مسیر یک افسر جوان که به گستاخی و وقاحت معروف بود مرا دید و از دور به تمسخر صدا زد: آشیخ! ریشت رو تراشیدند؟
و من فوراً پاسخ دادم:
_ بله سال‌ها بود که چانه خودم را ندیده بودم و حالا الحمدلله می‌بینم و بدین ترتیب اجازه ندادم خشنود و دلخوش شود.
ص۹۴

بریده کتاب(۳):

به او گفتم قبلاً مرا در بیرجند دستگیر کردند و به نزد رئیس پلیس بردند حرفی را که آن جا زدم برای شما هم تکرار می‌کنم؛ به او گفتم: شما مأموری و من هم مامور. من موظفم رسالت دینی خود را انجام دهم، شما هم می‌توانید وظیفه‌ای را که بر عهده دارید انجام دهید، شما کاری بیشتر از کشتن من از دستتان برنمی‌آید و من خود را برای کشته شدن آماده کرده ام، پس مرا از چه می‌ترسانی؟
تاثیر چنین سخنی روی اهل دنیا مانند تاثیر صاعقه صاعقه است؛ آن‌ها از کلمه مرگ» وحشت دارند. این افسر که جوانی خود را هم گذرانده بود از مرگ می‌ترسید و اینک می‌دیدید جوانی در سر آغاز راه زندگی به او می‌گوید من خود را برای مرگ آماده کرده ام و از آن نمی‌ترسم، سرش را برگرداند، حیرت‌زده شد و فروریخت بعد خونسردی و آرامش خود را بازیافت و دوباره با مهربانی به من گفت ان‌شاءالله مسئله‌ای برایش پیش نمی‌آید فقط باید تعهد بدهی دیگر به چنین کارهایی دست نزنی…
ص ۱۰۹

بریده کتاب(۴):

پایم را به تخت بستند، شلاق هایی با ضخامت‌های مختلف به سقف آویخته بودند که ضخامت آن‌ها یک انگشت، دو انگشت و یا بیشتر بود. یکی از آن‌ها شلاق برداشت شروع کرد به زدن به پاهایم. آن‌قدر زد که خسته شد. فرد دیگری شلاق را گرفت او هم زد و زد تا خسته شد. نفر سوم شروع کرد به زدند و به همین ترتیب…
هرکدام از آن‌ها فرصتی برای استراحت داشتند بجز من که نگذاشتند؛ حتی اندکی استراحت کنم! در آن حال که قابل توصیف نیست من از خبائث برخی از آن‌ها به شگفت می آمدم وظیفه آن‌ها بود که شلاق را بالا ببرم و به من بزنند، این امری طبیعی است همچنین وظیفه داشتند مرا آن‌قدر بزنند تا در برابر آن‌ها از پا درآیند بنابراین طبیعی بود که پشت سر هم شلاق بزنند اما یکی از آن‌ها خباثت خاصی از خودش نشان می‌داد؛ شلاق را به دست می‌گرفت، تسمه آن را با دست دیگر از پشت سرش خوب می‌کشید و بعد ضربه می‌زد تا بیشتر دلش خنک شود.
در حین شلاق زدن یکی از آن‌ها بالای سرم می آمد و از من می‌خواست از فلان کس از نهضت اسلامی بیزاری بجویم. من اظهار مخالفت می‌کردم و آن‌ها به زدن ادامه می‌دادند تا این‌که از هوش رفتم.
ص ۲۱۱

بریده کتاب(۵):

سلول محبوب!
من همچنان که هر چیز دیگری- چه شکنجه، چه گرفتاری، چه لذت پایانی دارد و تمام می‌شود، این نوبت شکنجه هم به پایان رسید.
پایم را باز کردم، برخاستم تلوتلو می‌خوردم و قادر به راه رفتن نبودم هر دو پایم ورم کرده بود و درد سراسر وجودم را فراگرفته بود. یکی از آن‌ها گفت: به سلولت برو ولی تو را به اینجا برمی‌گردانن تا آنکه اعتراف کنی.
وقتی به سلول برگشتم و وارد آن شدم احساس راحتی عجیبی کردم احساسی نوعی امنیت و اطمینان به من دست داد! پس از آن خشونت ددمنشانه و شکنجه نفرت‌انگیز که در اتاق شکنجه با آن مواجه شدم و اکنون چاردیواری که مرا احاطه می‌کرد و دری که پس از ورودم بسته شد،در من نوعی آرامش روحی می آفرید!
خدا رو شکر کردم که این سلول ها را که معمولاً جای احساس تنهایی و غربت است مایه آرامش و اطمینان ساخته است…
ص۲۱۲

بریده کتاب(۶):

شاگردانم را شکنجه کردند!
تنها تسلای خاطر در این زندان این بود که وقتی از اتاق شکنجه برمی‌گشت صدای مرا می‌شنید که آیاتی از قرآن را تلاوت می‌کردم. مقامات زندان تصمیم گرفتند را از آن شیخ دور کنند لذا او را به مجموعه سلول‌های مقابل بردند. او در آن‌جا غریب افتاده و کسی را نمی‌یافت که دلداری‌اش بدهد از همین رو به انواع ترفندها متوسل می‌شد تا به من نزدیک شود و صدایم را بشنود.
پایش در اثر شکنجه زخم شده بود نمی‌توانست راه برود لذا برای رفتن به دست‌شویی روی باسن خود می‌خزید یکی از ترفندهایش برای نزدیک شدن به من این بود که به نگهبان می‌گفت می‌بینی که من پایم زخمی است و نمی‌توانیم از دست‌شویی استفاده کنم و باید به آن یکی بروم… نگهبان معمولاً از سربازهای ساده لوح بود و قبلاً هم به زندانیان به ویژه به زندانیان مجروح گرایش داشت؛ حتی دیدم یکی از آن‌ها را بر پشت خود حمل می‌کند تا به دست‌شویی برساند نگهبان به او اجازه داد به دست‌شویی نزدیک سلول من بیاید.
وقتی از دست‌شویی بیرون آمد به نگهبان گفت: می‌خواهم تیمم کنم، بعد گفت خاکی که نزدیک دست‌شویی است، نجس است و لذا می‌خواهم آن‌جا تیمم کنم.( به زمین مقابل سلول من اشاره کرد)…
او نزدیک شد و شروع کرد به تیمم کردن و هم‌زمان صحبت کردن به زبان عربی با آهنگی شبیه دعا خواندند که هر کس بشنود و عربی نداند خیال کند که او مشغول دعا خواندن است از جمله حرف‌هایش که به یاد دارم این بود که به عربی می‌گفت: آقا السلام علیک و رحمه الله و برکاته…شما نمی‌دانید من چه عذابی می‌کشم آیا اگر در این وزن بین بمیرم شهید به حساب می‌آیم؟…
پس از آنکه سخنانش به پایان رسید من شروع کردم به جواب دادن به زبان عربی و با همان آهنگ دعایی و گفتم: صبر کن ای سید بزرگوار… صبر کن، تا اینجا جنایت‌کاران از تو ناامید شوند‌ چیزی نبود که حتماً خدا تو را نجات می‌دهد.
ص ۲۲۳، ۲۲۴

بریده کتاب(۷):

خمینی مشهد!
وارد اتاق شد بعد چنان‌که گویی با دیدن من غافل‌گیر شده گفت: این چیست؟ این هم در زندان رژیم یک سوال معروف بود چون من هرگز نشنیدم که بازجویی در مورد یک زندانی بگوید این چیست؟
بازجو پاسخ داد: این ‌ای است و از مشهد است.
مرد تازه‌وارد مثل این‌که با شنیدن نام من شگفت زده شده باشد؛ گفت: عجب این همان است، این همان کسی است که می‌خواهد خمینی مشهد» بشود.
این هم عبارتی بود بود که در پرونده من بارها تکرار شده بود؛ می‌خواهد خمینی مشهد باشد. بعد افزود: دکتر او آدم خطرناکی است.


کتاب یک شب هزارشب میشه
نویسنده: پژوهشگران مرکز حیات طیبه
انتشارات: حدیث راه عشق

معرفی:

بین آن چه خدا می خواهد و آن چه ما انجام می دهیم چقدر فاصله است؟

بریده کتاب:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به حضرت علی علیه السلام می فرمایند: ولیمه برای ۵ مورد قرار داده شده است:
۱- جشن عروسی ۲- جشن ولادت ۳- ختنه کردن ۴- خرید خانه ۵- بازگشت از مکه
خویشاوندان، شاخ و برگ های یک درختند، پس ارتباطشان لازم است و این کار نیک و ساده آن قدر مفید است که گاهی تقدیر الهی به خاطر آن عوض می شود.
پس چرا با این انگیزه در مراسم عروسی شرکت نکنیم و شاد نباشیم.
صفحه ۳۱


نقد رمان عقاید یک دلقک
 

 

نقد رمان عقاید یک دلقک : دلقکی که پر است از تنش، سردرگمی، بدبختی، تلخی و نفهمی ها !!!

نقد رمان عقاید یک دلقک نوشته ی هاینریش بل

مالیخولیا را شنیده بودم،
اما کتابی که مالیخولیایی باشد نخوانده بودم.
دلقکی که خالی است از هر هدف و برنامه.
تنها یک دلقک که پر است از تنش، سردرگمی، بدبختی، تلخی و نفهمی ها !!!

کتاب عقاید یک دلقک برای خواننده، همان قدر سردرگمی و پوچی می آورد که در زندگی دلقک بیچاره جریان داشته است…

جوانی از خانواده ای پولدار امّا خسیس،
بی احساس،
بی هدف،
بی برنامه
و همیشه معترض به والدینش بر سر هر عقیده و ماجرایی که برایشان پیش می آید.
با دختری که عاشقش می شود زندگی جداگانه ای را آغاز می‌کند.

زندگی به سبک و فرهنگ غربی، یعنی جدا از خانواده (تا جایی که ۵ سال به والدینش سر نمی زند)
البته زندگی و همبستری بدون ازدواج رسمی و ثبتی، فقط بر مبنای لذت شخصی !!!

او می شود دلقکی که مالیخولیا دارد.
دختر پس از ۶ سال و بعد از ۲سقط او را رها می کند و با دوست پسر قبلی اش ازدواج می کند.
حالا دلقک قصه ما تنهاتر از قبل شده…
(((این تمام ماجرای یک داستان آلمانی است.)))

برای من عجیب است این استقبال پرشور و هیجانی جوانان ایرانی از خواندن و تعریف و به به و چه چه کردن از این کتاب!!!
درحالی که در سر تا سر کتاب سبک زندگی غربی توسط خودشان، رد و مورد نقد واقع می شود.
واقعا چقدر زندگی ها در اروپا سرد و تلخ پیش می رود.
مردمش چقدر بیچاره اند و جوانان ما با چه سرعتی به سمت این بیچارگی می تازند!!!
و زندگی پر از لذت و آرامش ایرانی اسلامی را رها می کنند

کاش و تنها کاش کسانی بودند تا از بین ادبیات خود چشم آبی ها، چشمان جوانان ایرانی را به روی حقایق باز می کردند…

***
من که این متن را می‌نویسم بیش از صدها جلد رمان خارجی خوانده‌ام و دوستانم رمان‌های برتر و به روز را اول برای من می‌آورند…
راستش دوستان زیادی عکس کتاب را دیده بودند و تبلیغ وسیع آن را.
خریدند و همه نصفه و نیمه رها کردند.
من اما تا ته کتاب را رفتم.
مدام دنده عوض کردم تا طاقت بیاورم و حداقل بتوانم تمامش کنم.
راست می‌گویند دوستان: که همه نباید فرهنگشان با ما هم‌سان باشد.
ایرانی تمدنش بی‌نظیر بوده و هست.
این اعتراف را در کتاب تاریخ ویل دورانت هم میتوانید بخوانید.
حیف است که من با این فرهنگ بالا و اصیل، بنشینم پای اعترافات یک نویسنده از فرهنگ بر باد رفته‌شان.
حتی در کتاب ، کشیش ها را خائن و هوسباز نشان می‌دهد. یعنی خودشان هم میدانند مسیر را اشتباه رفته‌اند و منتقدند و عجیب اینجاست که عده‌ای از مردم ما در مقابل نقد آنها، طرفداری از فرهنگ غرب می‌کنند. خودشان دارند می‌گویند به پوچی رسیدیم و معضل، عده‌ای ایرانی میگویند شما زیباترین زندگی را دارید
نظرم تغییر کرد:
عقاید یک دلقک کتاب خوبیست چون نشان می دهد فرهنگ و زندگی ها به باد فنا رفته‌اند و آزموده را آزمودن خطاست!
مبادا خودمان را شبیه کسانی کنیم که خودشان هم دچار مالیخولیا شده‌اند در آن مدل زندگی!
میزان مصرف قرص های آرام‌بخش، تشکیل وزارتخانه تنهایی در انگلستان برای ۹میلیون تنهای نا امید وافسرده، میزان خودکشی، میزان خشونت علیه ن… در زندگی آنها باعث شد که نظر مثبت من به اندیشه آنها، بشود نظر محتاط و منتقد آزاد…
چون دلم می‌خواهد زندگیم را در آرامش پیش ببرم…
من فکر می‌کنم دوستی که نقد کرده است این کتاب را اصلا نخوانده.
و سوال من:
دلتان میخواهد جای شخصیت اول و دوم این کتاب باشید؟
جواب سوال من از طرف شاگردان مدرسه تیزهوشان:
مگر دیوانه‌ایم… اصلا

 


 

 

کتاب یک صدف از هزار
نویسنده: مرتضی دانشمند
انتشارات: بوستان کتاب قم

معرفی:

شب قدر که می شود، همه از جان و دل گدای امیر المومنین می شوند چون سرنوشت یک یکشان نوشته می شود. امام قبل و بعدش به مولا کاری ندارند.
این کتاب کمی و فقط کمی شما را با پدر مهربانت، امیرالمومنین آشنا می کند.

بریده کتاب(۱):

یا امیرالمومنین! کوفیان بیچاره شده اند. سیل هستی شان را تباه ساخته است. چاره کار تنها به دست شماست. امام روبه قبله ایستاد. با حالتی عجیب نماز خواند. این همان دست هایی است که به سر یتیمان کشیده شده است. برای خدا شمشیر زده است و حالا هم برای خدا بالا می رود. نماز امام تمام شد و برخاست . از محل نمازش چوبی برداشت، فرات کف بر لب آورده بود. چند بار با چوب به آبها زد. ای آبها شما به فرمان خدایید، به امر او آمده اید حالا هم با اجازه و قدرتش فرو روید. یک باره انگار چیزی به هم خورد.
مردم به آبها نگاه کنید، دارد پایین می رود. ص ۷۲

 

ادامه مطلب


ادامه سیر نمایشگاه انقلاب

 

 

 

پرده هفتم

؟ جهادچیست

تلاش حداکثری برای رفع موانع.

چون موانع سر راه ظهور زیاد است و از طرفی تعداد نیروهای ما کم ٬ باید تلاش حداکثری داشته باشیم تا در کمترین زمان بتوانیم از موانع عبور کرده و به ظهور برسیم. بیشتر ما تلاش حداکثری جهاد را صرفا تلاش جسمی می دانیم. ظهور برسیم. بیشتر ما تلاش حداکثری جهاد را صرفا تلاش جسمی می دانیم.

درصورتی که مهم تر از توان جسمی ٬ قدرت تفکر انسان است که بالاتر از همه می باشد ٬ وقتی آقا می فرمایند تلاش حداکثری یعنی اول از همه تلاش فکر و بعد تلاش جسم ٬ مثل کم خوابیدن و.

البته جهادی کامل است که تلاش فکری و جسمی همراه با هم شوند با عنصر بسیار مهم ایثار و از خود گذشتگی.

در مسیر جهاد باید از خیلی علایق شخصی خود بگذریم واین همان ایثار است.

خیلی جاها باید کم کاری های دیگران را تو جبران کنی بدون اینکه کسی بفهمد و این همان ایثار است.

این مفهوم جهاد کامل تر است که وقتی این 3عامل با هم جمع شوند نصرت خدا شامل حال ما می شود ٬ چگونه؟ خداوند متعال به این انسان مجاهد ٬ قدرت خلاقیت می دهد. فکرش را نورانی می کند که با این نور نزدیک ترین راه و بهترین راه برای از بین بردن موانع پیدا می کند.

و این نصَ صریح قران است: " والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا" خدا وعده هدایت داده.

شهدا اینطور بودند. در خاطرات شهید طهرانی مقدم ٬ احمدی روشن و. زیاد آمده که در کار به بن بست رسیدند ولی به طرز معجزه آسایی راه حل مشکل به ذهن شان می رسیده. خداوند هدایت خاصش را نصیب انسان مجاهد می کند.

ما اگر:

۱.هدف مان در زندگی فقط و فقط ظهور و زمینه سازی برای آن باشد

و

۲.مجاهدانه تلاش کنیم ٬ هدایت خاص الهی نصیب مان می شود و تمام ناتوانی هایمان برای رفع مشکلات مان تبدیل به توانمندی می شود. از مشکلات زندگی شخصی مان گرفته تا زندگی اجتماعی و.

چرا در زندگی به بن بست می رسیم؟ چون مجاهدانه زندگی نمی کنیم. چرا؟ چون قلبا باور نداریم ظهور تنها راه نجات ما است. برای همین کل زندگی مان را برای رسیدن به این هدف تنظیم نمی کنیم. کسی که باور عمیق قلبی به ظهور ندارد ٬ باور عمیق قلبی به تشکیل و حفظ حکومت اسلامی که زمینه

ساز ظهور است ٬ ندارد و برایش مجاهدت نمی کند ٬ درنتیجه نصرت الهی شامل حالش نمی شود و می شود یک انسان ناتوانی که قدرت حل هیچ مشکلی را ندارد. تفاوت ما و شهدا اینجاست. آنها عمیقا ظهور را باور داشتند مشکلی را ندارد. تفاوت ما و شهدا اینجاست. آنها عمیقا ظهور را باور داشتند

و عمیقا می دانستند که انقلاب برای ظهور بسم الله الرحمن الرحیم

 

پرده اول

تنها راه نجات بشریت تحقق کامل اسلام در سایه ی حکومت ولی الله الاعظم است

مشکلاتی که در زندگی ما وجود دارد تمام­اش بخاطر دوری از امام و اجرای ناقص قوانین اسلام در زندگی است. اینکه می­گویند ظهور امام یعنی نقطه­ی پایان تمام سختی­ها و مشکلات بخاطر همین است که در دوران ظهور، اسلام درسایه حکومت امام زمان به طور کامل اجرا می­شود.

همین امروز ما شیعیانی که برای ظهور دعا می­کنیم هرکدام چقدر مم به اجرای کامل اسلام در تمام زندگی­مون هستیم؟؟؟

نوع کلام، ارتباط­مون با پدر و مادر، نوع خوراک، پوشش، تربیت فرزند، عروسی­هامون و.

چقدربا اون چیزی که تو اسلام گفتن فاصله داره؟ وقتی خوب دقت می­کنیم می­بینیم حتی ماهایی که هرسال اربعین میایم هنوز خیلی جاها بخاطر حرف مردم و بهانه­های دیگه خیلی از قوانین اسلام رو کنار می­گذاریم و به اون چیزی که مورد رضای امامه عمل نمی­کنیم و راحت ازکنارش رد می­شیم .الان فرصت خوبیه برای پاسخ به یک سوال بزرگ که اگر مشتاق ظهوریم پس چرا درعمل مشکل داریم؟

علت مهم­اش هم این است که ما" باورقلبی "نداریم ظهور امام پایان بخش تمام سختی­هاست.

باید تصمیم بگیریم از همین امروز که می­خواهیم امام ظهور کند یا خیر

 

 

پرده دوم

چراظهور به تاخیر افتاده است؟

ظهور یعنی به حکومت رسیدن انسان کامل برای نجات بشریت.

برای تشکیل این حکومت جهانی، باید سه رکن مهم کنار هم قرار بگیرن:

1. رهبراین حکومت که امام است.

2. قانونی که براساس آن عالم اداره شود.

3. سرباز.

هررهبری هرقدرهم توانمندباشد بدون داشتن سرباز کاری ازپیش نمی برد.

امام 1400 سال است حاضر و آماده حرکت است.

قانون حکومت امام قران است که 1400 سال است که در دست ماست.

پس کدام رکن هنوز آماده نیست؟

سرباز ٬ ولی نه هر سربازی.

سربازی که مثل 72 تن کربلا تا آخر پای امام بایستد. یعنی سربازی که بصیر

و با استقامت باشد. که توضیحش باشد برای بعد.

یعنی این همه دعا می کنیم آقابیاید ٬ آقا آماده است و این ماییم که آماده نیستیم و غیبت و تنهایه 1184 (طول عمر امام)ساله ی امام زمان تقصیرماست.

قطعه ی گمشده ای از پرپرواز کم است

یازده بار شمردیم ولی بازکم است

این همه آب که جاریست نه اقیانوس است

عرق شرم زمین است که سرباز کم است

پرده سوم

سرباز فقط دربسترحکومت اسلامی تربیت خواهدشد

در سایه حکومت اسلام است که سرباز مجاهد به راحتی تربیت خواهد شد.

اینکه تا به حال حکومت شیعه تشکیل نشده است بخاطر در کنار هم قرار

نگرفتن امام و سرباز است.

(دوران 5 ساله ی حکومت امیرالمومنین هم هر چند امام

نقد رمان عشق در برابر عشق
 

 

نقد رمان عشق در برابر عشق : القاء فرهنگ سخیف عرب جاهلی به عرب مسلمان

 

نقد رمان عشق در برابر عشق نوشته ی امید کوره ­چی
 عشق در برابر عشق کتابی است از نشر کتابستان.
شاید اولین انتشاراتی که اولین رمان را راجع به امام حسن (علیه السلام) به رشته تحریر در می­ آورد و این مورد تقدیر است. اما خیلی بعید است که چندین اشتباه تاریخی داستانی شخصیتی در آن دیده شود.

شروع کتاب جذابیت خوبی دارد اما متحیرم که چرا نویسنده بسیار سعی داشته تا القاء کند عرب ۵۰ سال مسلمان شده و آداب یاد گرفته از اهل بیت در زمان حکومت امیر المؤمنین علی علیه السلام هنوز سوسمار خور، خونخوار و بی­ فرهنگ است و ایران با فرهنگ!!!! چرا می­ خواهد امام حسن علیه السلام را چون شاهزادگان با لباس فاخر، صاحب پول زیاد و سفره­ های ملون معرفی کند.

تا صفحه­ ی ۱۸۰ رمان چندین اشتباه تاریخی و زمانی و القاء فرهنگ سخیف عرب جاهلی به عرب مسلمان ادامه دارد اما بعد از آن را چون دیگر نخواندم قضاوتی نمی­ کنم.

فقط چند نکته:
نویسنده تلاش کرده تا داستانی تولید کند که حول آن امام حسن (علیه السلام) را معرفی کند اما تا همان صفحه­ ی ۱۸۰ ، بیشتر احادیث را از زبان امام می­ آورد؛ تقریبا نصیحت­ گونه.
طوری که انسان تصور می­ کند امام دائما در حال موعظه هستند.
فضای کوفه درماه رمضان فضای پخت غذا و سفر ه­ست.
یا نویسنده نتوانسته خوب زمان را بیان کند و یا اینجا غفلتی رخ داده است.
مردم مسلمان عربستان را به گونه­ ای ترسیم می­ کند که انگار دارد جاهلیت و توحش آن زمان را نشان می­ دهد، در حالیکه قطعا نباید این­گونه باشد.
یعنی بیست و سه سال زحمت پیامبر، حضور امیر المؤمنین و حسنین، تأثیر در شناخت نوع خوراکشان هم نداشته است؟!!!
این روندی عبث آلود است. بهر حال کاش تجدید نظر جدی در متن رمان اتفاق می­ افتاد.


کتاب هدیه مسیح : سیری در زندگی سوپر میلیاردر معروف ایتالیایی

کتاب هدیه مسیح
نویسنده: مصطفی غفاری ساروی
انتشارات: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

معرفی:

ادواردو آنیلی فرزند جوان سوپرمیلیاردر ایتالیایی، با پدری مسیحی کاتولیک و مادری یهودی و… به رغم تهدید به محرومیت از ثروتی افسانه ای… تصمیمی می گیرد که همه را مبهوت می کند.
و چقدر جوان های زیادی هستند که دوست دارند جای او باشند…
حتی شما !

بریده کتاب:

امام در حضور آیت ا ای… بر پیشانی او بوسه زدند، از آن پس همیشه با شور و شعفی غیرقابل توصیف از آن دیدار یاد می کرد.

بریده کتاب(۲):

اعمال محدودیت گاه تا آنجا می رسید که نگهبان خانه اجازه داشت در برابر اصرار ادواردو برای خروج ازخانه، او را مورد ضرب وشتم قرار دهد.
در برابر این همه تحقیر و توهین، مهدی هیچ گاه مقابله به مثل نکرد و با اخلاقی کریمانه، با همه مخالفانش درخانواده و حتی نگهبانان خانه برخورد می کرد.

 


نقد رمان اینترنتی شاه شطرنج : خلق خدای جدید و هدیه دادن آن به جوانان

 

ران خودشان را به راحتی در اختیار مردان قرار می‌دهند و مردها هم پس از آن چون مقید به این خیانتی که کرده اند هستند، با ازدواج این کار راجبران می‌کنند.
چیزی که در واقعیت و حقیقت جامعه جهانی نادر دیده می‌شود.

حداقل نویسنده های این رمان ها با مراجعه به مراکز مشاوره می‌توانند این خیانت عظیم را نکنند و از القا رابطه ی جسمی و سپس ازدواج قطعی امری نادرست و ناراست است.

من شاید فردی عابد و زاهد و دیندار نباشم اما یک نکته برایم عجیب است و اینکه چرا نویسنده یا نویسندگان محترم رمان های اینترنتی این طور پر قدرت خدا و قوانین دین را زیر سوال می برند و دلشان می‌خواهد خدای جدید خلق کنند و به جوانان هدیه بدهند.

اگر خدا خداست و خالق جهان از ریز و درشت است، پس خودش باید قوانین این جهان را تعریف کند.
ولی اگر خدا نیست که چه اصراری است که او را به جوانان معرفی کنی!!!

یا خدا هست و دستوراتش، یا خدا نیست که نیست.
با این حال در این دنیا با خدای جدیدی که در رمان شاه شطرنج هم همین گونه است انسان ها اصلا روی خوشی نمی بینند و دائما غرق در سختی ها و بدبختی های خودشان وغرق درخیانت و ظلم هستند.
شاه شطرنج رمانی است که هیچ قید و بند و قانون آسمانی ندارد.
داستان دست و پا زدن سربازان و فیل و اسب و وزیر است برای رسیدن شاهی به خودخواهی ها و ظلم هایش!

از شطرنج بیزار شدم؛
از اینکه شاهی را حفاظت کنم که ظالم است.


 

 

 


کتاب هاجر در انتظار
این بی بی بزرگوار(شهید عباس کریمی از نگاه همسر)
نویسنده: سعید عاکف
انتشارات ملک اعظم

معرفی:

تا حالا شده؟
بله خب حتما تا حالا برات پیش اومده…
یه وقتایی دوست داری از کنار مشکلات زندگیت رد بشی و بهشون لبخند بزنی، دوست داری هرچی سختی میبینی کم نیاری!
دوست داری وقتی همه ملتهب اند، تو آروم باشی… راضی باشی از زندگی…!
اینا یه حس واقعیه که بعد از خوندن کتاب بهت دست میده و می فهمی آدم” اگه چه جوری” باشه… خوشبخت میشه!

بریده کتاب:

قرار شد جلسه بعدی خواستگاری توی مغازه پدرم باشد. با عباس قرار گذاشت. من پشت کیف و چمدان ها قایم شده بودم. آنها طوری چیده شده بود که به راحتی می تواسنتم او را ببینم. عباس بعداً به من گفت تا اومدم مغازه فهمیدم این نقشه توئه و تو قایم شدی و داری منو نگاه می کنی…


 

نقد رمان سیگار شکلاتی : رمانی پر از صحنه­ های خیالی و هوس­ آلود !!!

 

نقد رمان سیگار شکلاتی نوشته ی هما پوراصفهانی 
سیگار، همه جوره ­اش مضر است.
چه شکلاتی­ اش،
چه ماتیکی­ اش،
چه بهمن چه تیر؛
مخصوصا خارجی­ هایش.

هما پوراصفهانی، دلیل محبوبیتش بین جوان­ ها و این که ظرف یک­سال کتاب­ هایش تعدد چاپ پیدا می­ کند را تنها و تنها خلق صحنه ­های عاشقانه و پر احساس بین دست ­نوشته­ هایش می داند.
این کتاب هم مثل بقیه­ ی رمان­ هایش همین­ طور است.

سیگار شکلاتی داستان جوانی است که مشهور و نیروی ویژ­ه­ ی نظامی است و برای نفوذ در بین گروه­ های انحرافی هم جنس باز شده است.
در این میان عاشق دختری می­ شود و الی آخر…
که همه­ ی هفت­صد صفحه پر است از:
رابطه­ ها،
حس ­ها،
برخوردهای عاشقانه و…
یعنی بازگویی آن چه که نوجوان در این سن بسیار درگیرش است و حریص تجربه­ اش!!!

البته ایشان درفضای مجازی به گونه ­ای دیگر رمان را قلم می­ زد که با سانسور زیاد و تغییر رابطه ­ها مجوز چاپ گرفته است.

راستش در کل این هفتصد صفحه هر چقدر هم بگردید نمی­ توانید چیزی که نیاز روح و فکرتان باشد پیدا کنید و جملاتی بیابید که ذهن شما را به سمت و سوی بالا دستی ببرد.
اما تا دلتان بخواهد، فراوان، صحنه­ های خیالی و هوس­ آلود و گاهی گفتگوهای سطح پایین دارد.

 

می­ دانید فرق رمان­های خارجی با رمان­ های فارسی ما چیست؟

حداقل آن­ ها تفکر و فلسفه­ شان را هم تبیین می­ کنند :
یعنی خواننده در آخر کار با اندیشه­­ های هر چند نادرست آن ­ها آشنا می­ شود.
اما رمان­ های اینترنتی داخلی که به چاپ هم می­ رسند:
تنها انسان را جسم می­ دانند و پرهستند از خیال و رویا و درگیری­ های هوس و شهوت.
حس بدی به انسان می­ دهد وقتی می­ بیند که متوقف شده است در جسم و دو چشم و مو و نگاه­ های هوس آلود!!! یعنی جز این نمی­ شود که بشود.

پیام اصلی:

نیروهای ویژه بچه­­ های خوبی ­اند و برای نفوذ به گروه­ های نفوذی شبیه آن­ها می­ شوند .
اما باز هم وسط مأموریت دلشان می­ لغزد و همه چیز را به هم می­ ریزند تا به معشوقه­ شان برسند.
و اینکه بچه­ های نیروی ویژه نظامی قبلا خودشان مورد قرار گرفته­ اند و همه­ اش درگیر مشکلات جسمی­ اند و به ناچاری در این وادی افتاده ­اند و خانواده­ های نابسامانی دارند .
و باز هم بی­ هوا عاشق می­ شوند و کنترل ندارند و پای عشق­شان که برسد… .

این رمان فضای خانواده­ های ایرانی را که اهل تدینند بسیار نابسامان نشان می ­دهد که انگار همه درگیر رابطه­ های مشروع هم جنس یا جنس مخالف هستند.
این قضاوت­ ها بسیار توی ذوق انسان می زند.

نمی­ دانم ایشان با بیان مفاسد در این رمان دنبال چه می­ گشت.

بهر حال جای تأمل داشت…


ادامه مطلب


یک فتوا یک اراده : روایتی داستانی و کوتاه درباره ی یک واقعه ی مهم تاریخی و نام آشنا

 

یک فتوا یک اراده
نویسنده: مجید ملکان
انتشارات: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

بریده کتاب:

ناصر الدین شاه وقتی وارد حرمسرا شد قلیان ها را شکسته دید.
با تعجب پرسید:
این قلیان ها برای چه شکسته شده اند و ن در پاسخ اظهار کردند:
که براساس فتوای میرزا چنین کاری کرده اند. شاه از خشم به خود پیچید و با عصبانیت حرمسرا را ترک کرد. با تیره و تار شدن اوضاع ناصرالدین شاه که دیگر مستاصل شده بود و وضعیت روحی اش به هم ریخته بود برای استراحت عازم شکارگاهی در جاجرود شد!
یکی از روزها قاصدی خبر آورد که حکم میرزا در سراسر کشور منتشر شده، اکنون همه ی شهرها حکم تحریم تنباکو را رعایت می کنند.

حتی داش مشتی ها و اوباش که در منظر خاص وعام مرتکب هر نوع گناه و کار زشتی می شوند، همگی چپق های خود را شکسته اند و در جلوی عمارت کمپانی رژی انباشته اند و یکی از آنان فریاد می کشید: من شراب را علنی و بر ملا می خورم واز هیچ گناهی باکی ندارم ولی چپق را تا میرزا حلال نکند دم نخواهم زد. من عرق را به امید شفاعت صاحب امان می خورم، چپق را به چه امید بکشم؟
ناصر الدین شاه با خود گفت: آخر این چه بلایی بود سر ما آمد؟

بریده کتاب(۲):

امین السلطان با اجازه ی شاه وارد اتاق شد و پس از ذکر مقدماتی اصل قرارداد امتیاز را به شاه ارائه کرد. در زمانی که ناصرالدین شاه مشغول مطالعه ی امتیاز نامه بود، امین السلطان به شاه گوشزد کرد که بابت امضای قرارداد، ۲۵ هزار لیره پاداش خواهد گرفت. ولی همچنین ابراز داشت که هر سال ۱۵ هزار لیره هم عاید شاه خواهد شد. سرانجام ناصر الدین شاه به امضای قرارداد راضی شد و مبلغی را هم به امین السلطان انعام داد. البته امین السلطان و اعتماد السلطنه قبلا بابت راضی کردن شاه برای امضای قرارداد رشوه های کلانی دریافت کرده بودند. ص ۲۰


 

کتاب همسفران : داستان این زندگی هم خواندنی ست و هم بشدت آموختنی…از دستش ندهید

 

کتاب همسفران
نویسنده: محمدرضا بایرامی

انتشارات نیستان

 

معرفی:

بعضی ها حوصله ی رمان عاشقانه ندارند اما رمانی که فوق العاده جذاب باشد و چند ساعتی آنها را زمین گیر خودش کند، دوست دارند.
زمین گیر دنیا نباشی
این از آن رمان هاست…

بریده کتاب:

کنار حوض نسشت فکر کرد بهتر است آبی به صورت بزند تا خوابش بپرد به یک باره متوجه چیزی شد.
دست‌ ها روی هوا خشکید. نگاهش چرخید  طرف در طویله.
با نا باوری رد سرخی را دید  که از زیر در طویله تا وسط حیاط به سیاهی  کشیده شده بود.
خیز برداشت طرف طویله  کلید را از جیب پالتویش  پیداکرد.
کلید را در قفل چرخاند پایش در جوی خون فرو رفته بود در را باز کرد دهانش باز ماند؛ نه حتما اشتباه دیده بود. همه جا پر از لاشه گوسفندانی بود که به طور وحشتناکی کشته شده بودند…

 

ادامه مطلب


 

همنام گلهای بهاری: نگاهی نو به زندگی یک آقای بهاری…عطرش همه را مدهوش می کند

همنام گلهای بهاری
نویسنده: حسین سیدی ساروی
انتشارات:

نشر معارف

معرفی:

گل اگر تازه باشد روح را نوازش می کند و لطیف؛
این کتاب به تازگی یک گل روحتان را نوازش می دهد و لطفش زندگی را شیرین

بریده کتاب:

داستان من و شما، همانند مردی است که آتشی (برای گرما بخشی و روشنایی) افروخته است… پروانه ها در آن می افتند و او سعی می کند آنها را حفظ کند، من کمربندتان را می گیرم تا در آتش (دوزخ) نیفتید و شما از دستم می گریزید. حضرت محمد (ص)

 

 

ادامه مطلب


 

 

 

دانلود رزق شماره1 از اینجا

دانلود رزق شماره2 از اینجا

دانلود رزق شماره3 از اینجا

 

 

بسم رب المهدی

_امروز هر کس که مردم را ناامید کند و به خود، به مسئولین و به آینده بی‌اعتماد کند، به دشمن کمک کرده است

_ما یک لحظه از کمک الهى مایوس نشدیم، و امیدوارم تا آخر هم یک لحظه از این کمک مایوس نشویم.    -

_جهاد یعنی تلاش بی‌وقفه، همراه با خطرپذیری و پیشرفت و امید به آینده

 _کارِ متّکی به ایمان و امید، علاج همه‌ی دردهای یک ملّت است

_مهمترین مانع پیشرفت یک شخص و یک ملّت ، ناامیدی و تاریک دیدن افق است؛ نه، افق روشن است و می‌توان جلو رفت

_شما جوانها و بخصوص جوانان دانشجو، امیدهای آینده‌اید و در افق آینده، انسان شماها را می‌بیند

_مطمئناً آینده‌ی ملت ایران بمراتب از گذشته‌ی او بهتر خواهد بود

_عزیزان من! همه چیز به امید متکی است

_راه ما راهى طولانى است؛ اما آینده‌ى ما هم بسیار روشن و جذاب خواهد بود. نگاه به آن آینده، خستگى راه را مى‌زداید و ایمان به آن، تردیدها و تزلها را از بین مى‌برد.

_اخلاقهاى پیشبرنده‌ى یک ملت، امید و تحرک و جدیت است

_بحمداللَّه ملت ما، ملت امیدوار و بانشاطی است

_امید به پیروزی، پیشرفت و موفقیّت، هر انسانی را به حرکت وادار می‌کند_عزیزان من! امید، بزرگترین قوّه‌ی محرّکه‌ی انسان است

_دشمن مى‌خواهد مردم ایران ناامید شوند؛ اما ملت ایران امیدواراست

_آینده‌یى که در انتظار این ملت است، به مراتب از سالهاى گذشته بهتر و شیرینتر خواهد بود

_تلاش ، همت و امید که بود، حتماً پیشروندگی هست

_امیدها که بر اثر انقلابها میشکفد، بر اثر ارتجاعها افسرده میشود

_عامل اصلى پیروزى(ما)، در صحنه بودن مردم است؛ عامل در صحنه بودن مردم، امید و اطمینان آنهاست

_امید به آینده اگر نباشد، دل ناامید و افسرده وارد میدان انتخاب نمیشود.

 حضور مردم، حضور جوانها، نشانه‌ ی امیدواری آنهاست.

_ما یک لحظه از کمک الهى مایوس نشدیم، و امیدوارم تا آخر هم یک لحظه از این کمک مایوس نشویم

_هر جا به نسل جوان اعتماد کردیم و حداقل امکانات را در اختیارش گذاشتیم پیش رفتیم

_شما جوانان و نوجوانان می­توانید در شمار برگزیدگان تاریخ­ساز باشید.

_پیش‌ران حرکت انقلاب، جوانها هستند.

_ باعتماد به جوانان و افراد با تجربه به همراه توکل به خدای متعال و اخلاص نیت برای خدا، اساس کار استیش‌ران است، موتور حرکت است.

_روحیه‌ی جهادی یعنی اعتقاد به این‌که ما می‌توانیم»؛ و کارِ بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر و استفاده از همه‌ی ظرفیت وجودی و ذهنی و اعتماد به جوان‌ها

_جوان، سرشار از امید و نشاط است و مایل است کاری به او محوّل کنند و آن را با شجاعت و خطرپذیری انجام دهد.

_اگر ما به جوان اعتماد کنیم از غیر جوان، هم بهتر و مسوولانه‌تر کار را انجام می‌دهد؛ هم سریعتر پیش می‌برد، هم کار را تازه‌تر و همراه با ابتکار بیشتری به ما تحویل خواهد داد.

_مشکلات ما را شما جوانها باید حل کنید.

_امروز نیروهای مؤمن و جوان انقلابی ‌مان، بیشترین کارهای خوب کشور را دارند انجام می دهند

_قدر نیروهای انقلابی و پُرانگیزه را هم بدانید؛ من به همه‌ی مسئولین سفارش میکنم. نیروهای مؤمن، پُرانگیزه و انقلابی، کسانی هستند که در مشکلات، کشور را حفظ میکنند، دفاع میکنند، سینه سپر میکنند؛ قدر اینها را بدانیم.

_من جوان‌های مؤمن و انقلابی را بسیار دوست دارم و از آنها، در هر کجا باشند پشتیبانی می‌کنم

_خیل عظیم جوانان مؤمن، جزو معجزات انقلاب است.

_سه عامل اساسی اقتدار ملّی اینها است: اقتصاد قوی و مقاوم، علم پیشرفته و روزافزون، و حفظ روحیّه‌ی انقلابیگری در همه بخصوص در جوانها؛ اینها است که میتواند کشور را حفظ کند؛ آن‌وقت دشمن مأیوس خواهد شد.

_جوانان عزیز ما بدانند، آینده مال شما است، دشمنان شما محکوم به شکستند به توفیق الهی

_برای اینکه ما بتوانیم به آینده‌های مطلوب برسیم، احتیاج به نسل جوان باهمت پرانگیزه‌ی مومن تلاشگر کاردان راه‌بلد داریم

_نوجوانان دانش‌آموز باید در مدرسه فعال، کاری، مثبت و شاداب باشند ."

_مدرسه محلی است که از یک دانش‌آموز فردی باسواد، متعهد و با اخلاق می‌سازد.

_آینده مملکت در دست دانش آموزان است.

_دانش ‏آموزان نونهالى که در اختیار دستگاه فرهنگى کشور قرار دارند، عزیزترین و سرشارترین سرمایه و ذخیره‏ آینده‏ این ملتند

. سربازان حقیقى انقلاب شما هستید و انقلاب، چشم‏ انتظارِ شماست._

_آینده کشور و انقلاب و در نگاهی وسیعتر، آینده دنیا در دست دانش آموزان ایران است

_نوجوان امروزی که در سنّ شانزده‌ هفده‌سالگی است و دبیرستان میرود، در موارد بسیاری، مسایل را بهتر می­فهمد و بهتر تحلیل می­کند.

_بچّه‌های عزیز من! قدر این موقعیّت و این امکان را بدانید. شماها و نسل شما همان نسلی هستید که این کشور را ان‌شاءالله به اوج خواهید رساند.

_آرزوهای زیادی داریم، آرمانهای بزرگی داریم

_جوانهای عزیز! یادتان نرود که در این راهِ بسیار مهم و خوش‌عاقبتی که شما دارید حرکت میکنید به سمت آرمانها -و میتوانید و قدرت [آن را] دارید- دشمن اصلی شما آمریکا است؛

_عزیزان من! رابطه‌تان با خدای متعال را هم تقویت کنید. دلهای شما پاک است، روحهای شما بی‌آلایش است، ناآلوده است.

 


کتاب حاج قاسم : قاسم باشی و قاسمی زندگی کنی می شوی عزیز هم دنیا و هم آخرت…

 

کتاب حاج قاسم
نویسنده: نرجس شکوریان فرد
انتشارات: عهد مانا

بریده کتاب(۱):

✅ یک ویژگی هست که خاص شهداست؛ زنده اند … ما را مشاهده می‌ کنند…
همین هم می شود کلید قفل رمز آلودی که فقط مسلمانان می‌ فهمندش!

حاج قاسم و یاران شهید امام زمان عجل‌الله تعالی فرج الشریف نظاره‌ گر کارهای ما هستند. چه کاری؟ چگونه؟ چرا؟…⁉️⁉️

و چقدر دلشان می‌ خواهد که ما هم، مثل خودشان زندگی‌ مان را به ظهور حضرت صاحب، متفاوت از میلیارد ها آدم ببندیم!
فرج آقا که بشود آدم‌ها حسرت می‌ خورند که چرا کم کار کردن در دوران غیبت.
چون بهترین عمل بوده و…
همراه شهدا می‌شود کارها کرد؛ حسرت‌ زده نمانی…

 

 

بریده کتاب(۲):

دنیا یک آسمان آبی دارد که؛
شب ها پر از ستاره است و یک ماه! ستاره ها همیشه هستند و تنها ماه است که از کمانی، تا بدر کاملش آسمان را به بازی می گیرد.
و روزهایی که گرم حرارت حضور پر استقامت خورشید است. حتی ابرها هم که می آیند وسط آسمان، باز هم خورشید کار خودش را می کند!

 

بریده کتاب(۳):

فرودگاه کرمان، حاج قاسم از هواپیما پیاده شد!
مسیر اول: خانه ی پدری و مادری!
دیدار با پدری که نان حلالش داده و مادری که تربیتش کرده و دست هایی که قاسم سلیمانی مقابلشان خم می شد و می بوسید.
سردار هر وقت که وارد کرمان می شد، اولین مکانی که می رفت خانه پدر و مادرش بود.
راه رشد را می خواهی!
خدا در قرآن کریم فرموده، کنار ایمان و توحید هم فرموده:… والدین؛ پدرت، مادرت، احترام، محبت وگذشت،
دست بوسی، اُف نگو، عمل به خواسته هایشان، کمک در کارها…
راه رسیده به خدا دور نیست. همین نزدیکی است. خانه و والدین!
حاج قاسم قدردان بود، که ایران در شهادتش به قدردانی قیام کرد!

 

بریده کتاب(۴):

فرمانده که باشی، نیروهایت را می شناسی!
نمی گویی: می شود؟ می توانی؟
می گویی: انجام بدهید.
این خودش بار معنایی خاصی دارد. یعنی شما می توانید. یعنی کار برای مؤمن بار نیست، یک نقطه شروع حرکت است.

بریده کتاب(۵):

جلسه ی مهمی بود و حضور فرماندهان! طول کشید.
سرسفره که رفتند، رنگینی غذا به چشم می آمد. دوستان ارتش سنگ تمام گذاشته بودند. اما احمد کاظمی نشست سرسفره و با نان و پنیر و سبزی مشغول شد و همین!
اشاره کردند به سفره و گفتند: این همه غذا هست چرا نمی خورید!
گفت: نه ما به این سفره ها عادت نمی کنیم بهتره از خودمان مراقبت کنیم و از این تشریفات خالی باشیم.
حاج قاسم هم همین طور عمل کرد؛ یاد بچه های جنگ بود و شرافتی که باید حفظ می شد.

بریده کتاب(۶):

اهل دیده شدن نبود، روحیه اش این نبود که در هرجا، در هرحال، کنار هرکس بخواهد خودی نشان بدهد.
اما یک گروه بودند که حاج قاسم را متفاوت می کردند!
خانواده های شهدا هرکس نبودند، همه کس حاج قاسم بودند.
پدر شهید را می بوسید، مقابل مادر شهید سر خم می کرد، بر همسران شهید درود می فرستاد و فرزندان شهدا، آغوش گرم حاج قاسم و نگاه مهربان و لبخند های شیرینش را هدیه می گرفتند.

تنها آن وقت بود که حاج قاسم می گذاشت آرزوی دل خانواده های شهدا برآورده شود؛ یک عکس یادگاری با فرمانده سپاه قدس!
خود شیفته ها، مدام از خودشان تصویر می گیرند.
خدا شیفته ها، تنها جایی تصویر را به میدان می آورند که لبخندی الهی بر لب دوستان خدا بنشانند!
تصویرهایشان هم مخلصانه است!

بریده کتاب(۷):

داعشی ها هم نماز جمعه داشتند!!!
به امامت سر کرده ی آمریکایی شان، ابوبکر بغدادی!
آن روز در به اصطلاح، نماز جمعه شان، ابوبکر خطبه می خواند که گفت:
ما اگر سردار سلیمانی را دستگیر کنیم مانند خلبان اردنی او را در آتش خواهیم سوزاند!
چند روز بعد حاج قاسم هم جوابش را داد:
آقای بغدادی! زمانی که این حرف را زدی، بنده روبه روی شما در صف سوم، بین جمعیت نشسته بودیم!


 

 

 


کتاب هشت کادو : نگاهی متفاوت به شیوه های عشق ورزی…

کتاب هشت کادو
نویسنده: مسلم شوبکلائی
انتشارات وحدت بخش

معرفی:

نیشی که زن می زند مانند نیشتری است که جراح می زند.
سوز دارد اما شیرین است…
این ترجمه ی روایتی از امیرالمؤمنین علی (ع) است.
توصیه می کنیم مرد ها برای فهم این جمله ی امیرالمؤمنین هم که شده این کتاب را بخوانند.
جملات مولا درّ گرانباری است…

بریده کتاب:

امروز بر سر همسرم داد زدم. خب او هم، چنین کرد.
اینک از کرده ی خود پشیمانم. اورا نمی دانم.
باید تابلویی بنا کنم وبا خط نستعلیق بر آن مشق بنویسم :”داد زدن بر سر ریحانه ممنوع. چه رسد به کتک زدن {قصه ی آیه ی واضربوهن ” بماند.}،
مگر اینکه مراد از داد زدن امتحان حنجره باشد و یا آزمون پنجره ی دل بانو تا ببینی آستانه ی تحملش چقدر است یا بخواهی مرد بودنت را به رخ همسرت بکشی.
در این صورت، عقده های مردانه ات را در غبغب انداخته با امواجی از هوا خالی کن.

بدان! ریحانه حاضر است به یمن روز های خوشی که با تو داشت چند دقیقه ای فریادت را به جان بخرد اما یادت نرود
نخست این که چند دقیقه بیشتر نباشد و دوم این که بعد از آن دلهره ای که به راه انداخته ای چند بار نفس عمیق بکشی و راز درونت را به قلبت یاد آورشوی.
نیازی نیست به زبان بیاوری.
کافی است از قلبت بگذرانی که دوستش داری.
روح لطیف ریحانه تپش قلبت را، اگر واقعی باشد باور می کند…

 

ادامه مطلب


کتاب همسران سازگار : مواد لازم و طرز تهیه یک زندگی عاشقانه و عارفانه

 

کتاب همسران سازگار
نویسنده: حجه الاسلام و المسلمین علی حسین زاده
انتشارات: قم – انتشارات موسسه آموزش پژوهشی امام خمینی (ره )

معرفی:

از دیدگاه اسلام برای رسیدن به کمال انسانی، ازدواج و تشکیل خانواده جایگاه ویژه ­ای دارد.
در محیط خانواده هایی که براساس معیارهای اسلامی و انسانی تشکیل شده است آسایش تن و آرامش جان و روان انسان تأمین می­شود و با تحقق صفا، صمیمیت و همدلی خستگی روحی و جسمی زدوده می­ شود، و همسران می ­توانند با سازگاری در محیطی نورانی و معنوی مراتب سعادت را یکی پس از دیگری بپیمایند.

بریده کتاب:

اخلاق نیکو گاهی به صورت طبیعی و فطری و گاه با عادت دادن خود به انجام دادن کارهای زیبا و در مواردی با مشاهده، مصاحبت و هم نشینی با نیکان به دست می آید.

 

بریده کتاب(۲):

تشکر از الطاف و محبت های فرد به همسر باعث می شود که رفتارهای محبت آمیز او تداوم یابد.
امام سجّاد علیه السلام در توصیه ای به یکی از فرزندان خویش فرمودند:
پسرم! از کسی که به تو نعمتی بخشیده، سپاس گزاری کن… زیرا نعمتی که از آن سپاس گزاری شود، زوال پذیر نیست و نعمتی که از آن سپاسگزاری نشود، پایدار نیست.


نقد رمان وینسنس و گرگ خندان : رمان واقعیتی که چند سال رسانه ­های جهان مخفی کرده ­اند را لو می­ دهد!!!

 

نقد رمان وینسنس و گرگ خندان نوشته ی بیژن کیا

این رمان، واقعیتی که چند سال رسانه ­های جهان مخفی کرده ­اند را لو می­ دهد …
جیمز برای آن­ که برای مردم دنیا این معما را حل کند، جان خودش، ماریا، و … را به خطر می­ اندازد …
معمایی پر کشش و کُشنده…

آدم کشتن، یکی از کارهای راحتی است که مخصوص یانکی­ ها است.
پوشاندن تاریخ هم کار دیگرشان است.
کشتی کاشفی که از اروپا راه افتاد و به قول خودشان به قاره­ ی آمریکا رسید و در کتاب­ های تاریخی ما هم به طرز مسخره ­ای آمده است، که چه کسی قاره ­ی آمریکا را کشف کرد؟
و ما هم جواب می ­دهیم: کریستف کلمپ !!!
در حالی که درست این است که بپرسند که افرادی که پا به قاره ی آمریکا گذاشتند چه کسانی بودند؟
و ما هم جواب بدهیم یک سری قاتل و جانی اروپایی که ساکنان قاره­ ی آمریکا را کشتند،
نشان را عقیم کردند
و سرزمینشان را تصرف کردند
وخلق و خوی وحشی آمریکایی را پایه­ گذاری کردند.

خلاصه داستان:
داستان این کتاب، راجع به زن و شوهری است که حق دوستند.
پسری که دنبال این است بداند چه شد که ناو آمریکایی، هواپیمایی مسافربری ایرانی را هدف قرار داد و ۲۸۰ زن و مرد و کودک را کشت؟


او طی تحقیقاتش به حقیقتی می­ رسد که آمریکایی ­ها با دروغ پوشانده بودنش.
بعد از تذکرهایی که می ­گیرد و گوش نمی­ دهد می­کشنش.
بعد همسرش را که پیگیر می­ شود می­کشند.
بعد خبرنگاری که پیگیر شده بود را می­ کشند،
بعد پدرش که یکی از بازمانده ­های سرخ­پوست­ ها بوده و پیگیری می­ کند را هم…

منتهی پدرش زرنگی می­ کند، نتیجه تمام تحقیقات را در یک وبلاگ می­ گذارد.
برای چند نفر از جمله یک ایرانی به صورت رمانی به نام آدم­خوار می­ فرستد.

نویسنده تلاش کرده بود تا بتواند سبک و سیاق زندگی و کلام امریکایی را رعایت کند و به صورت ماجرایی معماگونه کار را جلو ببرد.
یعنی هم معمای هواپیمایی ایرباس را حل کرده است، هم فکر و روش استکباری و جلادی آمریکایی­ ها را گفته است، هم به جریان سرخ­پوست­ ها پرداخته است.

بهر حال کتاب جذابی است و اگر چه کمی طولانی، اما خواننده دوست دارد پایانش را بداند…

یکی از ویژگی­ های بارز شخصیت­ های اول رمان:
حق­ طلب بودن و نترسیدن از ظالم است که نتیجه ­ی کارشان رساندن حقیقتی که پوشانده شده بود به جهان است.
یکی از ویژگی­ های کلی داستان، نشان دادن خلق و خوی استکباری آمریکایی­ هاست و فضای کنترل شدید رسانه و فضای مجازی در آن­جاست.
در بوق و کرنا کردن آزادی، فقط همان آواز دهل است که به قول معروف از دور شنیدن خوش است. اما در بطن آن چیزی جز ترس و کنترل شدید و پوشاندن حقیقت نیست.

نسل امروز ما باید این کتاب را بخواند.


نقد رمان حال سگ: حال انسان هایی که در تمام زوایای زندگی شان همه کس را راه می دهند، تنها کسی که نمی بینند خدا” است.

نقد رمان حال سگ نوشته ی زهره حکیمی
زیاد شنیده بودم که در بعضی زندگی ها چنان گره می افتد که تا آخر عمر، با دست که هیچ، با دندان هم باز نمی شود.
رمان حال سگ”، دقیقا از این دست رمان هایی است که سراسرش، روایت سردرگمی آدم ها دردنیاست.

 سختی و رنج شخصیت اول داستان، فرای طاقت است و تمامی ندارد؛ تا جایی که او را در ورطه ی هلاک کردن خودش می اندازد. در این رمان یک شخصیت مثبت و خوب به زحمت پیدا می شود و پس از خواندنش دچار خستگی روحی خاصی می شوی.

اما بعد… 

  پیام اصلی داستان:
هر که از خدا روی گرداند، زندگی اش در سختی می افتد.
” وَ مَن اَعرَض عَن ذِکری فَاِنَّ لَهُ مَعیشتاً ضَنکا”
و واقعا هم همینطور است.


حال سگ” حال انسان هایی است که در تمام زوایای زندگی شان همه کس را راه می دهند، همه چیزرا تدبیر می کنند، اما تنها کسی که نمی بینند و نمی خواهنش خدا” است وخب سختی هم محصول خواستن و نخواستن انسان است و البته بی خدا، این رنج ها تو را تا ناکجا آباد می برد و نابود می کند.

پیام های فرعی داستان:
مثل نتیجه دوستِ بد، جز خواری و زاری نیست.
گول پسرها را نخورید، آن قدرنامردند که تو را بی پناه رها می کنند و می روند.
دنیا، دنیاست، چه در آلمان کنار مامی و شویش زندگی کنی، چه در ایران.
اگر اهل ایمان نباشی همیشه حالت خراب است و زندگی ات گره دار.
گاهی نعمت و موقعیت خوبی داری، اما قدرش را نمی دانی.
وقتی دوزاریت می افتد که دیر شده و …

شخصیت اول داستان، دختری به نام جلاله” است که برادرش ایوب”، پسری به نام  بیژن” را می کشد. جلاله مجبور می شود با بهمن” برادر بیژن ازدواج کند تا جلوی به دارآویخته شدن ایوب را بگیرد. جلاله، بهمن را دوست ندارد و بهمن عاشق جلاله است.
جلاله دختری معمولی است با هیچ ایده ای و هیچ برتری خاصی الّا زیبایی صورت.
همین هیچ بودن او باعث می شود که نتواند زندگی اجباری اش را خوب اداره کند.
بهمن با اصرار مادر و خواهرش می رود سراغ دختری دیگر و جلاله از ایران فرار می کند و اسیر مردی دیو صفت می شود.

این رمان ها فقط جهت پر کردن فرصت ها خوبند و چندان بار فکری و معنوی ندارند.
به هر حال، واقعا حالِ غیرخدایی بدی در کل رمان جریان دارد.


مارادونا در سنگر دشمن : تعریفی جذاب و شیرین از روزهایی نه چندان جذاب و البته تلخ

مارادونا در سنگر دشمن
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: نشر شاهد

معرفی:

در این زمان که شور ونشاط بازی های کودکانه جایش را به نشستن و خیره شدن به صفحات موبایل و تبلت و کامپیوتر و فوقش حرکات انگشت داده، خواندن داستان ها و خاطرات طنز و زیبا می تواند کمی بچه ها را شاد کند و علاقه مند به مطالعه و شاید هم تفکر.
به هر حال برای شروع یک گام بلند در راستای کتاب خوانی، مراجعه به کتب داود امیریان کمک بزرگی است.

بریده کتاب:

زن تخت کناری، جیغ ن برگشت طرفم.
با دیدن من، جیغش ناتمام ماند. چند لحظه برو بر نگام کرد بعد چنان جیغ بنفشی کشید که ن دیگر دست از جیغ کشیدن برداشتند.  
– یک مرد اینجاست!
زن گفت و ملحفه را کشید روی صورتش. نگام افتاد به شکم برآمده اش. همه چیز را فهمیدم. من در زایشگاه بودم!

بریده کتاب(۲):

یک عده اسیر به خط شده، درحالی که دستشان روی سر بود و یک نفس”الموت للصدام” می گفتند. ناصر به آن ها رسید بعد رو به اسرا گفت: ایها العراقی! الفینال الجام جهانی ماذا برنده؟ خنده ام گرفت، خیر سرش مثلا عربی حرف زد… اسیر عراقی با ذوق و شوق گفت: آرجانین، دیقو مارادونا، آرجانین ثالث، جرمنی اثنی.                                           
ناصر با خوشحالی فریاد زد: جانمی جان! پس بالاخره آرژانتین قهرمان شد، هورا!، بلافاصله عراقی ها که موقعیتشان را فراموش کرده بودند همرا با ناصر شروع کردند به هورا کشیدن و پای کوبی.

بریده کتاب(۳):

فرشاد کل گوسفندهای پدرش را نذر روز عاشورا کرد. امیر بیست و پنج سال نذر کرد و من وامانده نذر کردم که تا آخر عمر روزهای دوشنبه و پنج شنبه را روزه بگیرم. حالا فکر می کنید ما چند سالمان بود چهارده سال!

 

مرتبط با مارادونا در سنگر دشمن

بیشتر بخوانیم…

مترسک مزرعه آتشین : عاقبت این پسر تخس و پرادعا عجیب جذاب و خواندنی ست…

بیشتر ببینیم…

موشن طنز کتاب پایگاه سری

 


نقد رمان وقتی دلی: چشاندن شیرینی اسلام به خواننده و نمایش زشتی و تاریکی جهالت

 

نقد رمان وقتی دلی نوشته ی محمد حسن شهسواری
سیرداستان سرگذشت پسری است تافته ی جدا بافته؛
چه از جایگاه  شخصیت خانوادگی،
چه از نظر زیبایی،
چه از منظر توانمندی و استعداد ،
که روبرو می شود با حرف جدیدی از زبان شایسته ترین جوان زمانش.
اسلام،که حرف متفاوتی می زند و رویکرد متفاوتی ارائه می دهد و افرادی که به آن متمایل می شوند روش متفاوتی از دیگران پیدا می کند.
او مسلمان می شود کتک می خورد،تحقیر می شود اما بر حرفش می ماند و…
تا شهادت.

شخصیت اول داستان مصعب است که بسیار نازدانه و مورد احترام است و به خاطر زیبایی فوق العاده اش دخترکش است.
اهل سخاوت است و بسیار دنبال این است که حرف درست را متوجه شود.(حق جو)

شخصیت دوم داستان جعفر برادر علی، پسران ابی طالب هستند که می شود دم خور لحظات تنهایی و تفکر مصعب.
جعفر جوان خاصی است که همه خواهانش هستند خواهان هم صحبتی با او.

پیام اصلی داستان:

از فضای نادانی و خراب، اگر کسی دنبال خوبی باشد نتیجه می بیند،اگر کسی دنبال شر و بدی باشد باز هم بار خودش را می بندد.
اسلام دینی است که دل های به خواب رفته را بیدار می کند، عقل های تعطیل شده را راه اندازی می کند، وحق طلب ها را  به نور و روشنایی می رساند.

 

شخصیت های منفی داستان:
مادر مصعب:
زنی اهل حرص و هوس و شهوت و ثروت.
همه ی دنیا را می خواهد برای خودش.
حتی پسرش مصعب که نازدانه اش است برای خودش می خواهد.
ولی وقتی که باب میلش نباشد او را شکنجه و طرد می کند.
نماد یک زن که اگر محبتش جریان نداشته باشد و چشمه نباشد مرداب لجن می شود و دنیا به گونه ایست که تو هر چه بیشتر تلاش کنی مثل مرداب تو را در خود می کشد و روح حق طلبی ات را خفه می کند و سر آخر انسانیت می میرد.

برادر مصعب:
که نماد حسادت است.
در اسلام می گویند حسد ایمان را می سوزاند و در غیر مسلمان، انسانیت را می سوزاند و  فرد را کور می کند تا غیر از خود را نبیند.

تبصره:
رمان هم قوت خوبی دارد که توانمندی نویسنده را می رساند، هم به خوبی تاریخ را به تصویر می کشد تا جایی که نویسنده شیرینی اسلام را به خواننده می چشاند،و زشتی و تاریکی جهالت را نشان می دهد.


کتاب نسیم بهشت: آیا دین جز محبت و رحمت است؟ این کتاب کامل می کند کلام امام(ع) را

 

کتاب نسیم بهشت
(نکاتی در مورد محبت و رحمت)

نویسنده:

حبیب الله فرحزاد
انتشارات:

طوبای محبت

معرفی:

نسیم بهشت، نسیم رحمت و محبت است.
در بهشت جز این ها را نمی­توان یافت.
اهل بیت علیهم السلام هم که مظهر رحمت الهی و مصداق کامل محبت ­اند، حقیقت بهشت اند.
کلام­شان از بهشت است. رفتارشان از بهشت است و جز رحمت و محبت از آنان سر نمی ­زند.

خلاصه:

نکاتی در باب محبت و رحمت که از دو کتاب ارزشمند (محبت و رحمت، و (محبت ن و کودکان) برگرفته شده است. این مباحث به سیره و سخنان پیشوایان بزرگ دین، به ویژه نبی اکرم اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) در باب محبت و رحمت پرداخته و دری از رحمت الهی را به سوی همه انسان­ ها گشوده است.

بریده کتاب:

انسان با خدایی که پدرش را دربیاورد، نمی‌تواند انس بگیرد و یگانه شود. خداوند مهربان و باگذشت است. امامان ما چقدر زیبا دعا و گفتگو با خدا را به ما آموخته‌اند:


” خدایا، اگر مرا داخل بهشت کنی، پیغمبرت خوشحال می‌ شود و اگر مرا به جهنم ببری، دشمنت شیطان خوشحال می‌شود. خدایا، به خودت قسم، می‌ دانم که اگر پیغمبرت خوشحال شود بهتر است تا دشمنت شیطان خوشحال شود. ”
بوی رحمت الهی از همه‌ ی دعاها به مشام جان انسان می‌ رسد. صفحه ۱۸

بریده کتاب(۲):

پیامبر خدا برای همه خلایق، در همه‌ی عوالم رحمت است. حتی برای اشقیا و بدها هم رحمت است. خیلی عجیب است پیامبر می‌ نشیند و برای ابوجهل وابولهب گریه می‌ کند که چرا ابولهب باید در آتش برود. آیا شما می‌ توانید کسی را پیدا کنید که برای جهنمی ها گریه کند؟ گریه کند که چرا این‌ ها باید به جهنم بروند؟ از پیامبر خدا دلسوز تر و مهربان‌ تر و خیرخواه‌ تر و شیفته تر بر خلق نیست؛ این‌قدر خلق را دوست می‌دارد! یعنی خلق را یک چیز دیگر می‌ بیند، خلق نمی‌ بیند. این صفت رحمانیت است. صفحه ۵۱

بریده کتاب(۳):

انسان در خلوت به جای اولش باز می گردد، می بیند که هر چه بوده، خدا بوده است و ما هیچ بودیم. این هیچ بودن و این فقر و عجز را در خلوت باید پیدا کرد. همان جا خدا پیدا می شود. می بیند که هر چه هست، اوست و لاإله الاالله» ظهور می کند.
خلوت یعنی با خدا نشستن، یعنی از پراکندگی بیرون آمدن، یعنی آتش های نفس را خاموش کردن. همه خوبان عالم، خلوت داشته اند. صفحه ۲۴

مرتبط با کتاب نسیم بهشت

بیشتر بخوانیم…

کتابی برای دادن طعمی جدید و بهتر به زندگی مان : طعم زندگی

بیشتر ببینیم…

خدا هست، خدا هست، خدا هست و خدا هست!


نقد رمان جای خالی سلوچ : خستگی و ناامیدی پس از خواندن چند صد صفحه رنج و سختی

 

نقد رمان جای خالی سلوچ نوشته ی محمود دولت آبادی

کتاب­های دولت ­آبادی را هر وقت دست می­ گیرم می­ دانم که پا بر دامنه کوه بلند توصیفات می­ گذارم.
یا نباید خسته بشوم،
یا باید که قید بسیاری از پاراگراف­ها را بزنم،
یا در جایی باید تندخوانی کنم،
و یا نه یکباره، که چند روز یا هفته­ ای به آرامی کتاب را تمام کنم،
و حتما آخر کتاب هم کمی سردرگم و ناامید و دِپرس خواهم بود.

کنار تمام جملات توصیفی زیبا و گاه حکمت­ آمیز و کلماتی که دولت­ آبادی مثل نانوایی با مهارت؛ که خمیر در دستش، آسوده چپ و راست و گلوله و پهن می­ شود؛ دولت آبادی هم چیدن و گزیدن تکرارهای بدون حس تکرار و چسباندن و قید زدن و مضاف کردن و وصف کردن و استعاره و تشبیه و ایهام مثل خمیر است برایش، می­ چیند و جلو می­ برد داستان را.

هر چند که ترجیح می­ دهم چندان دور و بر دولت آبادی نچرخم تا از غم­ها و مشکلات وحشتناک و بی­ پایان انسان­های سردرگم و آواره­ ی از درون و خسته و نابود، دچار افسردگی نشوم.

جالی خالی سلوچ پدری را به تصویر می­ کشد که بعد از رفتنش جایش چون چاهی عمیق در زندگی خانواده­ اش سرباز می­ کند و بار مشکلات را می ­آورد و درماندگی را چنان در درون خودش جای می­ دهد که رهایی از آن ممکن نیست. چنان که مادر هاجر به زور عروس شده و عباس پیر شده و ابرام  وامانده را رها می­ کند و به دنبال سلوچ گم و گور روان می­ شود و تو می­ مانی که پس از چند صد صفحه زجر و رنج و سختی، هیچ گشایشی که نشد تازه خانواده از هم پاشید به یک امید واهی.

شاید عمق فاجعه، نبودن ستون یک خانه، یعنی پدری آرام و فقیر آن هم در فضای فقر فرهنگی و دینی قبل از انقلاب را هیچ کس جز دولت آبادی نتواند به تصویر بکشد اما حقیقت جامعه غیر از این است که زنی توانمند چون مردان نتواند زندگی را بچرخاند.
بگذریم دولت آبادی است و توانمندی قلمش و غورش در دل جامعه­ ای پر از بدی .
و من این تصویرسازی را دوست ندارم چون کتاب می­ خوانم تا یاد بگیرم،
تا قدرتمند شوم….
تا امیدوار باشم و …
نه خسته و ناامید و ….


نقد رمان ذهن خالی: اگر ازخواندن رمان توقع تعالی روح دارید سخت در اشتباهید.

 

نقد رمان ذهن خالی نوشته ی هما پور اصفهانی
هما پوراصفهانی کلادر رؤیا سیر می کند.
عاشق خلق صحنه هایی ست که در آن مردش غیرتی است و این غیرت را با عصبانیت و داد و بیداد و چشم غره و فشار دادن دست معشوق و هل دادن و فریاد نشان می دهد و معشوق هم مرده ی همین حالات است؛ البته به نظر این معنای غیرت نیست؛ این یک حالات بد روانی است که نتیجه اش خشونت و بد خلقی و بی احترامی کردن به افراد است.
دختری که مثل یک انسان کم ارزش مورد هجوم مردان قرار می گیرد.

دختران زیبای رمانش ازانسان بودن و زن بودن فقط خوردن و خوابیدن و به مد پوشیدن و رقصیدن و آرایش و شهوت را می شناسند و دیگر هیچ.
یعنی اگر شما از خواندن رمان هایش توقع اهل فکر شدن و یا تعالی روح دارید سخت در اشتباهید.

این رمان هم مثل بقیه رمان های هما از عشق مثلثی دم می زند. البته یک ماجرای جنایی هم همراهش است که درآن پلیس و نیروی انتظامی را ناکارآمد و بدون تدبیر معرفی می کند و البته شکست خورده و عصبی.

از خواندن هفتصد صفحه اش پیام ناقابل دریافت که نمی کنید هیچ، به قاعده ی تمام حماقت های پولک” دختر خاص رمان و فرزاد” پسر عاشق رمان، حالتان را خراب می شود.

چند پیام:
در رمان های ایرانی با ادبیات معمولی چند نکته عجیب هست:

۱٫یکی اینکه خدا همین نزدیکی است به سبک خودت با او حرف بزن، خدا حق ندارد سبک تعیین کند.
بعد هم دعایت را بکن او باید جواب بدهد، اگر جواب نداد تقصیر تو نیست.
می توانی داد بزنی! غر بزنی! او را مقصر کنی و قهر کنی! خدا همه ی زندگی تو نیست اما باید در خدمت تو باشد.
این القاء اشتباه در ذهن جوان ها جا داده می شود.

۲٫کلا همه درگیر عشق مثلثی اند و حتما هم به معشوق می رسند و دنیا بر وفق مراد می شود.

پسرها همه پولدارند، خوش هیکلند، دختر کشند و…

خلاصه آنکه رمان های ایرانی، عمر عزیز تو را می گیرد، خیالات تو را بال و پر افسانه ای می دهد و در نتیجه که به رؤیایت نرسی،کسالت و افسردگی و نا امیدی نتیجه اش خواهد بود.


 

 


 

کتاب کودتای دل : معجزه ی حضور امام را هم باید دانست هم با تمام وجود باور کرد

 

کتاب کودتای دل
نویسنده: سید جمال حیدری
انتشارات: بنیاد فرهنگی مهدی موعود(عج)

معرفی:

چیزهایی که راجع به به دنیا اومدن امام زمان شنیدیم گفتیم بی خیال خیالاتی شدند ….
اما واقعیت اینه که همه این ها به ما خیلی نزدیکه
فقط باید معجزه های اطرافمون رو باور کنیم.
ومعجزه حضور آقا در بین خودمان ….

بریده کتاب:

خدایا در دلم کودتا شده… طوفان شده… خدایا خودت در قرآن، بله در قرآن، سوره بقره بود؛ خواندم که هر وقت بندگانت از پیامبر درباره ات بپرسند، پیامبر را موظف کردی به آنها بگوید که تو نزدیکی ….(ص ۱۱)

بریده کتاب(۲):

آسیه است که نگاهش به اوست و فرعون با حسرت، نگاه می کند، آسیه نگاه از او می گیرد و فرعون هم چنان با حسرت نگاه می کند،اما بی حاصل؛ چون او نظر گاهش به بیرون تالار است که عزیزتر از جانش آنجاست، یعنی موسی (ص۳۷)

بریده کتاب(۳):

سلام بر فرعون! تعظیم نمی کند همچون همیشه خشم در فرعون شعله ور می شود
–اما من رخصت ندادم بیایی؟
موسی نگاهی از سر مهر به آسیه می کند و آنگاه رو به فرعون: به مهربان شما و دایه عزیزتر از جانم گفتم که من برای امر مهمی آمده ام و رخصت نیز از خدایی گرفته ام که آفریننده جهان است، یکتاست ….
تاب نمی آورد فرعون و بانگ می زند…(ص۳۹)

مرتبط با کتاب کودتای دل

بیشتر بخوانیم…

کتاب عزیز : پیمانه هایی شیرین از فضائل امام عصر، امام عزیز…

بیشتر ببینیم…

دلت را عجب آسمانی می کند دیدن دقایقی از این کلیپ ها


نقد رمان دختری در قطار : ن نه احساس امنیت دارند و نه می توانند دل به گرمای واقعی محبت خانواده دهند.

قد رمان دختری در قطار نوشته ی پائولا هاوکینز
ازدواج یعنی همین: امنیت، گرما، راحتی… .
این جمله ی شخصیت اول داستان است که آخر رمان می گوید: زنی که بار روایت زندگی تمام ن اروپایی و آمریکایی را بر دوش کشیده است.

شاید شهرت این کتاب به خاطر واقعی بودن ان و جریان زندگی عادی ن در غرب است. نی که به این کتاب عکس‌العمل مثبت نشان میدهند انگار که دارند داستان زندگی خودشان را میخوانند و یا اینکه دارد نقاط جدیدی میخوانند و پنجره‌ای نو برایشان از فضای زندگی در غرب باز میشود!

در کل رمان، ن نه احساس امنیت دارند و نه می توانند دل به گرمای واقعی محبت خانواده دهند تا طعم راحتی را بچشند.

ترس و دلهره، بی پناهی و تنهایی، تنها و تنها کادوی زندگی به سبک غرب است که باعث می شود آن ها به دروغ و شراب و خیانت و… پناه ببرند تا شاید برای لحظاتی آرام بگیرند!

کتاب؛ داستان زندگی سه زن است.

-ریچل؛ که بخاطر بچه دارنشدن به شراب پناه می برد و همسرش تام که یک دروغگوی متهجر است با ن دیگر روزگارِ خودش را می گذراند.

-آنا؛ که همان معشوقه و هم خوابه تام است، در آخر بجای ریچل، زن تام می شود.

-مگان؛ زنی که از شوهرش اسکات خسته است.
پرستاری بچه ی تام و آنا را قبول می کند و در آخر به دست تام کشته می شود.
در پایان داستان تام نیز بخاطر خیانت های مکررش به دست آنا و ریچل به چنگال مرگ می افتد و نفله می شود.

فراتر از قلم نویسنده، 
داستان در فضایی دلگیر،
سیاه،
مستی و تنهایی،
بوی خیانت و کثافت جلو می رود.

دختری در قطار، داستان تمام ن مورد خشم فرهنگ مدرن است.
فرهنگی که در آخر زن را چون سگی می بینند که دم تکان می دهد.
زنی که دلش می خواهد زن باشد و مادر، اما واقعا نمی داند چرا به او فقط به چشم یک جنس نگاه می شود که فقط و فقط جسمش ارزش دارد نه چیز دیگر.

تنهایی جوانان آمریکایی و اروپایی از همان اوایل جوانی شروع می شود.
از همان سن ۱۶ _ ۱۷ سالگی که از خانواده ها جدا می شوند و بهتر است بگوییم طرد یا رانده می شوند.

در تمام داستان حرفی از خانواده نیست و همه درخانه های مجردی زندگی می گذرانند.
دنبال کار می گردند تا بتوانند از مرگ نجات پیدا کنند، می خورند تا بتوانند کار کنند.

کار می کنند و می خورند تا بتوانند با شراب مست شوند و کنار زنی، غریزه ی شان را کنند.
پس شراب و زن از تفریحات معقولشان است.

کاش آخر کتاب نقدی درست برای خوانندگان نوشته می شد.
آنان که شیفته ی زندگی به سبک غربند. درحالی که خودشان به کرات در کتاب ها و به خصوص این رمان می گویند: این زندگی بوی تعفن می دهد.

بریده ای از کتاب:

تو مثل یکی از اون سگایی. سگای ناخواسته ای که همه ی عمر باهاشون بدرفتاری شده.
آدم میتونه مدام بهشون لگد بزنه و لگد بزنه.
اما اونا بازم برمیگردن، گریه و زاری می کنن و دم ت میدن.
شروع کن! امیدوارم کارت اینبار متفاوت باشه.
تو یه سگی ».
وضعیت تو عین (…) بود….
بوی بد شراب…

 


رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

 

رمان مرغ هوا
نویسنده: عزت الله الوندی
انتشارات:

سوره مهر

خلاصه:

کتاب در مورد دو پسرعموی هم سن وسال است که پدرهایشان رابطه خوبی ندارند ودوران، دوران انقلاب است. معلم مدرسه همکار ساواک است و جاسوس اهالی. اتفاقی پیش می‌آید که اهالی و بچه ها هم با انقلاب همراه می‌شوند و کارهایی انجام می‌ دهند ولی یکی از دوستان‌ شان شهید می شود و حتی می فهمند که رابطه بد پدرهایشان رد گم کردن برای جاسوسان ساواک است.

بریده کتاب:

خاله از کنار منصور که گذشت به یک باره مچ او را چسبید. مردها ایستادند. خاله مریم به چشم های اشک الود منصور خیره شد و گفت: به بهمن بگو دلم برایت تنگ شده. اگر مردم به او بگو مادرت قد تمام دنیا دوستت داشت. صفحه ۲۸

بریده کتاب(۲):

صدای سوتی را از بالای پشت بام شنید. چهره نیمه تاریک منصور را شناخت رفت کنار پشت بام ایستاد. پچ پچ کرد: یک چیزی را فهمیدم.
-چی را ؟
-بابات را بابام فروخته.
–نمی فهمم.
–بابا تهماسب از آقای ارکاک پول گرفت.
-مطمئنی؟
– با همین دو تا چشم های خودم دیدم به ارواح خاک مادرم. الان میاد توی جیب کتش را نگاه کن.
منصور دوباره سوت زد داره میاد. صفحه ۸۷

بریده کتاب(۳):

فرشید بقچه حمامش را روی زمین انداخت و بعد خم شد تا ادای بستن بند کفشش را در بیاورد. سرباز اهمیتی نداد. فرشید یک سنگ از روی زمین برداشت و بعد در حالیکه با اعتماد به نفس سنگ را به سمت مجسمه پرتاب می کرد فریاد زد: مرگ بر شاه بعد بی درنگ پا به فرار گذاشت سرباز دستپاچه تفنگش را مسلح کرد وچند تیر هوایی شلیک کرد چند دقیقه بعد……

مرتبط با رمان مرغ هوا

بیشتر بخوانیم…

ماجراهای پسر سرکارعبدی : کتاب بخون و بازی هوش انجام بدههم فال و هم تماشا


نقد رمان حیفا : کتاب نه در حد یک پرونده عظیم اطلاعاتی، عملیاتی، جنایی، عقیدتی است و نه در حد یک رمان!

 

نقد رمان حیفا نوشته ی آقای حداد پور جهرمی

این داعش هم شده بود بلایی خانمان­ سوز و حیفا داستان نفوذ بچه­ های اطلاعاتی ایران و لبنان و عراق در بدنه­ ی موساد است.
آنها برای در آوردن رگ و ریشه ­ی داعش حتی در دستگاه­ های اطلاعاتی آن­ها نفوذ می ­کنند و آن ها هم در بدنه ­ی ما و ما هم …
و این داستان نتیجه­ اش می­ شود کتاب حیفا.
و الا که نتیجه­ ی داعش ویرانی عراق و سوریه است و ناامنی منطقه و قتل­ عام هزاران هزار مسلمان مقابل چشمان قوانین حقوق بشر.

حدادپور نویسنده­ ی کتاب زحمت سر هم کردن، برش دادن و مرتب کردن پرونده ­ی حیفا» را بر عهده گرفته است. حیفا» نام مستعار دختری است که تولیدی اسرائیل است و با نفوذ و گاهی سلطه بر فردی بنام ابوبکر بغدادی می شود پایه­ ریز افکار داعش.

از ورود حیفا به عراق تا پایان کتاب و دورانداختن جنازه ­او، حیفا از دستورات مافوق های اسرائیلی اش تبعیت می کند، او انجام مأموریتش را در زندان ابوغریب شروع می کند.

زندان ابوغریب یا همان جایی که بچه­ های اطلاعات رد او را می گیرند اما در ادامه دور می خورند و تولد مولود نحسی به نام داعش رقم می خورد و سپس آن­ها بکش و ما کشته بشو.

کتاب نه در حد یک پرونده عظیم اطلاعاتی، عملیاتی، جنایی، عقیدتی است و نه در حد یک رمان!و جناب آقای حدادپور تنها تنظیم مطالب در حد خوانده شدن را بر عهده گرفته است و الا که کلا این تیپ کتاب­ ها به علت هیجان و معماگونه بودنشان کشش بالایی دارند و مخاطب را به کوب می ­نشانند پای مطلب.

فقط:
۱٫ کاش آقای حدادپور دلش می­ آمد بعضی جمله ­های مستهجن را حذف می­ کرد. (متاسفانه گاهی بجای دادن پاسخ قانع کننده و متین در کانالشان نظرسنجی راه می اندازند.)
۲٫ کاش قلمش را می ­چرخاند تا کمی فضاسازی، شخصیت ­پردازی و … هم داشته باشد.

۳٫ کاش دقت بیشتری در انتقال مطالب به کار می ­برد تا این همه دچار شبهه نشویم، چرا که در این چند کتابی که ایشان به این سبک نوشته ­اند خیلی از ذهن­ها اذیت شدند…
طوری وقایع را ثبت کرده اند که حتی می شود به توانمندی نیروهای خودمان شک ­کنیم و به این نتیجه برسیم که رو به زوال هستیم!


مروارید شکسته : کم دیده ای زن باشد جهادی باشد و سرآخر شهید هم باشد؟ این نمونه ایست

 

مروارید شکسته
نویسنده: نسرین پرک
انتشارات ستاره ها

معرفی:

درهنگام انجام کارهایی که نیاز به هوشیاری کامل دارند از خواندن این کتاب خود دداری کنید!!!!
– این تجربه شخصی خودمه آنچنان غرق در خواندن کتاب بودم غذام داشت میسوخت.

بریده کتاب:

پدر بتول خطاب به بتول (که به خاطر مرگ نوزادش افسردگی گرفته)
دنیای تو چقدر کوچیکه دختر، بزرگ تر که بشی دنیاتم بزرگ تر میشه چیزایی می بینی، چیزایی می شنوی که مردن یه نوزاد۱۰روزه هیچه. اگرجای مادرهایی بودی که اون سال بچه هاشون توی مسجد گوهرشاد پر پر شدن چه کار می کردی؟ مادرهایی که اجازه نداشتن جنازه بچه هاشون رو ببینند یا حتی براشون گریه کنند. عزاداری جرم بود.

بریده کتاب(۲):

ولی الله پاکت نقلی در دست داشت به هرکس که از راه می رسید تعارف می کرد می گفت: شاد باشید که امروز خداوند این افتخار را نصیب ما کرده
خاندان ما اولین شهید را دارند انشالله بعدیش من باشم.

بریده کتاب(۳):

بعد از رفتن عباس، بتول خیره شد به آسمان، به هلال باریک ماه، که همچون گهواره است خالی با دستان باد تکان می ­خورد، و اندیشید به افق ­های غم انگیززندگی، به بیکرانگی عالم هستی، به هراس ­های بی ­پایانی که هرلحظه قلبش راچنان در هم می ­فشرد، که گویی دیگر هرگز نخواهد تپید. درآن حال با خدا پیمان بست هرگزاز سختی ­ها شکوه نکند. صبور باشد و بردبار. ص۵۹

بریده کتاب(۴):

عزیز پا هایش را مالید: ازوقتی این درد بی درمون افتاد به جونم، زحمت ما هم افتاد به گردن تو. بعد با نگاهی سوزان چشم دوخت به بتول: مادر انقدر نرو راهپیمایی اگر خدایی نکرده زبونم لال، یک طوریت بشه، من از بی کسی وازغصه می میرم. کی غیر از تو میاد به دادم برسه؟
بتول نگاه کرد به پوست چروکیده ورگ های کلفت وبرآمده دست عزیز: خودم نوکرتم عزیز، تاوقتی زنده ام، هر هفته میام کاراتون رو می کنم. اگر هم خدا پذیرفت وشهید شدم اون دنیا دست تون رو می گیرم. ص۱۲۵

بریده کتاب(۵):

بتول، فاطمه وفرشته کشیده شدن سمت راست خیابان و منصوره و فیروزه رفتند سمت چپ خیابان.
درآن هیاهوی بی پایان دست ها رها شد: و یکدیگر راگم کردند …کنار خیابان نرده بود بتول و فاطمه وفرشته سه تایی کنار هم ایستادند …پشت یک ماشین سواری …یک تانک از چهار راه لشکر پیچید سمت آن ها …وسط خیابان خالی بود …اما تانک پیچید کنار خیابان جایی که آن ها ایستاده بودند….ص۱۳۵

مرتبط با مروارید شکسته

بیشتر بخوانیم…

کتاب فرنگیس: سری نترس می خواهد دفاع از خانه و خانواده، هیجان انگیزاست روایت این شیرزن.


نقد رمان برادر انگلستان: واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش!!!

 

نقد رمان برادر انگلستان نوشته ی علیرضا قزوه

داستان، داستان ایران است و مردمش.

قدمت تاریخی این سرزمین . عادت ها و آدابشان. اما نویسنده می خواهد برای من و شما، رمان ایران به اضافه انگلیس را بنویسد. انگلیسی که مثل برادر چسبیده است به کشور ما البته نه اینکه مثل برادر پشت و پناه باشد. بلکه برای عده ای از داخلی ها برادر وارانه (دو طرفه) عمل می کند و چپو می کند سرمایه هایمان را. رمان داستان اسماعیل جوان خوش قد و قامت و خوش استعدادی نیست که برای درس می دود انگلیس و آن جا وقتی می بیند شیر است و غیور و ضد شاه و انقلابی، با آمپول هایی او را دیوانه می کنند و تا آخر عمر کسی نمی فهمد این چند نفر جوان حسابی چرا این طور بی مقدمه اعصاب و روانشان به هم ریخت. داستان کشور برادر پر لبخند است. انگلیس که صد سال پیش از بیست میلیون جمعیت ایران، ۸ میلیون نفر را کشت و کاری کرد که در کتابهای تاریخ ما ننویسند و خودش در اسناد انگلیس جنایت قتل عام ایرانیان را با افتخار درآورده است. داستان انگلیسی که افغانستان و بحرین را از ما جدا کرد. رضا خان به اضافه جنایت هایش را حاکم کرد، … حالا اسماعیل را اگر قبول نکند جاسوسش بشود و معتقد بماند با دارو نابود می کند…

و هنوز مردم ما کشور انگلیس را بعنوان پیشرفته ترین کشور اروپایی می شناسند و نه به عنوان جنایت کارترین در حق مردم ایران زمین . رمان برادر انگلیس واقع نمایی ایران است و برادر انگلیسش که مثل کنه چسبیده و خون ما را می مکد.

علیرضا قزوه سعی کرده است در بین حرف های درهم و گنگ و پراکنده اسماعیل که مظلومانه با آمپول بیمار شده است واقعیت های تلخ تاریخ این سرزمین و بلاهایی که بر مردمش رفته است را بگوید.

آفتاب پر از توصیف مکانی و زمانی و شخصیت هاست که خواننده را در عمق کتاب غرق می کند و دل نگران شخصیت ها می شود. اتصال گذشته و حال کار دشواری است که به قلم توانای قزوه رخ داده است و خواننده را سردرگم نمی کند.

بهرحال پرداختن به تاریخ گذشته و اتصال آن به حال کار دشواری است و قطعا خوانندگان این رمان باید آثار واقع گرایانه و همراهی با شخصیت های عام و راوی را دوست داشته باشند. ساعات شیرینی را می شود به تلخی تاریخ طی کرد.


 

کتاب قاصدک : عشق اگر عشق باشد هجرانی نباشد که به وصالش نرسد

 

کتاب قاصدک
نویسنده:

علی مؤذنی
انتشارات:

سوره مهر

معرفی:

فقط کافی است که عاشقانه کسی را بخواهی، درد هجرانت به وصال می انجامد حتماً، فقط مشکل این جاست که عشق را بلد نیستیم معنا کنیم. داستان عشق زن و مرد” پسر و پدر” کوتاه اما خواندنی است.

بریده کتاب:

چشم هایم را باز کردم. امید خیره نگاهم می کرد. لبخند زدیم. با تکان سر پرسید: آره؟
سرتکان دادم که چه جورهم! با غرور قاشق غذا را در دهانش گذاشت و با غرور به خوردن ادامه داد. ترب را مثل هاشم تو دهان گذاشت و مثل هاشم تو سبزی ها فقط دنبال شاهی گشت ومثل هاشم فقط برگش را خورد و ساقه را انداخت کنار بشقاب.
– چای که می خوری؟ سر تکان داد که می خورم و انگار یادش افتاده باشد قاصدک را داد دست چپ و …

بریده کتاب(۲):

– خودت ازش بپرس.
یک قدم آمد جلو. دستش هنوز به چارچوب در بود.
– بیا عزیزم…
یک قدم دیگر هم آمد جلو. دستی را که از چارچوب در برداشت، برد به دهان، یک قدم دیگر، آهان، و دست راستش را آورد جلو. قاصدک را آرام بر کف دستش غلتاندم. دست چپش را هم زیر آن گرفت.
– بابام چی گفته بهت؟
جا خوردم فکر این را نکرده بودم. حالا انتظار دارد قاصدک حرف بزند!
– اول بوش کن ببین بوی بابا را می دهد یا نه؟
قاصدک را برد نزدیک بینی و محکم بو کشید.
– باید آرام بو بکشی. چشمهایت را هم باید ببندی.
چشم هایش را بست. بو کشید، آرام و همان طور چشم بسته ماند باز بو کشید. آرام تر. لب هایش را غنچه کرده بود.
– بوی بابا را می دهد؟

سر تکان داد. آرام و راضی گفت: می دهد.” و نگاهم کرد. دیگر سر سخت نبود.
اما منتظر بود قاصدک حرف بزند. مصر هم بود.”گفت: بابام چی گفته بهت؟”
بیکار بودی زن؟ حالا بیا و درستش کن!
– این ها که مثل ما زبان ندارند حرف بزنند.
براق شد. لب هایش را جمع کرد. گفت:”پس چی”
– باید چشم هایت را ببندی و به بابا فکر کنی. آن وقت هم کم کم می شنوی.
چشم هایش را بست. هاشم را چه شکلی به یاد می آورد؟ چقدر شکل اوست، مخصوصا لب هایش. چشم هایش را باز کرد، توفکر بود. نگاهم کرد و سعی کرد لبخند بزند. لب هایش چفت تر از آن بودند که به لبخند باز شوند…


نقد رمان چشم هایش : بیان حالات نویسنده و پشیمانی اش به خاطر مبارزاتش.

 

نقد رمان چشم هایش نوشته ی بزرگ علوی
بعضی خیلی زود پشیمان می شوند و بعضی خیلی دیر.
پشیمانی از کاری که مردود بوده و بد، خیلی خوب است.
اما خیلی ها از کار خوب هم پشیمان می شوند.
دلیلش به نظر من این است که به آن کار خوب، راه درست، عقیده و باور نداشتند. وقتی عمر و سرمایه شان را سر آن کار می گذارند با اندک مخالفتی یا برخورد تندی، یا تبعید و رنجی پشیمان می شوند.

رمان چشم هایش، سرگذشت مبارزه نقاشی به نام ماکان همراه با مریدانش بر علیه رضاخان است و از زبان زنی روایت می شود که روزی معشوقه ی همین نقاش سن بالا بوده و البته خودش نیز با اینکه خیلی کوچک تر از نقاش بوده عاشق و دل باخته ی او می شود. طوری که از تمام زیبایی، دارایی و حتی آینده اش به خاطر نجات نقاش از دست نیروی امنیه می گذرد.

نقاش و یارانش نه به خاطر عقیده ی دینی خاصی بلکه به دلیل ایران پرستی شان و مقام و جایگاه والای ایران با رضاخان در می افتند و به خاطر این امر از انگلیس و فرانسه تا خود ایران همبستگی پیدا می کنند، هرچند که به ناکامی می انجامد.

داستان از نکات ویژه ای برخوردار است.
یکی اینکه این نهضت ضد رضاخانی رهبری دارد که نقاشی شجاع است، اما رویه و منش مشخصی ندارد و در نتیجه نمی تواند چه زمان بودنش و چه پس از دستگیری و تبعیدش، موجی در دل مردم ایجاد کند. به نظر می رسد مردم آن زمان دیندار بوده اند و ماکان نقاش، دل در گرو سبک زندگی غربی داشته و این مانع پیشرفت او می شود هر چند که به نفع مردم قدم برمی دارد.

دیگر این که رمان بیش تر واگوی های درونی خود نویسنده، آقای علوی ست، که در دوران زندگی اش مبارزه ی ی را پی می گیرد که به زندان و فرارش به اروپا و مهجور ماندنش از نوشتن می انجامد. بزرگ علوی اقرار می کند که از مبارزه ی اش پشیمان است، چرا که از دوستان نویسنده اش عقب مانده است و حسرت کتاب هایی که می توانست چاپ کند و نکرده را می خورد. این ناکامی در زمان هم اثر گذار بوده است.

کل دویست و خورده ای صفحه رمان به صورت گفت و گو و بازگفت روحی و فکری دو شخصیت نقش آفرین است که هر دو در مقابل تابلویی که نقش زنی با نگاهی ویژه دارد با فکر و درون خود به بیان احساسات، افکار و اندیشه هایشان می پردازند و قسمت زیادی از رمان سپری می شود تا به نقل داستان که باز هم بیشتر بیان حالات درونی فرد است برسد.

به هرحال باز هم می گویم که رمان تاثیر زیادی ازحالات بزرگ علوی به خاطر مبارزه اش و پشیمانی اش و شکست ها و مهجوریت هایش گرفته است. شاید بزرگ علوی اگر می خواست می توانست نقش انگلیس خبیث را در ظلمی که به ایران کرده با آوردن رضاخان و قتل و غارت و کشتار بیشتر بیان کند که متاسفانه بسیار کمرنگ بوده و با خواندن رمان حالت یاس از مبارزه جلوه ی بیشتری دارد تا تشجیع به مبارزه، که باز هم از روحیه ی بزرگ علوی برمی خیزد.

همیشه دوست دارم اگر برای کاری گام برداشتم و زمان و توانم را از سر آن کار فدا کردم آنقدر معتقدانه و محکم باشد که سال ها بعد که پشت سرم را نگاه کنم حسرت پشیمانی را بر دوش نکشم.

نویسنده ی توانمند کتاب، به مبارزه اش اعتقادی ندارد و این یاس را در کتاب چشمهایش هم القا می کند. کتابی که خواندنی ست اما به خاطر سپردنی و ماندنی نیست. یعنی الگوی خوبی برای روحیه ی پیش برنده و مشتاق نخواهد بود.

****

قلم بزرگ علوی را دوست داشتم هرچند که خیلی جاها آن قدر موضوع را با توصیفات حالات و روحیه ی تکراری کش داده بود که اغلب به تندخوانی و گذر کردن از مفاهیم رد می کردم. دلم می خواست بزرگ علوی از مبارزه اش به بزرگی یاد می کرد نه این که پشیمان و واخورده باشد. چون معلوم بود که برپایه ی اعتقاد و آرمان خاصی نمی جنگیده و همین هم می شود که حسرت روزهای گذشته در مبارزه اش را می خورد و راهکاری و تدبیری بهتر برای آن نمی یابد. بزرگ علوی در رمانش هم همین سرخوردگی از مبارزه را جا می دهد و رمان با گرفتگی خاصی پایان می پذیرد.

قلم ها می توانند روح ها را زنده کنند و شاداب وحرکت بدهند؛ می توانند به سستی بکشانند و از ترس حسرت خوردن سر به آخور بکشانند.

قلمش من را زنده نمی کند.


 

کتاب ماشال
خاطرات و زندگینامه شهید براتعلی داوودی
نویسنده و انتشارات:

گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

آهای کسانی که از تنبلی خسته شده اید. آهای افسرده هایی که حوصله زندگی ندارید بیاید ببینید اشکال کار کجاست که شما از زندگیتون لذت کافی نمی برید. ببینید شهدا چطور زندگی کردند و چه می گفتند.

خلاصه:

براتعلیِ دو ساله در یک تصادف وحشتناک با گاری سرش به زیر چرخ گاری می رود و در نهایت نا باوری اطرافیان بهبود می یابد و ذخیره الهی می گردد تا سرباز خمینی شود و او را در انقلاب و دفاع مقدس با تمام توان یاری نماید براتعلی معروف به ماشال یک جوانمرد تمام عیار است که مجاهدی وارسته در همه زمینه های فرهنگی و تربیتی و نظامی است.

بریده کتاب:

دو سرباز عراقی متوجه حرکت سریع براتعلی شدند تمام وجودمان را ترس گرفت! براتعلی هم بلافاصله فهمید نمی دانستم چه پیش می آید دو نفری به سویش دویدند و در عین نا باوری چیزی که دیدیم مثل فیلم ها بود: براتعلی بدون آنکه از مسیرش منحرف شود در یک لحظه هر دویشان را گرفت و سرهایشان را به هم کوبید! ما هم آن دو سرباز بی کله را گرفتیم و به عقب منتقل کردیم.

بریده کتاب(۲):

مثل همیشه با همان لبخند همیشگی اش شروع کرد به احوالپرسی کردن خبر گرفتن از اوضاع محلّه و مسجد….
ولی این خوشی و گپ و گفت ما نیم ساعت بیشتر طول نکشید.
براتعلی در کنار مادرش با آرامشی وصف نشدنی ذکر شهادتین را گفت و چشم هایش را روی هم گذاشت و به شهادت رسید.
انگار براتعلی تنها برای احترام پدر و مادرش و نظاره کردن چهره آن ها، چند روزی صبر کرده بود و حالا دیگر به آرزویش رسید و راحت چشم هایش را می بست. (ص۱۰۵)

مرتبط با کتاب ماشال

بیشتر بخوانیم

پنجاه سال عبادت: زیباترین دست نوشته ها و تکه های ناب وصیت نامه شهدا

بیشتر ببینیم…

کلیپ کتاب سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی اهل تسنن


نقد رمان بیگانه: سرگذشتِ بشریتِ به انتها رسیده، گم شده، بی هدف، بی احساس و…

 

نقد رمان بیگانه نوشته ی آلبرت کامو
سرگذشتِ بشریتِ به انتها رسیده،
گم شده،
بی هدف،
بی احساس،
مایوس و ناامید را می توانید در کتاب بیگانه ببینید.

محبت و احساس را وقتی از آدمیزاد بگیری دیگر هیچ انگیزه ای برای او نمی ماند که بخواهد با کمک آن انگیزه برای زندگی اش برنامه ریزی کند، بخواهد رشد کند، بخواهد که دنبال رمز گشایی از عالم خلقت برود.

قهرمان مات و مبهوت داستان آلبر کامو، جوانی است که کار می کند تا خسته شود.
می خورد تا سیر شود،
می خوابد تا خستگی اش برطرف شود ،
تفریح می کند چون تعطیل است و هیچ برنامه دیگری ندارد،
مادرش را در نوانخانه(خانه سالمندان) می گذارد، چون مدتهاست حرفی ندارند که با هم بزنند.
و سر آخر هم مردی را می کشد، چون آفتاب به کله اش چنان خورده که اختیارش را از کف داده است.
همین …
سپس در دادگاه فرانسه، با قانون متمدن فرانسه، او را محکوم به مرگ می کنند.

در حقیقت این دادگاه را برای محاکمه ی روند زندگی ناکام بشری در اروپا تشکیل داده و دارند نتیجه ی تمدن خودشان را به سلاخی می کشانند.

تمدنی که فریاد می زند خدا را قبول ندارد و نمی خواهد که به او بیندیشید.

بهرحال کاش جوانان ما که این همه رمان های خارجی می خوانند، متوجه می شدند که آن ها دارند به قلم خودشان اعتراف می کنند که تمدنشان به پوچی و بی نهایتی رسیده است، آن گاه به این راحتی مقلد آن ها نمی شدند و شبیه آن ها زندگی نمی کردند.

پس ای انسان های بیدار و عاقل! عبرت بگیرید.


 

کتاب رقعه : اهل شعر باشی یا نباشی فرقی ندارد… شعر خوب خواندنی ست و لذت بردنی

کتاب رقعه
نویسنده:

سیدحمیدرضا برقعی
انتشارات

فصل پنجم

بریده کتاب:

اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است

گلی که آمده بر خاک من نمی داند
هزار غنچه ی خشکیده در کنار من است

گل محمدی من، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است

تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است

بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است

بریده کتاب(۲):

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده ست
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای، نفسی عاشقت شده ست

ای سیب سرخ غلت ن در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست

آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده ست

مرتبط با کتاب رقعه

بیشتر بخوانیم…

قبله مایل به تو : شعرهای از جنس آب

بیشتر ببینیم…

شعر خوانی حمیدرضا برقعی در دیدار شعرای آئینی با رهبر انقلاب


نقد رمان جک جنگلی: آینده­ ی زندگی به سبک اروپا از زبان خود غربی ­ها

 

نقد رمان جک جنگلی نوشته ی جان کریستوفر
جک جوانی ست که زندگی حیوانی و پر از دروغ و خیانت و تجمل هم نوعان غربی خودش را نمی­ پسندد و فرار کرده و به جنگل پناه می­ برد. آن­ها متهم هستند به وحشی­ گری. در حالیکه مردم داخل شهرها خوی حیوانی دارند و به انسان ­ها و کوچک و بزرگ رحم نمی ­کنند و با این که همه جور امکانات دارند باز هم به جان هم می ­افتند. اما جک و دوستانشان، نه تنها وحشی نیستند بلکه از همین مردم شهرها هستند که از بی­ عدالتی ­ها خسته شده ­اند، انسانیت دارند و دور از ظلم زندگی می­ کنند.

به هر حال از زبان خود غربی ­ها، آینده­ ی زندگی به سبک اروپا و زشتی­ هایش را خواندن لطف دیگری دارد


 

طرح تخفیف تعطیلات اجباری و عیدانه

تخفیف کتب نمکتاب و تحویل درب منزل:

مومن همیشه تهدیدها را تبدیل به فرصت ها میکنه
الان که تهدید ویروس مارو خونه نشین کرده و خرید عید و آجیل نداریم به جاش میتونید کتابهای خوب بخرید تا آرامش را به قول مولا امیرالمومنین به زندگی تون بیارید.


کتاب تک با بیست و پنج درصد تخفیف.  

بسته های کتاب ۵۰ هزار تومانی با تخفیف ۳۰ درصدی  

و بسته‌ی کتاب ۱۰۰ هزار تومانی با ۳۵ درصد تخفیف!

این روزا که استرس و نگرانی داره همه رو به هم می ریزه، به قول امیرالمومنین کتاب آرامش☺️ بخشه!

☎️تلفنی سفارش میگیریم، درب منزل تحویل میدیم. کارتخوانم میاریم.

ساعت تماس: صبح ها ۸ تا ۱۲ و بعدازظهر ۴ تا۶

☎️شماره تماس: ۰۲۵۳۲۹۳۴۶۳۵ _ ۰۲۵۳۲۹۳۵۹۳۵

✔️ برای ارسال پستی به شهرستان، کتاب ها بدون تخفیف و هزینه پست رایگان می باشد.

╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
  @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾


کتاب فرمانده شهر : ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته… بخوان تا بشناسی ممّد معروف را

 

کتاب فرمانده شهر
نویسنده: داوود بختیاری دانشور
انتشارات:

سوره مهر

معرفی:

یکی از سرودهای معروف: ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد گشته….
جوان های چنان این نوحه را با غم می خوانند که انگار پدرشان از دنیا رفته درحالیکه این نوحه و گریه برای جوان رشید و خوش قیافه و بی نظیر شهر…
بقیه اش را درکتاب بخوانید…

بریده کتاب:

باید رئیس ساواک آمده باشد. با این حرف محمد بی اختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه کردم. همانطور سیخ ایستاد بود. ناگهان چند مامور دوره مان کردند. هیکل هایشان بلند و پهن بود. یکی ازآنها که کت چرمی ای به تن داشت ـ زل زد به صورت محمد !
ـ به خاطر این بچه، هوار هوار راه انداخته بودید؟! قدمی به جلو برداشت کف دست گنده اش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. با این کار مرد، انتظار فریادی دردآلود را از محمد داشتم. اما محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه می کرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت و سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود شده بود یکی از مامورها که به نی قلیان می ماند، تته پته کنان گفت: به به جثه اش نگاه نکنید …. خیلی سفته … مثل سگ!ص ۲۱تا ۲۲

مرتبط با کتاب فرمانده شهر

بیشتر بخوانیم…

پایی که جا ماند: روایاتی دقیق و پرکشش از زندان های مخفی عراق


 

کتاب نفوذ در ایران: روباه پیر را اگر می خواهی بشناسی دقایقی با کتاب همراهی کن.

 

بریده کتاب:

باید بگویم که اسناد طبقه بندی شده وزارت خارجه انگلیس معمولا هر ۳۰ سال یک بار از رده محرمانه خارج و منتشر می شود اما عجیب است که اسناد این کشتار وسیع ایرانیان بعد از یک قرن هنوز از رده محرمانه خارج نشده است. (صفحه ۴۶)

بریده کتاب(۲):

نکته جالب اینکه جیکاک در کسوت و با لباس با استفاده نابجا از اعتقادات مردم دست به انحراف افکار عمومی و عوام فریبی زد و به این اشخاص ساده و بی خبر از همه جا تلقین کرد که وطن مشتی خاک بی ارزش است، باید به فکر بهشت بود. کسی که روش و مرامش دوستی و محبت اهل بیت به ویژه عاشق حضرت علی است نباید خود را درگیر امور بی ارزشی مانند نفت نماید. (صفحه )۶۷

بریده کتاب(۳):

چند هفته بعد از آنکه رضا رسماً شاه ایران شد با رضا صحبت می کردیم و رضا به شوخی گفت حاجی جان اگر می دانستم شاه شدن در این مملکت این همه آسان است خیلی زود تر شاه می شدم. (صفحه ۴۹)

بریده کتاب(۴):

ما در سازمان جاسوسی انگلیس کنفرانس های بسیار زیادی تشکیل می دادیم تا راه حل هایی برای غلبه بر مشکلات در کشورهای اسلامی پیدا کنیم. در پایان هر جلسه با بن بست روبرو می شدیم. گزارش هایی که از جاسوسان ما می رسید مرتب مأیوس کننده بود. ولی ما هیچ گاه نمی گذاشتیم که روح یأس بر ما چیره شود. یک بار در وزارت مستعمرات کنفرانسی تشکیل شد. مشکلاتی که با مسلمانان داشتیم به طور مفصل تشریح شد و در این جلسه راه هایی که می شد به وسیله آن مسلمانان را متفرق و درگیر نمود را مورد بررسی قرار دادیم. (صفحه ۱۷)

بریده کتاب(۵):

آنگاه دبیر کل کتابی ۱۰۰۰ صفحه ای دست من داد. در این کتاب نتایج تلاش این بدل ثبت شده بود.
کتاب را همراه خود به خانه بردم. سه هفته مرخصی گرفتم. کتاب را از اول تا آخر خواندم. گفتگوها دراین کتاب بسیار دقیق بود. هرچند دبیر کل گفته بود ۷۰ درصد پاسخ ها درست است ولی به نظر می رسید بیش از ۷۰درصد باشد. در این گفت و گوها من به نقاط ضعف مسلمانان پی می بردم و نیز متوجه به نقاط قوت آنان می شدم. و این را هم متوجه شدم که چگونه باید عمل کنم تا نقاط قوت آنان را تبدیل به ضعف کنم… (صفحه ۲۴)

بریده کتاب(۶):

تماس و ملاقات با مرتبطین ایرانی عموما در رستوران ها و کافی شاپ ها و مکان های عمومی انجام می شد. اصولاً سعی می شد که این تماس ها در محلی غیر از سفارت صورت بگیرد. سفارت هزینه این ملاقات ها را پرداخت می کرد و مرتبطین سفارت یا کسانی که ما ملاقات می کردیم هم آگاه بودند. که هزینه های ملاقات ها را در واقع دولت انگلستان پرداخت می کند. (صفحه ۹۲)

مرتبط با کتاب نفوذ در ایران

بیشتر بخوانیم…

نفوذ در موساد : یک نفوذ جذاب دقیق و هیجان‌انگیز در سازمان امنیت اسرائیل موساد

بیشتر ببینیم…

مستند جنجالی پرسه در مه (روح الله زم)


نقد رمان این مرد امشب می میرد: درد و بدبختی نتیجه بیان فضای آزاد و راحت بین جوانان

 

نقد رمان این مرد امشب می میرد نوشته زینب ایلخانی

مردن به خیال بعضی­ ها پایان تمام لذت هاست.
پس مرگ بد است. چون تو را از هرچه که دوستش­ داری جدا می­ کند.
اما…
وقتی انگشتم را روی موبایل می­ گذاشتم و لمس می­ کردم و صفحه ها را ورق می­ زدم تازه می­ فهمیدم که مرگ خیلی هم پایان لذت نیست.
این آخرین برگ است از آخرین لحظه های زندگی.

اما می­ شود زنده بود و در این دنیا هم بود و هزار بار بدتر از مرگ تمام خوشی ها را نابود شده دید.

این رمان دیوانه کننده بود.
هرشخصیتی را که می­ خواندی، آن قدر خیانت دیده بود و یا آن قدر از خوبی آدمیت دور بود که دچار شوک می­ شدی…

زن و مرد رمان، پولدار بدبخت بودند.
متمدن خیانت دیده،
غرب گرای دروغگو،
زن هایشان خیانت کار،
مردها خیانت دیده،
پول دوست،
بیچاره.
هیچ دو نفری با عشقشان ازدواج نکرده بودند،
عاشق کس دیگر بودند و همسر این یکی.
برای پول، برای عشق شکست خورده، برای تفریح چه کار که نمی­ کردند.
چون همه اش آرامش می­ خواستند و این آرامش گم شده بود.

تابه حال این طور ناآرام نشده بودم .
شراب و سیگار و روابط و پول و سفر هم آرامشان نمی­ کرد که من خواننده آرام شوم.

همه درس خوانده، خوش تیپ، پولدار، مشهور و نامدار بودند و برای یک لحظه آرامش مسلمان بال بال می زدند. 

باور کنید که غرب خودش هم به بن بست این لذت های کوتاه مدت رسیده است.
می خواهد که حرفی جدید بشنود و به آرامش برسد.
آن وقت جوانان با فرهنگ ایرانی در به در رسیدن به مدل غربی است.

این رمان، فضای آزاد و راحت بین جوانان را ترسیم می­ کند که از آن تنها بدبختی می­ جوشد و درد.

نمی­ دانم بشریت چرا خالق را رها کرده است؟
اگر خوش بختی می­ خواهد که باید دست به دامان همان کسی شود که او را در این دنیا قرار داده است. و اگر بدبختی، باید به خودش پناهنده شود.

نتیجه دور شدن از خدا و دل بستن به هوی و هوس می شود این رمان ، آن را جوان ها بخوانند شاید شاید شاید خودشان را از خواب بیدار کنند…

دفاع مقدس

جوان

دسته بندی سنی

دسته بندی موضوعی

فرمانده من : حکایت هایی تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن و سالی نداشتند

فرمانده من
نویسنده:

رحیم مخدومی، احمد کاوری،

داوود امیریان و…
انتشارات:

سوره مهر

معرفی:

حکایت های تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن وسالی نداشتند و این جنگ تجربه اول و آخرشان بود اما نمی دانیم از شگفتی کارهایشان بخندیم یا گریه  کنیم. فقط گاهی مثل یخ منجمد می شویم و بعضی اوقات هم وا می ریم.

بریده کتاب:

ناگهان دریچه تانک بالا رفت و دو دست به موازات هم بیرون آمد و از پس دست ها، لوله تفنگی با یک کلاه خود بر روی آن:”الدخیل الخمینی!”
لحظه ای بعد، مدنی بود که سوار بر تانک، گوش عراقی را گرفته بود و فریاد می زد که: گاز بدهگاز بده! صفحه۱۴

بریده کتاب(۲):

متأسفانه یک روز در اثر حادثه دل خراشی یکی از خواهرانش به شدت زخمی شد و پیکر نیمه جان او توسط محمود به بیمارستان انتقال یافت. پس از گذشت چند ساعت محمود با چهره ای برافروخته و غمگین سپاه بازگشت و با حالتی خاص خبر شهادت آن خواهرم را اعلام کرد. محمود بعد از این خبر اضافه کرد که: من دیگر عمری نخواهم داشت شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود.صفحه۸۳

مرتبط با کتاب فرمانده من

بیشتر بخوانیم…

پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند…روایتی از جنگ کردستان


 

کتاب مسیح کردستان : پرداختی به دوران شیرین نوجوانی یک مرد بزرگ (دورانی ناشناخته)

کتاب مسیح کردستان
نویسنده: نصرت الله محمودزاده
انتشارات

ملک اعظم

معرفی:

ما از زندگی شهدا بیشتر دوران جبهه شان را می دانیم.
و از شر و شور کودکی و نوجوانی و جوانی شان اطلاعی نداریم.
زیبایی این کتاب پرداختن به دوران ناشناخته زندگی محمد بروجردی است.
کتاب شیرین نوجوانی ما

بریده کتاب:

در سمت راست، انبار بزرگ لاستیک(کیان تایر)بود. نگهبان در حیاط قدم می زد. میرزا باید پنجره ی انبار را که به سمت خیابان بود، می شکست و نارنجک را پرتاب می کرد. احد طبق برنامه موتور را به پیاده رو برد و درست زیر همان پنجره ایستاد. میرزا روی زین ایستاد. یک دستش روی سر احد بود که نیفتد و در دست دیگرش نارنجک بود. احد کاملا توقف کرد. میرزا ضامن نارنجک اول را کشید و با قدرت به سوی پنجره پرت کرد.

بریده کتاب(۲):

آیت الله بهشتی لبخندی زد و به میرزا گفت: شما دو ماموریت دارید. یکی تعقیب بختیار و آمادگی برای اعدام ایشان و دیگری پیشنهاد برای حفاظت از امام درصورت ورود ایشان به ایران. میرزا به سوی آیت الله مطهری رفت که او را ببوسد. آیت الله او را لحظه ای بر سینه ی خود فشرد و این از نگاه آیت الله بهشتی دور نبود. نگرانی آنها، در آن شرایط از اوضاع انقلاب بسیار بود…

بریده کتاب(۳):

میرزا گفت: ما باید طرح بزرگی را اجرا کنیم. هدف از این طرح صرفاً بالا بردن روحیه مردم است. من از آخرین پیام آقا این طور دستگیرم شد که تا مردم وارد صحنه نشوند، کاری از گروه های ی و نظامی برنمی آید.
” ما نباید توی لاک خودمان فرو برویم و از مردم فاصله بگیریم”.
ص ۱۰۸

بریده کتاب(۴):

مینی بوس مصطفی را از دور شناخت. سوار شد و احوال پرسی گرمی با مصطفی کرد. اول پیشانی او را بوسید و لبخند ن دو دکمه بالایی پیراهن مصطفی را بست وگفت: من آقا مصطفی را این طوری بیشتر دوست دارم.
با اینکه میرزا دست کم ۱۵ سال از مصطفی کوچکتر بود اما با رفتارش مصطفی را تحت تاثیر خود قرار می داد. ص ۱۵۸

مرتبط با کتاب مسیح کردستان

بیشتر بخوانیم…

یادگاران (کتاب بروجردی): بعضی آدم ها را باید مدام یادآوری کرد. جان پای دین داده اند

بیشترتر بخوانیم…

مفید و مختصر از شهید بروجردی

 


 

کتاب معلم فراری (قصه فرماندهان۲)
نویسنده:

رحیم مخدومی
انتشارات:

سوره مهر

معرفی:

دانش آموز اگر از مدرسه فرار کند همه می گویند چه بچه شری.
حالا این کتاب داستان معلم فراری است، چه معلم عجیبی!

بریده کتاب:

ص۳۱-ابراهیم فقط حرف خودش رامی زد”من باعث شدم سربازها کتک بخورند. حالا هم خودم باید جبرانش کنم. باید شر سرلشکر را از سربچه ها کم کنم)”
گروهبان باعصبانیت می گوید:(اوسرلشکر است….توسربازی می فهمی چه می گویی؟))
ابراهیم به شوخی می گوید: ((او سرلشکر است …من هم آشپزم. آشی براش بپزم که یک وجب روغن باشد.))
حالا برو قفل آشپزخانه را بازکن فقط مواظب باش سرنخوری، کف آشپزخانه طوری شده اگر زنجیرچرخ هم به کفشهایت ببندی بازهم سرمی خوری! یونس با احتیاط به طرف در رفته قفل آن را بازمی کند. ابراهیم درحالی که وضومی گیرد می گوید: حالاکف شور را بردار و خودت را مشغول شستن کف آشپزخانه نشان بده. ابراهیم سجاده اش را روی تخت پهن کرده به نماز می ایستد.

ازبیرون صدای ماشین می آید اول ماشین سرلشکر بعد یک جیپ نظامی چماق به دست چلوی ساختمان آشپزخانه می ایستد. سرلشکرچماق یکی ازنظامی ها را گرفته به طرف آشپزخانه راه می افتد. با دیدن آن دو غرولندکنان به طرفشان حمله ور می شود. پدر سوخته های عوضی شماهنوزآدم……هنوزحرف سرلشکرتمام نشده که سرخورده پاهایش در هوامعلق می شود و با کمرو دست به زمین کوبیده می شود. با صدای آه وناله, نظامی ها به آشپزخانه دویده, یکی پس ازدیگری روی سرلشکرمی افتند…

مرتبط با کتاب معلم فراری

بیشتر بخوانیم…

پاوه سرخ : ذره ای آشنایی با یک اَبَرمرد

بیشتر ببینیم.

تیزر خداحافظ سالار

رهبر: اگر برایم ممکن بود میرفتم همدان دیدن این نویسنده


نقد رمان بگذار آمین دعایت باشم: بیان زشتی­ ها در قالب رمانی عاشقانه

 

نقد رمان اینترنتی بگذار آمین دعایت باشم نوشته ی شازده کوچولو
دختری بنام آمین که ازجانب پدر، مادر و مرد صیغه­ ای اش مورد ظلم قرار می­ گیرد. در داستان همه ­ی شخصیت ­ها پولدارند و مغرور…
همه دنبال هوس­ و پول هستند ؛
دوست دارند کلاه سر اطرافیان بگذارند؛
و این ها شریکان تجاری اقوام­ند.
یعنی هر کسی دارد زیر پای قوم و خویش خود را خالی می ­کند.

سراسر رمان پر است که هوس­ بازی مردان و زن­بارگی­ هایشان، خیانت مردان به ن­شان، روابط آزاد و البته غم و غصه­ های زیاد.
تنهایی­ ها، قهرها، دوری کردن­ ها، فرارهای زیاد و تلخی­ ها.

عجیب است این همه زشت زندگی کردن!!!
پدری که ظلم می­ کند و تبعیض قائل می ­شود.
تاجر و عاشق و فارغ است و تنها و مغرور.

مادری که فرزندانش را می­ گذارد و می­ رود، چون عاشق مرد دیگری شده است.

دختری که قهر می­ کند از خانه و می­ رود.
دختری که به زور توسط پدرش صیغه­ ی مردی پولدار می­ شود.
دختری که دخترانگی­ اش را در اختیار مردی می­ گذارد…

رمان، پر است از زشتی ها…،

چرا انسان­ ها این­قدر تلاش می­ کنند که زشتی­ ها را در قالب رمانی عاشقانه تحریر کنند و با دادن دو سه تا صحنه­ ی روابط خصوصی، شویِ لباس، آرایش و پول، دیگران را جذب کند؟!
آیا این همه نکبت و رنجی که از این زندگی­ های هوس­ آلود نصیب انسان می­ شود زیباست؟!!!
واقعا متأسفم.


 

کتاب ملاصالح : داستانی از یک زندانی با سه بار حکم اعدام، عجیب است ولی او زنده است

کتاب ملاصالح
نویسنده: رضیه غبیشی
انتشارات

شهید کاظمی

معرفی:

در این کتاب داستان زندگی کسی را می خوانید که در سه زمان زندان رفته و برای جرمش حکم اعدام را تشخیص می دهند؛ زندان ساواک، زندان بعث درعراق، زندان اطلاعات جمهوری اسلامی ایران ولی او هنوز زنده است.

بریده کتاب:

هنوز چند دقیقه از برگشتنم به سلول نمی گذشت ناگهان چند مامور وارد سلول شدند.
به من حمله ور شدند و من را به باد مشت و لگد گرفتند…از ضربات باتوم به خودم می پیچیدم و فریاد می زدم
– من کاری نکردم چرا می زنید؟
– کاری نکردی پس ان نامه چیست؟…
زبانم بند آمده بود بنی سعیدی بیرون ایستاده بود. سرکی کشید و یک لحظه او را دیدم. باورم نمی شد که نفوذی ساواک باشد…
– نکند لو رفتنم در دو سال پیش هم کار این خائن بود؟

بریده کتاب(۲):

یک باره انگار نوری در دلم تابیدن گرفته باشد، چیزی در ذهنم خطور کرد که امیدوار شدم باعث نجاتم شود. با صدایی رساتر و دردناک، با توکل به خدا و ائمه ادامه دادم.
– سیدی الرئیس! اجازه بدهید مطلبی بگویم. و ادامه دادم: قربان! این ها هیچ کار مثبتی نکردند و شما را وارد منجلابی کردند که آن سرش نا پیداست… قلبم شروع به تپش کرده بود… دلم را به خدا سپردم. سالن پر از همهمه شده بود و همه من را به هم نشان می دادند. باورشان نمی شد که من مشاور عالی صدام را می شناسم و زمانی رفیقم در زندان بوده است…

بریده کتاب(۳):

با دیدن صدام که با هیبتی مخوف و لبخندی به لب جلو می آمد، احساس کردیم بدترین خیانت را به خود و کشور کرده ایم… صدام دست دختر کوچکش هلا» را دست داشت. بالای سالن رفت و روی صندلی شاهانه، پشت میز نشست. دختر پنج ساله اش، لباس توری سفیدی به تن داشت که روبانی قرمز جلوی یقه اش شبیه پاپیون بود و موهایش را پشت سرش دم اسبی کرده بود… من که سمت چپ صدام و کمی با فاصله از او ایستاده بودم لرزش بدنم محسوس بود و کم مانده بود بر زمین بیفتم… دوربین های فیلم برداری، دیدار صدام و اسیران نوجوان را مستقیم گزارش می کردند.

مرتبط با کتاب ملاصالح

بیشتر بخوانیم…

کتاب آن بیست و سه نفر: چقدر جذاب و خواندنی است روایت اسارت بیست وسه نوجوان ولی شیرمرد.

بیشتر ببینیم…

بازی رو بردیم؛ ۳ هیچ! باورتون میشه؟


کتاب مسافر تنها: با یوکی پسربچه داستان همراه شو تا تو هم در کشفیاتش شریک باشی

کتاب مسافر تنها
نویسنده: کیوان مجدیان
انتشارات:

سوره مهر

معرفی:

یوکی پسر بجه ای ژاپنی است که با خانواده اش به ایران سفر می کند. با چیز های جالب و عجیبی آشنا میشن…
دوست داری بدونی چه چیزهایی کشف می کنن؟؟!

خلاصه کتاب:

یوکی پسر بچه ای ژاپنی است که پس از سفر به ایران به صورت اتفاقی با نام آیت الله اشرفی اصفهانی برخورد می کند. او و والدینش مشتاق می شوند در باره این شخصیت بیشتر بدانند…
اگر همراه یوکی شوی تو هم این شخصیت بزرگوار رو بیشتر می شناسی.

بریده کتاب:

بابا گاهی از کلمات انگلیسی برای بیان منظورش استفاده می کند. یعنی اگر همه مترادف یک کلمه را گفت و باز هم پدر یوکی با تعجب به او نگاه کرد سعی می کند معنی انگلیسی آن را پیدا کند.
پدر یوکی هم سریع این شیوه را یاد می گیرد. اگر موقع فارسی حرف زدن یک کلمه فراموش کند به همه زبان های زنده و مرده دنیا آن قدر هم معنی برای آن کلمه می گوید تا بابا منظورش را بفهمد. صفحه۸

بریده کتاب(۲):

بابا کتاب را می بندد و فنجان چای را بر می دارد. حتماً چای مثل آب حوض سرد شده است.
مادر می گوید:چایی ات از دهان افتاد. بگذار عوضش کنم.
مادر یوکی که انگار یک جمله فارسی را نفهمیده است سرش را کمی جلو تر می آورد. چای از دهان افتاد! اما چای که روی میز است.
همه ما زدیم زیر خنده. مادر می گوید:”این یک اصطلاح است و یعنی دیگر نمی شود آن را خورد.”صفحه۲۶

مرتبط با کتاب مسافر تنها

بیشتر بخوانیم…

زلال حکمت : انسان با فضیلت را هزار هزار کتاب نوشته شود، اندک است. بخوان و حظ کن

بیشترتر بخوانیم…

مفید و مختصر از آیت الله اشرفی اصفهانی


نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود: داستان سردرگمی انسان غربی دردنیا.

 

نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود نوشته ی مت هیگ
شاید بتوان گفت اگر کتاب کشش و یا جذابیتی دارد بخاطراین است که:
نویسنده از عنصر خیال استفاده کرده و قهرمان داستان را از کره دیگری به زمین آورده،
با توانمندی های متفاوت و عجیب،
چیزی که مردم نسبت به آن خیلی کنجکاوند.

داستان مردی که از کره دیگری می آید تا دخالتی در علم ریاضی انسان ها انجام بدهد.
آن ها معتقدند که دانشمندی که در ریاضی به کشف جدیدی رسیده، باید کشته شود تا آسیبی به جهان وارد نکند.
مردی که از جانب آن ها آمده وارد زندگی انسانی می شود و تمام توانمندی ها و ابدیت خود را نادیده می گیرد و به جرگه زمینیان می پیوندد.
هر چند که دو دانشمند را می کشد و…

به نظرم کتاب، داستان سردرگمی انسان غربی است در دنیا.
آدمهایی که هدف دنیا را نمی فهمند و خیلی خوب در طی داستان متوجه می شوی که چقدر سخت زندگی را جلو می برند.
تنها با این انگیزه که بالاخره باید بگذرد چه خوب چه بد،
چه به خیانت،
چه به جنایت
و چه به رذالت…

شخصیت فضایی داستان، در حقیقت ذهن متشنج و در به در خود نویسنده است که قدرتی دارد فراتر از توان انسان و خودش را بر همه چیز مسلط نشان می دهد؛اما در بین انسانها، اسیر جاذبه های ظاهری می شود و دست از همه توانمندی هایش می کشد در روی زمین می ماند تا مثل همه زندگی کند.
در این فاصله، تمام عیب ها و بدی های زندگی غربی را به خواننده نشان می دهد و در آخر هم می گوید که مجبوری با همین بدی ها بسازی؛
چه بخواهی چه نخواهی.

نویسنده با کمک عنصر خیالش توانسته خواننده را با خود همراه کند و جذابیت به نوشتارش بدهد.
هرچند در جای جای داستان از القاء فلسفه غرب وحشی بی ادب غفلت نکرده است.

به هر حال، جوانان ما اگر کمی عمیق این کتاب ها را بخوانند خالی بودن ذهن ها و بی فکر بودن زندگی ها و سردرگمی و افسردگی انسان های غربی را در لابه لای نوشته هایشان به وضوح خواهند دید.
بگذریم ازاینکه نویسنده خودش اعتراف کرده که دوره ای دچار بیماری روانی شده و این کتاب را در همان حال و هوا نوشته تا خود درمانی کند.

چرا جوانان ما باید دنبال این ها باشند؟ نمی دانم.
کاش کسی به من می گفت بعد از خواندن این کتاب چه سودی برده.

نویسنده می خواسته نمایی از آغاز خلقت آدم را هم به تصویر بکشد: برهنگی و خالی بودن ذهن بشریت.
برای همین قهرمان داستان را و عور وارد صحنه دنیایی می کند،
در حالی که گمگشته و در به در است تا اینکه با پلیس مواجه می شود و در خانه اش کنار همسرش ساکن می شود و پس از آن کم کم بر همه چیز مسلط می شود.
در حالی که نویسنده نه علم درستی از خلقت و نه درک درستی از چرایی خلقت دارد.
دقیقا مثل خودشان تمام افراد را در معادله جنایت ها،
خیانت ها،
شکم بارگی ها
و لذت های انسان های غربی می گذارد و داستان را جلو می برد.

و باز باید بپرسید چرا باید دنبال این کتاب ها بود ؟!


نقد رمان اسطوره: نویسنده، قوانین بشری را جانشین قوانین الهی می کند.

نقد رمان اسطوره نوشته ی پگاه
اسطوره فراتر از عالم ماده است.
کسی که شبیه آرزوهاست.
دست نیافتنی است.
کسی که در خوبی ها سرآمد است.
کسی که بی نظیر است.
اسطوره، نشانه ی راه است.
آنقدر متفاوت است که ذهن و دل را به تسخیر در می آورد.
باید مجسمه اش را ساخت.

رمان می خواهد شخصیتی به نام دیاکو » را اسطوره معرفی کند.
دیاکو جوانی کرد است، که در جریان جنگ کودکی هشت ساله بوده است.
مقابل چشمان او و برادرش کومله ها و بعثی ها، پدر و مادرشان را می کشند و او، برادرش را نجات می دهد.
به تنهایی در تهران کار می کند و برادر کوچکش (دانیار) که دچار بیماری روحی و روانی شده را بزرگ می کند.

دیاکو حالا در رمان جوانی ۳۴ ساله است و مورد تقدیس دختری بنام شاداب» که عاشقش شده است.
باز هم فداکاری می کند و به علت اینکه دختر از او ده سال کوچک تر است با او ازدواج نمی کند.

دختراز خانواده مستضعفی است.
دیاکو به او کار می دهد و پشتیبانی مالی اش می کند.
این می شود که دیاکوی با اخلاق و جوانمرد و خوش قد و بالا و غیرتی، در ذهن دخترک (شاداب) یک اسطوره جلوه می کند.
برادر دیاکو، عاشق شاداب می شود و آخر سر با تمام خلق بد و مشکلات روحی و روانیش با او ازدواج می کند و هر دو خوشبخت می شوند.

نویسنده در رمان تمام تلاشش را کرده که نکات مثبت و منفی را به خوبی به چشم خواننده بیاورد.
اما نه نکات حقیقی؛ بلکه آنچه را که خودش دوست داشته و خودش دوست نداشته.

او وضعیت فعلی ایران را خوب نمی داند اما وضعیت آمریکا را مناسب نشان می دهد.
مجاهد زمان جنگ را از ایران شاکی می داند و او را ساکن آمریکا قرار داده.
عجیب است بعد از این همه زجری که به کردها رفته، غیرتمندِ کرد، برای آرامش و فرار از وضعیت فرهنگی ایران، راهی آمریکا که سرچشمه ی تمام بدبختی های اوست، می شود.

دانیار زخم خورده از دیدن بعثی ها به مادرش و سر بریدن او جلوی چشمانش، جوانی سرسخت و ظاهرا بی احساس نشان می دهد.
خود او کسی است که دختران را بی هیچ حد و ضابطه ای برای استفاده جنسی می خواهد.
توجیهش هم این است که خود دختر ها می خواهند و او کسی را مجبور نکرده است.
این عمل در طول رمان طوری توجیه شده که از او جوانمرد ساخته و دختران، هرزه خوانده شدند….

عجب است که کرد غیرتمند در مقابل ناموس ایرانی غیرت نمی ورزد تا او را از منجلاب فساد بیرون کشد.
بلکه او را تا نهایت رذالت جلو می برد ولی فرد معتاد را برای ترک کمک می دهد.

نویسنده رمان تلاش کرده تنهایی دختر و پسر را عادی جلوه دهد بدون آنکه به هم میل جنسی داشته باشند.
یعنی آتش و پنبه کنار همند؛
در حالات و لحظات مختلف تنهایند اما مثل قدیس و قدیسه.
نوجوان ها هم این را قبول ندارند اذعان می کنند که چنین نیست،
اما چند سال روابط شاداب و دانیار طول می کشد و آنها پاک می مانند.

کاش اینقدر به جوان القا نمی کردند مثل دو دوست می توانند در همه لحظات با هم باشند و میل سرکششان خاموش باشد.
این دروغی است که حتی روانشناسان هم به آن می خندند.

به هر حال سخن کوتاه می کنم؛
با اینکه نویسنده رمان های مختلف فضای مجازی یعنی پگاه با قلم و ذهن توانمندش تلاش خوبی کرده است تا فضای دفاع مقدس و بازماندگان آن و مظلومیتشان را به تصویر بکشد،
اما کاش می توانست اسیر جو نشود و قوانین بشری را جانشین قوانین الهی نکند.
که خدا خالق بشر است و حق این است .
حرف خالق را برای خوشبختی بپذیریم.

ازکنار بسیاری از نکات مورد علاقه ی جوانان می گذریم و از آنان درخواست می کنیم علی رغم تمام احساساتی که با قلم نویسنده در ذهن و فکرشان غلیان پیدا می کند؛ اندکی به محتوا و نکات ریز و درشت رمان دقت کنند؛
ما در عالم واقع زندگی می کنیم نه در خیال با آرزو هایمان…


مسافران جاده های سرد: دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

مسافران جاده های سرد
نویسنده: مجید محبوبی
انتشارات

کتابستان

خلاصه:

پسربچه­ ای که همراه با پدر خود برای پیدا کردن مادر و خواهرش که از خانه رفته ­اند، راهی سفر می ­شود و در راه درگیر دموکرات ها و کردهای ضد انقلاب شده و از پدرش جدا می­ شود و بلاهای مختلفی سر او می­ آید و در نهایت پدر و خانواده­اش را پیدا می ­کند، در حالی که در اثر انفجارهای مختلف و حوادثی که بر او گذشته، آسیب­های روحی و جسمی دیده است.

بریده کتاب:

صدای شلیک گلوله ها پی در پی ادامه داشت و من بدترین لحظات عمرم را داشتم در آغوش لرزان و خیس پدر سپری می کردم. صدای گلوله ها امان نمی داد سرمان را بلند کنیم. ناگهان چیز سنگینی روی سرم نشست. وقتی برگشتم و به بالا نگاه کردم، مرد قدبلندی را دیدم که تفنگش را به طرفم گرفته بود.
دلم هری فرو ریخت.
مرد با لهجه غلیظ کردی داد زد: دستاتون رو بذارید روی سرتون، یالا، زود باشین»… ص ۴۵

بریده کتاب(۲):

گفتم:آخه بین این همه آدم چرا من؟»
همین سوال کافی بود تا حس برگزیده بودنم را خوب بفهمم.
وقتی حس می کنی در آن حلقه دام بلایی که تو هستی، دیگران نیستند، می فهمی که انتخاب شده ای و برگزیده هستی.همان گونه که از این همه خاک بی جان، گل آدم برای آدمی شدن برگزیده شد و از میان آدمیان عده ای خاص برگزیده شدند که بار هستی را به دوش کشند، عاشق بشوند و تنها کسانی باشند که اسمشان سر زبان ها بیفتد و تا ابد جاودانه شوند. ص ۱۰۵

بریده کتاب(۳):

قلبم بی اختیار ایستاد و دوباره به تپش پر تکراری افتاد.
دستم ناخود آگاه به طرف عمو نصرت رفت و تا توانستم پشت سرهم به دست و بدن او کوبیدم و داد زدم: نگه دار! نگه دار! عمو نگه دار! تورو خدا نگه دار…» نصرت، وحشت زده، ناگهان به طرف کناره ها پیچید و با سروصدا ترمز کرد و با ترس و لرز گفت: چی شده خانه خراب؟ ترسیدم. بگو چی شده… بگو؟»  صفحه ۹۹

بریده کتاب(۴):

بعد دست به بیخ کمرش برد و دستش را به طرف مرد گرفت. با صدای گلوله هایی که مادرم پی در پی زیر پا های مرد خالی می کرد، اسب شیهه کشید و وحشت زده فرار کرد و درشکه را با خودش برد.
قلبمان داشت از جا کنده می شد. اقرار می کنم که تا آن روز نه من و نه سلمان و نه پدرم و نه هیچ کس دیگر، مادرم را نشناخته بود. وقتی آمد و خودش را به ما رساند، دست ها و پاها و لباس هایش همه خونی بود. معلوم نبود چه بلایی سر حرامی های راه زن آورده بود. صفحه ۱۳۲

مرتبط با مسافران جاده های سرد

بیشتر بخوانیم…

ترکه های درخت آلبالو : تا حالا از جنگ در کردستان چیزی شنیدی؟ بیا مفصل بخوان!

بیشتر ببینیم…

کلیپ هایی برای دیدن و اندیشیدن

 


نقد رمان بهم میاد؟! : ترویج سبک زندگی اروپایی برای دخترشیعی که درد فعلی جامعه ی ماست.

 

نقد رمان بهم میاد؟! نوشته ی رنده عبدالفتاح
خیلی چیزها به زندگی تو،
به شهر تو،
به آرمان های تو،
به ریخت و قیافه ی تو
و به آیین تو نمی آید.
تنها القای دیگران به تو و نگرانی های درون فکر و ذهنت است که باعث می شود مدام بپرسی: بهم میاد؟
و دائم بگویند: بهت میاد، البته نمی آد.
اما واقعا رمانبهم میاد» به فرهنگ شیعی ما نمی آید و چطور به زور به خورد ما دادند که این کتاب به درد کشور ما می خورد.
نمی خورد بلکه خوراندنش.

سیر داستان زندگی دختر مسلمانی است که به اجبار راهی اروپا شده است و آنجا با سبک و سیاق زندگی اروپایی بزرگ شده است و حالا او تصمیم می گیرد حجاب داشته باشد و با تمام تحقیرها و برخوردهای منفی هم مقابله می کند . نکته عجیب داستان این است که مدل زندگی اش با فرهنگ آن ها جلو می رود و تنها پارچه ای بر سرش اضافه می شود.

پیام اصلی:
حجاب به زن ها می آید مخصوصا اگر همراه با آرایش باشد و با مدل های گوناگون بستن شال و روسری که جذابیت زن را حتی بیشتر از بی حجاب ها می کند والا هیچ محدودیتی در روابط با هر نوع نامحرم برای تو وجود ندارد.

پیام های فرعی:
کلا در نحوه ی زندگی کردن آزاد هستی و از دین اسلام، نماز و روزه و یک تکه پارچه اش کفایت می کند.
بقیه اش مهم نیست.
 – پسرهای لائیک را از دست نمی دهی اگر محجبه  بشوی؛
یعنی در رابطه ات مشکلی ایجاد نمی شود.  
– همیشه جذاب بودن مهم است، حتی اگر با روسری یا شال باشی.
کاری کن که وقتی نگاهت می کنند خوششان بیاید.  
– کاری که فکر می کنی درست است انجام بده!
هرچند که تحت فشار قرار بگیری و متهم شوی و…

این کتاب را همان وقت که چاپ اولش بود خریدم و خواندم و چقدر متاسف شدم که در مدارس و دانشگاه ها این کتاب را به عنوان کتابی برای حجاب معرفی می کنند.
تاسف برانگیز بود که اصلا دقت نشده که بیشتر پیام های بالا به مخاطب القا می شود تا بحث حجاب.
مشکل بزرگ ما حجاب نیست؛ عوض شدن فکر و خالی شدن اندیشه ها از افکار ناب اسلامی است که نتیجه اش در گم کردن شخصیت زن ها هویدا شده است.
خودکشی این گروه با دور شدن از شان انسانی شان و جلوه دادن ویژگی های حیوانی شان است.
بهرحال از دوستان بعید بود که چنین رودستی بخورند.
ترویج سبک زندگی اروپایی برای دختر شیعی…
این درد فعلی جامعه ی ماست.


 

نقد رمان پاییز فصل آخر سال است: هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند.

 

 

نقد رمان پاییز فصل آخر سال است نوشته ی نسیم مرعشی
پاییز فصلی است مثل همه ی فصل ها.
بهار خوش رنگ و عطر است.
تابستان پر ثمر و گرم است.
پاییز پر باران و دو رنگ است.
زمستان فصل برف است با طعم نوشیدنی های گرم، فصل سپیدی های آسمان و زمین!
هر کدام لذتی دارد رفت و آمدن هایشان خوب است.

اما واقعا کتاب پاییز فصل آخر سال است را فقط باید یک بار خواند و فراموشش کرد.
فضای تاریک و دل گیر افرادش، (هرچند که قلم توانمند نویسنده اش را نمی شود انکار کرد) آنقدر خسته ات می کند که چند بار زمین می گذاری.
دلت می خواهد از این همه
افسردگی ها،
دلمردگی ها،
خستگی ها،
نا امیدی ها،
سردرگمی ها،
ندانستن ها و خیانت ها فرار کنی.

همیشه فکر می کنم که زندگی بد نیست آدم ها خرابش می کنند.
آدم هایی که فکر می کنند خودشان همه چیز فهمند و خدا نمی خواهند، بلایی سر زندگی شان می آورند که هیچ بشری، رغبت نمی کند آن زندگی را نگاه کند حتی صاحب خود زندگی.

نویسنده یا می خواسته بدی زندگی های بی خدا را ترسیم کند یا می خواسته قوت قلمش را نشان دهد و یا کلا این مدل زندگی را قبول دارد و سیر بودن های خودش و اطرافیانش است.
خلاصه هرچه هست پراز تلخی ست.

دوستان هم که این کتاب را خواندند گفتند، فضا دلگیرشان می کرده، شاید قبول نداشته باشید، اما گره های زیاد زندگی هایی که مرعشی به تصویر کشیده والحق والانصاف خوب هم نوشته است، طوری که انسان خودش را جای قهرمان های داستان می گذارد و رسما افسرده می شود.

هرچند خدا خودش گفته است که هر کس از یاد من غافل شود و از من دوری کند و مرا ندید بگیرد زندگی اش سخت می شود.شاید تا حالا متوجه نشده بودم اما این رمان برایم به تصویر کشید سختی زندگی مدل ایسم های غربی و نه به سبک زندگی اسلامی.

روجا، شبا، لیلا، میثاق و… ظاهرا راحت و آزادند.
دور از همه ی گیروبست های دنیای دینی زندگی می کنند.
به قول معروف سبک زندگی شان را اصلاح کرده اند.
از هرچه غیر خداست بهره می برند .
هرچه لذت دنیاست در دست و بالشان است.
اما در طول رمان نویسنده اذعان می کند که۲۸ سال زندگی شان به مفت هم نمی ارزد و هرخواننده ای اذعان می کند که فضای زندگی ها، همه اش درگیری با خودشان است.

هر منصفی که این را بخواند فضای پراز خیال و رؤیایی دست نیافتنی و سرد وافسرده را درک می کند.
به قول دوستی که می گفت: صادق هدایت هم وقتی می نوشت خیلی زیبا می نوشت و طوری وصف می کرد که می شدی شخصیت اصلی داستان که آخرش می ماندی که با زندگی ات چه کنی.
تو می مانی و حال خراب و آواره ات که روی دستت می ماند.

به هرحال رمان پاییز فصل آخر سال است، تصویر زندگی پاییزی افرادی است که در جامعه ی امروز ما رو به گسترشند، زندگی هایی که با عقل سالم شکل نمی گیرد و در نتیجه، بی نتیجه است. هر چقدر هم که می دوی به دلخواهت نمی رسی، این حالت را هم در لیلا می بینی، هم در روجا و در زندگی شبا هم واضح است.

هرکس که یک بار این رمان را خوانده، بعد از این نقد دوباره بخواند، می بیند که:
هیچ حرکت و رشدی در روح و فکر انسان ایجاد نمی کند،
امیدی زنده نمی کند،
خیر نمی رساند،
جایزه ی جلال هدیه ایست که به قلم داده اند و به تصویر سازی زیبای زندگی انسان پوچ و پول پرست و مادی گرا.

نوش جان

کاش بعضی از جوانان ما که قید اسلام را زده اند و شیفته ی سبک دیگر شده اند، کتاب را همراه با این نقد می خواندند.
به هر حال همان قدر که کتاب ترویج می شود، کاش دوستان نقدش راهم پخش کن
ند.


کتاب دنیای دیدنی: دنیا را به زیبایی نگاه امام عزیزمان ببینیم…

 

کتاب دنیای دیدنی
نویسنده:

رضا مصطفوی
انتشارات:

عهد مانا

بریده کتاب دنیای دیدنی :

جالب است بدانید که چرا نوزادان این قدر گریه می کنند.
در مغز نوزادان رطوبتی هست که اگر بماند باعث بیماری ها و دردهای بزرگ، مانند کوری می شود.
گریه، این رطوبت را از سر نوزادان بیرون می برد و باعث تندرستی او و سلامتی چشمانش می گردد.
پدر و مادر نوزاد هم که نمی دانند این گریه، چه نعمتی بزرگی است، مدام سعی می کنند او را با هر ترفندی که بلدند و می توانند، ساکت کنند.
صفحه ۲۰

بریده کتاب(۲):

فکر کرده ای که چرا خدا انسان را دارای میل و آرزو آفریده؟
چون برای رسیدن به آرزو ها تلاش کند و پویا باشد.
فکر کرده ای که چه کسی به انسان این همه ابزار برای کار و تلاش داده است؟
آن کسی که او را کار کن و کار آفرین خلق کرده.

چه کسی او را کار کن آفریده؟
آن کسی که او را نیازمند کار قرار داده.
چه کسی او را نیازمند قرار داده است؟
آن کسی که اسباب رفع نیازمند او را مهیّا کرده.
چه کسی او را در میان سایر حیوانات، فهیم و با شعور آفریده؟
آن کسی که او را مکلّف کرده و پاداش عمل نیک و بد برای او مقرر کرده.
چه کسی به او چاره بخشیده؟
آن کسی به او توان حل مسائل و چاره اندیشی داده.
چه کسی توان چاره اندیشی به انسان داده؟
آن کسی که حُجّت را برای او تمام کرده و به او عقل داده.
چه کسی عهده دار اموری شده که چارهٔ انسان به آن ها نمی رسد؟
بله.همان خدایی که هیچ گاه نخواهیم توانست شکراین هم نعمت های او را به جا بیاوریم. صفحه ۴۲

بریده کتاب(۳):

خدای دانا حافظه و فراموشی را در انسان قرار داده که هر دو ضد یک دیگرند.
وجود هر دو هم برای زندگی ضروری است.
کمی که به این نیروهای متضاد فکر می کنی، به یقین می رسی که آفریدگار جهان و انسان، تنها یکی است.
اما دوگانه پرستان از این جا به غلط افتاده اند و می گویند دو خدا داریم: خدا شر و خدای نیکی!
همان گونه که در بدن انسان این دو نیروی ضد، هر دو در کارند و وجودشان ضروری است، در جهان بزرگ نیز، چیزها و رویدادهای متضاد خیر و شر وجود دارند.

بریده کتاب(۴):

می دانی که حیا فقط مخصوص انسان است دیگر حیوانات بهره ای از حیا ندارند.
اگر حیا نبود، هیچ کس مهمانداری نمی کرد، کسی به وعده هایش عمل نمی کرد و نیاز مردم را بر نمی آورد. کسی کارهای نیک نمی کرد و از بد ها پرهیز نداشت.
بعضی از مردم هستند که اگر از دیگران شرم و حیا نمی کردند،
حتّی حق پدر و مادر را هم رعایت نمی کردند و صلهٔ رحم نمی کردند و حتی به خویشان خود هم احترام نمی گذاشتند و امانت های مردم را هم پس نمی دادند.
می بینی خدا چگونه به انسان هر چیزی را که صلاحش در آن است، عطا کرده است؟

بیشتر ببینیم

دنیایی پر از کلیپ های مناسب حال و احوال این روزها

بریده کتاب(۵) دنیای دیدنی :

درباره این که بدن انسان مثل یک کارخانهٔ بزرگ و دقیق و منظم است، فکر کن. آیا چنین کارخانهٔ بزرگ و منظمی می تواند خود به خود به وجود آمده باشد؟

دربارهٔ نعمت های بزرگی که خدا به انسان داده است، فکر کن. مثلاً خوردن و آشامیدن و دفع آسان فضولاتش از بدن را ببین.
انسان وقتی خانه ای می سازد، توالتش را در پنهان تمرین جاهای خانه می سازد. آفریدگار مدبّر و دانا، محل خروج فضولات از انسان را در پنهان ترین جای بدن قرار داده است که از پیش و پس نمایان نیست.
پس خدای مهربان، صاحب نعمت و برکات بسیاری است؛ خداوندی که رحمت ها و نعمت های او بی شمار و بی پایان است.

به دندان هایت فکر کن. خدا بعضی را تیز آفریده که ببّرند.
بعضی ها را پهن آفریده که بجوند و خُرد کنند. چون انسان به هر دو نوع آن ها نیاز داشت، خدای مهربان، هر دو را آفریده است.
دندان هایی که کارشان خُرد کردن است، در عقب دهان قرار داده است. صفحه ۴۳

بریده کتاب(۶):

تا حالا دربارهٔ خواب دیدن فکر کرده ای که خدا در خواب چه برنامه ای برای انسان ریخته است؟
خدا خواب های راست و دروغ را با هم مخلوط کرده.
چون اگر هم خواب ها راست در می آمد، همهٔ مردم مثل پیامبر خدا بودند و از حال و آینده خبر داشتند.
اگر همه اش هم ناراست بود نفعی در آن ها نبود و کلاً خواب دیدن بی فایده بود.
خدا جوری مقرّر کرده که خواب های انسان گاهی راست در بیایید که مردم از آن سودی ببرند و هدایتی بگیرند یا از ضرری که به آن ها خواهد رسید دور بمانند.
هر چند که بیشتر خواب های انسان ناراست است تا مردم به خواب دیدن تکیه و اعتماد نکنند. صفحه ۶۷

بریده کتاب(۷):

امام می گفت، من پیوسته می گریستم و اشکم بر دفترم می ریخت.
حضرت نگاه مهربانی به چشم های اشک آلود کرد و فرمود:
گریه نکن! تو حق را فهمیدی و پذیرفتی. تو پیشوایان و امامان خود را به خوبی شناخته ای و اهل نجات هستی.»
اشک هایم را پاک کردم.
بغضم را فرو خوردم و در سکوت نگاهش کردم.
امام اشاره کرد که بنویسم و بعد شروع کرد به ادامهٔ بحث دیروزمان.

بریده کتاب(۸):

خرطوم فیل هم خیلی خاص است.
دقت کرده ای که خدای مهربان، چگونه آن را دقیق و کاربردی آفریده است؟
خرطوم، مانند دست انسان عمل می‌ کند.
فیل با خرطوم علف برمی‌ دارد و توی دهانش می گذارد؛ با آن آب می خورد و می پاشد و بازی می کند.

می دانی اگر فیلم خرطوم نداشت، نمی‌ توانست هیچ چیزی از زمین بردارد؟
چون مثل سایر حیوانات، گردن ندارد که سرش را پیش ببرد و هر چی می خواهد بردارد. چه کسی به جای گردن، این خرطوم را برای فیل آفریده و او را از حیوانات دیگر متفاوت کرده است؟
شاید با خودت فکر کنی چرا خدا به فیل مانند سایر حیوانات گردن مناسبی نداده است؟
امّا دقت کن که سر فیل و گوش‌های او آن قدر بزرگ و سنگین است که گردن نمی توانست این سنگینی را تحمل کند؛ بنابراین خدای حکیم، سرِ فیل را چسبیده به بدنش آفریده که این سنگینی او را نیندازد
به جای گردن، به او خرطوم داده که بتواند کارهایش را دقیق و آسان انجام دهد و بخورد و بیاشامد و بازی کند. صفحه ۹۲

بیشتر بخوانیم…

مثل حبه های قند: واگویه ها و نکاتی شیرین، کوتاه و درس آموز

بریده کتاب(۹):

می دانی چرا خدا برخی اجرام آسمانی را ستارهٔ ثابت آفریده و برخی را سیارهٔ متحرک؟
این هم خودش حکمت شگفت انگیز دارد.
اگر همهٔ اجرام آسمانی ثابت بودند، دیگر به دانش ستاره شناسی و رصد ستارگان و سیارات هم نیازی نبود.

اگر همه سیاره بودند و مدام تغییر مکان می دادند، باز هم همین طور بود، اصلاً دیگر نمی شد از آسمان چیزی فهمید و چیزی از آن شناخت.
مثل کسی که مدام از این شهر به آن شهر می رود و کسی فرصت نمی کند او را بشناسد.
حرکت های مختلف سیاره ها و ستارگان، خود یکی از نشانه های وجود آفریدگار است.
شناخت همین حرکات اجرام آسمانی کافی است که هیچ کس نتواند جهان را ساختهٔ طبیعت بداند.
چون طبیعت این قدر فهم و شعور ندارد که چنین چیزهای شگفت انگیزی بیافریند. صفحه ۱۴۱

بریده کتاب(۱۰):

آسمان وسیع بالای سرما، نیلگون و آبی است.
خدای مهربان، آن را این رنگی آفریده، چون بهترین رنگ ها برای کار چشم است.
رنگ آسمان، نور چشم را تقویت می کند؛ حتی پزشکان هم به کسی که چشمش خسته یا ضعیف شده، توصیه می کنند که به رنگ کبود آسمان نگاه کند.
می بینی که خدای مهربان چگونه رنگ آسمان را نیلگون آفریده که دیدنش برای چشم نه تنها مضر نیست که حتّی سودمند است!
این خودش یکی از نشانه های شگفت انگیز حکمت خداست که هر انسان دانایی نیز خاصیت آن را می فهمد.

مرتبط با کتاب دنیای دیدنی


نقد رمان برکت: برکت را که می‌خوانی به هر طلبه‌ای که برای تبلیغ می‌رود، بدبین می‌شوی!

 

نقد رمان برکت نوشته ی ابراهیم اکبری
سر سفره‌ی این کتاب که بنشینی، غذای سالم چندانی پیدا نمی‌کنی تا از آن بخوری و سیر شوی.
ذهنت نسبت به فرهنگ مردم کشورمان و طلبه هایی که آذوقه‌ی تمام مفاهیم دین و سبک و سیره‌ی اسلام را از کوله‌ی آن‌ها برمی‌دارند، دچار تردید فراوان می‌شود.

برکت، داستان مردم یک روستاست؛
روستایی در ایران، با فرهنگ اسلامی ما؛
اما چنان این مردم را بی‌شعور و دور از ادب و آداب معرفی می‌کند که گمان می‌کنی یکی از روستاهای جیبوتی است که به زبان فارسی سخن می‌ گویند. گویا طی مذاکرات ۱+۵ قرار بر آن شده است که داشته‌های هسته‌ای ما بتن‌ ریزی شود و در عوض مردم یکی از روستاهای جیبوتی فارسی حرف بزنند.

یک دانشجوی عکاسی،(و نه طلبه! زیرا طلبگی معنای خاص دارد، نه این که هر کس چند سال درس طلبگی خواند و عمامه سر گذاشت طلبه است. آداب و افکار و علم و تقوا ملاک است. عبا و عمامه نماد آن است.)
که چند سالی دور از خدا و پیغمبر بوده است، از همسرش قهر می‌کند و راهی تبلیغ می‌شود.
او پیش از این نیز با پدرو مادرش چند سالی قهر بوده!!!
تا آن‌جا که هنگام فوت مادرش هم حاضر نبوده است!

برکت را که می‌خوانی بدبین می‌شوی؛ به هر طلبه‌ای که برای تبلیغ می‌رود!
چشم‌ و گوشت می‌جنبد و دقت می‌کند که نکند این طلبه؛
یک فراری از مالیات،
از چک،
از همسر،
از صاحب‌خانه،
از قانون …
باشد!

طلبه‌ی داستان برکت، حتی نمی‌تواند پاسخ سؤال کودکان را بدهد.
نمی‌تواند ارتباطی ساده با مردم برقرار کند.
او نمی‌تواند…
فقط خدا مدام نصرت می‌دهد.

شاید باید گفت : خدایا اگر آبروی این جماعت را نخریده بودی و آخر این داستان را با محبت مردم روستا به این طلبه جلب نکرده بودی، چه بر سر اعتقادات مردم و تبلیغ دین می‌آمد؟
بعضی کتاب ها هستند که به فرهنگ و باورها و سرمایه های روحی و فکری و به اعتماد یک ملت خیانت می کنند.
حس می کنی قطاع الطریق عمرت بوده است.
نه تنها زیاد دیده شدن و بزرگی ناشران و پشتیبانانش، سترگی آن را نمی رساند، که تو سر در گریبان می شوی که اگر سترگی به دیده شدن هست، پس اولویت از حق به تبرج تغییر می کند.
این چه غفلتی است که ناشر به آن دچار شده است؟

گاهی داستان، روایت انسانی است که زندگی می کند برای خودش، ولی داستان برکت روایت یک طلبه را می کند که طیف آن ها، پرچم تبلیغ امرالهی را بر عهده دارند.
پس فراتر از یک انسان به وظیفه ی او نگاه می شود، یعنی به جایگاه یک مبلغ دین.

من موضع خاصی نسبت به کتاب و نویسنده ندارم.
حتی وابستگی به طلاب ندارم؛
اما به نظرم کتاب خود بولدوزر رضا خان بود.
وجهه تقوا را خراب کرد و به جایش هوس بازی و بی ارادگی نشاند.

تعادل معنایش این است که خوب را هم کنار بد نشان دهیم.
البته برای غربت شیعه شاید همین بس باشد که مبلغین شیعه این طور هستند.
طلبه ای که با والدینش که دومین توصیه دین بعد از توحید است، آنگونه برخورد می کند و خودش هم اذعان به دوری از عالم طلبگی دارد،چه تقوایی دارد؟!

و نمی گویم که در قشر طلبه افراد این چنین وجود ندارد. اگر زندگی یک فرد بدون نگاه به رسالت و جایگاه خطیرش در جامعه ی ما و جهان بود، شاید حرف های بزرگان پذیرفته بود.
اما یونس آغشته با شغل و جایگاه خاص اجتماعی و مردم ایران با آن فرهنگ چند هزار ساله، نقش ها و عادات و آدابشان عجیب می نمود.
به حدی که انگار هیچ ردی از تربیت و فهم در بین شان نیست.

بعضی زمان این رمان را با توجه به اسم شخصیت اول رمان با زمان حضرت یونس مقایسه کرده اند. 
به نظر من که رمان برکت هیچ کدام از این سه فضا را ندارد؛
نه زمان و مکان الان ما، زمان و مکان مردم زمان حضرت یونس را دارد و نه این یونس مانند یونس پیامبر است!!!
کجای خلق او چون پیامبران است؟

او خودش عاصی، فراری، حیران، بی جواب و خسته است.
یعنی پیامبرانی که خدا انتخاب می کرد این قدر مشکلات و درگیری های حل نشده داشته اند؟
پس چطور حیرانی بشر را پاسخگو بودند؟

این که چندین بار خسته می شود و می خواهد از روستا فرار کند و به خاطر اصرار دیگران مجبور به ماندن است.
این که منتظر تمام شدن زمان تبلیغ است و….
این تحمل مسئولیت، دشواری های تبلیغ است.


کتاب مناجات: بنده است و کوله باری از گناه… و اما خدایی که عجیب رحیم است و کریم

 

کتاب مناجات
نویسنده:

سیدمهدی شجاعی
انتشارات

نیستان

معرفی:

خداوندا! در این برهوت عاطفه، هرکه را تتمه دلی برای مهرورزیدن هست، گرامی بدار و سرش را به سنگ جفا آشنا مکن

بریده کتاب:

خداوندا دلهای سنگ آسا را بشکن تا مگر در شکستگی ها نشانی از تو بیابند که خود فرموده ای: انا عند القلوب المنکسره.ص ۷

بریده کتاب(۲):

به ما آنچنان ایمانی عطا کن که خود را اسلام نشمریم و دین معنا نکنیم و نفسانیت خود را با رضایت تو اشتباه نگیریم .ص ۸

بریده کتاب(۳):

ای خداوند دافع البلیات!
انسان مدام در معرض فتنه و بلاست
و اگر نباشد دست پنهان مهربان تو، سرنوشت محتومش هلاکت است.
جان و دل فدای دستهای پنهان تو.ص ۵۳

بریده کتاب(۴):

ای یاورو تکیه گاه من به هنگام درماندگی!
اگر استوارتر از تو تکیه گاهی هست، اگر مهربانتر از دست های تو، دستهایی هست، اگر امید آفرین تر از تو، نگاهی هست. نشانمان بده. واگر نیست که نیست، خودت دستمان را بگیر.ص ۵۶

مرتبط با کتاب مناجات

بیشتر بخوانیم

کتاب دعا : باب دعا را به روی خودتان باز کنید…

بیشتر ببینیم

دوربین مخفی :نماز خوندن تو پیاده رو

 


کتاب حاج قاسم : قاسم باشی و قاسمی زندگی کنی می شوی عزیز هم دنیا و هم آخرت…

 

کتاب حاج قاسم
نویسنده: نرجس شکوریان فرد
انتشارات: عهد مانا

بریده کتاب(۱):

✅ یک ویژگی هست که خاص شهداست؛ زنده اند … ما را مشاهده می‌ کنند…
همین هم می شود کلید قفل رمز آلودی که فقط مسلمانان می‌ فهمندش!

حاج قاسم و یاران شهید امام زمان عجل‌الله تعالی فرج الشریف نظاره‌ گر کارهای ما هستند. چه کاری؟ چگونه؟ چرا؟…⁉️⁉️

و چقدر دلشان می‌ خواهد که ما هم، مثل خودشان زندگی‌ مان را به ظهور حضرت صاحب، متفاوت از میلیارد ها آدم ببندیم!
فرج آقا که بشود آدم‌ها حسرت می‌ خورند که چرا کم کار کردن در دوران غیبت.
چون بهترین عمل بوده و…
همراه شهدا می‌شود کارها کرد؛ حسرت‌ زده نمانی…

 

 

عکس نوشته هایی از سردار قهرمانمان حاج قاسم سلیمانی …

عکس نوشته هایی از سردار قهرمانمان حاج قاسم سلیمانی …

خستگی را خسته کرده بود!
خدای متعال به اخلاص بندگانش برکت می دهد.

بیشتر بخوانیم:

وبلاگی با کلیپ هایی زیبا و پیشنهادات و مطالبی عالی برای آنها که اهل نشان دادن فیلم و صحبت درباره ان هستند.

 

مرگ برای همه است! خوشا شهادت…
تمام بی حجاب ها، دختران منند…
این آقای حاج قاسم هم از آن هایی است که شفاعت می کند، ان شاالله
امام ای»

بیشتر بخوانیم:

کتابی متفاوت درباره قاسم سلیمانی: حاج قاسم … حتما این کتاب زیبا را تورقی بکنید.

حاج قاسم اگر دل ها را تسخیر کرد، چون خودش، راحتی اش، امکاناتش و لذتش، اولویتش نبود!
قاسم را خدا نگه داشت برای ماموریت های بزرگ.
فرمانده که باشی، نیروهایت را می شناسی!
نمی گویی: می شود؟ می توانی؟
می گویی: انجام بدهید.
این کار خودش بار معنایی خاصی دارد. یعنی شما می توانست.
یعنی کار برای مومن بار نیست. شروع حرکت است.
ایران امن ترین کشور دنیاست.

زله، امنیت، فرامرز…
سپاه
سازندگی سپاه

 

ادامه مطلب


بسم الله الرحمن الرحیم

آداب خادمی

برگرفته از کتاب، خادم ارباب کیست؟ (باتخلیص و تغییر)

 

اثر سید علی اصغر علوی

 

سرسفره ی ارباب

کربلا سراسر نکته و تلنگر است برای اهلش.

هر عبارت امام حسین و اصحابش پنجره­هایی به سمت کمال و روشنی هستند و تا این پنجره ها گشوده نشود، خانه ی تاریک دل روشنایی نخواهد گرفت.

درک این معنا که خادم ریزه خوار امامش هست در نگرش خادم بسیار موثر است.

جون» تذکری به همه ی خادمان امام خواهد داد.

به امامش عرضه داشت: أَنَا فِی الرِخاءِ اَلحَسُ قِصَاعَکُم»،

 من روزگاری در حاشیه­ای امن سر سفره ی شما ریزه خوار بودم.

جون»استاد این کلاس است که هر روز از سر سفره ی ارباب نگاهی تقدیم خادمان گرسنه خواهد کرد.

باشد که همیشه بر سر این سفره متنعم بمانیم ان شاءالله.

خادم یعنی.

خادم یعنی، موقوفه­ی امام شدن، در بست با امام بودن،

خادم یعنی آنکه کارهای امام را انجام می دهد،

کارهای زمین مانده­ی  امام را.

کارهای امام.؟

مگرامام هم کاری دارد؟!

مگر ما هم می توانیم مدد بدهیم؟   آن هم به امام؟

باید دست به دامان آیات و روایات شد.

*یَاایها الذین آمنواإن تنصروا الله ینصرکم.ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر خدا را یاری کنید، شما را یاری می کند.(سوره محمد،آیه 7)

*و نصرتی معده لکم (ویاری من برای شما آماده است.) زیارت ال یاسین

ظاهرا ردپایی از کارهای برزمین مانده هست.

افتخار خادمی نصیب کیست؟

  * آمد محضر امام صادق(علیه السلام)، می خواست خادمشان بشود

قبولش نکردند و فرمودند "ما أنت من رجالی "

 تو آدم ما نیستی! چون رنگش رنگ حضرت نبود.

*امام حسین (علیه السلام) از هر کسی کمک نگرفت

 به عبیدالله بن حر جعفی این بیان صریح را فرمود "و ما کنت متخذا مضلین عضدا" (کهف/51) (و من هیچ گاه گمراه کنندگان را دستیار خود قرار نمی دهم)

خادم امام! اگر تو را قبول نکنند آن وقت چه؟

 کجا می خواهی بروی؟

اصلا کجا را داری که بروی؟

انتخاب با تو.

اگر قرار بر خدمت به کسی است، کجا بهتر از اینجا؟

خادم امام  اینجا همه جوره فرق می­کند

ومن أقبلت علیه غیر مملوک»(مناجات شعبانیه)

هرکس تو به او رو کنی، آزاد است».

کسی که امام به عنوان خادم به او نظر دارد بی صاحب نیست،

مالکش خود آقاست.

حافظ ازجور تو حاشا که بگرداند روی

من از ان روز که در بند توام آزادم

با تو کار داشتند.

اینکه برای خدمت صدایت می زنند، یعنی به تو این افتخار را داده اند که، درِ خانه ی اهل بیت خدمت کنی.

قدر خودت را بدان! با تو کار داشتند.

همه ی این ها مقدمه هدایت است

إلهی لَوأَرَدتَ هَوَانِی لَم تَهدِنی»(فرازی ازمناجات شعبانیه)

مولای من! اگر می خواستی خوارم کنی، هدایتم نمی کردی!»

ما خواستیم خادم اوشویم، یا او» خواست ما خادم او شویم؟

درود خدا برحضرت علامه طباطبایی:

تو مپندارکه مجنون سرخود مجنون شد

ز سمک تا به سماکش کشش لیلا بود

من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه

ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

خودت را دست کم نگیر امام دست تو را گرفته است.

لذت خادمی

این شرافت خادمی است که امام دست خادم را می گیرد،

هنر خادم همین بس که دست امامش را رها نکند.

جون کسی است که لذت خادمی امام را چشیده است، برای همین است که امام را رها نمی کند. لذت خادمی نه فکر کنی حتما کشف و شهود، نه؟

دور تا دور ما پر است از این حقایق، کاش به ما آن چشم را بدهند.

خادم امام،به محضر امام وارد می شود، اصلا می شود ملازم و همراهشان.

مثل جون.

تا اهلی نشوی، به تو اسرار نشان نمی دهند.

مزد خادمی

مزد خادمی همان کنار ارباب بودن است، کسی که امام را درک کرده باشد مزدش را کمتر از امام نمی­خواهد.

خدا (بهجت) عارفان را غریق رحمت کند که می فرمود:

 ما اجیر هستیم، مزدمان را خیلی وقت است که به ما داده اند،

 مزد، ولایت اهل بیت است و تا آخر عمر هم خودمان را وقفشان کنیم می ارزد»

اگرقرار برمزد باشد تو» باید مزد خادمی را بپردازی، نه محبوب»!

 ما حقوقمان را گرفته ایم، حالا وقت کار است.!

در مقام دوستی و عشق که اینگونه سخن نمی­گویند:

 مزد، حقوق، دستمزد و.

قصه، قصه ی تکلیف است.

در مدار امام

جون در معرفت بالاتر از علمایی است که در مدار ولایت امام نبودند.

امام هرکس را که شامل این مغناطیس شود، با خود بالا می رود.

کربلا همه را در شعاع این مغناطیس قرار داده وجون را مجذوب این شعاع نورکرده، تا نگویی عیب و نقص ها مانع رسیدن است.

ببین مقام خادم با وفای امام را: وعنده جون بن حوی»

این است مقام جون:

رسیدن به قلب عاشورا و حقیقت کربلا، حضور در خیمه امام!

خادمین مفتخر به درک این حریم اند

در شعاع مغناطیس امام بودن هنوز هم جاری است.

قدر خود را بیشتر بدان!

چرا جون.؟

نا امیدی بدترین موجود هستی است؛ إنه لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون»(یوسف/)

کربلا که قراراست الگوی همه ی خلق باشدلازم است امیدبخش­ترین واقعه ی هستی باشد

جون فتح باب بزرگ عاشورایی شدن است

برای آموختن آداب خادمی کافی است، خادم امام حسین علیه السلام معرفی شود.

خادمی که عمری پا به پای امام زیسته و آیین نوکری آموخته و البته می آموزد

یک غلام سیاه بدون حسب .

 ولی امام او را خرید

با جون می توان انرژی گرفت!

بی همه چیز هم می توان حسینی شد و مشمول دعای امام.

دل آلوده و هرجایی و  بیمار مرا    نیست جز خاک شهیدان تو درمانگاهی

 

قدم به قدم

                                        شروط خادمی

                                                                        باحضرت جون علیه السلام        

سلام براو که امامِ منجی سلامش می کند:

السلام علی جون بن حوی بن حری مولی أبی ذرالغفاری

دغدغه ی معیت

- از اهالی نوبه ی سودان، حدودا 65 ساله

- نخست مسیحی بود و به اسلام گروید

- مدتی غلام فضل ابن عباس بود و سپس غلام  ابوذر شد و به همین عنوان نیز شهرت یافت.

روزگاری خادم ابوذر و سرانجام خادم حسین علیه السلام

ازمدینه به مکه

و از مکه تا کربلا همسفر و هم رکاب مولایش حسین علیه السلام.

مشمول دعای اباعبدالله درکربلا.

جون» غلام امام.

دل انسان برای امامش باید بتپد، برای باحسین بودن»باید دغدغه داشت.

کسی تا آخر با امام می تواند بماند،که مثل جون دغدغه ی معیت داشته باشد

أن یجعلنی معکم»به سبک جون.

یک مخالفت خوب با ارباب

همه خادم را با اطاعت و تبعیت و می شناسند اما.

اگرمولابه اوگفت برو، آن وقت تکلیف چیست؟

حضرت به جون فرمود: توبه خاطرعافیت همراه ما بودی و اینک آزاد هستی، هر جامی خواهی برو».

او تا این سخن جدایی از محبوب را شنید فوقع علی قدمیه یقبلهما»

منقلب شده و با چشمی گریان به دست و پای امام افتاد و می­بوسید و می گفت:

من هنگام آسایش کنار سفره ی شما باشم و هنگام سختی شما را تنها گذارم،

به خداقسم من سه عیب دارم:

1- رنگم سیاه است.

2- بدنم بد بوست.

3- حسب و نسبم پست.

لا والله لا أفارقکم حتی یختلط هذا الدم الاسودمع دمائکم

نه به خداسوگند ازشما جدا نگردم تا خون سیاه من باخون (پاک) شما مخلوط گردد».

قهرنکن!

به هر قیمتی شده از این خیمه بیرون نرو ولو با یک مخالفت خوب با امام.

مهربانی امام کاردستت ندهد

اگرمثل جون امتحان بشوی احتمال قبولی می دهی؟

اگر به توگفتند راحت باش، آزادی، می توانی بروی، برو، آن وقت چه؟

وقتی امام با آن مهربانی اش جون را آزاد کرد، جون احساس خطرکرد،

خطردوری ازامام!

کاش این نوع احساس ها در مواقع خطرهای این چنینی به ما هم دست بدهد.

اگر امام تو را اینقدر زیبا آزاد کرده است، تو چه باید بکنی؟

راهی برای ماندن مانده است؟

امام از سر لطف و با نرمی تو را به رفتن می خواند.

نوشته اند: فوقع علی قدمیه یقبلهما»

سریع خود رابه پای امام انداخت و به پای امام بوسه زد،

حساسیت دل را ازجون باید آموخت،

ولی آنقدر زلال که راندن لطیف ونرم امام را هم تاب نمی آورد!

مواظب باش مهربانی امام کار دستت ندهد.

خادم استاد اسلحه شناسی

جون اسلحه شناس کربلا، مسئول خیمه ی دارالحرب بود.

اما درکاب علی علیه السلام  این فراز کمیل را آموخته بود

وسلاحه البکاء»

این اسلحه را چقدر عالی به کار برد.

آنقدر به پای حسین علیه السلام ضجه زد و اشک ریخت تا قبولش کردند

اشک این سلاح باطن اذن میدان جون شد.

اسلحه شناسی هنر جون بود.

خادم امام باید اسلحه شناس خوبی باشد، سلاح ظاهری و باطنی.

خودشناسی خادم

خودشناسی خادم به حدی قوی است که از نقاط ضعفش آگاه است و آن را با نقاط قوتش جبران می کند، مثل جون.

به حضرت عرضه داشت:

من سه نقطه ضعف دارم

بدنم بد بوست، رنگم سیاه است، حسب و نسبم پست است

اما آنچه نقطه ی قوت من است، وجود چون تو اربابی است، حسین!

پس.والله لاافارقکم حتی یختلط هذا الأسودمع دمائکم»

او به خوبی فهمیده است عشق به حسین و شهادت در راه او انسان ساز و سعادت آور است.

او عشق را یک هنر می داند، لااقل عاشق باش!

عاشق امام.

آفت خادمی

امام انسان را سریع رشد می دهد به خصوص خادمانش را،

اما اگر مراقب نباشید در این سرعت زیاد خطرات به استقبال می آیند.

مهم ترین آفت خادمی عجب است، به این معنا که طاعت خود را بزرگ انگار دو آن را ازخود شناسد نه از خدا.

شیطان را اول عجب گرفت(6000سال عبادت کرد)و بعد تکبر.

جون» تا آخرین لحظه نه تنها دست روی خدماتش نگذاشت بلکه از بدی و عیوبی دم زدکه در آنها مقصر هم نبود.

افتادگی آموز اگر طالب فیضی.

برای امام کلاس نگذار

خود را بشکن، به امام بگو شرح ماوقع را.

دردل چه داری؟

همین جا این کوزه ی خود ساز را بشکن،

خاکش را به دست امام بسپار،تا او دوباره بسازد.

جون خود را شکست، عرضه داشت: من کجا بروم؟

بدن من کجا، بدن مبارک عباس کجا؟ خون من کجا، خون طاهر علی اکبرکجا؟

اصلا برای خودش در مقابل امام ارزش قائل نبود، برای خودکلاس نگذاشت.

خود را شکست، وقتی خود را شکست آن وقت امام او را درست کرد.

 باید هر چه داری روکنی، حتی رنگ سیاه را.

خادم امام!

وقتی خودت را شکستی بیا، ما درستت می کنیم.

سنت التماس

بی التماس کسی را به کربلای حسین بن علی راهی نیست!

جون که غلام دیرینه ی امام بود را هم نمی خواستند راه دهند،

و همه ی این ها نه از روی بغض و نفرت امام، که از سر رحمت و شفقت است،

امام راضی نیست به خاطر او به زحمت بیفتی!

اما اگر بنای یاری داری و آماده ای تا غصه های امام را با خودت تقسیم کنی،

بی التماس از او تو را نمی پذیرند

گزیده ای از سخنان تشکیلاتی بزرگان

 

آیهی قرآن میفرماید: محمد رسول الله و الذین معه اشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم» اشداء بر کفار معنایش این نیست که با کفار دائم در حال جنگند. اشداء، شدت، یعنی استحکام . استحکام یک وقت در میدان جنگ است، یک جور بروز میکند؛ یک وقت در میدان گفتگوی با دشمن است، یک جور بروز میکند. شما ببینید پیغمبر در جنگهای خود، آنجایی که لازم بود با طرف خود و دشمن خود حرف بزد، چه جوری حرف میزند. سر تا پای نقشهی پیغمبر استحکام است؛ استوار، یک ذره خلل نیست. در جنگ احزاب پیغمبر با طرفهای مقابل وارد گفتگو شد، اما چه گفتگویی! تاریخ را بخوانید. اگر جنگ است، با شدت؛ اگر گفتگو است، با شدت؛ اگر تعامل است، با شدت؛ با استحکام. این معنای اشداء علی الکفار است. رحماء بینهم، یعنی در بین خودشان که هستند، نه؛ اینجا دیگر خاکریز نرم است، انعطاف وجود دارد؛ اینجا دیگر آن شدت و آن صلابت نیست. اینجا باید دل داد و دل گرفت. اینجا باید با هم با تعاطف رفتار کرد.

(سوره مبارکه الفتح آیه 29)

 بیانات در دیدار مسئولان نظام به مناسبت مبعث حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله وسلم 9/5/87.

**

ثواب الهی را نباید نادیده گرفت. بدانید، هر شبی، هر ساعتی و هر لحظه که شما رنجی میبرید، مراقبتی میکنید، زحمتی میکشید، کرام الکاتبین آنرا مینویسد و هنگامی که نهایت نیاز را به آن دارید، عین همان عمل صالح برای شما حاضر و ناظر است و به کمکتان می آید. 76/4/25

**

اگر تشکیلاتی بوجود آمد، اما هدف روشنی نداشت، یا هدف داشت ولیکن برنامه ریزی برای رفتن به سمت آن هدف انجام نگرفت و تشکیلات بیکار ماند، به خودی خود، تشکیلات از هم خواهد پاشید و اگر هم بماند، صورت بی جانی خواهد بود. خاصیت تشکل انسانی این است. هدف را محدّد کنید و مشخص نمایید که میخواهید چه کار کنید.

همدیگر را حفظ کنید و نگه دارید؛ مثل کوهنوردها در جاهای خطرناک که با ریسمان یکدیگر را، کمرها را، به هم وصل میکنند؛ یکی اگر پایش بلغزد، پرت نمیشود تا آخر کوه؛ وقتی به همدیگر وصل شدند، ریسمان بستند، اگر یکی لغزید، دیگران که هنوز نلغزیدهاند، او را نگه میدارند و بالا میکشند؛ ارتباط و اتّصال، اینجوری است.

وتواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبر؛ هم به پیمودن راه حق یکدیگر را توصیه کنید، هم به صبر؛ صبر یعنی استقامت، ایستادگی، ثبات قدم، در مقابل حوادث تلخ نلغزیدن، نلرزیدن، مردّد نشدن؛ این عرض ما با شما است.

**

یک کار جمعی خصوصیتش این است که فرد باید خودش را در جمع حل کند، گُم کند؛ که این گُم کردن، عینِ بازیافتن به نحو درست است. چیزی کم نمیشود از آدمها، چیزها افزوده میشود. من مثال میزنم به این لیوان آبی که توی آن یک حبّه قند را میاندازید. این یک حبّه قند یک چیز مشخصی است، به قدر خودش شیرینی دارد، به قدر خودش همهی چیزهایی که توی قند هست، در این هست. وقتی در لیوان آب انداختی، تمام است؛ یعنی یک ذرّه از این ذرّات ریزی که زیر دندان میآمد و صدا میکرد و خودش را نشان میداد که هان! مَنَم، یک دانه از اینها باقی نمیماند؛ تمام حل میشود در آب.

در رابطه با اخلاق تشکیلاتی، اصل همین است، بایستی جوری باشد که انسان منیّتهای خودش را، آن خود محوریها را در قبال جمع کنار بگذارد.

2/3/1359

**

سازمانهای بشری با کار زندهاند. مثلاً اگر شما به یک یگان نظامی، تحرک و برنامه و دستور ندهید، یک ماه که در یک جا بماند، به خودی خود منحل میشود. لازم نیست کسی آن را منحل کند؛ به خودی خود منحل میشود! قدرت و نفوذ فرماندهی در سراسر تمام اجزای این مجموعه است که آن را به حرکت و نشاط در میآورد و حیات جمعیشان را حفظ میکند. شما این کار را بکنید؛ یعنی در مجموعهی خودتان کار را چنان بدمید که تحرک آن دائمی باشد و اصلاً این فکر به ذهن کسی نیاید که ممکن است روزی این مجموعه منشعب یا منحل شود. (1381/11/08)

**

باید مسأله فرهنگ را با کلیتش، مسأله اول این کشور به حساب آورد.

**

امروز هیچکس نمیتواند انکار کند که فوریترین هدف دشمنان جمهوری اسلامی، تسخیر پایگاههای فرهنگی کشور است. 10/6/1380

**

در عرصهی فرهنگ، بنده به معنای واقعی کلمه، احساس نگرانی میکنم و حقیقتا دغدغه دارم. این دغدغه از آن دغدغههایی است که آدمی به خاطر آن، گاهی ممکن است نصف شب هم از خواب بیدار شود و به درگاه پروردگار تضرّع کند.

جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است.

**

باید طلبگی کار کنیم، باید فقیرانه کار کنیم. نه اینکه پول نخواهید، نه اینکه امکانات نخواهید، نه اینکه دنبالش نروید. چرا بروید، اما اگر نشد؛ ره چنان رو که رهروان رفتند؛ یعنی با همان کمبود و فقر.

**

سعی کنید در زیبایی کوشش کنید، سرمایه   گذاری کنید، نگویید آقا ما اهل این چیزها نیستیم، این زر و زیورها نیستیم، ما اهل دنیا نیستیم، نه آقا! این دنیا نیست، این آخرت است؛ به گردن من. در زیباییِ کاری که انجام میگیرد، کوشش کنید و پول خرجش کنید، هیچ اشکالی ندارد. البته زیبایی که میگویم، نه کارهای تجملاتی زرق و برقدارِ بیمحتوا.

**

همه کارها را خبرهها انجام میدهند؛ چرا کار فرهنگی را خبرهها نباید انجام بدهند و هر کسی وارد میدان کار فرهنگی بشود و چیزی بگوید و نظری بدهد و اقدامی بکند؟

هر پیامی، هر دعوتی، هر انقلابی، هر تمدنی، هر فرهنگی مادامی که در قالب هنر ریخته نشود شانس ماندن ندارد.

**

وجدانِ کار یعنی اینکه اگر کاری برعهده گرفتیم و انجام آنرا تعهد کردیم - چه کار برای شخص خودمان یا خانواده خودمان، جهت نان در آوردن باشد و چه کاری اجتماعی و مردمی مربوط به دیگران باشد؛ مثل امور مهم اجتماعی و مسئولیتهای کشوری - آن را خوب و کامل و دقیق انجام دهیم. به تعبیر معروف، برای آن کار سنگ تمام بگذاریم.

**

تشکیلات میتواند معبد باشد ولی مبادا تبدیل به معبود گردد. اصول و ارزشهای عقیدتی و معنوی خویش را در قالب تشکیلات حفظ و بر صمیمیت و همدلی بین اعضاء تاکید کنید.

1373/1/1

 از جمله کارهایی که باید بکنید، یکی این است که مخاطب خودتان را خلق کنید.

یک تشکیلات واحد، اولین و واضحترین معنایش این است که افرادی که در این تشکیلات کار میکنند. اینها به دنبال یک جهت واحدی، به دنبال گمشدهی واحدی می  گردند، آن هم با همکاری و همراهی و همگانی با یکدیگر. پس اخلاق تشکیلاتی یعنی اخلاق اسلامی.

**

خیلی از ماها نیتهایمان خوب است و با نیتِ خوب وارد میشویم؛ اما نمیتوانیم این نیت را نگه داریم؛ این نیت در اثنای راه به موانعی برخورد میکند؛ سایش پیدا میکند؛ کمرنگ و ضعیف میشود و احیاناً یک جاذبهی قوىِ معارضی دل را - که جایگاه نیت، دل است - به سوی خودش جذب میکند؛ یک وقت نگاه میکنید، میبینید اصلاً نیت رفت؛ نیت یک چیز دیگر شده؛ آن وقت راه انسان عوض میشود.

**

یک کادر برجسته و لایق، کسانی نیستند که وما درس مدیریت یا دوره علوم ی را گذرانده باشند؛ کسانی هستند که هدفها را خوب بفهمند، راهها را خوب تشخیص بدهند، بتوانند خوب تصمیم بگیرند و خوب اقدام کنند. (1377/11/13)

**

یک جبههای دارد حق را دنبال میکند؛ جبههی مقابل او به دنبال باطل است. یک وقت هست که این جبههی حق میترسند؛ خب بله، معلوم است که شکست میخورند؛ حقند، اما شکست میخورند. یک وقت هست که بیصبری نشان میدهند، البته شکست میخورند؛ یک وقت حرف حق دارند، اما به لوازمش عمل نمیکنند، دنبال دنیا و مادیت و عشرتند، البته شکست میخورند. خدای متعال چک سفیدی نداده است که شما چون بر حقید، حتما پیروز خواهید شد؛ نه، شما پیروز خواهید شد، چون بر حقید، و چون ایستادگی میکنید. اگر بایستید، پیروز خواهید شد. ولی تا فرا رسیدن آن پیروزی نهایی، مبارزه، درگیری و چالش ادامه دارد.

 بیانات در دیدار بسجیان استان کرمانشاه؛ 22/7/90

**

هشت سال جنگ بود. شوخی که نیست! ما برای چه این همه در مقابل دشمن مقاومت کردیم؟ دشمن از ما چه میخواهد که اینطور فشار وارد میکند؟ اینکه دیگر جای ابهامی ندارد. پای این فکر و پای این بلی» را گفت: گفتی این بلی روز الست - با خرید هزاران بلا» امضا کردند و خودتان بیشتر از همه باید پای این اصول بایستید. باید مقاومت کرد. البته من قبول دارم که مقاومت سخت است و عدهی کمتری آن را برمیتابند. اما این عدهی کمتر، همان کسانی هستند که کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله(3)». و شما، آنهایید.

**

تکلیف این است که ما اصلی را که به آن اعتقاد پیدا کردیم، پای آن را امضا کردیم، با خون هم امضا کردیم، رها نکنیم.04/11/1371

**

با برگشتن یک عدهای از این قافلهی عظیم، هرگز این قافله از راه باز نمیماند؛ من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یأتی الله بقوم یحبّهم و یحبّونه»؛ . رویشهایی به وجود خواهد آمد. یکی از این رویشها، خود شما جوانها هستید. شما که دوران جنگ را ندیدید، شما که امام را ندیدید، شما که در عرصههای جنگ نبودید؛ اما امروز سر تا سر کشور اسلامی و انقلابی ما از روحیهی ایستادگی و ثبات و افتخار و احساس عزت، لبریز است.

(سوره مبارکه مائده، آیه 54)

بیاینات در دیدوار خانوادههای شهدا و ایثار گران استان خراسان شمالی؛ 22/7/91.

***

آنان که کمر بستهاند برای اسلام باید اشخاصی باشند که اگر همه رفتند آنها بمانند بروید سراغ کارهای نشدنی تا بشود. تصمیم بگیرید بر برداشتن کارهای سنگین تا بردارید.

(و لا یخشون احد الا الله).

خب زحمتهایش چه؟ جوابش این است که (و کفی با الله حسیبا). خدا را فراموش نکن. خدا حسابت را دارد. در میزان الهی، رنج تو، محرومیت تو، کف نفس تو، حرصی که خوردی، زحمتی که کشیدی، کاری که کردی، خون دلی که خوردی، دندانی که روی جگر گذاشتی، اینها هیچ وقت فراموش نمیشود.

**

در جمهوری اسلامی، هر جا که قرار گرفتهاید، همانجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همهی کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام عجل الله تعالی فرجه الشریف، مرتب از من میپرسیدند که بعد از اتمام دورهی ریاست جمهوری میخواهید چهکار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم؛ فکر میکردم که بعد از اتمام دورهی ریاست جمهوری به گوشهای بروم و کار فرهنگی بکنم. وقتی از من چنین سؤالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دورهی ریاست جمهوری، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتی، ی گروهان ژاندارمری زابل بشوم- حتی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود من دست زن و بچهام را میگیرم و میروم! والله این را راست میگفتم و از ته دل بیان میکردم؛ یعنی برای من زابل مرکز دنیا میشد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، ی میشدم! به نظر من بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این صورت، خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد. 5/12/1370

**

شما هر جا هستید و هر جا مشغول کارید، بدانید همان جا یک گوشهای از این جبههی وسیع است؛ اگر همانجا خوب منظبط و وفادارانه و با مهارت کار کنید، در این جبهه اثر گذاشتهاید. 6/2/1385

**

بگذارید به خاطر شعار شما، بعضیها از شما اجتناب کنند. من این را میخواهم که عدهای حریم انقلابی را حفظ کنند. الآن عدهای روی مسائل اصلی انقلاب جرأت پیدا کردهاند! مثل همان که میگفت؛ به بدهکار که رو بدهی، طلبکار میشود.

**

در زمینهی کار سازمانی و تشکیلاتی از کاغذبازی و اداره بازی پرهیز کنید. این توصیه را جدی بگیرید و هر چه میتوانید مورد توجه قرار دهید که بسیار مهم است.

**

 حقیقتا این واقعیتی است که برای یک انقلاب، انسانسازی از همه چیز مهمتر است. اگر انقلاب، انسانسازی نکند، هیچ کاری نکرده است.10/10/1369.

**

برای یک کشور، نیروی انسانی همه چیز است. ما اگر نیروی انسانی نداشته باشیم، هیچ چیزی نداریم. 21/9/1368

**

دشمن اسلام هر کس که باشد ضعیف است. به قدرتهای ظاهری و سر و صدایشان نگاه نکنید. آنها در مقابل مثل خودشان خوبند؛ در مقابل اسلام و معنویت و نیروی ایمان و اتکای به خدا، ضعیفند. تجربه . این را به ما نشان داده است.

4/6/1369.

**

کشور و آینده آن، متعلق به شما است خود را برای فتح افقها دور دست و انجام کارهای بزرگ آماده کنید.

بیانات در مراسم دانش آموختگی دانشجویان افسری و تربیت پاسداری دانشگاه امام حسین علیه السلام؛ 31/2/93.

**

اگر برای خدا پا در میدان گذاشتید و ایستادگی کردید، پیروزی قطعی است؛

و لو قاتلکم الذین کفروا لولّوا الأدبار ثمّ لا یجدون ولیّا و لا نصیرا* سنّة الله الّتی قد خلت من قبل و لن تجد لسنّه الله تبدیلا»

(سوره مبارکه فتح، آیات 22-23)

بیانات در دیدار مردم قم؛ 19/10/91.

**

اگر نصرت خدا بکنیم- نصرت خدا یعنی فکر کردن، اندوختن اندیشههای ناب، مطرح کردن درست آن در عالم، پای آن ایستادن، تدبیر برای پیشبرد آن به کار بردن، در مقابل خطرات آن سینه سپر کردن - لینصرنّ الله»؛ خدای متعال حتما و قطعا نصرت خواهد کرد. معنای لینصرنّ» این است؛ یعنی خدا حتما و قطعا نصرت میکند. و من اصدق من الله قیلا»؛ از خدا راستگوتر کیست؟

(سوره مبارکه نساء، آیه 122)

 بیانات در دیدار مردم قم؛ 19/10/91

**

خدای متعال وعدهی پیروزی بدون حرکت به هیچ کس نداده است. صرف مؤمن بودن هم کافی نیست؛ مجاهدت لازم است، صبر لازم است؛ و لنصبرنّ علی ما ءاذیتمونا»

سوره مبارکه ابراهیم آیه 12.

بیانات در دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی؛ 20/3/91

**

عزیزان من! مواظب باشید دشمن حرکت شما را متوقف نکند خدای متعال در دو جای قرآن به پیغمبرش میفرماید: فاستقم کما امرت» استقامت کن». استقامت یعنی ایستادگی کردن، ادامه دادن، راه را دنبال کردن، متوقف نشدن؛ این رمز کار است باید پیش برویم.

(سوره مبارکه الشوری آیه 15)

 10/11/90.

**

و لله جنود السماوات و الأرض» از چه میترسید؟ سپاه زمین و آسمان؛ مال خداست. با خدا باش، این سپاه زمین و آسمان مال شماست؛ در اختیار شماست. این سنت الهی است.

(سوره مبارکه الفتح آیه 4)

بیانات در دیدار مسئولان نظام به مناسبت مبعث حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله وسلم؛9/5/87.

**

به نام الله

جملات حضرت آقا

***به همان اندازه که مجاهدت حسین بن علی علیه‌السلام و یارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نیاز مجاهدت زینب سلام‌الله علیه او مجاهدت امام سجاد علیه‌السلام و بقیه بزرگواران، دشوار بود. البته صحنه­ی آن‌ها، صحنه­ی نظامی نبود؛ بلکه تبلیغی و فرهنگی بود.

***بعضی از زمان‌ها این گونه است که مجاهدت در راه خدا و شهادت در راه او، ارزش مضاعف دارد و برابر و چند برابراست. مثلاً یک ظرف آب گوارا که در حالت طبیعی هم با ارزش است، اما در یک تابستان گرم، آن هم برای یک انسانی که مدتی تشنگی کشیده، به خصوص اگر آن انسان بیمار هم بوده و در جایی باشد که آب در آنجا کم است، این یک ظرف آب گوارا چند برابر ارزش پیدا می‌کند/

***زینب کبری سلام‌الله علیها یک زن بزرگ است.

ارزش و عظمت زینب کبری، به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بادی‌های برنجی تکلیف الهی است. کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او این‌طور عظمت بخشید. هرکس چنین کاری بکند، ولو دختر امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم نباشد، عظمت پیدا می‌کند. بخش عمده­ی این عظمت اینجاست که اولاً موقعیت را شناخت، هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین علیه‌السلام به کربلا، هم موقعیت لحظات بحرانی روز عاشورا، هم موقعیت حوادث کشنده­ی بعد از شهادت امام حسین علیه‌السلام را؛ ثانیاً طبق هر موقعیت، یک انتخاب کرد. این انتخاب‌ها زینب را ساخت.

***قبل از حرکت به کربلا بزرگانی مثل ابن عباس و ابن جعفر که ادعای فقاهت و شهامت و ریاست و آقازادگی و امثال این‌ها را داشتند، گیج شدند و نفهمیدند چه کار باید بکنند، ولی زینب کبری گیج نشد و فهمید که باید این راه را برود و امام خود را تنها نگذارد؛ و رفت. نه این که نمی‌فهمید راه سختی است؛ او بهتر از دیگران حس می‌کرد. در آن ساعت­های بحرانی که قویی‌ترین انسان‌ها نمی‌فهمند که چه باید بکنند، او فهمید و امام خود را پشتیبانی کرد.

زینب به جایی رسید که فقط والاترین انسان‌های تاریخ بشریت یعنی پیامبران-می توانند به آنجا برسند.

***زن امروزِ دنیا الگو می‌خواهد. اگر الگوی او زینب و فاطمه­ی زهرا سلام‌الله علیها باشند، کارش عبارت است از فهم درست، هوشیاری در درک موقعیت­ها و انتخاب بهترین کارها؛ ولو با فداکاری و ایستادن پای همه چیز برای انجام تکلیف بزرگی که خدا بر دوش انسان‌ها گذاشته است، همراه باشد.

***امام حسین علیه‌السلام،عظیم‌ترین مبارز و مجاهد تاریخ اسلام است؛ چون او در چنین میدانی ایستاد و نترسید و مجاهدت کرد. اما این انسان بزرگ به قدر عظمتش، مظلومیت دارد. فرق است بین آن سرباز فداکار و انسان پرشوری که به میدان نبرد می­رود؛ مردم به نام او شعار می‌دهند و از او تمجید می­کنند؛ و آن انسانی که در چنان غربتی، در چنان ظلمتی، تنها بدون یاور، بدون هیچ‌گونه کمکی از طرف مردم، با وسعت تبلیغات دشمن، می‌ایستد و مبارزه می­کند و تن به قضای الهی می­سپارد و آماده­ی کشته شدن در راه خدا می­شود. عظمت شهدای کربلا به این است! یعنی برای احساس تکلیف که همان جهاد در راه خدا و دین بود، از عظمت دشمن نترسیدند؛ از تنهایی خود؛ احساس وحشت نکردند؛ کم بودن عده‌ای خود را مجوزی برای گریختن از مقابل دشمن قرار ندادند. این است که یک آدم را، یک رهبر را، یک ملت را عظمت می­بخشد؛ نترسیدن از عظمت پوشالی دشمن.

***دشمن هرچه باعظمت باشد، اگر جناح مؤمن و فئه ی مؤمنه، با توکل به خدا در مقابل او مجاهدت کند، بالأخره شکست با دشمن و پیروزی بافئه ی مؤمنه است.

***عاشورا درس می‌دهد که برای حفظ دین، باید فداکاری کرد. درس می‌دهد که در راه قرآن از همه چیز باید گذشت. درس می­دهد که در میدان نبرد حق و باطل، کوچک و بزرگ، زن مرد، پیر و جوان، امام و رعیت، با هم در یک صف قرار می‌گیرند. درس می‌دهد که جبهه‌ی دشمن با همه ی توانایی‌های ظاهری، بسیار آسیب‌پذیر است.

***وقتی معیار خدا باشد، تقوا باشد، بی‌اعتنایی به دنیا باشد، مجاهدت در راه خدا باشد؛ آدم‌هایی که این معیارها را دارند، در صحنه ی عمل می‌آیند و سر رشته‌ی کارها را به دست می‌گیرند و جامعه، جامعه‌ی اسلامی می‌شود.

***یکی از نقاط آسیب‌پذیر در زندگی مسلمین، در دو ران‌های مختلف است، یعنی این که آحاد ملت و راهنمایان آن‌ها و برجستگان دنیای اسلام، در برهه‌ای از زمان، وظیفه‌ی اصلی را اشتباه کنند. ندانند چه چیز اصلی است و باید به آن پرداخت و باید کارهای دیگر را-اگرلازم شد-فدای آن کرد و چه چیز فرعی و درجه‌ی دوم است و هر حرکت و کاری را به قدرِ خودِ آن باید اهمیت داد و برایش تلاش کرد.

***درهمان زمان حرکت اباعبدالله علیه‌السلام، کسانی بودند که، اگر با آن‌ها در باب این قضیه صحبت می‌شد که اکنون وقت قیام است» و می فهمیدند که این کار، به دنبال خود مشکلات و دردسرهایی دارد، به تکلیف درجه‌ی دومی چسبیدند.

در میان آن‌هایی که با امام حسن علیه‌السلام حرکت نکردند و نرفتند، آدم‌های مؤمن و متعهد وجود داشت. که می‌خواستند طبق وظیفه عمل کنند؛ اما تکلیف را نمی‌فهمیدند؛ دشمن اصلی را نمی‌شناختند و کار اصلی و محوری را با کارهای درجه‌ی دو و درجه‌ی سه اشتباه می‌کردند. این یکی از ابتلائات بزرگ دنیای اسلام بوده است. امروز هم ممکن است ما دچار آن شویم و آنچه را که مهم است، با چیز کم اهمیت تر اشتباه کنیم.

***در آن کاری که انجام می‌دهیم، هرچه مایه‌ی اخلاص در من و شما بیشتر باشد، آن کار ارزش بیشتری پیدا می‌کند. اگر یک سر سوزن ناخالصی در کار ما باشد، به همان اندازه آن کار کم ارزش می‌شود و خدا، از ماندگاری آن کار می­کاهد.

***دشوارترین مبارزه، مبارزه‌ی غریبانه است. کشته شدن در میان هیاهو و هلهله‌ی دوستان و تحسین عامه‌ی مردم، چندان دشوار نیست.

***نوع دیگر جهاد کردن، جهادی است که وقتی انسان به سمت میدان نبرد می رود، آحاد جامعه نسبت به او، یا منکرند، یا غافل‌اند، یا کناره می‌جویند و یا در مقابلش می‌ایستند. کسانی هم که قلبا وی را تحسین می‌کنند- و تعدادشان کم است- جرئت ندارند زبانی به تحسینش بپردازند. مبارزه‌ی غریبانه، سخت‌ترین مبارزه‌هاست.

***امام حسین علیه‌السلام تک‌وتنها بود. البته چند ده نفری دو رو بر آن حضرت ماندند؛ اما اگر نمی‌ماند ندهم، آن حضرت می‌ایستاد. مگر غیر از این است.

***در زمان ما، یک نفر پیدا شد که گفت اگرمن تنها بمانم و همه ی دنیا در مقابل من باشند، از راهم برنمی گردم» آن شخص، امام ما بود که عمل کرد و راست گفت. صدقواماعاهدوا االله علیه» دیدید یک انسان حسینی و عاشورایی چه کرد؟ اگر همه ی ما عاشورایی باشیم، حرکت دنیا به سمت صلاح، سریع و زمینه‌ی ظهور ولی مطلقِ حق فراهم خواهد شد.

***با استفاده از آن حدیث شریف اصحابشان را به نحل تشبیه کردند، این آیه در مقابل چشم انسان مجسم می‌شد که وأوحی ربک الی النحل أن اتخذی من الجبال بیوتا ومن الشجرو مما یعرشون. ثم کلی من کل الثمرات فاسلکی سبل ربک» حقایق را می‌مکیدند و عسل ناب را به تشنگان حقیقت می‌دادند که فیه شفاءللناس». امروز هم همین است.

***عزیزان من! لحظه‌ای نباید متوقف شد. باید دائم در حال پیشرفت بود؛ چون دشمن منتظر خاکریز نرم است که نفوذ کند. دشمن منتظر توقف است تا حمله کند. بهترین راه برای متوقف کردن حمله‌ی دشمن وبر هم زدن آرایش او، حمله‌ی شماست. پیشرفت شما حمله به دشمن است.

***بعضی این‌طور خیال نکنند که وقتی ما به مسئله‌ی فرهنگ اشاره می‌کنیم، منظور فریاد کشیدن بر سر دشمن است؛ نه. البته آن هم برای خودش کار لازمی است؛ اما فقط آن نیست. کار سازندگی انسان بر روی خود، بر روی فرزندان، زیردستان و کسان و بر روی امت اسلامی، بزرگ‌ترین کارهاست.

 

 

بریده‌های کتاب کار باید تشکیلاتی باشد.-

1-یکی از آسیب‌های سبک زندگی ما، فرد گرایی و کم مهارتی در کار جمعی است.

2-تشکیلات یعنی نظم، یعنی تقسیم وظایف، یعنی ارتباط و اتصال و زنجیره یی کار کردن.

3-در ایجاد تشکیلات نباید خیلی معطل ماند.

4-تشکیلات، بودن مسئول و وجود یک مرکز فکر است.

5-کودکان و همچنین جوانان را از آغاز عادت بدهیم که با همت بلند نگاه کنند.

6-هر آنچه که یک جمع متعهد صاحب اندیشه و هنر را دور هم جمع کند و بتواند مثل نخ تسبیح این‌ها را مجتمع نماید، یکی از بزرگ‌ترین رحمت ها و نعمت های الهی است.

7-شکل کامل یک تشکیلات درست، این جوری است که باید فرد در جمع حل بشود.

8-اسلام همه چیز را جمعی دارد حتی عبادت.

9-ما از این روح جمعی اسلام دور مانده ایم.

10-اخلاق تشکیلاتی، یعنی اخلاق اسلامی؛ اخلاق تشکیلاتی، یعنی اخلاق اسلامی منظم، یعنی چگونگی برخورد دو برادر. دو همفکر، دو هم آهنگ، دو هم جهت.

11-در شرق و غرب عالم، هر جا علم و تجربه ای هست، ما می رویم تا آن را در خدمت خودمان در بیاوریم.

12-مجموعه ی تشکیلاتی، حیاتش به این است که از بالا مرتب زیر نظر باشد. این نگاه مثل چراغ قوه است و تا زمانی که به یک نقطه افتاده باشد، آن نقطه روشن است.

13-من فرصت نظارت بر مجموعه ی مورد اشاره را دارم. احتیاج به یک تمرکز دارد و آن تمرکز هم منافات با تجمع های کوچکتر ندارد، خودتان قدم پیش بگذارید.

14-از میان خودتان یک مجموعه ی سه الی پنج نفری، انتخاب کنید. ولو فردی را در این مجموعه ی کوچک، چندان هم توانا نمی دانید؛ ولی هنگامی که این مجموعه ی سه الی پنج نفری، مطلبی را عنوان کرد و سخنی گفت، همه قبول کنند. البته مجموعه ی منتخب هم احترام خودشان را نگه دارند و زیاده گویی نکنند اگر چنین مجموعه ای به وجود بیاورید، خیلی خوب است.

15- تشکیلات باید منسجم باشد تا مورد اعتماد قرار بگیرد.

16-این فکر ها ممکن است درست هم باشد، اما آنقدر اهمیت نداشته باشد که انسان این یکپارچگی را به خاطر آن به هم بزند.

17-آنجائی که انسان ها را از هم جدا می‌کند، یا به هم نزدیک می‌کند، اصول و مبانی معرفتی است.

18-یکی از چیزی خوشش می آید، یکی خوشش نمی آید؛ این ها را مایه‌ی جدائی بین خودتان قرار ندهید که به نظر من خیلی مهم است.

19-بدون سازماندهی، بدون تشکیلات، مدیریت امکان ندارد و کار هم پیش نمیرود.

20-در ایجاد تشکیلات نباید خیلی معطل ماند.

21-عامل مهم مدیریت جهادی عبارت است از خودباوری و اعتماد به نفس و اعتماد به کمک الهی

22-اگر تشکیلاتی به وجود آمد، اما هدف روشنی نداشت، یا هدف داشت ولیکن برنامه ریزی برای رفتن به سمت آن هدف انجام نگرفت و تشکیلات بی کار ماند، به خودی خود، تشکیلات از هم خواهد پاشید و اگر هم بماند، صورت بی جانی خواهد بود.

23- ما این اهداف را مشخص کنیم و بنویسیم. جا پاهای ما معلوم باشد، کتاب نوشته باشیم، در واقعیت زندگی و دنیا اثر گذاشته باشیم.

24-اساسی ترین کار این مجموعه، این است که بر اساس آن هدف ها و ت هایی که گفته شده، برنامه ریخته بشود و معلوم گردد که ما از اول تا آخر امسال، چه کارهایی را باید بکنیم و تا کجا باید پیش برویم. بعد آخر سال بسنجیم، ببینیم شد یا نشد. ما باید عن بصیرۀ پیش برویم.

25-قانون گرایی خیلی مهم است.قانون ریل است.

26-گاهی قانون ناقص است، گاهی قانون معیوب است؛ اما همان قانون معیوب هم اگر چنانچه عمل نشود- که منتهی به بلبشو و هر که هر که خواهد شد-ضرر آن عمل نشدن، بیشتر از ضرر عمل کردن به قانون است.

27-قانونمندی مجموعه را به هیچ قیمتی از دست ندهید.

28-این فرمان را طوری درست کرده اند که هر طرف شما می خواهید، بچرخد؛ مهم این است که شما بدانید کجا باید فرمان را چرخاند و چه موقع باید چرخاند.

29-شما باید خون های جدید را وارد کنید. البته خون سالم وارد کنید و حواستان جمع باشد که خون هپاتیتی یا ایدزی وارد نکنید!

30-این تابلو تهاجم فرهنگی را که ما چند سال پیش بلند کردیم و عده‌ای سنگبارانش کردند، خوشبختانه این‌ها قبول و بلند کرده اند.

31-تشکیلات بایستی مردمی بشود تا مثل نیمه ی شعبان برگزار گردد.

32-باید حرف حق را وسط بگذارند و جانب داریها و مخالفتها از استدلال و منطق ناشی شود.

33- معنای وفاق این است که نسبت به هم خوش بین باشند؛ ((رحماء بینهم)) باشند؛ همدیگر را تحمل کنند؛ در جهت ترسیم هدف های والا و عالی و برای رسیدن به آن ها به یکدیگر کمک کنند و از ایجاد تشنج، بد اخلاقی، درگیری، اهانت و متهم کردن بپرهیزند.

34-اختلاف سلیقه ها را کنار بگذارید، دنبال وجوه مشترک بگردید. با برادران مسلمانشان حاضر نیستند وجه مشترکی پیدا کنند.

35-کار یک مجموعه، هر چه تند تر و پر معناتر باشد، ماندگار تر خواهد شد.

36-گاهی در بعضی از سازمان‌ها انسان می بیند که مقدمات کار، مخارج بیشتری بر می دارد تا اصل آن کار؛ سفر های بیخودی، سازماندهی های بیخودی و توسعه های بی معنی و بی هدف.

37-آرایش سازمانی و رسانه ای ما باید به گونه ای باشد که؛ در برخورد با مسائل گوناگون، توانایی، سرعت و چالاکی داشته باشد؛ بتواند موضع خودش را اتخاذ کند و کار ساز باشد.

38-یک وظیفه‌ی عمده ی همه ی مسئولان در بخش های مختلف، این است که دائما خود را رصد کنند؛ خطاهای خودشان را شناسایی کنند و آن خطا ها را اصلاح کنند و از خطاهای گذشته خودشان عبرت بگیرند.

39-روشنفکری لازمه اش حق طلبی، چشم باز و تکیه به منطق و استدلال است.

40-مراقب باشید تشکل های دانشجویی تحت تاثیر اختلاف سلیقه ها، نه خودشان دچار انشعاب بشوند، نه باهم دیگر اصطکاک و تصادم پیدا کنند.

41-تناقض در تصمیم گیری ها به وجود می آید. وقتی دو دستگاه مسئول یک کاری هستن، این یک تصمیم می گیرد، آن هم یک تصمیم دیگر می گیرد. و از همه بالاتر مسئولیت لوث می‌شود.

42-وقتی کار موازی انجام گرفت، مسئولیت لوث می‌شود.

43-کلید همه ی اقدام های مثبت سازمان یافته ی قابل انتظار نتیجه که آدم بتواند نتیجه را از آن ها انتظار ببرد، مدیریت است.

44-قدرت و نفوذ فرماندهی در سراسر و تمام اجزای این مجموعه است که آن ها را به حرکت و نشاط در می آورد و حیاط جمعی شان را حفظ می‌کند.

45-فرماندهی باید جوهری از رهبری در خودش داشته باشد و بدون آن، فرماندهی نیست. فرماندهی، فقط فرمان دادن نیست که بکن یا نکن. فرماندهی، یک امر معنوی، یک نوع رهبری، یک نوع اداره ی همه جانبه و یک چیز متکی به ذهن و احساس و عمل وجسم و روح و با سازماندهی به شکل سازمانی صحیح است.

46-مدیران به امر سازماندهی اهمیت بدهند.

47-اگر صبر تمام نشود، آن مانع، تمام خواهد شد.

48- تقوا زره ای است که اگر انسان آن را پوشید، تیر های زهر آگین فساد و گناه در او کارگر نخواهد شد.

49- مبارزه‌ی با فساد، دشمن تراش است.

50-((ما حالا یک وزیر خوب را اینجا گذاشتیم؛ همه چیز تمام شد.)) نه! آن وزیر هم باید معاونین خوبی بگذارد.

51-به گزارش ها ترتیب اثر بدهید و روی آن ها حساس باشید.

52- مجموعه های انسانی مثل ماشین نیستند که انسان یک دکمه ای را بزند و این ماشین به خودی خود شروع کند به کار کردن. مجموعه های انسانی مجموعه هایی از اراده ها، فکر ها، نظرها، سلیقه ها و خواهش های نفسانی صحیح و غلط هستند.

53- مربی با کسی رودربایستی ندارد؛ هیچ بازیکنی هم از هیچ مربی ای گله مند نمی‌شود. مربی این ملاحظه را نمی‌کند که اگر خواست فلان بازیکن را بیرون کند، او می گوید من هنوز می توانم بازی کنم؛ چرا نگذاشتی. این حرف ها وجود ندارد. شما همین گونه به مدیرانتان نگاه کنید.

54- البته همیشه ذخیره داشته باشید.

55- اگر بر آن نظارت کردید، در اختیار شما قرار خواهد گرفت؛ اگر از آن غفلت کردید، شما در اختیار آن قرار خواهید گرفت؛ هر چه هم خوب باشید، از عهده ی آن بر نمی آیید.

56- آن چیزی که ضامن است، این است که شما برای نظارت، صرف وقت کنید.

57- مسئله‌ی پیگیری هم بخشی از همان نظارت است.

58- مدیر خوب کسی است که در اتاق خود، باشد و نباشد. نباشد، یعنی اینکه در دستگاه، دائم در حال گردش و دوران باشد.

59- باید مواظب باشیم که اولاً کار انجام بگیرد؛ ثانیاً درست انجام بگیرد. اولاً اصل انجام گرفتن است؛ ثانیاً در جهت بودن و درست بودن است؛ ثالثا محکم کاری است؛ رابعا سرعت عمل است.

60- اگر یک مدیر بخواهد حیطه ی کار خود را سلامت نگه بدارد، باید تا پایین ترین رده ای را که در انجام کار تاثیر دارد، مراقبت کند.

61- دیده اید که نگهبان ها در شب نورافکن هایی را دائم می چرخانند و گوشه هارا نگاه می‌کنند؛ شما هم همینطور باید به طور دائم امور را زیر نظر داشته باشیم.

62- ادامه راه با استحکام زیر ساخت ها ممکن است.

63- اولویت های کاری را مشخص کنید. بحث اولویت میزبانی کردن.

64-چنانچه مردم خودتان، شمارا، فکرتان، راهتان، هدف انقلابیتان را نشناسند، این جا ضربه خواهید خورد.

65-کار شما در زمینه‌ی پاسخ دو بعد دارد؛ هم باید پاسخ بدهید، هم باید پاسخ بخواهید.

66- از جمله مصادیق امانت، رعایت اولویت ها در هزینه کردن است. اولویت ها را با امکانات چفت کنید.

67- پرهیز از تبلیغات قبل از اتقان کار ها.

68- از سرمایه، تعریف موضوع و کار نکنید.

69-برای نگه داشتن آن انجمن احتیاج دارید به اینکه مرتب نفس و خون جدید وارد آن کنید.

70-احتیاج است به اینکه شما بعضی ها را رشد دهید.

71- وظیفه‌ی اول شما مسئولان این است که هر کدام برای خودتان یک جانشین یا تربیت کنید، یا فکر کنید و پیداکنید.

72- طبق فرمایش مولای متقیان، آن جایی که بین خواست نخبگان و خواست مردم-عامه‌ی مردم-تعارض وجود دارد، خواست عامه‌ی مردم مقدم است.

73- عزیزان من! ایمان را تقویت کنید؛ هم در خودتان، هم در مجموعه ی زیر دستتان. یک مدیر در هر سطحی که هست، تاثیر مستقیم روی زیر مجموعه اش دارد؛ آن ها به شما به رفتارتان، به حرکاتتان، به برخوردتان، به خدمتتان و خدای نکرده به گناهتان نگاه می‌کنند؛ این‌طور هم نیست که گناهان ما را کسی نفهمد: لطف حق با تو مدرارا ها کند چون که از حد بگذری رسوا کند

74- جستجو کردن استعداد های خوب و تابناک، گزینش کردن صحیح و عادلانه، آوردن و وارد مجموعه کردن آن ها.

75- ((ثم انظر فی امور عمالک)) کارها و امور کارگزاران خودت را مورد توجه قرار بده.

76-((فاستعملهم اختبارا)) با آزمایش آن ها را انتخاب کن.

77-((و لا تولهم محاباۀ و أثرۀ)) نه از روی دوستی و رفاقت کسی را انتخاب کن که ملاک ها را دراو

رعایت نکند فقط چون رفیق ماست، انتخابش می‌کنیم نه از روی استبداد و خودکامگی.

78- نیروهای انسانی را رها نکنید. نیروی انسانی، دائم به تدارک و پشتیبانی معنوی احتیاج دارد ارتقای کیفیت نیرو های انسانی از لحاظ ایمان، در درجه اول اهمیت است.

79- زن خانه دار است، احساس کند یک نظامی است.

80- در سطوح بالا، آن نیروی مومن و با اخلاص را جستجو بکنید.

81- باید آدم‌های متدین بر سرنوشت تشکیلات حاکم باشند. باید افرادی باشند با روحیه ی انقلابی و اسلامی عمیق.

82- نقاط ضعف و قوتتان را بسنجید و بدون تعصب داوری کنید.

83- اگر باید اقدامی صورت گیرد نباید بگذارید شما را از پیشرفت آن بی خبر بگذارند؛ یعنی باید دائم سوال و پی گیری کنید. این خودش ایجاد نشاط می نماید.

84- در هر جا که هستند چه کوچک، چه بزرگ باید کار را با دلسوزی برای مردم انجام دهند. باید بدون منت انجام دهند. و مراجع خود را احترام و تکریم کنند. آن‌ها را تحقیر نکنند. بر آن ها منت نگذارند. از آن ها توقع نکنند.

راه اینجاست:

برای یک ملت خسارت بزرگی است که افراد آن با کتاب سرو کاری نداشته باشند و برای یک فرد توفیق عظیمی است که با کتاب، مانوس و همواره در حال بهره گیری از آن باشد

4/10/72

.مردم ما با کتاب بیش از آنچه که امروز انس دارند، باید انس بگیرند. کتابخوانی چیزی است که برای یک ملت فریضه است. واجب و لازم است.  مردمی که اهل کتاب خواندن باشند از لحاظ معلومات، ذکاوت و هوشیاری تفاوت میکنند با مردمی که با کتاب و مطبوعات انس نداشته باشند

17/2/71

.یکی از کارهایی که از قرائن فهمیده می‌شود که در بین اروپایی‌ها معمول است و متاسفانه اینجا هیچ معمول نیست این است که مثلا مادران یا بزرگ‌ترها برای بچه‌هایشان در فرصت‌هایی کتاب می‌خواندند. یا دو نفر، سه نفر آدم می‌نشینند یک نفر برایشان کتاب می‌خواند که اینجا این کارها هیچ معمول نیست.

19/11/66

.هر کس که کتاب بخواند، از بخشی از معارف موجود در عالم، از خبرهایی که در دنیا هست، از چیزهایی که بوده است حتی از آن‌چه که در همه‌ی زمینه‌ها خواهد بود مطلع خواهد شد. بنابراین بایستی کتاب‌خوانی را برای خودمان عادت قرار دهیم.

21/2/72

.کتاب، دروازه‌ای به سوی جهان گسترده‌ی دانش و معرفت است و کتاب خوب، یکی از بهترین ابزارهای کمال بشری است. کسی که با این دنیای زیبا و زندگی‌بخش، دنیای کتاب، ارتباط ندارد بی‌شک از مهم‌ترین دست‌آورد انسانی و نیز از بیشترین معارف الهی و بشری محروم است

4/10/72

.من تعجب می‌کنم که چرا  ما به عنوان دولت جمهوری اسلامی آن مقداری که به کتاب اهمیت می‌دهیم، ده برابر آن را اهمیت نمی‌دهیم؟

30/7/75

.شماها واقعا باید دوره نوجوانی و جوانی را قدر بدانید. هرچه امروزمطالعه می‌کنید برایتان می‌ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمی‌شود. این دوره نوجوانی برای مطالعه کردن و یادگرفتن دوره خیلی خوبی است. واقعا یک دوره طلایی است.

14/11/76

وظیفه من و شما

.من اگر بدانم هر روز یک ساعت باید حرف بزنم و نتیجه‌اش این باشد که مردم کتاب‌خوان بشوند، حاضرم روزی یک ساعت‌و‌نیم حرف بزنم! اگر این‌طوری بشود قضیه را حل کرد، حرفی نیست.

7/10/72

.اما در اولویت اول بگردید کتاب‌های ی، کتاب‌های ادبی، کتاب‌های هنری، کتاب‌هایی که برای ذهن جوانان جاذبه دارد، این‌ها را جمع کنید. اصلا شما اعلان کنید و از مترجمان و مولفان بخواهید تا ترجمه و تالیف خود را به شما بدهند و شما چاپ کنید.

19/2/69

.از بس درباره‌ی این مسئله مهم [کتاب‌خوانی] گفته‌ام و به من هم گفته نشده که چقدر اثر دارد، حقیقتا وقتی می‌خواهم بار دیگر این مسئله را بیان کنم، دچار تردید می‌شوم که این دیگر جزء  گفتار لغو نباشد! من نمی‌دانم واقعا این تکرار، اثر کرده یا نکرده است. بیایید کاری کنید که مردم کتاب‌خوان بشوند.

30/7/75

.بیایید شما هم به مجموعه‌ی کارهای کم و بیش دارای تاثیری بپیوندید که حالا چند سالی است برای وادار کردن مردم به کتاب خواندن شروع شده است. این‌ها را در تبلیغاتتان، در اظهاراتتان بیان کنید. تا مردم به خواندن کتاب وادار بشوند. و کتاب جزو لوازم زندگی بشود.

18/2/74

.چاپ باید خوب باشد؛ اما روی کاغذ کاهی بزنند و به میزان زیادی توزیع کنند تا ارزان‌تر تمام بشود و افراد متعدد و زیادتری بتوانند از آن‌ها استفاده کنند.

20/2/72

.باید با صد هزار جلوه کتاب را در چشم‌ها متجلی کنند، تا هرکسی هر‌طور دوست دارد، به چشمش بیاید.  جوانان و پدران و مادران و به خصوص بچه‌ها، باید با کتاب انس پیدا کنند. این کار می‌شود. اگر پدر و مادر کتاب‌خوان باشند، به احتمال زیاد بچه‌ها کتاب‌خوان خواهند شد

7/10/72

.من می‌بینم با اینکه درس‌های موجود از لحاظ حجم و محتوا خیلی سنگین نیست، اما بعضی از جوانان ما فرصتی برای خودشان نمی‌بینند که بتوانند مطالعات جنبی بکنند؛ در حالی‌که به نظر من جوان می‌تواند هم درس بخواند هم مطالعه کند و هم ورزش کند.

14/11/76

لازمه زندگی

.به نظر من بایستی حداقل ده برابر آن‌چه که امرز کتاب پدید می‌آوریم و منتشر می‌کنیم و دست مردم می‌رسد، کتاب پدید بیاوریم و منتشر کنیم و به دست مردم برسد.

19/8/76

.تکلیف بعدی این است که کتاب‌خوانی به عنوان یک سنت رایج در کشور در بیاید و همه در کشور کتاب‌خوان بشوند. و کتاب به یک عده از افراد جامعه اختصاص پیدا نکنند.

20/2/73

.الان کتاب جزء لوازم نیست؛ جزء کالاهای لوکس و تشریفاتی است؛ جزء چیزهای خوبی است که اگر باشد بهتر است اگر هم نبود، آسمان به زمین نمی‌آید! باید از این حالت خارج بشود و جزء لوازم زندگی به حساب آید.

18/2/74

.کتاب‌خوانی چیزی است که برای یک ملت فریضه است. واجب و لازم است.

17/2/71

.کتاب خریدن، باید یکی از مخارج اصلی خانواده محسوب بشود. مردم باید بیش از خریدن بعضی از وسایل تزئیناتی و تجملاتی ، مثل این لوسترها و میزهای گوناگون و مبل‌های مختلف و پرده‌ها و این قبیل چیزها به کتاب اهمیت بدهند و اول کتاب را بخرند. مثل نان و خوراکی و وسایل معیشتی لازمی که در خانه هست، کتاب هم باید از این قبیل باشد.

26/2/74

.متاسفانه کتاب‌خوانی، جز در بین یک عده از اهل علم و اهل تحصیل و کسانی که به طور قهری با کتاب سروکار دارند، یک کار رایج و روزمره به حساب نمی‌‌آید؛ در حالی‌که کتاب‌خوانی باید مثل خوردن و خوابیدن و سایر کارهای روزانه، در زندگی مردم وارد بشود.

19/2/69

.اگر ما به آن حدی برسیم که مورد نظر من است، آن‌وقت بایستی تعداد کتاب‌هایی که هر بار چاپ می‌شود از دوهزار و پنج هزار و ده هزار، به دویست هزار و سیصد هزار برسد؛ یعنی این‌گونه بایستی کتاب در جامعه پخش بشود.

20/2/72

.من می‌خواهم از متفکران کشورمان خواهش بکنم که به مسئله ارائه و تولید کتاب خوب و لازم برای مردم، به چشم یک نیاز فوری جامعه و کشورشان نگاه کنند.

14/8/66

تن پروری ذهنی ممنوع

.حتی اگر کتاب رمان هم باشد، کتاب قصه هم باشد باز خیلی به مراتب بهتر از نشستن و تماشا کردن یک چیز بی‌معنی است - تماشای تبلیغات تلوزیون پیش از شروع برنامه مورد نظر انسان- که همین‌طور انسان بی‌کار بنشیند و صفحه‌ای را تماشا کند بدون این‌که هیچ آموزش و یا اقلا لذتی از آن ببرد، اما این کار را نمی‌کنند! کتاب دم دستشان نمی‌گذارند که بخوانند! این همان حالت تن‌پروری ذهنی است که ما بایستی به شدت با آن مبارزه کنیم.

2/10/76

.در بین مردم ما، کتاب‌خوانی یک رویه‌ی معمول نیست؛ حتی باسوادانِ درس‌خوانده و تحصیل‌کرده، کسانی که با کتاب انس دارند و در زندگی روزمره‌ی خودشان، فصل و بخشی را به خواندن کتاب اختصاص می‌دهند، یقینا اقلیت کمی هستند، در حالی‌که ما می‌بینیم در بسیاری از کشورهایی که امروز از لحاظ پیشرفت‌های علمی در دنیا ممتاز. هستند قضیه این طور نیست.

14/8/66

.افرادی که کار روزانه دارند - اداری، کاسب، روستایی، کشاورز و امثال این‌ها، اگر مثلا شب یا بین روز به خانه می‌آیند-  بخشی از زمان را ولو نیم ساعت، برای کتاب خواندن بگذارند. چقدر کتاب‌ها در همین نیم ساعت‌ها می‌شود خواند.

30/7/75

.من جوانان بسیاری را دیده‌ام، حالا افراد مسن که جای خود دارد، که حتی مطالعه ی کتاب رمان را هم میل ندارند! کتاب رمان را یک هفت هشت ده صفحه می‌خوانند و می‌گویند حوصله نداریم؛ در حالی‌که حاضرند بیست دقیقه یا نیم ساعت بنشینند و تبلیغات تلوزیون را که قبل از شروع فیلم سینمایی  پخش می‌شود تماشا کنند‌! حاضر نیستند در این بیست دقیقه حتی همان کتاب رمان را بخوانند. این ناشی از چیست؟ ناشی از عدم اعتیاد به کتاب است. مردم میل به کتاب‌خوانی ندارند، برای این باید فکری بکنید.

19/8/76

.اگر کسی این‌جا نشسته باشد و در اتاق بغل دستش خبر و چیز تازه و حرف جدیدی باشد، کمتر کسی است که طاقت بیاورد اینجا بنشیند و بلند نشود و سر بکشد و ببیند این اتاق بغلی چه خبر است. همه اطراف ما را خبرهای تازه پر کرده است؛ این‌قدر معلومات، این‌قدر معارف درهمه‌ی زمینه‌ها؛ ما چه‌طور حاضر نیستیم سرک بکشیم و نگاهی بکنیم و ببینیم چه خبر است و در این دنیای معارف چه می‌گذرد.راهش این است که کتاب بخوانیم.

21/2/72

آسیب های جدی کشور من

.مردم ما کتاب‌خوان نیستند. این کتاب‌نخوانی، نقص خیلی بزرگی است. خیلی از مردم ما حتی رومه‌خوان  هم نیستند. اگر نگاهی به رومه بکنند، به همان تیترهای درشتش اکتفا می‌کنند. بسیاری از مردم، رادیو را فقط برای سرگرمی‌هایش گوش می‌کنند، نه برای برای آموزش و خبر و آگاهی‌های زندگی و مسائل فرهنگی‌. ما باید این نقیصه را برطرف کنیم.

4/9/71

.این عادت هنوز در بین مردم جا نیفتاده که بروند کتابی را بخرند، بعد آن‌را بخوانند، بعد به دوستشان یا به فرزندشان بدهند، تا آن‌ها هم بخوانند؛ این طوری نیست. ای بسا کتابی را     می‌خرند بعد آن‌را کناری می‌گذارند؛ یا مثلا کتابی را دوستی به دوستی هدیه می‌دهد او هم کناری می‌گذارد! واقعا کتاب خواندن در مملکت ماجا نیفتاده است و این درد بزرگیست.

18/2/72

.بیش از آن‌چه که از لحاظ عرضه‌ی کتاب عقبیم، از لحاظ کتاب‌خوانی عقبیم، کتاب خواندن در کشور ما متاسفانه یک کار اختصاصی است؛ مخصوص بخشی از مردم است؛ مخصوص همه‌ی مردم نیست. همه به مفاد و محتوای کتاب احتیاج دارند. در حالی‌که همه از کتاب استفاده نمی‌کنند.

4/10/71

.ما در کشورمان مشکل کتاب‌خوانی داریم. مردم حوصله‌ی کتاب خواندن ندارند. من مکرر به دوستانی که اهل این چیزهایند گفته‌ام که ما می‌نشینیم مثلا بیست دقیقت تبلیغات گوناگون تلوزیون را تماشا می‌کنیم، برای اینکه منتظر فیلمی هستیم که می‌خواهیم آن را ببینیم؛ در حالی‌که اگر این چند دقیقه را کتاب بخوانیم، چند ده صفحه کتاب خواهیم خواند و چقدر مطلب یاد می‌گیریم؛ اما نمی‌خوانیم!

2/10/76

.البته من به کارهای هنری، تصویری، تلوزیون، سینما یا از این قبیل چیزها، خیلی اعتقاد دارم؛ اما کتاب نقش مخصوصی دارد. جای کتاب را هیچ چیزی پر نمی‌کند، کتاب را باید ترویج کرد.

21/2/72

.ما در حالی‌که در طول قرن‌های متمادی بیشترین کتاب را در دنیا تولید کردیم، اما امروز در طول دوسه قرن اخیر، جزء کم‌نصیبت‌ترین ملت‌ها از معارف کتابی و مکتوب بوده‌ایم!

14/8/66

راه حل های اساسی

.قطار از اینجا تا مشهد، به نظرم حدود چهارده پانزده ساعت در راه است. خیلی‌ها هستند که از بی‌کاری احساس کسالت می‌کنند؛ هیچ وسیله‌ای هم برای رفع بی‌کاری ندارند. کسانی موظف بشوند، حتی می‌شود ناشران را وادار کرد؛ یا حتی می‌شود در اول کار، خود دولتی‌ها این کار را بکنند، که کتاب‌های خوب و سرگرم کننده  و متنوع را به دست فروشنده‌های دوره گرد بدهند، تا وارد قطار بشوند،. کوپه به کوپه بروند، در را باز کنند، کتاب عرضه کنند و کتا‌ب را بفروشند.

19/8/76

. در دنیا کتاب جیبی اساسا برای این به وجود آمد که مردم کتاب‌خوان بشوند؛ یعنی کتاب را در جیبشان بگذارند و مثلا هنگامی که به قطار زیرزمینی یا اتوبوس سوار می‌شوند، آن را باز کنند و بخوانند. این کاری است که اگر باب شود، بسیاری از وقت‌های مرده، زنده خواهد شد.

19/8/76

.شما کتاب‌هایی را که می‌تواند در این طور‌جاها {اتوبوس و.} مصرف بشود، آماده کنید و یا اصلا کاری بکنید که مردم اگر کتاب هم حمل نمی‌کنند، بتوانند  در اتوبوس، مطب دکتر، در اداره‌ای که در نوبت ایستاده‌اند، در نوبت نان و یا در نوبت قند، کتاب بخوانند. اگر بشود این کار را راه بیندارید و باب کنید، خدمت بزرگی کرده‌اید.

20/7/75

.چنانچه معلوم شد که کتاب خیلی خوبی هست، این باید چاپ بشود‌. هر اندازه خرج چاپ آن باشد‌، باید جزء صدقات جاریه قرار بگیرد.  شماها روشنفکرید و به اهمیت این کار آگاهید؛ این را ترویج کنید

18/2/74

.باید امور تسهیل بشود تا افراد بتوانند کتاب بخرند. بالاخره به کسانی که اهل کتاب‌اند، باید یارانه داده بشودتا بتوانند کتاب تهیه کنند.

7/10/72

.بچه‌هایمان را هم از اول کودکی عادت بدهیم که کتاب بخوانند؛ مثلا وقتی می‌خواهند بخوابند کتاب بخوانند و بخوابند. وقتی که ایام روز فراعتی هست، یا مثلا روزجمعه‌ای که بازی می‌‌کنند، بخشی از آن را حتما برای کتاب قرار بدهند.

21/2/72

 

 


می خواهد چشمانش باز باشند: داستان هایی که خواندنش مستحب که نه بنظرم واجب است…

 

می خواهد چشمانش باز باشند
نویسنده: گروهی از نویسندگان
ویراستار: محمدجواد آسمان
انتشارات:

شهرستان ادب

معرفی:

گاهی نباید با گذر فاصله ها به فراموشی بسپاریم، سختی راهی را که امروز به آسانی نشانش می دهیم ….

بریده کتاب:

از خشم صورتش گر می گیرد، گوش هایش به جیغ می افتند، دندان هایش روی هم فشرده می شوند و لعاب چشم هایش به نم می نشیند. افسر از پشت سرش فریاد می زند: آتش » مسلح می کند، چند نفس عمیق می کشد، بعد بی اراده بر می گردد وتا افسر به خود بیاید، روی او رگبار می ریزند و…. ( ص۸۱)

بریده کتاب(۲):

برق فلش که پرید توی فضا، مانتو سفید میانه اندامی برگشت ونگاهم کرد. چشم هاش، سبزی از یاد رفته بهار را به یاد می آورد و پیشانیش، قله های برف گیر بهورا، توی یک زمستان دلنشین. با این حال، یک لحظه نگاه هامان گره خورد در هم، بعد به خودم آمدم، ومثلاً مشغول ور رفتن با دوربین شدم. ( ص۳۷)

مرتبط با کتاب می خواهد چشمانش باز باشند

بیشتر بخوانیم…

رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

بیشتر ببینیم…

کمی آشنایی با دوران قبل از انقلاب… دیدنش ضرر ندارد


 

کتاب میر مهر: داستان هایی از محبت سرشار مولا به من و تو…

کتاب میر مهر
نویسنده: مسعود پورسید آقایی
انتشارات: مجله حوزه

معرفی:

میر یعنی آقا، یعنی سرور
میر مهر یعنی آقایی که وجودش سرشار از محبت است.
خیلی زیباست که انسان بداند نیازهای محبتی اش را کسی هست که پاسخگو باشد.
این کتاب داستان هایی از محبت سرشار مولا به من و توست.
لذت محبت بی توقع را بچشید.

بریده کتاب:

در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیسی و روسی، که حملات و هجوم ها به ملت شیعه اوج گرفته بود، مرحوم آیت العظمی نائینی خیلی پریشان بودند و نگران از اینکه این وضع به کجا خواهد انجامید، نکند که این کشور محب و دوستدار امام زمان از بین برود و سقوط کند.
در همین زمان ها، شبی به امام عصر متوسل می شوند و در حال توسل و گریه و ناراحتی به خواب می روند و خواب می بینند:
دیواری است به شکل نقشه ایران و این دیوار شکست برداشته و خم شده و در حال افتادن است. در زیر این دیوار، یک عده زن و بچه نشسته اند و دیوار دارد روی سر اینها خراب می شود.

مرحوم نائینی وقتی این صحنه را می بینند به قدری نگران می شوند که فریاد می زنند و می گویند که: خدایا! این وضع به کجا خواهد انجامید ؟
در این حال می بیینند که حضرت ولی عصر تشریف آوردند و انگشت مبارکشان را به طرف دیواری که خم شده و در حال افتادن بود، گرفتند و آن را بلند کردند و دو مرتبه سرجایش قرار دادند و بعد فرمودند:
اینجا شیعه خانه ی ماست. می شکند، خم می شود، خطر هست، ولی ما نمی گذاریم سقوط کند. ما نگهش می داریم ». (صفحه۲۵)

مرتبط با کتاب میر مهر

بیشتر بخوانیم…

امام من: داستان هایی کوتاه و جذاب برای آشنایی بیشتر با امام عصرمان و پاسخگویی به بسیاری از شبهات با…

بیشتر ببینیم…

کلیپ کتاب امام من: آرامشی از جنس نور


نقد رمان کلبه ی عمو تام: زندگی با برده های سیاه پوست و افکار و عقایدشان

نقد رمان کلبه ی عمو تام ، نویسنده: هریت بیچراستو
تام پیرمرد سیاه چهره ای که به عنوان برده در خانواده ی امریکایی کنار همه ی بردگان سیاه پوست دیگر، از زن و مرد، کوچک و بزرگ، داستانش روایت می شود.

در حقیقت کلبه ی عمو تام، داستان تام نیست، داستان برده داری است. تی که آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی در برخورد با مردمان ربوده شده از آفریقا در پیش گرفته بودند.

قسمتی از مردم با آنها انسان وار برخورد می کردند و عده ای بدتر از حیوان. نویسنده تلاش کرده است با زندگی این سیاه پوست های اسیر شده، افکار و عقایدشان را به تصویر بکشد.

در این میان یک نکته جلوه زیادی دارد و آن نوع نگاهی است که سیاه و سفید از دین مسیحیت می گیرند.  سیاهانی که از کودکی زیر دست اربابان آمریکاییشان مسیحی بار آمده اند، مقید و عاشق مسیحیت هستند، در حالی که سفید پوستان لاقیدند و دین مسیحیت حربه ای شده است برای برده داری.
چون طبق تعالیم مسیح مقابل ظلم کوتاه آمدن راهی برای رسیدن به بهشت است.

سیاهان تعلیم دیده اند که فقط خوب باشند حتی اگر به خاطر شکنجه ها تا دم مرگ هم کشیده شوند، تنها دعا کنند و ارباب را از جانب خدا صاحب اختیار بدانند و همین.
کلبه ی عمو تام جای  بحث زیادی دارد و خواندنی است.

ن سیاه پوستی که از مردانشان جدا و کودکانی که به ظلم و زور از آغوش مادر، کنده می شدند و برای فروش برده می شوند یا برده هایی که از شدت شلاق کشته می شوند
اما بالعکس در آمریکای شمالی برده ها مورد تکریمند اما تعلیم دیده اند که واقعا برده باشند.

در آخر بادی گفت اسلام برده داری را لغو کرده است چون خدا انسان ها را آزاد آفرید.

آزاد، نه برده!!!!!

 


کتاب میرزا تقی خان امیر کبیر : گذر به گذشته ای که نمی شود دید ولی می شود خواند

 

کتاب میرزا تقی خان امیر کبیر
نویسنده: مینا چوپانی
انتشارات

میراث اهل قلم

معرفی:

آدم با خوندن بعضی کتابها میتونه تا حدی نبودش رو تو بعضی زمان ها جبران کنه مثل خوندن این کتاب…

بریده کتاب:

سربازان به سختی غائله را خواباندند. از امیر خواستند تا لباس عثمانی بپوشد واز شهر بی مزاحمت عبور کند. امیر پاسخ داد: هیهات! با چون من پخته ای، زهی خیال خامی است که کردید. نعوذ بالله! من بدون لباس ایران به بهشت جاودان هم نخواهم رفت. » هرکه جای امیر بود، نه با لباس عثمانی بلکه با جامه و چادر نه! خود را از آن معرکه ی خونین به در می کرد. ( صفحه ۱۳ )

بریده کتاب(۲):

در لندن نمایشگاه بین المللی از کالاهای تمام کشورها برگزار می شد. دولت ایران هم به این نمایشگاه دعوت شده بود… دوره ی صدر اعظمی امیر بود. امیر با سلیقه ی هر چه تمام، بهترین کالاها را رهسپار لندن کرد. قالی ایرانی، شال ایرانی… ترمه، پوست، قلم کار، حریر، مخمل، اطلس، ابریشم، خاتم کاری…، کالاهای ایرانی در نمایشگاه بین المللی لندن چشم همه را خیره کرده بود… در بازار مردم به دنبال شال ایرانی بودند و محلی به شال کشمیری نمی گذاشتند. ن با قلم کارها، ابره ها، اطلسی ها، … به یکدیگر پز می دادند ودر مهمانی ها با ظروف چینی و بلور تهران و قم، به یکدیگر فخر می فروختند… .( صفحه ۴۱ )

بریده کتاب(۳):

امیر آرزوی محدود کردن صادرات را در سر داشت. امّا حق تجارت آزاد و قراردادهای پادشاهان پیشین با دولت خارجه، تیرهای او را به سنگ می زد. پس شروع به فرهنگ سازی کرد. شخصاً جبه هایش را از پارچه های ایرانی دوخت و دستور داد که لباس سربازان را نیز با پارچه ی ایرانی بدوزند. مردم چشم به امیر، لباس هایشان را با پارچه های ایرانی می دوختند و پول هایشان را در بازار برای کالای ایرانی خرج می کردند. ( صفحه ۳۸ )

مرتبط با کتاب میرزا تقی خان امیر کبیر

بیشتر بخوانیم…

چای خوش عطر پیرمرد : زندگینامه یک انسان خاص. نامش به گوشتان آشناست.

بیشتر ببینیم…

انسان ۲۵۰ ساله

 

 


کتاب گریه ها و یاکریم ها: مجموعه ای داستانی از زندگی دانشمندان مسلمان

کتاب گریه ها و یاکریم ها
نویسنده: سعید هاشمی
انتشارات مدرسه

بریده کتاب:

خواجهکاغذی را که برای او فرستاده بودند باز کرد و شروع کرد به خواندن. نامه سؤال علمی نبود، مسئله مذهبی هم نبود، فقط فحش بود. طرف هرچه فحش بلد بود ریخته بود توی کاغذ و برای خواجه فرستاده بود. ای سگ، ای پدرسگ!…”
ببین خوش انصاف چه فحش هایی هم نوشته! بابا اقلاً یک فحش بهتر می دادی!” همان لحظه کاغذی برداشت و شروع کرد به نوشتن جواب نامه.

او نامه خواجه را باز کرد. خوب عقده هایش را خالی کرده بود. آخر خواجه دیگر شورش را درآورده بود. مردک هنوز از راه نرسیده، دریایی از مردم را دور خودش جمع کرده بود. چقدرهم مؤمن بازی درمی آورد. فحش ها را برای خواجه نوشته بود تا او حساب کار خودش را بکند. مرد با خودش فکر کرد که الان همین خواجه ای که اینقدر فیس و ادعا دارد، از فحش های او عصبانی شده و چه بد و بیراه هایی که برای او نفرستاده. شروع به خواندن نامه کرد:
… اما این که مرا سگ نامیده ای، درست نیست. چون سگ چهارتا پا دارد و پارس می کند و تنش هم پر از پشم است. تازه ناخن هایش هم دراز است. اما من دوتا پا دارم، تنم هم بی پشم است، ناخن هایم هم کوتاه و پهن است، حرف هم می زنم، خنده هم می کنم…”
خواجه نصیرالدین طوسی

بریده کتاب(۲):

جناب سرهنگ یک بطری توی دستش بود. آن را می خورد و داد می زد و بقیه هم می خندیدند. ناگهان حاج آقا از جایش بلند شد و بر سر باغبان داد زد: ” چرا این مست ها را به باغ راه دادی؟ ” باغبان با ترس گفت:”حاج آقا به خدا به پیغمبر! من راه نداده ام، خودشان آمدند، من که جرئت ندارم به آنها حرفی بزنم” حاج آقا عبایش را از دوشش برداشت و بر زمین گذاشت، بعد دست دراز کرد و یک سنگ برگ برداشت و پرت کرد به طرف جناب سرهنگ. سنگ افتاد کنارش، ناگهان صدای فریادشان قطع شد، هنوز چشم نگردانده بود که سنگ بعدی محکم خورد به پیشانی اش، خون صورتش را پوشاند، سنگ ها یکی یکی از دست حاج آقا رها می شدند و به طرف جناب سرهنگ هجوم می بردند…
سید مصطفی خمینی

مرتبط با کتاب گریه ها و یاکریم ها

بیشتر بخوانیم…

زلال حکمت : انسان با فضیلت را هزار هزار کتاب نوشته شود، اندک است. بخوان و حظ کن

بیشترتر بخوانیم

مفید و مختصر از خواجه نصیرالدین طوسی

 


نقد رمان بوسه ی فرشته ها: به تصویر کشیدن روال تغییر و تحول یک نوجوان

 

نقد رمان بوسه فرشته ها نوشته ی مسلم شوبکلایی
سیر داستان: زندگی دختری که بین خیر و شر بزرگ می شود.
بین خاله و معلمی که یکی ضرر است و یکی منفعت و سرآخر نتیجه ای که دختر می گیرد و سرانجام خاله و معلم را به تصویر می کشد.

پیام داستان: روال خلقت آزادی و اختیاراست و سرانجام هر کس بسته به خودش است.

شخصیت اصلی: دختری که آزاد است و هم خوبی ها را می بیند هم بدی ها را و انتخابش با خودش است که چگونه زندگی اش را جلو ببرد.

شخصیت دوم: معلم است که نماد خوبی هاست اما در انتقال مثبت ها اصلا اهل زور نیست.
روشش در انتقال خوبی ها آرامش و پیوستگی است.
پایه ی کارش بر مبنای محبت و ادب است.
یعنی هم حرمت فرد را نگه می دارد و هم او را ازمحبتش سیراب می کند.
البته حق را هم منتقل می کند هرچند که در زندگی اش سختی های زیادی می بیند.

شخصیت سوم: خاله است که دلش رهایی می خواهد و همین کار را هم انجام می دهد؛
هرچند که خودش را اسیر هوس ها و غرب زدگی می کند.
یک مقلد است که همه چیز را نمی خواهد و همه چیز می خواهد.
هرچه خدا می خواهد نمی خواهد و هرچه نفسش و شیطان می خواهند، می خواهد.
اهل هرکاری هست ؛
هرچند که خدا هم حاضر نیست او را محروم کند، اما او رویگردان است.

تبصره: یک داستان واقعی که نویسنده قدرت قلمش را بکار نبرده و تنها یک راوی بوده است.
در نتیجه داستان ضعیفی نوشته شده است که جای کار بسیاری دارد .
ولی تاثیر گذاری خوبی روی خواننده دارد و خوب هم نشان می دهد که این گونه نیست که اگر معلم فرد مثبتی است پس زندگی اش بی مشکل باشد.
قائده ی لقد خلقنا الانسان فی کبد» کلا اینجا نمایش داده می شود.

نمایشگر محبت خدا به بندگانش که نمود خوبی دارد؛ که خدا حتی بنده ی عاصی اش را هم دوست دارد و برایش راه  باز می کند، هرچند که او رویگردان باشد .

دیگر اینکه روال تغییر و تحول یک نوجوان را هم خوب به تصویر می کشد.
جوانی که از کودکی خوب ها و بد ها را می بیند، عملکرد ها و کلام ها را می بیند .
هم او همه را می بیند هم دیگران او را .
و او با اختیار خودش انتخاب می کند. آزادانه مسیرش را انتخاب می کند در حالی که همه چیز در مقابلش است از ثروت و مکنت و قدرت و زیبایی و حق حق حق …
و او آنی را انتخاب می کند که با روحش نزدیک است و البته سختی هایی که پای این حق تحمل می کند را هم خوب توصیف می کند.
کتاب خوبی است هرچند که یکی دو جای کتاب با تاریخ باید تطبیق بیشتری داده شود و مشکل رفع شود.


کتاب گل آخر، دقیقه۹۰: با رقیبت رفیق شوی تا پوزه نامرد را به خاک بمالی. به به چه شود

 

کتاب گل آخر، دقیقه۹۰
نویسنده: بهزاد دانشگر
انتشارات آرما

معرفی:

هر محله یک تیم دارد. اما تیم پلنگ سیاه و روح الله رقیب سرسخت هم هستند که باهم دست به همکاری می دهند و پوزه ی یک حرکت نظامی را به خاک می مالند.
فینالی برگزار می کنند که نتیجه اش انفجاری و زندان و فرار است .
داستان را در کتاب دنبال کنید.

بریده کتاب:

یعنی اینها همه اش راسته؟ من از خانواده اشرافم؟ پس اینجا چکار می کنم؟ پس آن یارویی که منصور می گفت ازطرف بابام آمده بود دنبالمان بگردد کی بوده؟ اصلا مامان چه حقی داشته من را از چشم بابام مخفی کنه؟ من مال اینجا و این خانه نیستم جای من توی قصر و خانه های مجلل است. به جای اکبر تپل و امیرلندوکو…باید با ولیعهد دوست باشم.

بریده کتاب(۲):

بازی خمسه گله ابتکار خودمان بود. ما پنج نفر بودیم و با دو تیم دو نفره، یکی زیاد میامد، خوشمان هم نمی آمد منّت کسی را بکشیم بیاید بازی که بشویم شش نفر. ماهم خمسه گله را درست کردیم تا هیجانش بیشتر بود. روی اضلاع یک پنج ضلعی بزرگ پنج تا دروازه میچیدیم. هر کسی یک دروازه داشت که باید از آن مراقبت می کرد تا گل نخورد و در عین حال بتواند به بقیه گل بزند هر کس گل می خورد از بازی حذف می شد و نفر آخر برنده بود هر کس هم برنده می شد حق داشت یک برنامه برای تفریح گروه بدهد، همه هم باید قبول می کردند.

بریده کتاب(۳):

شب پانردهم رمضان خانه اکبر تپل جمع شدیم. از خانه اکبر تا زمین فوتبال ده، دوازده متر بیشتر فاصله نبود. قرار شد از روی پشت بام خانه اکبر برویم روی پشت بام بانک و از آنجا جریان بازی و حوادث احتمالی را تماشا کنیم.

بریده کتاب(۴):

حاج عباس می گوید: دیشب از نیمه شب تا صبح، ماشین ماشین خاک و قراضه آهن آوردند توی زمین فوتبال خالی کردند. ناصر پرسید: کی اینکارو کرده؟
رضا جواب داد: همان کسانی که می خواهند این بازی ما انجام نشود.

بریده کتاب(۵):

من بالاخره هوش و حواسم را جمع کردم و گفتم: نه عوض کردن زمین بی فایدس، خیلی از تماشاچی ها فقط همین زمین را بلدند!…باید همین زمین را درست کنیم…

مرتبط با کتاب گل آخر، دقیقه۹۰

بیشتر بخوانیم…

رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

بیشتر ببینیم…

موشن طنز کتاب پایگاه سری


 

آن مرد با باران می آید: قصه ای پر از ماجراهای عجیب که سر راه این نوجوان قرار گرفته

 

آن مرد با باران می آید
نویسنده:

وجیهه سامانی
انتشارات

کتابستان معرفت

بریده کتاب:

شما میگی آسّه بریم و آسّه بیاییم و کاری به کار مملکت نداشته باشیم. واسه خودمون دین مون و نماز و روزه مون رو داشته باشیم؟ آخه مگه می‌ شه؟ امروز به دخترت می‌ گن نباید با حجاب بیای مدرسه، شما هم کوتاه میای و اونو با این‌همه استعداد از حق تحصیل محروم می‌کنی. اگه فردا گفت ن مثل دوره اون پدر سوخته باید کشف حجاب بشه، چی کارش می‌ کنی؟ تا ابد کنج خونه قایمش می‌ کنی؟ پس‌ فردا اگر دوباره سگ یه آمریکایی به ناموست شرف پیدا کرد، چی؟ اگر زن و بچه ات امنیت نداشتن پا از خونه بیرون بذارن چی؟ حالا فقر و اعتیاد به هرزگی و تاراج نفت و سرمایه‌های مملکت مون پیشکش! ص۲۰

بریده کتاب(۲):

همین چند روز پیش، سه روز بعد چهلم شهدای میدون ژاله درگیری‌ ها و بکش‌بکش ها، ساواک واسه این‌ که از مردم زهرچشم بگیره، ریخت توی مدرسه دخترونه تا دانش‌‌آموزای با حجابی رو که از قانون سرپیچی کردن، دستگیر کنه. دخترها رو گرفتن زیر مشت و لگد و خونین و مالین شون کردن. مردم هم که خبردار شدن، سر رسیدن و درگیری شدیدی شد.

بریده کتاب(۳):

تصویر پسری که آن روز توی خیابان غرق در خون روی زمین افتاده بود، برای هزارمین بار می آید جلوی چشمم. یادم می‌آید که دستش را به طرف من و بابا دراز کرده بود و کمک می‌ خواست. چیزی ته دلم فرو می‌ ریزد و گلویم می‌ سوزد. پلک می‌ زنم و پسر پشت سیاهی پلک‌ هایم محو می‌ شود. ص ۴۸

بریده کتاب(۴):

چند قدمی شان می ایستم و همان طور که با نوک کتانی ام به سنگ‌ ریزه‌های زمین می‌ کوبم، گوش تیز می‌ کنم.
یکی‌ شان می‌ گوید: ساواک اگر کسی رو بگیره، دیگه باید فاتحه اش رو خوند. جنازه اشم‌ دیگه به خانواده ش نمی‌دن.»
حسن خپله، که پشتش به من است، می‌ گوید: یه عالمه از جنازه‌ های کشتار میدون ژاله رو هم سربه‌ نیست کردن. پسرعموی مامانم هم اون‌ جا بوده. دو ماه نه از خودش خبری شده نه جنازه‌اش»
شب‌ ها می‌ برنشون تو گورهای دسته‌ جمعی خاکشون می‌ کنن.

سرم را بلند می‌ کنم و به بچه‌ ها نگاه می کنم. ترس آرام‌آرام در دلم رخنه می‌ کند.
انگار مردم بچه ان که از این‌ لو لو بترسن! ساواک و سیاه‌ چال و گور دسته‌ جمعی و … اگر می‌ ترسیدن که عقب می‌ کشیدن و می‌ نشستند سر جاشون، نه این‌که هر روز بیشتر بریزن تو خیابونا.
حسن خپل ریز می‌ خندد و می‌ گوید: بابا می‌ گه اگه ساکت بمونیم، چند روز دیگه باید دخترامونو بفرستیم سربازی، بعدشم بریم مسابقه کشتی دختر پسرا رو تماشا کنیم.
همه بلند می خندند:
فکرشو بکن!
دیگری می‌ گوید: بیچاره خواهرم، از اول مهر نمیره مدرسه و هر روز کارش شده گریه زاری.»ص ۷۴

بریده کتاب(۵):

دوباره ماشین آب پاش شروع می‌ کند به پاشیدن آب داغ. دوباره بچه‌ ها جیغ و داد کشان می‌ ریزند به هم. آتش لاستیک خاموش می‌ شود. چند نفر سعی می‌ کنند آتش دیگری روشن کنند، اما زیر بارش آب داغ، نمی‌ شود. این‌بار، آب پاشی طولانی‌ تر می‌ شود و تحمل آب داغ و جوشان سخت‌ تر. عده‌ ای از بچه‌ ها می‌ دوند به طرف پیاده روها. من هم با آن‌ها می‌ دوم. جوان بلندگو به دست فریاد می‌ کشد: یا مرگ یا آزادی»ص ۱۰۸

بریده کتاب(۶):

صدای زنگ تفریح مثل صدای شیپور جنگ در مدرسه طنین‌انداز می‌ شود. قلبم ناگهان می‌ ریزد پایین. این صدا، انگار صدای اعلام جنگ بود. اگر اشکوری می‌ دانست چه اتفاقی قرار است بیفتد، هیچوقت این زنگ را به صدا در نمی‌ آورد! بچه ها جیغ و داد کشان، از پله ها سرازیر می شوند توی حیاط…
اشکوری را می‌ بینم که با عجله از دفتر می‌ دود به طرف حیاط، اما قبل از رسیدن او، بچه‌ها با یک فریاد یا علی» به طرف در هجوم می‌ برند و قبل از آنکه آقا تقی بتواند کاری بکند، می‌ریزند توی خیابان…ص۱۰۲

مرتبط با کتاب آن مرد با باران می آید

بیشتر بخوانیم…

رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

بیشتر ببینیم…
آ

ن مرد با باران می‌آید. کلیپی جذاب از این کتاب


کتاب شما که غریبه نیستید
نویسنده:

هوشنگ مرادی کرمانی
انتشارات: نشر معین

معرفی:

ما همیشه فکر می کنیم آدم های بزرگ از اول بزرگ بودند، اما با این کتاب فوق العاده جذاب دوزاریمان” می افتد که آدم می تواند از کجا به کجاها برسد.از هیچ به شهرت. از تو سری خوردن به احترام و عزت.
وقتی این کتاب رو می خونی کلی روحیه می گیری…

بریده کتاب:

بچه ها پدر نامزد ها را در می آوردند. اگر تو ده کسی نامزد بازی می کرد، موی دماغش می شدیم. هر وقت توی کوچه و پشت در و دیوار خانه پسری با نامزدش راز و نیاز می کرد،
بچه ها مثل برق به هم خبر می دادند، موی دماغش می شدند، از سر دیوار و از بالای درخت ها و پشت بام ها سرک می کشیدند، سوت می زدند، به زور سرفه می کردند، می رقصیدند و هرهر می خندیدند. شب هم توی خانه ها پدر و مادرها از بی حیایی دختر و هرزگی پسر حرف می زدند.

من جریان نامزدی های دختر های همسایه مان را برای بچه ها تعریف می کردم. اسمش عصمت بود و نیازعلی، قصاب آبادی آمده بود خواستگاریش. قصاب که زن داشت و بچه دار نمی شد، عاشق عصمت شده بود و ظهر که کارش تمام می شد قدری گوشت می گذاشت تو دستمال و می آمد که عصمت را ببیند. تو مدرسه داستان نیاز علی را تعریف کردم و بیست تا بچه را کشاندم تو کوچه مان. بچه ها تا چشمشان به نیازعلی و دستمال افتاد، دَم گرفتند:”عصمت جونم، عصمت جون-چایی رو بریز تو فنجون.”
جوری شد که همه ی آبادی خبر شدند و زینب زن نیازعلی آمد دَم خانه عروس و غش کرد و قشقرقی راه انداخت که آن سرش نا پیدابود…صفحه۱۳۸

مرتبط با کتاب شما که غریبه نیستید

بیشتر بخوانیم…

فیلم نامه پروین : طنزی اجتماعی، روان و جذاب، هم برای کتابخون ها و هم فیلم بین ها…

بیشتر ببینیم.

قصه های مجید و کتابخوانی


نقد رمان نان و گل سرخ: درک وضعیت اسفناک فرهنگیِ امریکا و اروپای متمدن در صد سال گذشته

 

نقد رمان نان و گل سرخ نوشته ی کاترین پاترسون

مامان به نرمی شروع کرد: من فکر می­ کنم، من فکر می­ کنم ما فقط … فقط نان برای…»

این قطعه ­ای کوتاه از کتاب است که از زبان زن کارگر کارخانه گفته می­ شود، صنعت وارد عرصه زندگی مردم آمریکا شده است و کارگران را زیر یوغ کارفرماهای ظالم کشیده است. حالا زن و مرد و کوچک و بزرگ هم کار می کنند و هم گرسنه ­اند و هم از لحاظ روحی و معنوی مستضعف.
این است انقلاب صنعتی آمریکا.

داستان کتاب از نگاه دو کودک بیان می­ شود یکی پسری فقیر که برای سیر کردن شکمش دست به هر کاری می ­زند و خودش کارگر کارخانه ریسندگی است و دیگری دختری کوچک که در خانه ­ای زندگی می­ کند فقیرانه و بزرگان خانه کارگران کارخانه هستند.
فقر و دستمزد کم تمام کارگران کارخانه ­ها را به اعتصاب می­ کشد. جریان اعتصاب، اثرات آن بر روحیه­ ها، و اتفاقات ریز و درشتش این داستان جذاب را رقم می­ زند.

اما چند نکته جالب دارد:

۱- داستان از زبان  کودک و نوجوانی گفته می­ شود و همین باعث می­ شود که خباثت ­های حیوانی در آن نیاید. یعنی با نگاه معصومانه جلو می ­رود و تحلیل می­ شود.

۲- اگر هوشمندانه داستان را بخوانید وضعیت اسفناک فرهنگیِ امریکا و اروپای متمدن در صد سال گذشته را خوب درک خواهید کرد.
به دور از حرف های ی و اینکه دائم گفته می ­شود عرب ملخ­ خوار و دور از تمدنِ با اسلام متمدن شده،
واقعیت دیگری را هم از زبان خود نویسندگان امریکا و اروپا باید ببینید:
مردمان آن کشورها هم از لحاظ بهداشتی و فکری و فرهنگی تا همین دو صد سال پیش بسیار سطح پائین بوده ­اند نه رسم و رسوم درستی از آداب اولیه بهداشت داشتند و نه فرهنگ معنوی و روحی درست.
یعنی اسلام ۱۴۰۰ سال گذشته پاکیزگی را ترویج می­ کند و جا می ­اندازد و غرب در ۲۰۰ سال پیش مشکل نظافت داشته. ( تحقیق بیشتر بر عهده ­ی خودتان.)

خلاصه آن­که کتاب خوب نان و گل سرخ را برای سرگرمی نخوانید، با دقت مطالعه کنید تا ظرافت­ های تفاوت ­ها را ببینید.

یاد شهید رجایی افتادم، که وقتی هم سن جیک» پسر نوجوان قهرمان این داستان بوده، با اینکه فقیر بوده و دست فروشی می ­کرده، هیچ وقت کار خطایی نکرد و درسش را هم می ­خواند
اما پسر ۱۳ ساله­ ی داستان یا همان جیک» برای پر کردن شکمش ی می­ کند، دروغ می ­گوید و حاضر است زیر بار ظلم برود و هیچ درسی هم نمی­ خواند.

آن­ها شعار می­ دهند که نان می­ خواهند و محبت و درک روح و معنویت،
چیزی که دقیقا نمی دانند چیست، اما جای آن عنصری که وظیفه کلیساست که آن را تأمین کند خالی است:غذای روح.
مردم غیر از مسایل جسمی که حیوانات هم دارند، دنبال دریافت آن چیزی هستند که نیاز خلقتی شان است و حالا مهجور مانده،
دین مأمن هر دوی این­هاست.
مامن دنیایی که پر از عدل است و روحی که آرام و با نشاط است.


کتاب خانه انس: فرمول هایی جهت یک زندگی درست و حساب شده

کتاب خانه انس
نویسنده: حسین سلیمانی
انتشارات:

به‌ نشر، آستان قدس رضوی

معرفی:

به خانواده ات فکر می‌ کنی و به رابطه‌ ات با آن‌ها از خودت سوال می کنی رفتارت با همسرت چگونه باید باشد؟ در رفتار با فرزندانت چطور باید عمل کنی؟ در صله ی رحم و ارتباط با فامیل چطور باید رفتار کنی؟ خانه ی انس؛ فرمول‌هایی هستند در جهت پاسخ به سوالات بالا و شرح رفتار تو با خانواده و فامیلت بر اساس مبانی اسلام

بریده کتاب:

ما با کمک دست کارهایمان را انجام می‌ دهیم اگر دست نباشد برخی از کارهایمان روی زمین می‌ ماند و مجبوریم به سختی کاری را انجام دهیم، اگر دست وجود نداشته باشد یک چیزی کم است و نقصی در انسان وجود دارد. کسی هم که از نعمت خواهر و برادر محروم است مثل کسی است که که دست و تکیه‌ گاه ندارد مثل کسی است که یک چیزی در جسمش کم است. کسانی هم که به هر دلیلی از خواهر و برادرشان جدا شده‌اند، روابطشان سرد شده است و یا جدایی بینشان اتفاق افتاده درواقع ناقص شده‌اند و دست‌هایشان را از دست داده‌اند.ص ۵۲

بریده کتاب(۲):

زن در مقابل همسرش نگهبان است، نگهبان مال و آبرو و پاکی همسرش و… یک نگهبان پاکی باید هرچه در توان دارد انجام دهد تا آلودگی به وجود نیاید، زندگی‌های زیادی هستند که زن در آن‌ها به وظیفه ی نگهبانی اش درست عمل نکرده و مال و آبرو و پاکی توانسته به آن زندگی دستبرد بزند. ص ۲۴

مرتبط با کتاب خانه انس

بیشتر بخوانیم…

بروید با هم بسازید: رهنمودهای رهبرانقلاب برای یک زندگی شیرین و آرام

بیشتر ببینیم…

کتاب خانواده

 


کتاب گل های باغ خاطره: همراه شوید با یک آشنایی شیرین

 

کتاب گل های باغ خاطره
نویسنده: حسن صدری مازندرانی
انتشارات: میراث ماندگار

معرفی:

یکی از آرزوهایم در دوران نوجوانی این بود که یک روزبه صورت نامرئی وارد خانه مقام معظم رهبری شوم وازنزدیک شاهد زندگی اش باشم…
کتاب گل های باغ خاطره به من کمک کرد از راه دور با زندگی آقا آشنا بشم.
شماهم اگه دوست دارید همراه بشید بفرمایید!

بریده کتاب:

مادر یک شهید که ازبستگان رهبرهستند تعریف می کند: یک روزمهمان ایشان بودیم ظهربود وما در کنار سفره منتظر حاج آقا بودیم. وقتی ایشان آمدند نگاه به غذا کردند وگفتند: ((مثل اینکه نوع برنج با روزهای قبل فرق کرده است؟
خانم ایشان گفتند: حاج آقا روزعید است ومهمان هم داریم. برنج کوپنی هم تمام شده است. مجبورشدیم برنج آزاد بخریم.
حاج آقا ناراحت شدند و فرمودند: (( بنا نبود تغییری در زندگی ما بدهید. ما که با مهمان این حرف ها را نداریم. اگربرنج نباشد برنج نمی خوریم.

بریده کتاب(۲):

یکی از نزدیکان مقام معظم رهبری می گوید: مقام معظم رهبری احترام زیادی به همسرخود می گذارند و این احترام، جواب سال ها صبر واستقامت همسرشان است.
معظم له درباره همسرشان می فرماید: ((ایشان حتی یک بارهم از وضع سخت زندگی گله نکرده اند.))
یک روز من بر سرسفره ای در کنار رهبرنشسته بودم. خانم ایشان هنوزنیامده بودند. وقتی ایشان آمدند رهبر ما با حالت شوخی واحترام فرمودند: ((برای سلامتی حاج خانم صلوات))

مرتبط با کتاب گل های باغ خاطره

بیشتر بخوانیم…

کتاب یک سبد گل محمدی : گوشه هایی خواندنی از زندگی سید عزیز خراسانی

بیشتر ببینیم…

سید حسن نصر الله : ما از حسین زمانه (امام  ای) حمایت میکنیم.


قصه های خوب برگزیده از قرآن برای بچه های خوب: مجموعه ای از داستان های قرآنی

 

قصه های خوب برگزیده از قرآن برای بچه های خوب
نویسنده: مهدی آذریزدی
انتشارات: نشر امیرکبیر

معرفی:

این کتاب، کتابی جذاب و دلنشین است که شما را مجذوب خود می کند و مهارت ها و چیزهای بزرگی به شما می آموزد. جلد پنجم از کتاب قصه های خوب آن قدر شیرین است که شما دلتان نمی خواهد لحظه ای آن را زمین بگذارید.

خلاصه:

این کتاب مجموعه ای از داستان های معروف قرآن است که به نثر روان درآمده است.

بریده کتاب:

ایوب یکی از ثروتمندان زمان خود به شمار می رفت و خدا خواست که ایوب را و مردم زمان او را از امتحانی بگذراند. یک روز ایوب در خانه نشسته بود که یکی از غلامان آمد و گفت: کشتی ات غرق شد. ایوب گفت: کشتی بان چه شد؟ گفت نجات یافت. ایوب خدا را شکر کرد و گفت خدا هر وقت بخواهد می دهد و هر وقت بخواهد می گیرد. دیگری رسید و گفت: صاعقه ای آمد و مزرعه ات را سوزاند. ایوب گفت: الحمد لله مصلحت را خدا می داند دیگری رسید و گفت ای ایوب سیل آمد و گله گاو و گوسفندت را برد. گفت: به داده اش شکر به نداده اش شکر.

بریده کتاب(۲):

قارون هم با قوم موسی می جوشید هم با دیگران می جوشید و هیچ کس را از خودش آزرده نمی کرد. او شاگرد شیطان بود. صبح در پیش قوم موسی به خدا سجده می کرد، ظهر با بت پرستان، بت می پرستید و شب به فرعون تعظیم می کرد.

بریده کتاب(۳):

حضرت عیسی پیغمبر محبت بود، خیلی مهربان بود و هرگز کسی را نفرین نکرد. عیسی روزی که داشت موعظه می کرد می گفت: خدمتکار من دست هایم است. اسب سواری من پاهای من است. فرش من زمین است. بالش من سنگ است. آتش من آفتاب است و چراغ من ماه است. نان و خورشت من قناعت است. لباس من جامه پشمین است و ایمان من به خداست. سرمایه ی من محبت و دوستی خدا و خلق خداست و هر که با من است دوست خداست.

مرتبط با کتاب قصه های خوب برگزیده از قرآن برای بچه های خوب

بیشتر بخوانیم….

دین را متفاوت به کودک معرفی کنیم: کتاب قرآن، کودک، سرگرمی

بیشتر ببینیم…

قصه های مجید و کتابخوانی


کتاب کوچ لبخند: سرگذشت شهید علی قمی کردی… سرگذشتی خواندنی

 

کتاب کوچ لبخند
نویسنده: حسین قرایی
انتشارات: نشر امینان

معرفی:

فقط می تونم بگم خاطرات شیرین و هیجان انگیز و البته عبرت انگیز شهید بزرگوار علی قمی رو از دست ندید!

بریده کتاب:

مسئول ی حزب دموکرات که به اسارت آنها درآمد می گفت: قاسملو وقتی متوجه حضور علی قمی در میدان شد با ترس گفت:
مقاومت فایده ای نداره، کاوه وقمی مقابلمان هستند. » ( صفحه ۵۴ )

بریده کتاب(۲):

علی جعفرخواه روایت می کند: وقتی برای پاک سازی مهاباد به روستایی رسیدیم، متأسفانه لو رفتیم، قمی به من گفت تا با آر.پی.جی ساختمان را بزنم امّا من نتوانستم. قمی آر.پی.جی را گرفت و دقیق زد وسط پنجره و ساختمان دوتا شد؛ دیگر تیری سوی ما شلیک نشد.
( صفحه ۶۵ )

بریده کتاب(۳):

حمید عسگری روایت می کند: پس از چهارماه قمی می خواست به مرخصی برود. در اتوبان تهران – کرج یکدفعه گفت: بنزینمان تمام شده. دیدم ساعت دو بامداد، یک آقای خوش قد وقامت با کت وشلوار کنار جاده منتظر ایستاده است. مرد هیچ عجله ای برای رفتن نداشت. نه ماشینش خراب شده بود ونه کمک می خواست. به ما اجازه داد تا از ماشینش بنزین بگیریم. انگار از طرف خداوند ایستاده بود تا ما بیاییم و از او بنزین بگیریم! ( صفحه ۱۱۶ و ۱۱۷)

مرتبط با کتاب کوچ لبخند

بیشتر بخوانیم…

مسافران جاده های سرد : دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

بیشتر ببینیم.

حاج احمد متوسلیان –کردستان


 

تصویر دوریان گری: نقد فلسفه غرب به زبان داستان

 

تصویر دوریان گری ، اسکار وایلد

ظاهرا:
 داستان جوانی بسیار زیبا به نام دوریان گری است که نقاشی به نام بازیل” از معصومیت او الهام می گیرد و در این میان مردی به نام هنری” مانند شیطان عمل کرده و دوریان را تشویق به رد کردن مرزهای ارزشی می کند. دوریان به جایی می رسد که حتی قتل هم می کند؛ به عبارتی معصومیتی که از دست می رود.

باطنا:
نویسنده قلم در عالم معنا زده است؛ هرچند نه به آن معنا که مسلمانان از عالم معنا درک می کنند اما به هر حال در قالب یک داستان توانسته است به خوبی مرز بین رذالت که نتیجه اش شقاوت است را با معصومیتی که نتیجه اش سعادت است را بگوید.

نویسنده نقاش را جای خالقی نشانده که می خواهد بر مبنای پاکی، کارش را پیش ببرد.
او زیبایی ها را می شناسد و به همان زیبایی هم قلم می زند؛ زیبایی که بر مبنای فطرت پاک تعریف شده است و تمام انسان هایی که در طول داستان نشان می دهد آلوده شده اند.

و هنری” نماد شیطان است که تنها با کلمات و وسوسه هایش افراد را به زیر می کشد و به زبونی فرا می خواند.
و دوریان” جوانی که با وسوسه هنری” تمام دارایی اش که نجابتش بوده را به مرور از دست می دهد.

این کتاب به صراحت نقد فلسفه غرب است به زبان داستان.

آنچه در تمدن اروپایی پا گرفت، رشد کرد و در ظاهر برای انسان هایش لذت را آورد اما هیچ کس نخواست تا کثافت ها و رذالت ها و بی شرفی های دور از این لذت را هم ببیند و به دیگران با صداقت نشان دهد. در جای جای داستان نویسنده با صراحت افکار فرهنگشان(فرهنگ انگلیسی) را به صحنه می آورد و نتیجه آن را به خواننده نشان می دهد.

بازیل” تصویر دوریان را می کشد؛ تصویری بسیار زیبا و دوریان” آرزو می کند به جای آنکه خودش پیر شود و گذر زمان بر چهره زیبایش اثر منفی بگذارد، تصویر نقاشی شده اش پیر شود و دعایش اجابت می شود. اما نه به این صورت که تنها تصویرش با گذشت زمان پیر شود؛ بلکه هر عمل هوس آلود و گناهی که دوریان انجام می دهد بر ظاهرش در نقاشی هم اثر می گذارد. دوریان زیباست و نقاشی اش هر روز زشت تر می شود. در حقیقت نویسنده دارد نشان می دهد که گناهان بر سیرت و صورت انسان اثر می گذارد و زشت و زیبایی واقعی را می سازد و علنی می کند. دوریان وحشت زده نقاشی اش را پنهان می کند و آخر سر نقاش را هم می کشد و جسدش را پودر می کند، غافل از آنکه خودش و عملش هنوز زنده هستند و هر انسانی اسیر عملش است.

انسان غرب زده، خدا را حذف کرد تا راحت باشد، لذت را کسی برایش مخدوش نکرد اما حواسش نبود که اسیر خودش است  نه دستورات خدا. آنچه که لذت ها را برایش بی اثر و کم می کند کارهای خودش است نه محبت های خدا.
و این طور شد که از داشته هایش دست کشید و با لب و لوچه ای آویزان به سراغ نداشته های حرام رفت و قطعا سرانجام همه ی آنها همین است که در رمان به تصویر کشیده شده است.

دوریان گری برای فرار از تصویر خودش آن را پاره می‌کند ولی در حقیقت خودش را که سالهاست باطنا مرده، ظاهرا هم می‌کشد. این خودکشی نتیجه امروزش نبود، دستاورد روزهای گناهش بود.

 بهر حال این کتاب را نه یک بار که بارها بخوانید و در آنچه غرب خودش هم نقدش می‌کند تفکر کنید.


کتاب خداحافظ کرخه: یک کتاب پر از لحظه های مهیج و جذاب و البته طنز

 

کتاب خداحافظ کرخه
نویسنده:

داوود امیریان
انتشارات:

سوره مهر

بریده کتاب:

یک روز دستور آمد وسایل را جمع کنیم وبه خط دوم بردیم. چادرها و وسایل را به پشت کامیون منتقل کردیم وخودمان سوار اتوبوس شدیم. یکی از بچه‌ها با خودش یک جوجه آورده بود که حالا تبدیل به مرغ شده بود اما چه مرغی! حیوان مادرمرده از بس صدای شلیک گلوله وآر پی جی شنیده بود پرهاش ریخته بود و به قول بچه ها موجی شده بود و هر چه اصرار کردیم که نمی شود درخط دوم این مرغ را نگه داشت راضی نشد، بالاخره هم آن را با خود آورد. ص ۱۷

بریده کتاب(۲):

پا داخل آب شدیم واز طرف دیگر بیرون آمدیم. مقداری راه رفته بودیم که ناگهان جسم تیزی پای مرا برید. درد شدیدی در پایم پیچید. ازپایم خون می آمد. فرمانده رسید و گفت: چی شده برادر؟ بریدی؟ گفتم نه بابا من نبریدم ، پام بریده. خندید و بعد لطفی را صدا کرد و گفت که مرا به چادر ببرد. برگشتیم طرف چادر. لطفی درحالی که می خندید گفت چی شده مورچه گازت گرفته شیطون؟ بچه ها در قایقی پس از ما رسیدند. فتوحی آژیر آمبولانس را به صدا درآورد وگفت توجه فرمایید! توجه فرمایید! یکی از برادرا به علت رفتن روی مین میخی پاش بریده و دچار کمبود خون شده هرکس میتونه با آوردن شکلات و خوردنی جون این برادرو نجات بده. ص ۷۰

مرتبط با کتاب خداحافظ کرخه

بیشتر بخوانیم…

فرمانده من : حکایت هایی تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن و سالی نداشتند…

بیشتر ببینیم…

انتخاب مرزی میان بهشت وجهنم …


خودسازی به سبک شهدا: هرکسی یکبار فرصت زندگی دارد… باید آن را بهترین، نقش زد

 

خودسازی به سبک شهدا
گردآورنده: موسسه فرهنگی حماسه۱۷
بازنویسی: زهرا
انتشارات حماسه یاران

بریده کتاب:

روزه زیاد می گرفت. گفتم برای چی اینقدر روزه زیاد می گیری؟! گفت: باید بگیرم نشستم و دودوتا چهارتا کردم، حرفش با عقلم جوردرنمی اومد حتی قبل از تکلیف هم روزه های ماه رمضانش را می گرفت. برایم سوال بود که چه بدهکاره؟ بعد از شهادت دفترچه یادداشت اش حل معمای بدهکاری هایش شد. یک روز روزه جریمه شنیدن غیبت، یک روز روزه جریمه دروغ، یک روز روزه جریمه …ص۳۷

بریده کتاب(۲):

اولین درس اطلاعات عملیات اینه. کسی می تونه از سیم خاردار دشمن رد بشه که تو سیم خاردار نفسش، گیر نکرده باشه! ص۴۶

بریده کتاب(۳):

نمیدونم چرا وقتی با هم بودیم وصحبت می کردیم، وسط حرف هایم عباس ته خودکار را می گذاشت توی دهانش و فشار می داد. علتش را نمی دانستم می پرسیدم هم جواب درستی نمی داد و بحث را عوض می کرد. یک بار آنقدر پاپی شدم تا به حرف آمد. گفت: تو خیلی نسبت به غیبت حساس نیستی، می ترسم من هم آلوده بشم. برای همین ته خودکاررو می ذارم تو دهنم که حواسم باشه توغیبت نیفتم وادامه دهندش نباشم. ص۵۵

بریده کتاب(۴):

نگاهش به هلی کوپتر مانده بود. طوری نگاه می کرد که انگار بار اولش است هلی کوپتر می بیند. وسط همین نگاهش بود که گفت: این آهن پاره رو آدمی زاد می سازه و می تونه پرواز کنه: حالا فکر کن اگر بخواد خودش روپرواز بده تا کجا ها می تونه بره.

بریده کتاب(۵):

برخلاف تصورم دستش رازیر شیر گرفت ودهانش رابهش چسباند وآب خورد. گفتم پسرجون آب به این خنکی رو کنار گذاشتی ورفتی آب گرم خوردی. گفت همین خوبه. باعقلم جور در نمی آمد. می دانستم بی دلیل توی آن هوای گرم آب خنک راکنار نگذاشته وگفتم: راستش را بگو چرا آب خنک نخوردی. گفت: همین جوری عادت کردم. مکثی کرد و دوباره گفت: درواقع یه جور مبارزه با هوای نفسه، شما هم اجازه بده نشکندش. ص۱۱۷-۱۱۸

بریده کتاب(۶):

دراثر مبارزه با نفس بود که حر خود را نجات داد و لشکر امام حسین پیوست ودر اثر مبارزه نکردن با هوای نفس بود که عمر سعد ساعت ها فکر کرد، ولی نتوانست خود را نجات دهد. ص۱۴۱

مرتبط با کتاب خودسازی به سبک شهدا …

بیشتر بخوانیم…

کتاب هاجر در انتظار : طعم خوشبختی را از آنان که چشیده اند بپرسید…

بیشتر ببینیم…

کلیپ هایی مرتبط با حال و هوای این کتاب

 


خداشناسی قرآنی کودکان: یک کتاب برای پاسخگویی کامل به ذهن پر سؤال کودکان

خداشناسی قرآنی کودکان
نویسنده:

غلامرضا حیدری ابهری
انتشارات:

نشر جمال

معرفی:

منم مثل تو کلی سوال از خدا داشتم. خدا جونم الان تو کجایی پس چرا من نمی بینمت؟
بچه ها! بعد از خوندن این کتاب خیلی چیزا رو فهمیدم، خدا الان همین جاست پیش من و تو…

خلاصه:

کتاب شامل ۲ بخش است: بخش اول گفتاری پیرامون با بسته های پاسخ گویی به پرسش های مذهبی کودکان و نوجوانان» است که در بردارنده ی نکانت مهمی در اصول پاسخگویی به سؤالات مذهبی کودکان و نوجوانان می باشد. بخش دوم نیز پاسخ به ۴۰ پرسش کودکان و نوجوانان درباره ی خدا می باشد.

بریده کتاب:

خدا تنها دوست خوبی است که همه جا با ما و در کنار ماست. وقتی در شکم مادرمان بودیم او با ما بود و تا هرزمان که در دنیا باشیم نیز با ما خواهد بود. قدر این دوست خوب وهمراه همیشگی را بدان و با انجام کارهای خوب او را ازخودت راضی نگه دار. ص ۵۶

بریده کتاب(۲):

همین که در عمق دلت می توانی خدا را حس کنی و با او دوستانه حرف بزنی معلوم می شود که او هست. خدا را در قلب پاکت می توانی پیدا کنی. برای یافتن خدا نمی خواهد چشمت را باز کنی و این طرف و آن طرف به دنبال او بگردی. نه نیازی به این کار نیست. یک لحظه چشمت را ببند و او را از ته دل صدا بزن. خیلی زود می فهمی که او وجود دارد و همیشه و همه جا در کنار ماست.ص ۸۷

بریده کتاب(۳):

سوال: مگر خدا به نماز خواندن ما نیاز دارد که ما باید هر روز نماز بخوانیم؟
خدا به نماز خواندن ما نیازی ندارد، این ما هستیم که برای رسیدن به خوشبختی به نماز خواندن و گفت و گو با خدا نیاز داریم اگر مردم نماز نخوانند یا حتی اگر همه ی آنان کافر شوند به خدا ضرری نخواهد رسید. گلی که آب نخورد و نور نبیند می خشکد و پژمرده می شود. روح آدم بی نماز هم سیاه می گردد و از لذت دوستی با خدا محروم می شود. ص۶۶

بریده کتاب(۴):
  • آیا می توان با خدا تلفنی صحبت کرد؟ …
    خدا هیچ وقت از ما دور نمی شود تا مجبور باشیم با او تلفنی صحبت کنیم، خدا همه جا هست حتی وقتی تو در اتاقت را می بندی، باز هم خدا در کنار توست و صدای تو را می شنود. اگر تو آهسته ی آهسته هم صحبت کنی باز هم خدا صدایت را می شنود. هر وقت دلت خواست با خدا حرف بزن راحت باش نه به تلفن نیازی داری و نه به هیچ چیز دیگر. صفحه ۹۶
بریده کتاب(۵):

بسیاری از پدران و مادران و معلمان و مربیان از عهده­ی پاسخ­گویی به پرسش­های کودکان و نوجوانان بر می آیند؛ ولی چون از ادامه­ ی پرسش و پاسخ نگرانند و بیم دارند که نتوانند به پرسش ­های بعدی آنان پاسخ دهند جوابی را که می­ دانند مطرح نمی ­سازند. این کتاب حاصل تجربه ­ی ده ­ها مورد گفت و گو با کودکان و نوجوانان است که بچه­ ها با چند جمله کوتاه درست و مهربانانه قانع می ­شوند. صفحه ۲۴

مرتبط با کتاب خداشناسی قرآنی کودکان

بیشتر بخوانیم.

خدا چیه؟ کیه؟ کو؟ : پاسخ هایی ساده و قابل فهم به سوالاتی درباره خداوند با عباراتی آهنگین

بیشتر ببینیم…

برای کودکانمان اسم نیکو انتخاب کنیم.


کتاب خردل خر است: مجموعه داستانک های تلخ و شیرین از جنگ و صلح

 

کتاب خردل خر است
نویسنده: مهدی نورمحمدزاده
انتشارات: روایت فتح

بریده کتاب:

داستان سفید۳۸:
دیسک بین مهره های ۴ و ۵ وضعش خیلی خرابه! اگر مواظب نباشین و استراحت نکنین مجبور به جراحی میشیم! حتی یک بسته چند کیلویی هم نباید بلند کنین و الا کرختی پاهاتون روز به روز بدتر میشه… .»
عکس ام آر آی کمرش را داخل کیفش قایم کرد و به آرامی از پله‌های مطب پایین رفت.
-دکتر چی گفت؟
زن پشت ویلچر شوهرش ایستاد و به سختی جواب داد:
-هیچی! گفت چیزیم نیست… خوب میشه!

بریده کتاب(۲):

داستان قهوه ای ۱۵ :
-تو چطوری از بابات رضایت گرفتی؟
-تو خواب!
فکر کردم او هم مثل من انگشت باباش را توی خواب زده زیر رضایت نامه. بعد از شهادتش فهمیدم باباش از شهدای ۱۷ شهریور ۵۷ است!

بریده کتاب(۳):

امیر قیافه اش به سیزده، چهارده ساله ها می زد. اولش همه فکر کردیم با جعل کپی شناسنامه اش توانسته اعزام شود، اما خودش اصل شناسنامه را نشانمان داد که ثابت می کرد هفده ساله است. شهید که شد، همراه جنازه اش رفتم شهرستان. جلوخانه شان پلاکارد زده بودند و پیوستن امین را به برادر شهیدش امیر، تبریک و تسلیت گفته بودند . صفحه ۳۷»

بریده کتاب(۴):

انگشتر طلای دست چپش که از خاک بیرون زد، همه بچه ها گیج شدند.
– من که میگم طرف عراقیه، ولش کنیم!
-از کجا معلوم؟ شاید تازه اومده بوده جبهه و هنوز این چیزها براش جا نیوفتاده بوده!
وقتی حاج رضا منظره را دید، یک دل سیر گریه کرد و گفت:
اون شب اونقدر شهید و مجروح این جا افتاده بود که قرار شد از خواهران امدادگر بیمارستان هم چند نفرشون بیان کمک… صفحه ۴»

مرتبط با کتاب خردل خر است

بیشتر بخوانیم…

پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند…روایتی از جنگ کردستان

بیشتر ببینیم…

یک♥ عاشقانه ی♥ نرم و لطیف


خرمالوها را به گنجشک ها بفروش: ماجرای خواستگارهای دختر داستان دنبال کردنیست

 

خرمالوها را به گنجشک ها بفروش
نویسنده: محمد حنیف
انتشارات جمکران

خلاصه:

ماجرای دختری به نام ریحانه که ۴ خواستگار سمج همزمان دارد. او خودش در ابتدا یکی از آنها را می پسندد ولی بعد متوجه می شود یکی دیگرشان که نامش امیریل است از همه بهتر است ولی پدر خانواده پسرعمه ریحانه را قبول می کند و ریحانه به خاطر بیماری قلبی پدر کوتاه می آید و تن به ازدواج می دهد و بعد با خیانت یغما (پسرعمه) پدر پشیمان می شود و امیریل با اصرار خانواده را راضی می کند که با ریحانه مطلقه ازدواج کند یغما هم به بدترین نحو ممکن مجازات می‌ شود.

بریده کتاب:

از همان روزی که با وساطت مادرش آمد خانه، به دلم نشست. سادگی اش را با پوشیدن شلوار سیاه و پیراهن آبی رنگ و رو رفته بی آستینش نشان داد. وقتی صحبت کردیم بیشتر شنونده بود می‌فهمیدم که پشت حرف های اندکش ثبات رای ندارد. پی در پی نظراتش را با من هماهنگ می‌ کرد یا از حرف‌هایش عقب‌ نشینی می‌ کرد .(صفحه ۲۰ )

بریده کتاب(۲):

همه جوره یغما را امتحان کرده بودم. نه دستش کج بود و نه نگاهش ناپاک. درست همان پسری بود که من می خواستم … . با کاری هم که پدرش در حقش کرده بود حسابی خودش را مدیون خانواده ما می دانست مانده بودم چه جوری علامت بدهم تا خودش پا پیش بگذارد. باید بیشتر محبت من را حس می کرد. وقتی دیدم با خانم کیان ارثی، خانم کیان ارثی گفتنش ولم نمیکنه، لجم درآمد، گفتم: اسم من مریمه، لطفاً منو مریم صدا بزن! ولی مگر باورش میشد ؟ چشم خانم کیان ارثی.(صفحه ۲۱۴و۲۱۵)

مرتبط با کتاب خرمالوها را به گنجشک ها بفروش

بیشتر بخوانیم.

فرشته ای در برهوت: خواستگاری پر ماجرا که به چالش بین سنی و شیعه کشیده می شود.

بیشتر ببینیم

دیدن این کلیپ ها در این روزها خالی از لطف نیست…


کتاب سرباز کوچک امام رونمایی شد

سرباز کوچک امام: نوجوانی، اسارت با هم سنخیتی ندارد. خاطرات یک ۱۳ساله ی اسیر

سرباز کوچک امام
نویسنده: فاطمه دوست کامی
ویراستار: فرزانه قلعه قوند
انتشارات پیام آزادگان

بریده کتاب:

یک نفر از بیرون داد می زد: ((بابا، یکی بیاد رو این خاکریز پاس بده))…… وقتی دیدم کسی به حرفش محل نمی گذارد از سنگر رفتم بیرون و بهش گفتم: ((من اومدم. شما برید تو سنگر من حواسم هست)) دو سه ساعت که گذشت، تمام لباس هایم خیس آب شد. یک لحظه فکر کردم شاید صدای باران است و خیالاتی شده ام.
اما وقتی چشمم افتاد به کلی نور که از روبه رویم ظاهر می شدند و بعد هم یک مرتبه غیبشان می زد، فهمیدم خبرهای هست. وقتی دیدم سر و صدا ها بیشتر و نورها نزدیک تر شدند از بالای خاکریز آمدم پایین تا بچه ها رو صدا کنم. رفتم داخل سنگر خودمان… بچه ها همانطور که نشسته بودند، خوابشان برده بود، پایم را که توی سنگر گذاشتم تا ساق پا رفتم توی آب. طفلکی ها آنقدر که خسته بودند اصلاً متوجه نشده بودند که توی سنگر آب افتاده و زیرشان خیس شده… ایستاده تکیه دادم به دیوار سنگر، نمی خواستم بخوابم فقط می خواستم کمی استراحت کنم. و بعد اصلاً نفهیمدم پلک هایم سنگین شد و آمد روی هم. باورم نمی شد ایستاده خوابیده ام…

بریده کتاب(۲):

دوباره سالن باز شد و چند نفر آمدند داخل. نگهبان دم در که سرباز قد بلند و لاغر اندامی بود به گروه تازه وارد چیزهایی گفت……یکی شان سرش را نزدیک صورتم کرد و گفت:خمینی خوب…. خمینی رجل الدین…. خمینی زین….»… با این حساب با وجود سربازها و درجه دارهایی مثل آن ها، صدام برادر کشی راه انداخته بود، مسلمان در برابر مسلمان… همان طور که درازکش بودم دیدم کسی می گوید: مهدی، مهدی». رفتم پای پنجره. یکی شان سرش را آورد بین نرده‌ها و آرام پچ پچ کرد ” صدام خر! صدام سگ! …خمینی زین الدین … خمینی رجل الدین، صدام کافر!”. خنده ام گرفت. خیلی بامزه می گفت صدام خر، صدام سگ!…. صفحه ۱۹۱

بریده کتاب(۳):

سربازها مرا بلند کردند و بردند روبروی سرگرد. سرگرد زد زیر سینه ام و من را کوبید به دیوار… کف دستش را گذاشت روی پیشانی ام و دو سه بار سرم را زد به دیوار. سرگیجه داشتم. تمام رگ و پی ام تیر می کشید. محمودی دست برد زیر چانه ام و سرم را بالا آورد و گفت: مهدی… دیگه قصه تو تموم شد. ولله العظیم امشب فلجت می کنم. کاری می کنم تا آخر عمر داری وبال دیگران باشی… من خیلی بهت فرصت دادم ولی تو قدر ندونستی و آدم نشدی!». محمودی نعره ای کشید و گرز را دو دستی برد بالای سرش. چیزی ته دلم می جوشید… چشم هایم را بستم و خودم را به خدا سپردم …. نا خودآگاه از ته دل داد زدم:یا صاحب امان…»… پس چرا نزد؟ همان طوری خم منتظر برخود گرز به کمرم بودم…. گرز از کلفت ترین قسمتی که از دسته به سرش وصل می شد، دو نصف شده بود، دسته اش شبیه جارودستی ریش ریش شده و در دست محمودی بود. تازه یادم افتاد چه کسی را صدا زدم. بی هوا اشک از گوشه چشمم جوشید. صفحه ۳۱۸

مرتبط با کتاب سرباز کوچک امام 

بیشتر بخوانیم…

کتاب ملاصالح : داستانی از یک زندانی با سه بار حکم اعدام، عجیب است ولی او زنده است

بیشتر ببینیم…

کلیپ زیبا ویژه شهادت سردار سلیمانی


کتاب رویاهای بر باد رفته : زندگی خصوصی این مرد بی نهایت بی کفایت دانستنی ست.
 

کتاب رویاهای بر باد رفته: زندگی خصوصی این مرد بی نهایت بی کفایت دانستنی ست.

 

کتاب رویاهای بر باد رفته
نویسنده: عباس سلیمان نژاد
انتشارات: 

مرکز اسناد انقلاب اسلامی

بریده کتاب:

یکی از آنان با بی تفاوتی گفت: لطفا به ما خودتان بگویید به چه کسی بی اعتنایی کردیم؟
– من ولیعهد ایران هستم.
آن ها به یکدیگر نگاه کردند ودر یک لحظه با صدای بلند خندیدند.
من از رفتار آن ها به شدت ناراحت شدم، پیراهن یکی از آنان را گرفتم واز نیمکت بلندش کردم، اما او قبل از اینکه کاری انجام دهم، مشتی به صورتم کوبید ومن چند قدم عقب رفتم و روی زمین افتادم.

بریده کتاب(۲):

دختر زیبایی به نام گیلدا. این دختر با موهای طلایی به غایت زیبا بود. ومن شیفته و دلباخته او شدم. تصمیم گرفتم او را به کاخ بیاورم وسوئیت ویژه ای را در اختیارش قرار دهم. بدین ترتیب من میتوانستم راحت تر از مجالست با گیلدا بهره مند شوم. چند روزی از آمدن گیلدا به کاخ نگذشته بود که به من خبردادن شهبانوفرح از حضور گیلدا درکاخ عصبانی شده وبه سوئیت او رفته و…

بریده کتاب(۳):

من محمد رضا پهلوی از تقی امامی خیلی خوشم امد. او جوانی خوش سیما و دوست داشتنی بود. و اشرف شیفته و شیدای او شده بود. اشرف که تازه از همسرش طلاق گرفته بود به امامی بیشنهاد ازدواج داد. ولی امامی پیشنهاد خواهرم را رد کرد. اشرف به عنوان یک شاهزاده قادر به تحمل این تحقیر شدن نبود بنابراین کینه او را به دل گرفت. از طرفی اشرف دل خوشی از فوزیه نداشت از این رو اشرف وارنت پرون دست به دست یکدیگر توطئه ای را برای آزادی فوزیه طراحی کردند……

بریده کتاب(۴):

جدایی از ثریا مرا پیش از پیش در انتخواب همسر دیگر مصمم ساخت و مترصد پیشنهاد یکی از نزدیکان برای ازدواج مجدد بودم. سرانجام روزی دخترم شهناز نزد من اومد وگفت: پدرم فکر کنم همسر مناسبی برای شما انتخاب کردم من دوست ندارم شما با دختری ازدواج کنین که نتوانیم با او کنار بیایم. من که سعی می کردم کنجکاوی ام را پنهان کنم از دخترم پرسیدم: حالا با این دختر چگونه آشنا شده ای؟

بریده کتاب(۵):

من و فرح بعد از مراسم عروسی به سواحل دریاری خزر رفتیم تا ماه عسل خودرا در آنجا بگذرانیم.
همسرم دراین ایام خود را خوشبخت ترین زن روی زمین می پنداشت او در ذهن خود مرا مردی تصور می کرد که سخت به او دلباخته است و می خواهد با عشق به او زندگی سعادتمندانه ای راشروع کند. این رویای شیرین فرح دیری نپایید زیرا پس از بازگشت از ماه عسل دریافت که من دنبال همدم ومعشوق نیستم. وآنچه مرا از همسر قبلی ام جدا ساخته عقیم بودن ثریا بوده است. فرح به حقیقت دیگری نیز دست یافت او پی برده بود که من دررابطه شویی پایبند حریم نیستم وروابط آزاد با دختران رنگارنگ امری معمولی برای من محسوب می شود….
این واقعیت ها خواب شیرین فرح را پریشان ساخت…

بریده کتاب(۶):

جشن بزرگداشت ۲۵۰۰ سالمین سال شاهنشاهی، شکوه و عظمت سلطنتم رابیش از پیش نمایان ساخت اما در همان زمان موضوعی پیش آمد که دربار و شخص اول سلطنت را آشفته ساخت، این جشن با عصری عظمت و شکوه، جلالش توجه مردم را به خود جلب نکرد.
لبخند تلخی زدم وبه دور از هر ملاحظه ای گفتم (طی یک سال ونیم گذشته، تمام وعده های شما ارزشی نداشته، چه می دانم، شاید اگرامروز به وعده های شما دلخوش کنم، این اعتماد به قیمت جانم تمام شود.) کاتلروراول-نماینده دولت آمریکا-سرخود رابه زیر انداختند وبدون این که چیزی بگویند از اتاقم خارج شدند. ص۱۲۶

بریده کتاب(۷):

یک لحظه خاطرات گذشته در ذهنم مرور شد، اما هنوز نمیدانستم گفته ی پدرم را باور کنم که می گفت:
اگر پادشاهی که اولین فرزندش دختر باشد، یا کشته شود یا در تبعید می میرد یا گفته ی آیت الله خمینی را بپذیرم که فریاد زده بود: ای آقای شاه! من میل ندارم اگر روزی تو بخواهی بروی همه شکر کنند. خدا می داند که مردم از رفتن پدرت شاد بودند، من نمی خواهم تو این طور باشی، انقدر با ملت بازی نکن. من هنوزنمی دانم….

مرتبط با کتاب رویاهای بر باد رفته 

بیشتر بخوانیم…

مأموریت مخفی هایزر در تهران : درکی از حقایق نادیدنی در زمان محمدرضا شاه

بیشتر ببینیم…

تصاویری دیده نشده از وضعیت مردم پایتخت در تهران پیش از انقلاب!


بار هستی،نمادی از باری است که فیلسوفان و دانشمندان غربی بر دوش مردمانشان گذاشتند و آن ها را به رنجی انداختند که ناگفتنی است.
 

نقد رمان بار هستی: واگویه ی درونی ن و مردانی است که نه لذت زندگی را می فهمند و نه لذت مردن را.

 

نقد رمان بار هستی نوشته ی میلان درا
بار هستی، نمادی از باری است که فیلسوفان و دانشمندان غربی بر دوش مردمانشان گذاشته اند و آن ها را به رنجی انداخته اند که ناگفتنی است.

داستان کتاب از زبان یک زن و مرد است.
اما در حقیقت واگویه ی درونی ن و مردانی است که نه لذت زندگی را می فهمند و نه لذت مردن را.
مجبورند زندگی کنند و برای رفع ناراحتی های زندگی شان تن به زن و شراب داده اند.


این کتاب، اندیشه و ظلم کمونیست ها را بیان می کند و در اثنای آن اندیشه های فیلسوفان غربی چون نیچه را هم می آورد و در غالب زندگی ن و مردان غربی به جریان می اندازد.

خواننده اگر دقیق باشد متوجه می شود که :
خرد شدن شخصیت ها،
دل سردی از زندگی ها،
پناه آوردن ناچاری به رختخواب های خائن و هوس آلود،
مست کردن های هر گاهه و….
به خاطر دور شدن از مسیر درست آفرینش و دل کندن از حرف خالق و دل بستن و پیروی از حرف های مخلوق است.

سراسر کتاب اعتراف به سرگشتگی هاست.
فرار از ازدواج،
التماس برای خواسته شدن،

تن دادن اجباری به شب ها،
دل بستن به محبت حیوانات در بی مهری های انسان ها،
سکوت مقابل سردمداران سرمایه دار ظالم،
خانه های مجردی،
فرزندان تک والدینی،
کار کردن برای خوردن،
خوردن برای زنده ماندن…

و اگر با دقت نگاه کنیم این نوع اندیشه باعث می شود که هر کس تنها به زندگی و بقای خود فکر کند و انگیزه ی فردی شالوده ی همه ی کارها و فعالیت ها می شود.

انسانی که خود را مالک و ارباب طبیعت می دانست و می داند، ناگهان متوجه می شود که در دامی افتاده است و مالک هیچ چیز نیست، نه ارباب طبیعت است نه ارباب تاریخ است و نه حتی ارباب خودش .
چون نیروهای غیر عقلی دارد او را اداره می کند و کاش مردم و جوانان ایران به خودشان می آمدند، متوجه می شدند: واقعیت این است که این طور که غرب دارد در رمان ها و داستان هایش اعتراف به ویرانی می کند از هر خبری اثرگذارتر است.
چرا باید پس مانده های متعفن سبک زندگی غربی را بخوریم و این طور مریض و سردرگم شویم:
سبک خوراکشان،
سبک لباسشان،
سبک همسرداری هایشان،
سبک اخلاق فردی، خانوادگی و اجتماعی شان….
همه فاجعه به بار می آورد.
فاعتبروا یا اولی الابصار….


 

کتاب سیدمحمد حسینی بهشتی : عاقبت بخیری گنجیست که باهر مشقتی باید بدست آورد…

کتاب سیدمحمد حسینی بهشتی
نویسنده: امیر صادقی
انتشارات میراث اهل قلم

معرفی:

تا حالا شده حرف حقی بزنی ولی خیلی ها با شما مخالفت کنند؟ راه و هدفت درست باشه اما تحقیرت کنند، مورد سرزنش قرار بگیری و مسخره بشی…؟
یکی به دکتر گفت: دکتر چرا در مقابل این همه توهین و تهمت از خودت دفاع نمی کنی؟
دکتر گفت: …
این کتاب به شما یاد می دهد که در مقابل سختی و تلخی ها چگونه برخورد کنید و همیشه هم پرچم موفقیت و خوشبختی را با دستهایتان بلند کنید.

بریده کتاب:

قبل از اینکه به خواستگاری معصومه بیاید، در خواب دیده بودم که از خانواده بهشتی صاحب نوه ای می شوم با خیر کثیر باقیات الصالحات سید محمد که به دنیا آمد تا از شیر بگیرمش ۹بار قرآن را ختم کردم. (ص۶)

بریده کتاب(۲):

جلسه حساسی بود از هر ۳قوا آمده بودند. دکتر پشت تریبون رفت ۱۰دقیقه از آغاز نطق دکتر می گذشت دکتر مکثی کرد و به مستمعین دور تا دور جلسه نگاه کرد و یکباره گفت: بچه ها بوی بهشت می آید آیا شما هم این بو را استشمام می کنید؟ در همین لحظه انفجار مهیبی حزب جمهوری اسلامی را لرزاند و ساختمان فرو ریخت.(ص۶۴)

مرتبط با کتاب سیدمحمد حسینی بهشتی 

بیشتر بخوانیم…
چای خوش عطر پیرمرد : زندگینامه یک انسان خاص. نامش به گوشتان آشناست.

بیشترببینیم…
خیلی ها می گویند حاج قاسم را قبول داریم، چون …


کتاب سفر بر مدار مهتاب : کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی
 

کتاب سفر بر مدار مهتاب: کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی

کتاب سفر بر مدار مهتاب
نویسنده: مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودی
انتشارات

سوره مهر

معرفی:

توجه توجه! این کتاب را جوان هایی بخونند که ازمشکلات جزئی زندگی خسته شدند ودائماً میگن چقدر زندگی سخته بن این کتاب تازه می فهمیم بابا چقدر خوش بحالمونه خبر نداریم؟!!! مخصوصاً تازه عروس ها!!

بریده کتاب:

شهیداندرزگو چند سلاح کمری و خشاب داشت. گفت فردا باید برویم مشهد. آن وقت ها در پاسگاه های بین راه می گشتند. اسلحه ها را دربقچه ای پیچیدم ومن آن را به کمرم بستم چون حامله بودم خیلی به چشم نمی آمد. سواراتوبوس شدیم وبه طرف مشهد راه افتادیم.
دریکی ازپاسگاه ها گفتند: ((مسافرها پیاده شوند. می خواهیم همه رابگردیم)) وشروع کردند به گشتن. شهیداندرزگوهم آمد پایین و شروع کردن حرف زدن که ای بابا چقدرسخت است با زن مسافرت کردن من هم پیاده شدم وبه ایشون گفتم: ((اگربفهمند پدرمان را درمی آورند))
ایشان گفت: ((من الان به حضرت زهرا(س) می گویم خودشان مراقبت کنند. حالاببین مادرم چه می کند))
بعد به طرف رئیس پاسگاه رفت وگفت: ((خانمم حالش به هم خورده است و باردارهم هست))
رئس پاسگاه گفت: (اینکه غصه ندارد ببردش توی قهوه خانه آب وچای بده تا ما این مسافرها را بگردیم آن وقت شما بیایید و سوار شوید.)
بله! به همین سادگی رفتیم در قهوه خانه نشستیم وبعد ازچند دقیقه آمدیم وسواراتوبوس شدیم.

مرتبط با کتاب سفر بر مدار مهتاب 

بیشتر بخوانیم…

یکشنبه آخر : داستان لحظاتی که می توانست جور دیگری بگذرد، ولی او اینطور گذراند…

بیشترتر بخوانیم…

مختصر و مفید از شهید اندرزگو…


کتاب سیاه و سفید سرزمین من : پهلوی ها را باید بشناسی تا کلاه سرت نرفته است.
 

کتاب سیاه و سفید سرزمین من: پهلوی ها را باید بشناسی تا کلاه سرت نرفته است…

کتاب سیاه و سفید سرزمین من
نویسنده

هادی قطبی

انتشارات بهار دلها

معرفی:

همسر امام می گفتند:”من شصت سال با امام زندگی کردم ولی ندیدم که ایشان یک معصیت بکنند، در عین حال به ما اصلاً سخت گیری نمی کردند، فقط نصیحت می کردند و همیشه به ما می گفتند: سعی کنید گناه نکنید، اگر نمی توانید ثواب کنید، سعی کنید لااقل معصیت نکنید.

بریده کتاب:

زمانی، طبق دستور رضاشاه به تمام پادگان ها بخشنامه شد که فرماندهان حق ندارند به سربازان فحش بدهند. فرمانده ی لشکرسرلشکر بوذرمهری بود. ولی بلافاصله به محض دریافت بخشنامه دستور داد شیبورافسرش بنوازند. وقتی تمام افسران لشکرجمع شدند، بوذرمهری بخشنامه راخواند و درتوضیح گفت: از امروزهر پدرسوخته ای که به سربازان فحش بدهد، دستورمی دهم پدر قرومساقش را جلوی روی سربازان دربیاورند. فهمیدید! بروید گورتان راگم کنید. ص ۲۸

بریده کتاب(۲):

پروین غفاری-معشوقه شاه- در خاطراتش درباره ی روحیه مذهبی شاه می نویسد: شاه به هیچ وجه روحیه ی مذهبی و اعتقادی نداشت و تمام دعاهایی که بعد ها در کتاب هایی که به نام او می نوشتند و حاکی از ارتباط معنوی او با اولیاء بود. دروغ محض بوده است. در تمام دورانی که من او را می شناختم، هیچ گاه ندیدم که او نماز بگذارد یا روزه بگیرد. آخر چگونه شاهی که هر شب تا دیر وقت سرگرم زن بارگی و مشروب خوارگی بود، به دین و خدا فکر کند! صفحه۶۵

بریده کتاب(۳):

به اعتراف خود پهلویی ها، در دوران پهلوی به خصوص رضا شاه، بعد از ساعت۸ شب کسی ضامن امنیت نبود…درباره ناموس مردم، هیچ ضمانتی وجود نداشت و وقتی شاه یا اطرافیان وی شکار دختر می کردند، از دیگران چه انتظاری می رفت؟.صفحه۵۹

بریده کتاب(۴):

مقام معظم رهبری درباره اوج وابستگی و عدم پیشرفت علمی ایران در زمان رضا شاه پهلوی فرمود:”باور کنید در کشور ما دسته بیل وارد می کردند. سوزن خیاطی وارد می کردند. انواع و اقسام خوراکی ها وارد می کردند. انواع و اقسام محصولات صنعتی وارد می کردند. همه چیز مصرفی بود!صفحه۱۷۲

مرتبط با کتاب سیاه و سفید سرزمین من 

بیشتر بخوانیم…

من محمدرضا ۲۲سال دارم: زندگی نامه آقای شاه از زبان دوست صمیمی اش.

بیشتر ببینیم…

کمی شناخت بیشتر با تماشای چند کلیپ

 


روزی که عمه خورشید مرد : زندگی مسیرش را پیدا می کند، گاهی با خواندن یک دلنوشته

 

روزی که عمه خورشید مرد: زندگی مسیرش را پیدا می کند، گاهی با خواندن یک دلنوشته

 

روزی که عمه خورشید مرد
نویسنده: منیژه ارمین
انتشارات: عهد مانا

معرفی:

یک گوشه ای از زیبا سرزمین شمال، پسر جوانی با خواندن دست نوشته های دفترچه ای قدیمی زندگی اش دست خوش تغییر می شود. پسر جوان، از خانه فرار می کند و می رود دنبال زندگی دیگر.
مدلی متفاوت . . .

خلاصه:

خورشید برای ازدواج با صفدر سر سفره عقد نشسته است. پدرش که او را از کودکی ش رها کرده بود و خورشید برای اولین بار است او را می بیند، با زور اربابیش مانع عقد آنها شده و او را با خود می برد. خورشید در این تنهایی هایش به نوشتن پناه می آورد. او رازها و رنج های زندگیش را یادداشت کرده و به دور از چشم دیگران به سهراب، پسر برادر ناتنی اش می سپارد. رنج های حاصل از زورگویی ارباب و سلب آزادی او، ظلم های اربابان به رعیت به خاطر زیاده خواهی هایشان…
سهراب تصمیم می گیرد، که اینگونه بی رحمانه زندگی نکند و زندگی اش را تغییر می دهد.

بریده کتاب:

عمه‌ خورشید، در گوشه‌ ای از باغ بزرگ خانۀ ما، در حیاط پشتی زندگی می‌ کرد. حیاط او با دری کوچک به باغ متصل می‌ شد. او خواهر ناتنی پدرم بود و بارها از زبان مادرم و عمه‌ هایم شنیده بودم که مادر او دختر یک رعیت ساده و بی‌ اصل‌ و نسب بوده است. خانۀ عمه‌ خورشید، خانۀ آرزوهای کودکانه‌ ام بود. خانه‌ ای که پرندگان، بدون هیچ ترسی، در آن لانه می‌ کردند و کبوتر بچه‌ ها، روی‌ دست آدم می‌ نشستند و او به من یاد می‌ داد، چگونه آن‌ها را نوازش کنم و دوست بدارم. یادم هست، یک روز که تخم کبوترها را از لانه برداشته بودم، با صدایی بغض‌ آلود گفت:
سهراب‌ جان، این‌ ها بچه‌ های کبوترها هستند و اگر مادرشان ببیند که نیستند، گریه می‌ کند.»
و آن‌ قدر گفت که رفتم و تخم کبوترها را در لانه گذاشتم.

 

 

دانلود از آپارات نمکتاب

بریده کتاب(۲):

عمه‌ خورشید، قبل از آنکه به دنیای سکوت تبعید شود، قصه‌ هایی عجیب برایمان می‌ گفت.
از پرنده‌ ها، از آهو های بیابانی و از گرگ‌ ها. در قصه‌ های او، همه‌ چیز، حتی آب و رنگ و درخت و ستاره‌ ها حرف می‌ زدند و هیچ‌ چیز محالی وجود نداشت.
ثریا هم گاهی پیش ما می‌ آمد ولی وقتی بر می‌ گشت، ادای عمه را در می‌ آورد و او را مسخره می‌ کرد. او، از همان بچگی یاد گرفته بود که چه‌ طور می‌ شود دیگران را مسخره کرد و به آن‌ ها خندید.

مادر، از رفتار ثریا خیلی راضی ‌بود ولی همیشه می‌ گفت: می‌ ترسم سهراب به عمه‌ اش برود.» و بعد با نفرت ادامه می‌ داد: مرده‌ شور نسلش را ببرد!» مادرم، همین قصه‌ ها را بهانه کرد و با این دستاویز که حرف‌ های عمه‌ خورشید بچه‌ ها را خرافاتی می‌ کند، ملاقات عمه را برای ما ممنوع کرد.
ولی من می‌ رفتم. یواشکی پیش او می‌ رفتم.
پشت دامن باجی‌‌ صغرا، تنها کسی‌ که حق داشت پیش عمه‌ خورشید برود، قایم می‌ شدم و می‌ رفتم.

 

بریده کتاب (۳):

پسر عمو قاضی با صدای بلند خندید و گفت:
بعضی وقت ها ت به کار می آید و بعضی وقت ها هم زور.
البته کار سرهنگ عالی بود، ولی بعدش ما بودیم که توانستیم سر مردم را گرم کنیم.
الان خوبی اش این است که مثل سابق با هم دست به یکی نیستند. با چند فیلم و برنامه تفریحی و یک مغازه لوکس و مقداری وعده و وعید، می توان مدت ها آنها را سرگرم کرد.”
:” عشق را باید در کودکی آموخت، همانطور که حروف الفبا را.”

مرتبط با کتاب روزی که عمه خورشید مرد 

بیشتر بخوانیم…

رمانی برای زندگی متفاوت: رنج مقدس

بیشتر ببینیم…

کلیپ کتاب روزی که عمه خورشید مرد: مدلی متفاوت از سبک زندگی…


 

کتاب کوچ لبخند: سرگذشت شهید علی قمی کردی… سرگذشتی خواندنی

 

کتاب کوچ لبخند
نویسنده: حسین قرایی
انتشارات: نشر امینان

معرفی:

فقط می تونم بگم خاطرات شیرین و هیجان انگیز و البته عبرت انگیز شهید بزرگوار علی قمی رو از دست ندید!

بریده کتاب:

مسئول ی حزب دموکرات که به اسارت آنها درآمد می گفت: قاسملو وقتی متوجه حضور علی قمی در میدان شد با ترس گفت:
مقاومت فایده ای نداره، کاوه وقمی مقابلمان هستند. » ( صفحه ۵۴ )

بریده کتاب(۲):

علی جعفرخواه روایت می کند: وقتی برای پاک سازی مهاباد به روستایی رسیدیم، متأسفانه لو رفتیم، قمی به من گفت تا با آر.پی.جی ساختمان را بزنم امّا من نتوانستم. قمی آر.پی.جی را گرفت و دقیق زد وسط پنجره و ساختمان دوتا شد؛ دیگر تیری سوی ما شلیک نشد.
( صفحه ۶۵ )

بریده کتاب(۳):

حمید عسگری روایت می کند: پس از چهارماه قمی می خواست به مرخصی برود. در اتوبان تهران – کرج یکدفعه گفت: بنزینمان تمام شده. دیدم ساعت دو بامداد، یک آقای خوش قد وقامت با کت وشلوار کنار جاده منتظر ایستاده است. مرد هیچ عجله ای برای رفتن نداشت. نه ماشینش خراب شده بود ونه کمک می خواست. به ما اجازه داد تا از ماشینش بنزین بگیریم. انگار از طرف خداوند ایستاده بود تا ما بیاییم و از او بنزین بگیریم! ( صفحه ۱۱۶ و ۱۱۷)

مرتبط با کتاب کوچ لبخند

بیشتر بخوانیم…

مسافران جاده های سرد : دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

بیشتر ببینیم.

حاج احمد متوسلیان –کردستان


کتاب گل آخر، دقیقه۹۰: با رقیبت رفیق شوی تا پوزه نامرد را به خاک بمالی. به به چه شود

 

کتاب گل آخر، دقیقه۹۰
نویسنده: بهزاد دانشگر
انتشارات آرما

معرفی:

هر محله یک تیم دارد. اما تیم پلنگ سیاه و روح الله رقیب سرسخت هم هستند که باهم دست به همکاری می دهند و پوزه ی یک حرکت نظامی را به خاک می مالند.
فینالی برگزار می کنند که نتیجه اش انفجاری و زندان و فرار است .
داستان را در کتاب دنبال کنید.

بریده کتاب:

یعنی اینها همه اش راسته؟ من از خانواده اشرافم؟ پس اینجا چکار می کنم؟ پس آن یارویی که منصور می گفت ازطرف بابام آمده بود دنبالمان بگردد کی بوده؟ اصلا مامان چه حقی داشته من را از چشم بابام مخفی کنه؟ من مال اینجا و این خانه نیستم جای من توی قصر و خانه های مجلل است. به جای اکبر تپل و امیرلندوکو…باید با ولیعهد دوست باشم.

بریده کتاب(۲):

بازی خمسه گله ابتکار خودمان بود. ما پنج نفر بودیم و با دو تیم دو نفره، یکی زیاد میامد، خوشمان هم نمی آمد منّت کسی را بکشیم بیاید بازی که بشویم شش نفر. ماهم خمسه گله را درست کردیم تا هیجانش بیشتر بود. روی اضلاع یک پنج ضلعی بزرگ پنج تا دروازه میچیدیم. هر کسی یک دروازه داشت که باید از آن مراقبت می کرد تا گل نخورد و در عین حال بتواند به بقیه گل بزند هر کس گل می خورد از بازی حذف می شد و نفر آخر برنده بود هر کس هم برنده می شد حق داشت یک برنامه برای تفریح گروه بدهد، همه هم باید قبول می کردند.

بریده کتاب(۳):

شب پانردهم رمضان خانه اکبر تپل جمع شدیم. از خانه اکبر تا زمین فوتبال ده، دوازده متر بیشتر فاصله نبود. قرار شد از روی پشت بام خانه اکبر برویم روی پشت بام بانک و از آنجا جریان بازی و حوادث احتمالی را تماشا کنیم.

بریده کتاب(۴):

حاج عباس می گوید: دیشب از نیمه شب تا صبح، ماشین ماشین خاک و قراضه آهن آوردند توی زمین فوتبال خالی کردند. ناصر پرسید: کی اینکارو کرده؟
رضا جواب داد: همان کسانی که می خواهند این بازی ما انجام نشود.

بریده کتاب(۵):

من بالاخره هوش و حواسم را جمع کردم و گفتم: نه عوض کردن زمین بی فایدس، خیلی از تماشاچی ها فقط همین زمین را بلدند!…باید همین زمین را درست کنیم…

مرتبط با کتاب گل آخر، دقیقه۹۰

بیشتر بخوانیم…

رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

بیشتر ببینیم…

موشن طنز کتاب پایگاه سری


 

فقط بابا می تواند من را از خواب بیدار کند: جالب است اگر بتوانی جای کلی آدم قرار بگیری

فقط بابا می تواند من را از خواب بیدار کند
نویسنده: مژگان بابامرندی
انتشارات:

کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

معرفی:

شاید هر کسی تو زندگی اش یکبار به این موضوع فکر کرده باشه که اگر من جای فلان کس بودم چی کار می کردم؟! می خوای تجربه کنی؟ واقع بینانه و دوست داشتنییه…!!!

خلاصه:

پسر نوجوانی در آرزوی دیدن پدرش که اسیر جنگ است روزها را سپری می کند. بعد از مدتی انتظار پدرش بر می گردد در حالی که بینایی اش را از دست داده است. پسرک با پدرش رابطه برقرار نمی کند، تا اینکه با جنگ و تبعاتش آشنا می شود و پدرش را قهرمان این جنگ می داند و با او آشتی می کند.

بریده کتاب:

حرف زدی، گریه هم می کردی، گفتی دلت نمی خواهد او پدرت باشد. یک عالم از رویاهایت را به هم زده است. تو می خواستی دستش را بگیری با هم بروید کوه، استخر، باشگاه بدن سازی … اما او نابیناست. گفتی حتماً اشتباهی پیش آمده و گرنه او کس دیگری است. صفحه ۸۴

بریده کتاب(۲):

بلند می شوم، او هم بلند می شود، دلم نمی خواهد پدر که نابیناست بیاید دم در و بچه های سرویس او را ببینند. تند می روم کفش هایم را پایم می کنم. مامان دم در اتاق می ایستد. او توی حیاط جلوتر از من ایستاده است. حتی دمپایی هایی را که مامان برایش خریده بود پایش کرده است. می گوید: ببینم هم قد من شده ای یا نه؟ می گویم: خداحافظ. می گوید: صبر کن بند یکی از کفش هایت باز است فکر می کنم پای راستت است مامان هاج و واج نگاهش می کند، من خشکم می زند. خم می شوم. بند کفشم را می بندم. سرویس باز هم بوق می زند. صفحه ۹۸.

 


خدایا با چشم زخم چه کنم ؟ : کنکاشی نو درباره یکی از پر قیل و قارترین باورهای جهانی
 

خدایا با چشم زخم چه کنم؟: کنکاشی نو درباره یکی از پر قیل و قارترین باورهای جهانی

 

خدایا با چشم زخم چه کنم؟
نویسنده: 

زبیده خدایی
انتشارات قلم ن

خلاصه:

آنچه در این کتاب می خوانیم:
– کنکاشی نو درباره یکی از رایج ترین و پر قیل و قارترین باورهای جهانی به نام چشم زخم
-اثبات حقیقت چشم و نظر از منابع دینی و علوم روز با ارائه ادله عقلی و نقلی
-بیان خرافات زمین گیر کننده و طرح حقایق امید آفرین در مقوله چشم شوری
-آشنایی با نیروهای قدرتمند چشم و چگونگی کنترل و بهداشت امواج بیناییی به منظور بهره گیری از الهامات و نورانیت عقل و قلب
-ذکر نمونه هایی از قدرت چشم انسان و حیوانات در ویرانگری و تولید سموم و امواج منفی – سفارشات و راهکارهای ارائه شده دینی در نوشتن …

بریده کتاب:

امام صادق(علیه السلام)فرموده اند: اگر قبرها شکافته شوند، خواهید دید که بیشتر مردگان شما از زهر چشم مرده اند؛ زیرا چشم زدن حق است.
۲- روزی پیامبر(صل الله علیه وآله): از قبرستان بقیع عبور می کردند. فرمودند: به خدا قسم بیشتر اهل این قبرستان به سبب چشم زخم در اینجا آرمیده اند.
۳- خیلی عجیبه! من خودمو چشم می زنم! هروقت فکر می کنم خیلی وقته دکتر نرفتم، خیلی سریع دچار بیماری می شم! یا با همسرم دعوامون نشده، همون شب اتفاقی می افته که نگو و نپرس

مرتبط با کتاب خدایا با چشم زخم چه کنم؟

بیشتر بخوانیم…

خدایا فرزند سالم و صالح می خواهم: بارداری برای نسلی سالم و صالح

خدایا چگونه شاد باشم؟ : قدرت اعجاز تربیت دینی در تولید سرور و نشاط

بیشتر ببینیم…

اندیشه خیر، خیر اندیش، توجه کن و بهش اعتماد کن.


عکس نوشت

چند رسانه ای

نگارخانه

عکس نوشته هایی پرمحتوا و متفاوت درباره مقاطع حساس تاریخ انقلاب از کتاب چهل تدبیر

 

مقام معظم رهبری با تاکید بر تغییر روند دیپلماسی ایران در پرونده هسته ای در دولت نهم فرمودند:
پس از مدت ها سرانجام غربی ها اذعان کردند که مسئله سلاح هسته ای مسئله آن ها نیست و آن ها با دستیابی ایران به فن آوری صلح آمیز هسته ای» مخالفند، که این حرف برای ما به هیچ وجه شنیدنی نیست.
واکنش امام خمینی (ره) به سازمان مجاهدین در حالی که برای خیلی‌ ها هنوز ماهیت اصلی‌ اش نا شناخته بود:
من از مجموع اظهارات و نوشته‌ هایشان به این نتیجه رسیدم که این جمعیت به اسلام اعتقاد ندارد، لیکن چون می‌ داند که در کشوری مثل ایران که بیش از هزار سال است اسلام در رگ و پی این ملت ریشه دوانیده است جز با نام اسلام نمی‌ توان پیشرفت کرد، لذا اسلام را ملعبه کرده اند.

بیشتر…

نکنه گرفتار غرور بشویم، خاطره ای درباره غرور بادکنکی را از دست ندهید.

در تاریخ انقلاب اسلامی پس از گذشت زمان، شاهد گروه‌ ها و افرادی بودیم که مانند خوارج از دل انقلاب به دشمنی با آن پرداختند چنان‌ که امام خمینی در نامه عزل آقای منتظری در ۶ فرودین ۱۳۸۸ تصریح فرمودند:
تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام”.
رادیو ضدانقلاب لوس آنجلس به تندرو ها توصیه کرد:
اصلاح طلبی را نباید با هدف های فردی و انحرافی مشغول کرد، بلکه باید آن را به سمت رو در رویی با ولایت فقیه برد.
ام خمینی(ره):
آقای رئیس جمهور حدودش در قانون اساسی چه هست، یک قدم آن ور بگذارد من با او مخالفت می کنم.
نمی‌شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم، قانون تو را قبول ندارد!
نباید از مردم پذیرفت، از کسی پذیرفت، که ما شورای نگهبان را قبول نداریم،
نمی‌ توانی قبول نداشته باشی مردم رای دادند به این‌ ها.
ضعف عمده دولت بازرگان:
۱. بینش آن ها قدرت تجزیه و تحلیل و درک درست واقعیت ها و شرط انقلاب را نداشت.
۲. نبود برنامه برای تغییر شرایط و کنترل حوادث.
۳. ناتوانی در وحدت نیروهای انقلاب برای حفظ دستاورد آزادی و حکومت ملی و مردمی
۴. ناتوانی در ایجاد حرکت سالم در مردم برای تشکیل واستقرار نهاد های مردمی، شورا و مجلس موسسان.
۵. عدم درک شرایط انقلابی وهماهنگی با آن
۶. ایجاد زمینه رقابت ی جناح ها

منبع: کتاب چهل تدبیر

کتاب شما نخواهید خواست: یک روایت عجیب که حقیقی بودنش، خواندنی ترش کرده است

 

کتاب شما نخواهید خواست
ویراستار: مریم مقانی، رضا رهگذر
مترجم: شکوه‌السادات حسینی
انتشارات: پرستا(وابسته به موسسه فرهنگی هنری پرستای حق)

معرفی:

به نظر شما می توان در شرایطی که در چند متری دشمن هستی، و هواپیماها مرتب روی سرت چرخ می زنند و با استفاده از عینک های مخصوص شب همه جا را رصد می کنند و… و مدام تو را دنبال می کنند و آخرسر بمبی در چن سانتی ات منفجر می شود و تو زنده بمانی!
این کتاب داستان حقیقی عجیبی است…

بریده کتاب:

به یاد تو افتادم! دلم خیلی برات تنگ شده، عزیز دلم! خیال تو مرا در خود غوطه ور ساخت و عطر لطیف نه و توجهات دخترانه ات، آرایشت برای من و خطی که شال سیاهت به گونه ی به رنگ نرگست ترسیم می کرد و من اجازه داشتم نگاه کنم و حدی را که باید در هنگام نشستن کنار هم در بالکن منزلتان رعایت می کردیم. صفحه۴۷

بریده کتاب(۲):

ناگهان صحنه ای پخش شد که مرا نشان می داد. هواپیما تعقیبم می کردند. بعد مرا می کشتند و رسانه های صهیونیستی، به پیشرفت تکنولوژی ارتش خود افتخار می کردند. به شدت احساس غرور و پیروزی می کردم. (من زنده بودم.)صفحه۶۸

بریده کتاب(۳):

صدای هواپیما های جنگی ای را شنیدم. با ار تفاع کمی پرواز می کرد. صدایش نزدیک تر و وحشتناک تر می شد. مطمئن بودم الان به من حمله می کند. یک موشک به طرف من شلیک کرد. نه موشک را دیدم و نه صدایش را شنیدم. احساسش هم نکردم. فقط بیهوش شدم و دیگر چیزی نفهمیدم. موشکی که تا شعاع پنج متری هر چه را در اطرافش وجود داشته باشد می سوزاند، به فضل و رحمت الهی بر من سرد شد. پس از ده دقیقه چشمانم را باز کردم. خودم هم باورم نمی شد که دوباره به زندگی بازگشته ام.صفحه۶۰


اید جک لندن را زنده کرد تا دوباره قلم بزند؛ با همین وقتی که در حال و احوال یک سگ داشته است. سگی که خانگی بوده و رام، به خاطر باخت در قمار واگذار می­ شود.
 

نقد رمان آوای وحش: رمانی بی محتوا با قلم و توصیف خوب که ارزش خواندن ندارد.

 

نقد رمان آوای وحش نوشته ی جک لندن
باید جک لندن را زنده کرد تا دوباره قلم بزند؛ با همین موقعیتی که در حال و احوال یک سگ داشته است. سگی که خانگی بوده و رام، به خاطر باخت در قمار واگذار می­ شود به عده ­ای که وحشیانه با او برخورد می­ کنند و سگ کم­ کم هم می­ شود، هم وحشی و سر آخر هم با گرگ ­های وحشی همراه می­ شود و می­ رود.

نویسنده چنان عمیق در حالات این سگ دقیق شده است که فکر می­ کنی خودش دو، سه دوره سگانه زندگی کرده است یا اصلا از اول سگ بوده و حالا آدم شده است.
جک لندن نوشت ه­ایی دارد که فقط فایده ­اش یک هیجان کوتاه آن هم برای نوجوان و کودک است.

البته با توجه به خُلق و خوی صهیونیست­ ها و آدم­کشی ها و زندان­ های آمریکایی­ ها بد نیست از خدا بخواهیم که به جک لندن فرصت بدهد بیاید شخصیت سگ داستانش را تبدیل به یک خون­خوار و جنایت­کار جنگی امروزی کند و بنویسد…

بهر حال قلم و توصیف خوب نویسنده باعث شده است کتابی با این بی­ محتوایی جهانی شود. هر چند که غربی­ ها و امریکایی­ ها ان­قدر اعتماد به نفس دارند که با کمک رسانه همه ­ی دار و ندار خودشان را جهانی می­ کنند و همه­ ی دارایی­ های دیگران را ناچیز نشان می­ دهند.

 

نقد رمان آوای وحش را آوردیم تا گفته باشیم کتاب ارزش یک بار خواندن هم ندارد، مگر اینکه بگوییم:

هر کس می­ خواهد سرانجام پذیرش فرهنگ و ادبیات امریکایی را بداند این کتاب را بخواند.


کتاب سرگذشت پیامبران : از اهالی آسمان. به گوشم، اخباری متفاوت از آنچه در زمین است
 

کتاب سرگذشت پیامبران: از اهالی آسمان… به گوشم، اخباری متفاوت از آنچه در زمین است

 

کتاب سرگذشت پیامبران (سلام الله علیهم)
نویسنده: لطیف راشدی
انتشارات: موسسه انتشارات حضور

معرفی:

اینجا آسمان است
صدای من را ازآسمان می شنوید.
هرکس می خواهد اخباری متفاوت از هرچه در زمین است رابشنود، با ما بیاید به سرزمین آسمانی ها. (انبیاء الهی)

بریده کتاب:

روزی حضرت ادریس اصحاب خود راجمع کرد وبه آن ها گفت: فرزندان حضرت آدم روزی در محضر آن حضرت اختلاف کردند که بهترین خلایق کیستند؟ برخی گفتند: حضرت آدم-….
برخی گفتند:فرشتگان…
برخی گفتند:جبرئیل امین…
در این باره سخن به درازا کشید تا اینکه خود آدم به آنها رو کرد وفرمود: آنچه شما گفتید هیچ کدام درست نیست، وقتی خدا من را آفرید وروحش را در من دمید برخاستم ونشستم و دیدم در عرش پروردگار پنج نور که در نهایت عزت و زیبایی و شکوه و کمال هستند به گونه ای که مرا شیدای انوار درخشش خود کردند به خدا گفتم اینها کیستند؟
فرمود: این ها بهترین خلایق من و واسطه های بین من وخلقم هستند. اگر اینها نبودند، آسمان و زمین وبهشت و دوزخ وخورشید وماه را نمی آفریدم، عرض کردم نامشان چیست؟ فرمود به عرش بنگر. دیدم ناگهان این نام های پاک را دیدم: محمد علی فاطمه حسن حسین

بریده کتاب(۲):

موسی بن عمران مریض شد. بنی اسرائیل به عیادتش آمدند. مرض او را تشخیص داده و گفتند: اگر به وسیله ی فلان گیاه خود را معالجه کنی بهبودی خواهی یافت. فرمود: دارو استعمال نخواهم کرد تا خداوند بدون دوا مرا شفا دهد. مدتی مریض بود. به او وحی شد که: به عزت و جلالم سوگند شفایت نمی دهم مگر اینکه مداوا کنی خود را به وسیله ی همان دارویی که بنی اسرائیل گفتند. آنها را خواست و گفت: همان دارو را بیاورید تا استفاده کنم. طولی نکشید بهبودی یافت. و از اینکه از ابتدا چنین گفته بود در دل بیمناک بود. خطاب رسید: موسی خیال داری با توکل خود، حکمت و اسرار خلقت مرا از بین ببری، بجز من چه کسی در ریشه ی گیاه ها این فوائد با ارزش را قرار داده است.

بریده کتاب(۳):

حضرت نوح هنگامی که کشتی را درست کرد و در آن انواع حیوانات را جای داد. الاغ در خارج کشتی جا ماند هرچه او را به سوار شدن درکشتی وادار کرد سوار نمی شد بالاخره خشمگین شد و فرمود: سوار شو ای شیطان. شیطان این سخن را شنید، خود را در پی الاغ آویزان کرده و داخل کشتی شد. حضرت خیال می کرد سوار نشده، همین که کشتی به حرکت درآمده و مقداری در روی آب سیر کرد چشم نوح به شیطان افتاد که در صدر کشتی نشسته پرسید: چه کسی به توا جازه داد؟

گفت: مگر نگفتی سوار شو ای شیطان. آنگاه گفت: ای نوح تو بر من حقی داری و نیکی درباره ی من کرده ای می خواهم آن را جبران کنم. حضرت پرسید آن نیکی چه بوده؟ گفت تو دعا کردی قومت به یک ساعت هلاک شدند اگر این کار را نمی کردی من حیران بودم به چه وسیله ای آن ها را منحرف کنم از این زحمت مرا راحت کردی. حضرت دانست شیطان او را سرزنش می کند ، شروع به گریه نمود، بعد از طوفان پانصد سال گریه می کرد، از این رو نوح لقب یافت پیش از آن عبدالجبار نام داشت. ص ۲۸

بریده کتاب(۴):

حضرت موسی در کوه طور در مناجات خود عرض کرد یا اله العالمین جواب آمد لبیک ( یعنی ندای تو را پذیرفتم ) سپس عرض کرد یا اله المطیعین جواب شنید لبیک سپس عرض کرد یا اله العاصین ( ای خدای گناهکاران ) این دفعه سه بار شنید لبیک لبیک لبیک. موسی عرض کرد: حکمتش چیست که این دفعه سه بار شنیدم که فرمودی لبیک؟ به او خطاب شد: عارفان به معرفت خود و نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند، ولی گنهکاران، جز به فضل من پناهی ندارند، اگر از درگاه من نا امید گردند، به درگاه چه کسی پناه ببرند؟ ص ۱۱۰

مرتبط با کتاب سرگذشت پیامبران 

بیشتر بخوانیم…

مجموعه داستان های پیامبران برای کودکان : مجموعه ای از داستان های جذاب و روان

بیشتر ببینیم…

نماهنگ دل آرام»… دلت را با امامت راهی کن


کتاب رنج مقدس۲ : ادامه ای از یک کتاب بی نظیر…

 

کتاب رنج مقدس۲
نویسنده: نرجس شکوریان فرد
انتشارات عهد مانا

معرفی:

در ادامه کتاب پرفروش رنج مقدس، این‌بار خانم شکوریان‌ فرد سراغ سوژه‌ی فرعی داستان کتاب قبلی خود رفته است و داستان، درباره مصطفی و حوادث پیرامون او شکل گرفته است.
اگر با رنج مقدس، ارتباط برقرار کرده‌اید و از نکات شیرین سبک زندگی ایرانی اسلامی آن بهره بردید، پیشنهاد می‌کنیم، رنج مقدس ۲ را از دست ندهید.

 

بریده کتاب رنج مقدس۲ :

 مصطفی فاصلۀ بین دو کلاس را تماس گرفت تا صدای لیلا را بشنود. از دیشب نخوابیده بود، جز دوتا نیم ساعت. نگران لیلا بود تا همین حالا که خاموشی موبایل لیلا نگران‌ترش کرد.

 شمارۀ خانه را گرفت و صدای گرفتۀ مادر لیلا دل‌ نگرانیش را بیشتر کرد.
مادر نمی‌دانست چه شده. چند باری بی‌ اختیار تا اتاق لیلا رفت و گوشی خرد شده را دید و برگشت. مانده بود چه کند. دلش نمی‌ خواست در این‌ همه گرفتاری تماس بگیرد با همسرش. او مأموریت بود و از تلفن پریشب شیرین نگران شده بود و برای اولین بار هم بیش از پنج بار تماس گرفته بود و جویای احوال لیلا شده بود.

مادر چشمانش را بست و برای چند لحظه توسل کرد. یک عقل کاملتری باید او را از میان این گرداب بیرون می‌کشید. قایق زندگی لیلا میان گرداب افتاده بود و کار یک بزرگ‌ تر بود.

بریده کتاب(۲):

شیرین نمی‌ دانست مصطفی در چه برزخی دست و پا می‌ زند. نمی‌ دانست باید چه‌ کار کند. معلم ریاضیشان گفته بود آرزویی که ممکن است فقط در حد و قیافه‌ ی یک خیال بماند را کنار بگذارید، چون زمانی به خودتان می‌ آیید که می‌ بینید این آرزو مثل بادکنک بوده، حجم زیاد داشته اما فقط باد هوا!

بریده کتاب(۳):

مولکول ها هجوم آوردند و حس کرد که فضای ریه‌ هایش کم شده است. نفس عمیقی کشید و سر چرخاند سمت پنجره، بیابان در انعکاس سراب را با تهاجم نور خورشید فرو می کرد در چشمانش. روز کویر را دوست نداشت. شبش را اما خیلی می خواست. روز انگار تشنه‌ اش می کرد وقتی می دید می دید که به چه وسعتی خاک‌ ها به خشکی افتاده‌اند، انگار خودش هم می شد تکه‌ای از کویر و ترک برمی داشت. اما شبش…

بریده کتاب(۴):

وقتی یکی را برای خودت می خواهی درستش این است که خودت را هم برای او بخواهی! اصلاً در قانون عالم همین است یک دل، یک دلبر!
شیرین این را داشت رعایت می کرد. اما نمی دانست چگونه دلبرش را با خودش همراه کند! قوانینی که تعریف کرده بود برای این رسیدن، باب میل خودش بود نه دلبرش!

بریده کتاب(۵):

مانده بود که چه طور مصطفی را رام کند. گاهی دوستانش راه حلی داده بودند اما فایده نکرده بود و… خیالش راحت بود که مصطفی دل دارد و هنوز دلبر ندارد. فقط نمیدانست چه طور این دل را برای خودش بکند. همین که می دید مصطفی با هیچ‌ کس نبوده و خاص است، بیشتر دلش می خواستش.

بریده کتاب(۶):

عشق تمام شدنی نیست… هرچه بگذرد شورش بیشتر می شود. وقتی به وصال هم نرسد آتش می شود. خاکستر وقتی می شود که به نفرت برسد. بد می سوزاند خاکستری که سرد نشده است.

بریده کتاب(۷):

ده ها بار به بهانه درس کنارش قرار گرفته بود. مصطفی از سنگ نبود، مریض هم نبود اما… محترمانه رد کرده بود. محترمانه راهنمایی کرده بود. محترمانه تر دوری کرده بود.

بریده کتاب(۸):

_ عشق میدونی چیه دختر خاله؟
_آره
_ پس مقابلش رو هم بدون، نفرته… من ازت متنفر نشدم اما مزه ی نفرت رو فهمیدم. از خودم متنفر شدم.

بریده کتاب(۹):

انبار مهمات که آتش بگیرد، هربار یک گلوله ای منفجر می شود و اطرافش را هم به انفجار می کشاند. در انبار وجود شیرین هر بار یک امید انگار متلاشی می شد و همراهش بقیه را هم می ترکاند. سکوتش طولانی نشده بود. لال شده بود. وقتی که از خانه خاله بیرون آمدند، شیرین تلخ ترین تصمیم زندگیش را گرفته بود.

بریده کتاب(۱۰):

کافه دلش تنگ می شد یا نمی شد دیگر خیلی فرق نمی کرد. قهوه های تلخ و سرد زیادی اینجا خورده شده بود و نخورده باقی مانده بود.
آدم ها برای خودشان و عمرشان زیاد وقت نمی گذارند اما تا دلت بخواهد هرچه وقت دارند به راحتی در آبکش می ریزند. آبها از سوراخ ها می روند و آبکش می ماند. یعنی هیچ نمی ماند و آدمیزاد انگار هیچ را بیشتر از همه دوست دارد!

 


معرفی کتاب – برگه 2 – بهترین معلم

گمشده مزار شریف: شهید است و ماندگار در تاریخ… بخوانی در ذهنت هم ماندگار می شود

 

گمشده مزار شریف
نویسنده: 

سعید عاکف
انتشارات 

کتابستان معرفت

بریده کتاب گمشده مزار شریف :

ما هنوز به قولی که پاکستانی‌ ها به وزارت امور خارجه ایران داده بودند، دلخوش بودیم.
اما این‌بار جوان طالب (از نیروهای طالبان)، همین که روبروی ما قرار گرفت، از جنس پشمک بودن این قول و قرارهای ی را نشان داد!
با اسلحه‌ ای که در دست داشت، دو، سه تیر به طرف سقف شلیک کرد و بعد هم سر اسلحه را گرفت رو به ما و خیلی راحت و در کمال بی‌ رحمی همه را بست به رگبار … در آن لحظه‌ ها، نفسم را در سینه حبس کرده بودم. چند تا از بچه‌ها در دم شهید شده بودند.
یکی از آن‌ها ناصری بود که بدن مطهر و خونینش افتاده بود روی من.
معلوم بود دارد آخرین نفس‌ها را می‌ کشد.
با همان آخرین رمق اش، مشغول شد به گفتن ذکر مقدس حضرت سیدالشهدا سلام‌الله‌علیه.
صدای یا حسین یا حسین» گفتنش هنوز هم توی گوشم است.ص ۵۰

بریده کتاب(۲):

وقتی رسیدم پای پله‌ های هواپیما (فرودگاه مزار شریف)، دیدم خلبان و کمکش آمدند سد راه ما شدند….
من، (یکی از نیروهای شجاع و دلیر شهید ناصری در افغانستان) را سوار کردم و خودم برگشتم، که ای کاش هیچ وقت این کار را نکرده بودم!
با این‌که هنوز چند تا مسافر پایین بودند، ولی در کمال تعجب دیدم خلبان و دار و دسته اش در هواپیما را بستند. بی‌اختیار دلم ریخت. از پله‌ها رفتم بالا ببینم موضوع چیست. در محکم شده بود چند بار مشت کوبیدم بهش، حتی داد و فریاد کردم، فایده‌ای نداشت. آمدم پائین. قصد داشتم به سرعت بروم دنبال رئیس فرودگاه که دیدم در باز شد. دویدم بالا. تا آمدم بروم داخل هواپیما، یک‌ دفعه دیدم نعش خونین و مالین را انداختند توی بغلم و گفتند: حالا برید رد کارتون …ص۲۳۴

بریده کتاب(۳):

افغانستان همیشه آشفته ترین اوضاع اقتصادی، ی و نظامی را داشته است. در کشورهایی مثل لبنان و بوسنی، تنها معضل و مشکل بچه‌ها، جنگ و درگیری با دشمنانی مشخص و شناخته شده بود ولی در افغانستان، کسی مثل ناصری واقعاً یک سر داشت و چند هزار سودا! چرا که توی این کشور اختلاف‌ها و چنددستگی‌های بی‌ حد و حصر، همواره بی داد می کرده است. ناصری از یک طرف باید حرص و جوش گرسنگی و فقر شدید بسیاری از مردم آن سرزمین را می‌ زد و از یک سو که سوی حیاتی‌ تر و مهم‌ تر بود با دشمن بی‌ منطق و قداره بندی مثل طالبان و القاعده مقابله می‌ کرد. پدرهای ناخلف این گروهک‌ها مثل عربستان و انگلیس و آمریکا به‌ خوبی فهمیده بودند در جبهه نبرد رودررو، حریف بچه شیر های علوی و فاطمی نمی‌ شوند؛…ص۲۳۸

بریده کتاب(۴):

خدا می‌داند ناصری برای حفظ اتحاد مسلمانان، و حل اختلاف بعضاً اسفناک شان در آن دیار، و جلوگیری از بروز جنگ‌های خونین بین آن‌ها؛ چه انرژی و توانی را صرف می‌ کرد. می‌ خواهم این را بگویم که هر روزش در افغانستان با هزار و یک خون دل خوردن می‌ گذشت؛ در بین نیروهای مؤمن و وفادار به اسلام که بدون هیچ چشم داشتی، در خارج از کشور فعالیت می‌ کردند، او و هم‌ رزمانش در بحث مظلومیت و غریبی حرف اول را می زدند. به نظرم آن‌ها در بحث نحوه شهادت هم گوی سبقت را از خیلی از همتاهای خودشان ربودند.

طالبان بعد از جریان هجوم وحشیانه به کنسولگری ایران، برای مخفی ماندن آثار جنایتشان، جنازه شهید ناصری و دوستانش را ابتدا توی یک چاه انداختند، بعد از چاه درآوردن و بدون این‌ که حتی آن‌ها را داخل تابوت بگذرند، در مدرسه نزدیک کنسولگری دفن کردند. وقتی مردم به محل مشکوک شدند، دوباره جنازه‌ها را بیرون آوردند و بردند قندهار دفن کردند. نهایتاً وقتی فشار ایران شدت گرفت و خود را درگیر یک جنگ قریب‌الوقوع دیدند؛ مجبور شدند برای بار چندم نبش قبر کنند و با خواری و ذلت، جنازه‌ها را برگردانند.
به نظرم از این بعد هم حاجی تو بحث غریبی و مظلومیت، حرف زیادی برای گفتن داشتند. ص ۲۳۹

بریده کتاب(۵):

آن روز حال و هوایی دیگری پیدا کرده بود؛ آن روز که تازه از سفر افغانستان برگشته بود. گیرایی و جذابیت چهره‌اش بیشتر شده بود. بچه‌ها می‌ گفتند: با پرواز مزارشریف مستقیم اومد مشهد.
ولی این‌که چرا همچین حال و هوایی پیدا کرد، کسی چیزی نمی‌ دانست دفعه‌های قبل وقتی از گرد راه افغانستان می‌ رسید، معمولاً یکی دو ساعتی می نشست پیشمان و سعی می‌ کرد ما را نسبت به مسائل جدیدی که اتفاق افتاده، توجیه کند؛ این بار ولی انگار جوری از عالم بریده بود که حس و حال صحبت کردن هم نداشت.
خیلی زود رفت.ص ۲۴۹

بریده کتاب(۶):

حاجی آن شب بالاخره نطقش باز شد، همزمان بغضش هم ترکید، بغض بچه‌ها هم سر باز کرد. حال خشم و اندوه بی‌ پایان بچه ها را به خوبی فهمیده بود. می شناختشان. می‌دانست این‌طور وقت‌ها بچه شیرهای بی‌ قرار را فقط باید برد در خانه شیر خدا» و چه زیبا هم برد!

بچه‌ها فکر می‌ کنید تو اون لحظه هایی که بی بی حضرت صدیقه سلام‌الله علیها پشت در و جلوی اون جماعت هتاک و بی‌ منطق قد علم کرده بودند، به چیزی غیر از انجام تکلیف و بندگی فکر می‌ کردند؟
کسی نماند که بغضش نترکد و سیل اشکش جاری نشود.
با هق‌هق گریه چند جمله‌ ای دیگر هم از سقیفه و بدعهدی‌های نمک خرده‌ ها و نمکدان شکستن ها گفت و بعد زد به صحرای کربلا، و به غربت و مظلومیت آقا امام حسین سلام‌الله علیه.

بریده کتاب(۷):

در تمام عمرم، هیچ وقت خودم رو مثل آن شب به بیت وحی و به صحرای کربلا نزدیک ندیده بودم؛ و هیچ وقت مثل آرامشی را که بعد از آن گریه‌ ها نصیبم شد، تجربه نکرده بودم. ص۲۹۸

بریده کتاب(۸):

قرآن را برداشتم. رو به قبله ایستادم.
قلب نگران و دل پریشان، حال توسل را داده بود؛ چند تا صلوات فرستادم.
به نیت باخبر شدن از احوال حاجی، لای قرآن را باز کردم.
به محض این که چشمم به اولین آیه از صفحه سمت راست افتاد، گویی هاتفی از عالم غیب خبری موثق را به گوش جانم خواند.
و سلام‌علیه یوم ولد و یوم یموت یبعث حیا» یک آن خودم را غرق در عالمی از نور دیدم، و ناصری گویی از آن عالم بهم لبخند زد.

حال‌ و هوای عجیبی پیدا کردم بی‌ اختیار گریه‌ ام گرفت و آن‌ قدر از خود بی‌ خود شدم که صدای هق‌هق هم به زودی بلند شد.
بچه‌ها و مادرشان سراسیمه ریختند توی اتاق. قبل از این‌ که سوالی بپرسند، گفتم:
بچه‌ها، آقای ناصری شهید شده! تعجب و حیرت شان بیشتر شد.
گفتند: چی داری می‌ گی بابا؟!
با اطمینان حرفم را تکرار کردم. پرسیدند:
از کجا فهمیدی؟
آیه‌ ای را که آمده بود نشانشان دادم گفتم:
از اومدن این آیه یقین کردم که حاجی شهید شده…ص۳۲۹


کتاب سنگ سلام: هیجان و کمی ترس را با هم در این کتاب جذاب تجربه کنید…

کتاب سنگ سلام
نویسنده:

محمدرضا بایرامی
انتشارات: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

معرفی:

تاحالا با دوستانت کوه رفته ای؟ در حالی که راهنمایت گم تان می کند و یکی دوشب در به درید و به گروهی برمی خورید که در کوه دنبال گنج هستند و دوست شما را گروگان می گیرند…
کتابی پرهیجان وکمی هم ترسناک …اما جذاب وقشنگ…

بریده کتاب:

در فیلمی که دیده بودم، جک، شب ها کارهایی می کرد که روزها اصلاً یادش نمی آمد چی بوده و چرا آن ها را انجام داده. آیا نعمت هم همینطور شده بود؟
انگار راه دیگری نداشتم جز آنکه تعقیبش کنم. سرازیر شدم تو دره و بعد شروع کردم به بالا رفتن از دامنه. حالا باز هم نمی دیدمش؛ اما بعد یواش یواش صدایی شنیدم. صدای باد نبود. صدایی بود که اول نمی فهمیدم چیست؛ اما کم کم و به سختی دریافتم که صدای جابه جایی است… آره! صدای جا به جایی سنگ، آن هم شبانه و در بالای کوهستان! دیگر بند دلم می خواست پاره شود. چه خبر بود اینجا؟ انگار همه چیز تبدیل می شود به کابوسی عجیب و غریب؛ آن هم، با سرعتی باورنکردنی. صفحه۱۳۷

بریده کتاب(۲):

سیخ و بی حرکت ایستاد لای سیاهیآن قدر بی حرکت شد که کم کم به شک افتادم که نکند واقعا سنگ شده باشد او؟!
نکند سرنوشت ما هم این باشد که یکی یکی کشیده شویم به این بالا و تبدیل شویم به ستون سنگی؟! خوشبختانه آخرین ستون تکان خورد و از بقیه جدا شد راه می رفت و تکان می خورد…
راه که می رفت، حتم کردم که او نعمت” است. با این حال خودم را کشیدم پشت تخته سنگ. از نزدیکی ام گذشت بی آنکه مرا ببیند. خود خودش بود. دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم: نعمت آهای!»
بد جوری جا خورد. برگشت طرف من: تو اینجا چیکار می کنی؟ ترساندی مرا لعنتی!»
این درست همان چیزی است که من هم باید از تو بپرسم. آمد جلوی صورتم، زل زد بهم. شاید او هم به وجود من شک کرده بود. صفحه۱۳۹

بریده کتاب(۳):

برای چه دنبالم افتاده ای؟ چرا یواشکی؟!
دیدم خبری نشد از برگشتنت، نگرانت شدم.
پس چرا خودت را نشان ندادی؟
توضیحش سخت بود و شاید هم غیر ممکن. از خیرش گذشتم: تو داشتی چه کار می کردی آن بالا؟»
راه افتاد. من هم دنبالش کشیده شدم.
ولش کن. از صدایش ناراحتی می بارید.
چی چی رو ولش کن! داشتم از ترس دیوانه می شدم… با با تو دیگر که هستی!
یعنی چی؟!
اصلاً هستی؟ دوباره پرسید: یعنی چی؟!» کفتم: یعنی وجود داری؟»
دستش را بالا آورد انگار می خواست مرا براند: دیوانه!»
جدی گفتنم! ببین تا الآن اگر بگویی نه خودت وجود داری و نه قباد، باور می کنم.
لیز خورد رو علف ها. بوته ای را چسبید و خودش را نگه داشت تا نیفتد. زمین حسابی خیس بود
گفت: چرا این حرف ها را می زنی؟»
گفتم: چرا؟! واقعا نمی فهمی؟»
گفت: نه به جان تو!» صفحه
۱۴۰


کتاب سرچشمه حیات: پرسش و پاسخ های معرفتی پیرامون حضرت حجت (عج)

 

کتاب سرچشمه حیات
نویسنده: مجید جعفرپور

بریده کتاب:

یکی از مهمترین وظایف محب امام زمان عجل الله، ثابت قدم بودن بر اطاعت از مولای خویش است؛ و این مهم محقق نمی شود مگر با این عقیده زندگی کند که بداند هر عملی انجام دهد در محضر خدای سبحان و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امام زمان عجل الله است.

 

ادامه مطلب


کتاب رنج مقدس۲ : ادامه ای از یک کتاب بی نظیر…

 

کتاب رنج مقدس۲
نویسنده: نرجس شکوریان فرد
انتشارات عهد مانا

معرفی:

در ادامه کتاب پرفروش رنج مقدس، این‌بار خانم شکوریان‌ فرد سراغ سوژه‌ی فرعی داستان کتاب قبلی خود رفته است و داستان، درباره مصطفی و حوادث پیرامون او شکل گرفته است.
اگر با رنج مقدس، ارتباط برقرار کرده‌اید و از نکات شیرین سبک زندگی ایرانی اسلامی آن بهره بردید، پیشنهاد می‌کنیم، رنج مقدس ۲ را از دست ندهید.

 

بریده کتاب رنج مقدس۲ :

 مصطفی فاصلۀ بین دو کلاس را تماس گرفت تا صدای لیلا را بشنود. از دیشب نخوابیده بود، جز دوتا نیم ساعت. نگران لیلا بود تا همین حالا که خاموشی موبایل لیلا نگران‌ترش کرد.

 شمارۀ خانه را گرفت و صدای گرفتۀ مادر لیلا دل‌ نگرانیش را بیشتر کرد.
مادر نمی‌دانست چه شده. چند باری بی‌ اختیار تا اتاق لیلا رفت و گوشی خرد شده را دید و برگشت. مانده بود چه کند. دلش نمی‌ خواست در این‌ همه گرفتاری تماس بگیرد با همسرش. او مأموریت بود و از تلفن پریشب شیرین نگران شده بود و برای اولین بار هم بیش از پنج بار تماس گرفته بود و جویای احوال لیلا شده بود.

مادر چشمانش را بست و برای چند لحظه توسل کرد. یک عقل کاملتری باید او را از میان این گرداب بیرون می‌کشید. قایق زندگی لیلا میان گرداب افتاده بود و کار یک بزرگ‌ تر بود.

ادامه مطلب


کتاب شما نخواهید خواست: یک روایت عجیب که حقیقی بودنش، خواندنی ترش کرده است

 

کتاب شما نخواهید خواست
ویراستار: مریم مقانی، رضا رهگذر
مترجم: شکوه‌السادات حسینی
انتشارات: پرستا(وابسته به موسسه فرهنگی هنری پرستای حق)

معرفی:

به نظر شما می توان در شرایطی که در چند متری دشمن هستی، و هواپیماها مرتب روی سرت چرخ می زنند و با استفاده از عینک های مخصوص شب همه جا را رصد می کنند و… و مدام تو را دنبال می کنند و آخرسر بمبی در چن سانتی ات منفجر می شود و تو زنده بمانی!
این کتاب داستان حقیقی عجیبی است…

بریده کتاب:

به یاد تو افتادم! دلم خیلی برات تنگ شده، عزیز دلم! خیال تو مرا در خود غوطه ور ساخت و عطر لطیف نه و توجهات دخترانه ات، آرایشت برای من و خطی که شال سیاهت به گونه ی به رنگ نرگست ترسیم می کرد و من اجازه داشتم نگاه کنم و حدی را که باید در هنگام نشستن کنار هم در بالکن منزلتان رعایت می کردیم. صفحه۴۷

 

ادامه مطلب


کتاب سرگذشت پیامبران : از اهالی آسمان. به گوشم، اخباری متفاوت از آنچه در زمین است
 

کتاب سرگذشت پیامبران: از اهالی آسمان… به گوشم، اخباری متفاوت از آنچه در زمین است

 

کتاب سرگذشت پیامبران (سلام الله علیهم)
نویسنده: لطیف راشدی
انتشارات: موسسه انتشارات حضور

معرفی:

اینجا آسمان است
صدای من را ازآسمان می شنوید.
هرکس می خواهد اخباری متفاوت از هرچه در زمین است رابشنود، با ما بیاید به سرزمین آسمانی ها. (انبیاء الهی)

بریده کتاب:

روزی حضرت ادریس اصحاب خود راجمع کرد وبه آن ها گفت: فرزندان حضرت آدم روزی در محضر آن حضرت اختلاف کردند که بهترین خلایق کیستند؟ برخی گفتند: حضرت آدم-….
برخی گفتند:فرشتگان…
برخی گفتند:جبرئیل امین…
در این باره سخن به درازا کشید تا اینکه خود آدم به آنها رو کرد وفرمود: آنچه شما گفتید هیچ کدام درست نیست، وقتی خدا من را آفرید وروحش را در من دمید برخاستم ونشستم و دیدم در عرش پروردگار پنج نور که در نهایت عزت و زیبایی و شکوه و کمال هستند به گونه ای که مرا شیدای انوار درخشش خود کردند به خدا گفتم اینها کیستند؟
فرمود: این ها بهترین خلایق من و واسطه های بین من وخلقم هستند. اگر اینها نبودند، آسمان و زمین وبهشت و دوزخ وخورشید وماه را نمی آفریدم، عرض کردم نامشان چیست؟ فرمود به عرش بنگر. دیدم ناگهان این نام های پاک را دیدم: محمد علی فاطمه حسن حسین

ادامه مطلب


 

فقط بابا می تواند من را از خواب بیدار کند: جالب است اگر بتوانی جای کلی آدم قرار بگیری

فقط بابا می تواند من را از خواب بیدار کند
نویسنده: مژگان بابامرندی
انتشارات:

کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

معرفی:

شاید هر کسی تو زندگی اش یکبار به این موضوع فکر کرده باشه که اگر من جای فلان کس بودم چی کار می کردم؟! می خوای تجربه کنی؟ واقع بینانه و دوست داشتنییه…!!!

خلاصه:

پسر نوجوانی در آرزوی دیدن پدرش که اسیر جنگ است روزها را سپری می کند. بعد از مدتی انتظار پدرش بر می گردد در حالی که بینایی اش را از دست داده است. پسرک با پدرش رابطه برقرار نمی کند، تا اینکه با جنگ و تبعاتش آشنا می شود و پدرش را قهرمان این جنگ می داند و با او آشتی می کند.

بریده کتاب:

حرف زدی، گریه هم می کردی، گفتی دلت نمی خواهد او پدرت باشد. یک عالم از رویاهایت را به هم زده است. تو می خواستی دستش را بگیری با هم بروید کوه، استخر، باشگاه بدن سازی … اما او نابیناست. گفتی حتماً اشتباهی پیش آمده و گرنه او کس دیگری است. صفحه ۸۴

 

ادامه مطلب


کتاب سیاه و سفید سرزمین من : پهلوی ها را باید بشناسی تا کلاه سرت نرفته است.
 

کتاب سیاه و سفید سرزمین من: پهلوی ها را باید بشناسی تا کلاه سرت نرفته است…

کتاب سیاه و سفید سرزمین من
نویسنده

هادی قطبی

انتشارات بهار دلها

معرفی:

همسر امام می گفتند:”من شصت سال با امام زندگی کردم ولی ندیدم که ایشان یک معصیت بکنند، در عین حال به ما اصلاً سخت گیری نمی کردند، فقط نصیحت می کردند و همیشه به ما می گفتند: سعی کنید گناه نکنید، اگر نمی توانید ثواب کنید، سعی کنید لااقل معصیت نکنید.

بریده کتاب:

زمانی، طبق دستور رضاشاه به تمام پادگان ها بخشنامه شد که فرماندهان حق ندارند به سربازان فحش بدهند. فرمانده ی لشکرسرلشکر بوذرمهری بود. ولی بلافاصله به محض دریافت بخشنامه دستور داد شیبورافسرش بنوازند. وقتی تمام افسران لشکرجمع شدند، بوذرمهری بخشنامه راخواند و درتوضیح گفت: از امروزهر پدرسوخته ای که به سربازان فحش بدهد، دستورمی دهم پدر قرومساقش را جلوی روی سربازان دربیاورند. فهمیدید! بروید گورتان راگم کنید. ص ۲۸

 

ادامه مطلب


روزی که عمه خورشید مرد : زندگی مسیرش را پیدا می کند، گاهی با خواندن یک دلنوشته

 

روزی که عمه خورشید مرد: زندگی مسیرش را پیدا می کند، گاهی با خواندن یک دلنوشته

 

روزی که عمه خورشید مرد
نویسنده: منیژه ارمین
انتشارات: عهد مانا

معرفی:

یک گوشه ای از زیبا سرزمین شمال، پسر جوانی با خواندن دست نوشته های دفترچه ای قدیمی زندگی اش دست خوش تغییر می شود. پسر جوان، از خانه فرار می کند و می رود دنبال زندگی دیگر.
مدلی متفاوت . . .

خلاصه:

خورشید برای ازدواج با صفدر سر سفره عقد نشسته است. پدرش که او را از کودکی ش رها کرده بود و خورشید برای اولین بار است او را می بیند، با زور اربابیش مانع عقد آنها شده و او را با خود می برد. خورشید در این تنهایی هایش به نوشتن پناه می آورد. او رازها و رنج های زندگیش را یادداشت کرده و به دور از چشم دیگران به سهراب، پسر برادر ناتنی اش می سپارد. رنج های حاصل از زورگویی ارباب و سلب آزادی او، ظلم های اربابان به رعیت به خاطر زیاده خواهی هایشان…
سهراب تصمیم می گیرد، که اینگونه بی رحمانه زندگی نکند و زندگی اش را تغییر می دهد.

بریده کتاب:

عمه‌ خورشید، در گوشه‌ ای از باغ بزرگ خانۀ ما، در حیاط پشتی زندگی می‌ کرد. حیاط او با دری کوچک به باغ متصل می‌ شد. او خواهر ناتنی پدرم بود و بارها از زبان مادرم و عمه‌ هایم شنیده بودم که مادر او دختر یک رعیت ساده و بی‌ اصل‌ و نسب بوده است. خانۀ عمه‌ خورشید، خانۀ آرزوهای کودکانه‌ ام بود. خانه‌ ای که پرندگان، بدون هیچ ترسی، در آن لانه می‌ کردند و کبوتر بچه‌ ها، روی‌ دست آدم می‌ نشستند و او به من یاد می‌ داد، چگونه آن‌ها را نوازش کنم و دوست بدارم. یادم هست، یک روز که تخم کبوترها را از لانه برداشته بودم، با صدایی بغض‌ آلود گفت:
سهراب‌ جان، این‌ ها بچه‌ های کبوترها هستند و اگر مادرشان ببیند که نیستند، گریه می‌ کند.»
و آن‌ قدر گفت که رفتم و تخم کبوترها را در لانه گذاشتم.

 

 

دانلود از آپارات نمکتاب

ادامه مطلب


کتاب سرباز کوچک امام رونمایی شد

سرباز کوچک امام: نوجوانی، اسارت با هم سنخیتی ندارد. خاطرات یک ۱۳ساله ی اسیر

سرباز کوچک امام
نویسنده: فاطمه دوست کامی
ویراستار: فرزانه قلعه قوند
انتشارات پیام آزادگان

بریده کتاب:

یک نفر از بیرون داد می زد: ((بابا، یکی بیاد رو این خاکریز پاس بده))…… وقتی دیدم کسی به حرفش محل نمی گذارد از سنگر رفتم بیرون و بهش گفتم: ((من اومدم. شما برید تو سنگر من حواسم هست)) دو سه ساعت که گذشت، تمام لباس هایم خیس آب شد. یک لحظه فکر کردم شاید صدای باران است و خیالاتی شده ام.
اما وقتی چشمم افتاد به کلی نور که از روبه رویم ظاهر می شدند و بعد هم یک مرتبه غیبشان می زد، فهمیدم خبرهای هست. وقتی دیدم سر و صدا ها بیشتر و نورها نزدیک تر شدند از بالای خاکریز آمدم پایین تا بچه ها رو صدا کنم. رفتم داخل سنگر خودمان… بچه ها همانطور که نشسته بودند، خوابشان برده بود، پایم را که توی سنگر گذاشتم تا ساق پا رفتم توی آب. طفلکی ها آنقدر که خسته بودند اصلاً متوجه نشده بودند که توی سنگر آب افتاده و زیرشان خیس شده… ایستاده تکیه دادم به دیوار سنگر، نمی خواستم بخوابم فقط می خواستم کمی استراحت کنم. و بعد اصلاً نفهیمدم پلک هایم سنگین شد و آمد روی هم. باورم نمی شد ایستاده خوابیده ام…

ادامه مطلب


کتاب رویاهای بر باد رفته : زندگی خصوصی این مرد بی نهایت بی کفایت دانستنی ست.
 

کتاب رویاهای بر باد رفته: زندگی خصوصی این مرد بی نهایت بی کفایت دانستنی ست.

 

کتاب رویاهای بر باد رفته
نویسنده: عباس سلیمان نژاد
انتشارات: 

مرکز اسناد انقلاب اسلامی

بریده کتاب:

یکی از آنان با بی تفاوتی گفت: لطفا به ما خودتان بگویید به چه کسی بی اعتنایی کردیم؟
– من ولیعهد ایران هستم.
آن ها به یکدیگر نگاه کردند ودر یک لحظه با صدای بلند خندیدند.
من از رفتار آن ها به شدت ناراحت شدم، پیراهن یکی از آنان را گرفتم واز نیمکت بلندش کردم، اما او قبل از اینکه کاری انجام دهم، مشتی به صورتم کوبید ومن چند قدم عقب رفتم و روی زمین افتادم.

ادامه مطلب


کتاب خردل خر است: مجموعه داستانک های تلخ و شیرین از جنگ و صلح

 

کتاب خردل خر است
نویسنده: مهدی نورمحمدزاده
انتشارات: روایت فتح

بریده کتاب:

داستان سفید۳۸:
دیسک بین مهره های ۴ و ۵ وضعش خیلی خرابه! اگر مواظب نباشین و استراحت نکنین مجبور به جراحی میشیم! حتی یک بسته چند کیلویی هم نباید بلند کنین و الا کرختی پاهاتون روز به روز بدتر میشه… .»
عکس ام آر آی کمرش را داخل کیفش قایم کرد و به آرامی از پله‌های مطب پایین رفت.
-دکتر چی گفت؟
زن پشت ویلچر شوهرش ایستاد و به سختی جواب داد:
-هیچی! گفت چیزیم نیست… خوب میشه!

 

ادامه مطلب


خرمالوها را به گنجشک ها بفروش: ماجرای خواستگارهای دختر داستان دنبال کردنیست

 

خرمالوها را به گنجشک ها بفروش
نویسنده: محمد حنیف
انتشارات جمکران

خلاصه:

ماجرای دختری به نام ریحانه که ۴ خواستگار سمج همزمان دارد. او خودش در ابتدا یکی از آنها را می پسندد ولی بعد متوجه می شود یکی دیگرشان که نامش امیریل است از همه بهتر است ولی پدر خانواده پسرعمه ریحانه را قبول می کند و ریحانه به خاطر بیماری قلبی پدر کوتاه می آید و تن به ازدواج می دهد و بعد با خیانت یغما (پسرعمه) پدر پشیمان می شود و امیریل با اصرار خانواده را راضی می کند که با ریحانه مطلقه ازدواج کند یغما هم به بدترین نحو ممکن مجازات می‌ شود.

بریده کتاب:

از همان روزی که با وساطت مادرش آمد خانه، به دلم نشست. سادگی اش را با پوشیدن شلوار سیاه و پیراهن آبی رنگ و رو رفته بی آستینش نشان داد. وقتی صحبت کردیم بیشتر شنونده بود می‌فهمیدم که پشت حرف های اندکش ثبات رای ندارد. پی در پی نظراتش را با من هماهنگ می‌ کرد یا از حرف‌هایش عقب‌ نشینی می‌ کرد .(صفحه ۲۰ )

 

ادامه مطلب


کتاب باغ کیانوش: یک نبرد بسیار هیجان انگیز و متفاوت…

 

کتاب باغ کیانوش
نویسنده: علی اصغر عزتی پاک
انتشارات:

کانون پرورش فکری کودک و نوجوان

خلاصه:

داستان دو نوجوان روستایی است که می خواهند به باغ یکی از اهالی روستا بروند. این فرد باغ دار به باغ خود بسیار حساس است و اجازه ی ورود به آن را به هیچ کس نمی دهد. یک روز که جشن عروسی پسر باغ دار بود، این دو نوجوان دور از چشم همه به باغ می روند در این هنگام باغ دار به باغ خود سر می زند و متوجه چند نوجوان در باغ می شود. در این زمان که زمان جنگ هشت سال بود ناگهان هواپیمای عراقی سقوط می کند و داخل باغ می افتد. سرباز عراقی که از سقوط هواپیما جان سالم به در می برد، باغ دار و بچه ها را گروگان می گیرد تا بتواند فرار کند. اهالی روستا متوجه موضوع می شوند و باغ دار و نوجوان ها را نجات می دهند.

بریده کتاب:

کیانوش گفت: آدمیزاد همین است. تا چیزی را با چشم‌های خودش نبیند باور نمی کند. تازه این که فقط اثر یک گلوله کوچک است؛ اگر گروه‌ گروه بچه‌ های زیر آوار مانده ‌ی همدان را ببینی چه می‌ کنی؟ هیچ می ‌دانی با آن بمب‌ هایی که ریخته‌ ای روی همدان و شهرهای دیگر، چند نفر از این بچه‌ ها را کشته‌ ای؟”

 

ادامه مطلب


 

کتاب چاقالوی من: کتاب تاریخ مستطاب آمریکا

 

خاطراتی از : کتاب تاریخ مستطاب آمریکا


قرار بود بریم مسافرت،
علاوه بر وسایل شادی و نشاط و لباس و جیلینگ و پیلینگ هام، دو تا کتاب تو ساکم گذاشتم که این چند روز تو وقت های تنهایی ام بخونم.


یک کتاب باریک به اضافه یک کتاب که فقط بخاطر تبلیغات بسیار زیاد اطرافیان سراغش رفتم
و چون خیلی تبلیغات اثر نگذاشته بود کلا با اخم نگاهش می کردم و نیت کرده بودم یه کمی ازش بخونم که وقتی صاحبش گفت خوندی: بگم: آره یه مقدارش رو خوندم.


آخه قطور بود و جلد غیرجذاب و بسییییار جدی داشت و یه اسم عجیب و قلمبه سلمبه: تاریخ مستطاب آمریکا.


عصر بود، همه یا خواب بودن یا در حال غلتیدن برای خواباندن خودشون.
منم با خوشحالی رفتم سرم رو گذاشتم رو بالش و کتابم رو باز کردم و شروع کردم به خوندن کتاب روان شناسی باریک کوچکم … یکم که خوندم دیدم خوابم گرفت از بس هرچی بلد بودم توضیح داده بود…

با کتاب خداحافظی کردم و گذاشتمش کنار و تا حالا هم هنوز نخوندمش.

به ناچار رفتم سراغ کتاب قطور با اینکه ازش ترسی پنهان داشتم.
هرچی بیشتر می خوندم چشمام گشادتر می شد،
کم کم بلند شدم و نشستم، چند صفحه یک بار کاریکاتور داشت، کلی با ذوق می دیدمشون و می رفتم سراغ صفحات بعد…


چقدر اون روز دوس داشتم همه را پیش پیش کنم که از خواب بیدار نشن و بتونم کتابم رو بخونم…
یک کتاب بسیار خوب و فوق العاده با متنی طنز و خوشمزه.

بیشتر…

کاریکاتورهایی از کتاب تاریخ مستطاب آمریکا

بیشتر…

مطالعه خاطره جالب دیگری از همین کتاب

بیشتر…

خلاصه ای از کتاب تاریخ مستطاب آمریکا و دردسرهای نوشتن آن


نقد رمان حجره پریا: نگاهی به ابعاد مختلف کتاب حجره پریا

 

نقد رمان حجره پریا نوشته ی محمدرضا حدادپور جهرمی

ابعاد داستان

حجره­ پریا داستانی چند بعدی است و اگر منصفانه بخواهد در ترازوی نظر بنشیند، باید از تمام زاویه­ ها مورد بررسی قرار بگیرد.

ظاهر داستان اجتماعی است، باطنش امنیتی ی است.
و ظاهرش و باطنش، فریاد تهاجم فرهنگی است.

توهم دشمن، توهم این که برای براندازی ما دارند برنامه دقیق و همه­ جانبه­ می­ چینند، توهم این که ما این­قدر مهم هستیم که زمین و آسمان را به هم بدوزند تا ما را از بین ببرند،
شاید توسط عده ­ای مورد تمسخر قرار بگیرد اما حقیقت مثل روز روشن است و انکار نشدنی. این دست مطالب باید به گوش نسل امروز برسد تا بخوانند و از خواب خرگوشی بیرون بیایند.

اما بعد….

نگاه نویسنده به فضای طلبگی:

نگاه منتقدانه و شجاعانه­ ی نویسنده حجره پریا به فضای خواب­ آلود طلبگی، به دور از تعصب و با چشم تیزبین و دل درد مند قابل تقدیر است و صد البته درست،
چه اگر حوزه­ های علمیه و طلاب ما وظیفه­ ی تبلیغی و تبشیری خود را متناسب با زمانه و با روحیه­ ی انقلابی انجام داده بودند،
فی­ الحال این­ طور نبود که هفتاد در صد جامعه را ماهواره گرفته باشد و کمتر از ۴۰ درصد جوانان ایران نماز بخوانند و ایران اولین کشور وارد کننده لوازم آرایشی باشد،
چه برسد به فضای مجازی که خود قصه و غصه دیگری است
و حوزه ­ی علمیه عقب است از همت بلند جوانان غیور ما.

واقعیت موجود حوزه­ های خواهران اسفناک ­تر از اینی است که نویسنده ترسیم کرده است،
چه این که خواهران طلبه ­ای که برای سند ۲۰۳۰ امضاء جمع می­ کردند توسط مسئولین حوزه خواهران مورد توبیخ قرار گرفتند و امضاء و… تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…

نگاه مسئولین کشور به مسایل امنیتی:

از نظر امنیتی هم که وقتی بزرگِ تشخیص مصلحت، می­ گفت تسلیحات نظامی نمی­ خواهیم
و بزرگِ دستگاه اجرا، نیروی نظامی را تحقیر می­ کند
و بزرگِ دستگاه اطلاعات فقط به خاطر اینکه سید است وزیر اطلاعات شده است نه به خاطر توانمندی­ اش،
خب جاسوس ­ها می­ آیند و می­ روند و می­ مانند همین جوان­ های مظلومی که جان بر کف نظام را نگه­ داشته ­اند…
هر چند خوب بود و جا داشت نویسنده با سرعت نگذرد از این مقوله و کمی بیشتر به این درد بپردازد.

 

کتاب امنیتی حجره پریا:

به هر حال کوتاه سخن این­که حجره­ ی پریا، نه اولین پرونده­ ی امنیتی ما و نه پیچیده ­ترین آن­هاست.

نه سربازان گمنام امام زمان(عج) کارشان به این سادگی است
و نه ما مطلعیم که دشمن چه کرده و چه ­ها دارد می کند.

نه مسئولین ما که عده ­ای­ شان نفوذی هستند کوتاه می­ آیند، مگر به قیمت تغییر حکومت و نه مردم ما می­ گذرند این اتفاق بیفتد.

نه دشمن را باید دست کم گرفت و نه دوست را تنها گذاشت.

نه می­ شود بی­ خیال نظام جمهوری اسلامی شد
و نه خدا ما را می ­بخشد اگر سرمان گرم زندگی خودمان باشد فقط.

و نه مامورین ما این قدر که در کتاب آمده سر به هوا هستند که نتوانند جان چند دختر را حفظ کنند و در این کتاب در حقشان ظلم شده است که ضعیف و سر به هوا نشان داده شده ­اند.

نه دشمن این قدر پر قدرت است که بیاید بزند و بکشد و برود
و مامور ما نتواند هیچ کاری کند که اگر این طور بود الان کشور شده بود افغانستان.

نه ترسی مقابل دشمن هست و نه ضعفی.
اقتدار ما پابرجاست به هوشیا ری نیروهای ما!

و نه آقای حداد پور حاضر است کمی،
فقط کمی
قلم­ش را بهتر کند و این رمان­ ها را سر و سامان بهتری بدهد که حیف نشود.

تا اعتراض هم می­ کنی در کانالش رای گیری راه می­ اندازد…


 

کتاب تربیت خانواده در سیره نبوی: فرمایشات و عملکردهای پیامبر ناظر به نهاد خانواده

کتاب تربیت خانواده در سیره نبوی
نویسنده: محمدرضا شرقی
انتشارات: موسسه ‌انتشارات‌ امیرکبیر، شرکت ‌چاپ ‌و نشر بین‌الملل

خلاصه:

در این کتاب از مباحث قبل از ازدواج یعنی انگیزه های ازدواج و نتایج داشتن هر انگیزه بحث شده و راهکارهایی برای شناخت انگیزه طرف مقابل و معیاری برای درست یا نادرست بودن انگیزه ها در اختیار مخاطب گذاشته شده تا شالوده زندگی درست بنا شود و در ادامه برای داشتن زندگی با نشاط راهکارهای خوبی ارائه شده است.

معرفی:

با چه معیاری ازدواج کنیم و چطور از معیارهای حقیقی طرف مقابل آگاهی پیدا کنیم؟ تدابیری جهت تقویت و نشاط خانواده که کمک به داشتن محیطی صمیمی بین افراد خانواده می کند که ما را به داشتن خانواده ای مطلوب نزدیک کرده که خود، مقدمه ای برای تربیت مطلوب و فرزندان شایسته است.

بریده کتاب:

وجود تعدادی از ویژگی های اخلاقی، رفتاری و شخصیتی در جوانان، به آنها اعتبار بیشتری بخشیده و موجب جلب اعتماد در همسرانشان در حیطه نیازهای روحی و روانی خواهد شد. از جمله ویژگی های مذکور می توان به وقار و متانت، بردباری و خویشتن داری، سعه صدر و بزرگ منشی، تدبیر و عقلایی بودن اشاره کرد.
تربیت خانواده در سیره نبوی، صفحه ۵۸

بریده کتاب(۲):

انگیزه ها نه تنها قادرند بیانگر خواسته های فعلی انسان ها باشند، بلکه می توانند چشم انداز های آینده را نیز ترسیم کنند. زیرا هر فرد در اقدام به ازدواج، علاوه بر جستجوی منافع خویش در زمان حال، در پی آن است که آینده زندگیش را نیز حدودی پیش بینی کند.
تربیت خانواده در سیره نبوی، صفحه ۷۲

بریده کتاب(۳):

نتیجه شناخت گرایش ها و تعلقات همسر، تفکیک علایق منطقی و غیر منطقی، احترام به علایق منطقی، برآورده کردن بخش مقدور آنها، نفوذ در شخصیت همسر و تحول بخشیدن به اوست.
تربیت خانواده در سیره نبوی، صفحه ۸۴

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها